بی‌فاصله با بی‌خانمان‌ها

کد خبر: 606548

«هر بار بیرون می رم، انگار از غار دراومدم. من جامعه را بلد نیستم، بیرون رو نمی‌شناسم. ترس از آدم‌های عادی دارم. همه‌اش توی پاتوق و توی خونه بودم و فقط مصرف کردم. ماشین و آدم می‌بینم، همین جور می‌مونم. اصلاً نمی‌دونم چطور رفتار کنم. من جامعه رو بلد نیستم، اصلاً بلد نیستم.» این‌ها حرف های مریم 25 ساله است.

روزنامه ایران: «هر بار بیرون می رم، انگار از غار دراومدم. من جامعه را بلد نیستم، بیرون رو نمی‌شناسم. ترس از آدم‌های عادی دارم. همه‌اش توی پاتوق و توی خونه بودم و فقط مصرف کردم. ماشین و آدم می‌بینم، همین جور می‌مونم. اصلاً نمی‌دونم چطور رفتار کنم. من جامعه رو بلد نیستم، اصلاً بلد نیستم.» این‌ها حرف های مریم 25 ساله است. به قول خودش مدتها آسمان سقف بالای سرش و زمین تنها بالشش بوده. برایم از همان روزها و شب‌هایی می‌گوید که بیمارستان را به یک شب درگرمخانه ماندن ترجیح داده. به قول خودش بین استفاده از گرمخانه‌ و مرگ در خیابان، دومی را انتخاب می‌کرده.
نه اینکه از جای گرم و نرم بدش بیاید؛ نه. اصلاً مگر کسی هم هست که خانه نرم و گرم را رها کند و توی خیابان بماند؟ یک جای گرم، جایی که بتواند دمی در آن بیاساید. به قول مریم اگر آن روزهای سخت بی‌حمایتی نبود، الان مبتلا به ایدز نبود. شاید اصلاً دخترش به دنیا نیامده بود. همان دختری که این روزها در بهزیستی است و دلش آتش می‌گیرد، وقتی به دیدنش می‌رود و او نمی‌شناسدش. همان روزهایی که از کمپ اجباری بیرون می‌آمد، اما جایی نداشت برود.
چشمان درشت سیاه رنگش پر از اشک می‌شود: «بچه من را نشناخت، زار زدم وقتی از بهزیستی زدم بیرون. همین مددکارها آرومم کردن یه جوری بغلم کردن که تا به حال کسی بغلم نکرده بود. درکم کردن. خانواده‌ام هیچ وقت این جوری درکم نکردن. اینها که غریبه هستن این جوری درکم می‌کنن، اما اونها نه. به من گل مریم دادن، گفتن هم اسم خودته. گفتم مگه گل مریم هم داریم؟»
راستی چند نفر از برنامه‌ریزهای حوزه اعتیاد، سبک زندگی بی‌خانمان‌ها را می‌شناسند؟ اینکه آدمی ترجیح بدهد ازسرما بلرزد و در خیابان بماند. آن حس بی‌تعلقی و قانون‌گریزی و بی‌اهمیتی به مادیات و دنیا را؟ واقعاً چند نفرمان از نزدیک همه اینها را لمس کرده؟ راستی چقدر از برنامه‌های ترک اعتیاد با این سبک زندگی هماهنگ شده؟
آنها که دوباره جامعه را می‌شناسند
مریم این روزها در یکی از مراکز جمعیت خیریه «تولد دوباره»، جامعه را دوباره می‌شناسد. او، زهرا و نازنین برایم از روزهای سختشان می‌گویند. روزهای بی‌حمایتی و تنهایی. روزهایی که برچسب اعتیاد آنقدر رویشان پررنگ بوده که هرگز فراموشش نمی‌کنند. روزهایی که فقط معتاد بوده‌اند و بس. نه یک آدم با ویژگی‌های انسانی. آدمی که دوست دارد توی خیابان راه برود با آدمهای عادی به قول خودشان معاشرت کند، بخندد، گریه کند، تفریح کند و... سخت است خیلی سخت. هر جا می‌روی به چشم معتاد نگاهت کنند.
اعتیاد نازنین از 11 سالگی شروع شد. در خانواده‌ای به دنیا آمد که به قول خودش فضای گرمی نداشت. بارها به کمپ ترک مواد رفت و آمد. هر کدام 21 روز، 28 روز. اما بعد از ترک جایی نداشت برود تا اینکه با مردی آشنا شد که یک کله بردش توی اعتیاد: «اگر دفعه اول که کمپ رفتم از من حمایت می‌کردن الان این وضعم نبود. الان کلاس خیاطی می‌رم. دیروز رفتم بیرون شیر کاکائو میهمان یکی از مددکارها. هزار تومان بود، اصلاً باورم نمی‌شد. کی آنقدر گرون شد؟ اینجا هیچ‌کس بین ما و بقیه آدمها فرق نمی‌ذاره. خانواده‌ای ندارم از من حمایت کنن. حق هم می دم. قبلاً از خانه می‌اومدم بیرون دوست نداشتم برگردم چون کسی منتظرم نبود. اما الان لحظه شماری می‌کنم برگردم و زنگ اینجا را بزنم و کسی در رو برام باز کنه.»
غربالهای اعتیاد نه بی‌خانمانی
طرح جمع‌آوری معتادان هر سال انجام می‌شود و افرادی به خاطر اعتیادشان بازداشت می‌شوند، اما اغلب دوباره بعد از رها شدن اعتیاد را از سر می‌گیرند. چرا؟ این سؤال حتی برای مسئولان هم پیش می‌آید واقعاً چرا؟ برخی از بیماران اعتیاد حتی مایل نیستند در جاهای گرم و نرمی که برایشان تدارک دیده شده بمانند.
