تکیه بر ثروت، همنشین با فقر
یک روز پس از بازدید هیأت علمی دانشگاه چانگشای استان هونان چین از بندر سیراف بوشهر، در این شهر هستم. محمد کنگانی مدیر مؤسسه مردم نهاد پارس سیراف که این گروه را همراهی کرده است، هدف آنها را تحقیق در روابط تاریخی سیراف و چانگشا عنوان میکند.
روزنامه ایران: یک روز پس از بازدید هیأت علمی دانشگاه چانگشای استان هونان چین از بندر سیراف بوشهر، در این شهر هستم. محمد کنگانی مدیر مؤسسه مردم نهاد پارس سیراف که این گروه را همراهی کرده است، هدف آنها را تحقیق در روابط تاریخی سیراف و چانگشا عنوان میکند. متون تاریخی میگوید، سیراف زادگاه «سلیمان سیرافی» یکی از بزرگترین جهانگردان و تاجران ایرانی است که در سال 851 میلادی، یعنی سالها پیش از مارکوپلو توانست به قصد تجارت با چین از طریق دریای عمان و خلیج بنگال وارد تنگه مالاکا در میانه مالزی و سوماترا شده و از راه دریای شرق ویتنام خود را به «کانتون» چین برساند. اما این نخستین و آخرین برخورد سیرافیها با چینیها نیست. اسناد تاریخی از زندگی ایرانیان، رومیها و چینیها در بندر باستانی سیراف حکایت دارد. یکی از این اسناد زنده «دره لیر» است که مجموعه گور- دخمههای آن نشان میدهد، هر یک از پیروان ادیان و ملیتهای مختلف سیراف چگونه به شیوه خود، مردگان شان را کنار هم دفن کردهاند. آن سالها سیراف بیش از 300 هزارنفر جمعیت داشته و حالا 7 هزار، با یک درمانگاه کوچک، یک پارک، یک داروخانه، یک بانک و یک عابربانک. شهری کمانی که به زاگرس تکیه داده و قوس آبی دریا مثل خلیجی کوچک در دل آن فرو رفته است؛ ماسولهای در کرانه خلیج فارس.
گورها به ردیف در صخرههای دو سوی دره تراشیده شدهاند؛ گورهای خالی. گورهای رومیان مسیحی و اعراب مسلمان در کنار دخمههای زرتشتی. میگویند سیراف حتی به مانویان هم پناه داده است. قبر ابوبشر عمرو بن عثمان، معروف به سیبویه از دانشمندان صرف و نحو عربی نیز در دره لیر است. اگرچه قبر دیگری منسوب به او در شیراز هست. قبر ابوبشر سنگچینی با ملات گچ است و نوشتههایی به خط کوفی. اما این همه دارایی دره لیر نیست؛ در کنارههای این دره سنگی و گاه لا به لای مجموعه قبرها چاههای عمیقی میبینید که در دل سنگ تراشیدهاند. به هر چاه که میرسم، خم میشوم و نگاه میکنم. عمق بعضیها پیدا نیست؛ آنطور که در شناسنامه اثر نوشته شده 80 متر. اما بازی آب و آفتاب در عمق چندتایشان پیداست. روی چند حلقه را هم با حفاظهای چوبی پوشاندهاند. در شناسنامه ثبت ملی نوشتهاند: «تعدادی از این چاهها در صفحههای سخت کوه و برخی دیگر در صفحات شنی حفر شده و از یک نظام مهندسی هماهنگ برخوردارند.» ماچو پیچوی ایران هیچ نگهبان و راهنمایی ندارد.
در ورودی شهر، سه کارگر مشغول ساختن حفاظ پل، روی بستر خشک رودخانهاند. شرجی هوا به حدی است که باید چند دقیقه صبر کنم تا بخار عینکم محو شود. یکی از آنها خود را مهدی رنجبری معرفی میکند؛ پیمانکار شهرداری. انگار با لباس، زیر دوش آب گرم رفته است، حتی از لبه یقهاش هم قطره قطره آب میچکد. به عینک دودی همکارش نگاه میکنم؛ عینک او هم چکه میکند: «خدا را شکر کار هست. سیراف مشکل کار ندارد. مگر اینکه کسی خودش علاقه به بیکاری داشته باشد. تنها مشکل ما گمرک است. یک گمرک به ما بدهند دیگر هیچی نمیخواهیم. لنجها را نگاه کنید. همهشان توی اسکله خوابیدهاند.»
در اسکله سیراف صدها قایق موتوری به تیرکها بسته شده. خلیل حیاتی که تازه از صید برگشته میگوید: قرمزها صیادی اند، زردها تفریحی. او بیش از 40 سال است که صید میکند و چند سال پیش هم دو دانگ از یک لنج کوچک را خریده، یعنی همان سالها که کار و بار لنجها سکه بود؛ کشتیها اجازه ورود به ساحل ایران را نداشتند و لنجها تا امارات میرفتند و تکه تکه بار کشتیها را به سواحل جنوب میرساندند. حالا هم کشتیها پهلو میگیرند و هم دولت برای ورود اجناس مصرفی خارجی سختگیری میکند. یکی از نشانههایش هم استراحت 10 لنج در اسکله سیراف. حیاتی میگوید: «250 میلیون خریدم حالا 50 میلیون هم نمیبرند.» او هم تنها مشکل سیراف را نبود گمرک میداند: «لنجهای ما باید بروند «کنگان» و «نخل تقی» بارشان را تحویل بدهند. مثلاً قدیمیترین بندر ایرانیم ولی گمرک نداریم. قبلاً میرفتیم امارات مواد غذایی و برنج میآوردیم. همه را ممنوع کردند. الان لنج داریم سمت عسلویه 2 ماه است زیر بار مانده، اجازه تخلیه نمیدهند.»
محمد کنگانی مسئول این مؤسسه فرهنگی روزی 40 روزنامه به مردم میفروشد و 200 تا هم پتروشیمیها آبونه هستند، یعنی شرکتهایی که به سیراف نزدیک ترند تا عسلویه. او با هیجان درباره سیراف حرف میزند و این بندر را پاسدار تاریخی خلیج فارس میداند. توی پیاده رو دختربچهای دو مشت زردآلوی درشت تعارفم میکند، نه زردآلو نیست، کمی مزه انبه دارد: «لوزه، بفرمایین، مامان گفت ببر.» برای زنهایی که در سربالایی کوچه ایستادهاند، دستم را به نشانه تشکر بالا میبرم. چه میوه شیرینی است لوز!
دیدگاه تان را بنویسید