صابره صادقی، مددکار اجتماعی در این باره بیشتر توضیح می‌دهد: «ما اغلب به معتادان متجاهرو خیابانی فکر می‌کنیم نه کسانی که حمایت اجتماعی مؤثری ندارند یا به قول مریم جامعه را بلد نیستند. نازنین چند وقت پیش شیر پاکتی می‌خورد. شیر که تمام شد، آشغالش را روی زمین انداخت، نگاهش کردم. پرسید کار بدی کرده‌ام که این جوری نگاهم می‌کنی؟ گفتم آشغالت را روی زمین انداختی، بردار. گفت باورت می‌شود من تا حالا بیرون نیامده‌ام که چیزی بخورم؟ اینجا آدمهایی داریم که اصلاً پایگاه اجتماعی ندارند. نه شغل نه خانواده، نه تفریح. درواقع هویتی ندارند. آدم‌هایی که شهروند این کشورند، اما ما نمی‌بینیم شان. آنها را جمع می‌کنیم و متناسب با نوع اعتیادشان برنامه‌ریزی می‌کنیم، نه متناسب با نوع بی‌خانمانی‌شان.»
به گفته او به همین خاطر است که بعد از ترک هم با آدم های بدون پایگاه اجتماعی مواجهیم که بعد از 28 روز پاک شدن باز می‌خواهند به خیابان برگردند.
برچسب اعتیاد و مرزهایی که نمی‌شکند
زهرا 38 ساله صورت زیبایی دارد. سفیدروست و دستهایش را موقع حرف زدن روی هم فشار می‌دهد. تریاک، ترامادول، متادون و شیشه را تجربه کرده. دو فرزند کوچک دارد و آرزویی ندارد، جز اینکه خانه‌ای داشته باشد و بچه‌هایش را زیر بال و پر بگیرد: «بچه‌ام 40 روزش بود اومدم تهران. شوهرم افتاده بود زندان و خانواده‌اش از خونه بیرونم کردن. یه زن تنها بودم با دو تا بچه. گدایی می‌کردم تا زندگی‌مون رو بگذرونم. بعد دو سال در به دری تونستم یک خونه تو چهارراه سیروس بگیرم. همون جا یک خانمی من رو معتاد کرد. گفت شیشه اعتیاد نداره. چند بار هم کمپ اجباری رفتم اما موفق نشدم. می‌اومدم خونه و با یه صدای فندک دوباره می‌افتادم توی اعتیاد. شاید اگه جای دیگه می‌رفتم یا حامی داشتم، دوباره معتاد نمی‌شدم. الانم واقعاً دوست دارم، پاک بمونم.»
سارا آزاد روانشناس می‌گوید: «صورت مسأله را اگر تعریف کنیم، تازه می‌فهمیم کجای کاریم؟ ما با آدمهای بی‌خانمانی طرفیم که می‌خواهند قدمهای اول زندگی‌شان را دوباره بردارند. مثل کسی که تازه به دنیا آمده. اما چقدر می‌دانیم آنها چه می‌خواهند؟ آدمهایی که دنیای ذهنی و سبک زندگی کاملاً متفاوتی دارند.»
صابره صادقی درباره سبک زندگی بی‌خانمانی می‌گوید: «از ویژگی‌های سبک زندگی بی‌خانمانی این است که سقف بالای سرشان آسمان است و زیر سرشان زمین. یعنی یک حس بی‌تعلقی، رهایی و قانون گریزی. آنها آموخته‌اند چگونه پول های خرد دربیاورند و زندگی‌شان را بگذرانند. آنها احساس بی‌نیازی از مادیاتی دارند که برای ما و شما معنا دارد. مثلاً حاضرند سیگار و چایی را که به پاتوق می‌رسد گرانتر بخرند ولی از پاتوق خارج نشوند یا بدون پول زندگی کنند و مخارج‌شان را یک طوری تأمین کنند. اما وقتی من مسئول با ویژگی‌های ذهنی آنها آشنا نیستم استانداردهای زندگی یک آدم معمولی را برایشان تعریف و تهیه می‌کنم. انصافا هم برخی از مراکز ترک اجباری شیک و تمیز هستند و استانداردهای زندگی در آنها مراعات شده. ولی بی‌خانمان ها از آنجا هم بیرون می‌آیند. این به دلیل آن است که ما ذینفع را در برنامه‌های‌مان در نظر نمی‌گیریم.»
صادقی براساس تحقیقی که خودش انجام داده سخن می‌گوید: «جایی می‌رسد که این بچه‌ها فقط با برچسب اعتیادشان شناخته می‌شوند. از دی ای سی به پناهگاه می‌روند و بر عکس. درحالی که می‌توانند به خانه‌های فرهنگ بروند. من در شوش کلی تلاش کردم بچه‌ها از پارک این سوی خیابان که فضای اجتماعی متفاوتی داشت بروند به پارک آن سوی خیابان. برخی از همین بچه‌ها با وجود اعتیادشان اگر جای مناسبی داشته باشند، می‌توانند تغییر کنند. ولی معمولاً شرط اول بیشتر مراکز قطع مصرف است. برای بیمار خدمات مشروط می‌گذارند که خلاف اصول حرفه‌ای ماست. اگر بیمار مدرک شناسایی نداشته باشد، بیمه و یارانه هم ندارد و... همه اینها محرومیت هایی است که حتی هزینه‌های بیشتری بر دوش دولت می‌گذارد.»

آنها می‌خواهند قدم‌های اول را بردارند، مثل کسی که دوباره به دنیا آمده. فقط کافی است آنها را بشناسیم و بپذیریم تا از غار تنهایی‌شان بیرون بیایند و از ما نترسند.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت