خبرگزاری مهر: متن پیش رو یادداشتی از ناصر فکوهی، دانشیار گروه انسان شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، مدیر وبگاه انسانشناسی و فرهنگ و عضو انجمن بینالمللی جامعهشناسی و ایرانشناسی با موضوع «آسیب شناسی نوروز در شهر ایرانی» است.
تحول سریع جامعه ایرانی در طول نیم قرن اخیر، آیین ها و مناسک شهری را نیز کاملا دگرگون کرده است. تا سال های ابتدای دهه ۱۳۴۰، نوروز هنوز معنای خاصی در شهر ما داشت که هر چند با کارکردهای آیینی - مناسکی شهر مدرن لزوما خوانایی نداشت، اما فاصله اش از آنها به اندازه امروز نیز نبود. ولی این فاصله در طول نیم قرن بیشتر و بیشتر شد و ابعادی آسیب زا به خود گرفت. دلیل این امر آن بود که جامعه ایرانی از دهه ۱۳۴۰ تا امروز، با شتابی نسبتا بالا که تنها در دهه ۱۳۶۰ و به دنبال انقلاب اسلامی تا حدی کاهش یافت، به کلی تغییر شکل داد و از جامعه ای هنوز کمتر شهری و بیشتر روستایی که با آرامش در حال شهری شدن بود، به جامعه ای تمام شهری، با مهاجرت عظیم روستا - شهری، و دگردیسی روستاییان درون شهر برای تبدیل شدنشان به گونه ای کنشگر روستا- شهری، شد. این «شهروند» دوگانه زیست، شیوه های کار و سبک های زندگی خاص خود را داشت و دارد که بسیار متناقض بوده و هستند و انقلاب اسلامی البته تاثیر بسیار مثبتی در ایجاد زمینه های افزایش سرمایه فرهنگی در آنها و بالا بردن مشارکت زنانه در آنها داشت، اما نتوانست روند عمومی زیست دوگانه و متناقضشان را حل کند.
شهروندهای روستا - شهری ما هر چند بدون شک با افزایش سرمایه های فرهنگی و اقتصادی خود توانستند موفقیت هایی به دست بیاورند و رشد را در زمینه های مختلفی به خصصوص در ساخت و ساز های مادی ایجاد کنند، اما از بسیاری جهات نیز به سوی رفتارهای آسیب زا پیش رفتند، از جمله آنکه بسیاری از آنها به افرادی بسیار مصرف گرا، خود نما، تازه به دوران رسیده و گریزان از کار و زحمت واقعی برای کسب معاش و برعکس علاقمند به کسب درآمدهای ساده با روش های دلالی شدند. این افراد سبک زندگی خاصی را نیز پیشه کردند که آسیب های آن هر روز بیشتر خود را در نظام عمومی ما به نمایش می گذارد و متاسفانه با افزایش درآمدهای کشور به دنبال رفع تحریم این خطر هست که در سال های آینده این روند سرعت بیشتری نیز به خود بگیرد.
به هر سو در این روند، جامعه بیشتر روستایی وکمتر شهری ما، که در آن نوروز به معنای آیینی کشاورزی نه فقط واقعیتی نمادین بلکه واقعیتی محسوس بود، به یک جامعه کاملا شهری، تبدیل شد، که مهم ترین مشخصه آن مصرف گرایی و پولی شدن در همه زمینه ها بود. این امر نوروز را در جامعه ما از امری نزدیک به ریشه های آن، یعنی نوشدن طبیعت و اصولا انطباق داشتن با فصل طبیعی بهار، هر چه بیشتر تبدیل به پدیده ای شهری کرد که با همه آسیب های شهری به طور عام و آسیب های شهری خاص ما، همراه بود.
اگر برای ما کودکان دهه ۱۳۴۰، نوروز هنوز معنایی طبیعی، هوایی تازه، آفتابی ملایم و نورسیده و بیرون آمدن از سرمای زمستانی را داشت، اگر هنوز برای ما، نوروز عطر شکوفه هایی بود که در خیابان ها و همه جا می پیچید، آبی آسمان و خانه ها و مردمی که به ندرت لباس هایشان، به جزعید، عوض می شد، اما با آمدن نوروز، سر و شکلشان تغییر می کرد و آشکارا از اینکه لباس هایی نو بر تن دارند، خوشحال بودند، اگر برای ما هنوز چهارشنبه سوری، بیشتر از هر چیزی رابطه ای بود که با خار و بیابان و طبیعت و گرد آوردن بوته های صحرایی در خانه و کوچه و خیابان آتش می زدیم و شبی را به خوشی می گذراندیم و بوی گرم و خوش آتش ِ بته های شب جهارشنبه سوری ما را به خاطره ای زیبا تبدیل می کرد که صوای اندک چند ترقه در این سوی و آن سوی کوچه ها، کمتر بر آن تاثیری داشت، اما، رفته رفته همه این ها از یاد رفتند و امروز در دهه ۱۳۹۰، نوروز بیش و پیش از هر چیز با ترافیک هولناک و غیر قابل تحملی تداعی می شود که از دو هفته به عید مانده است، آغاز می شود. خیابان ها بیش از هر چیز بوی دود می دهند.
نوروز شهری امروز بیشتر برای ما مردمی را به یاد می آورد که بیهوده در کوچه و خیابان های سرگردانند و تلاش می کنند هر چیزی بخرند، آنها تمام سال را لباس و کفش و همه اشیاء ممکن و قابل تصور را خریده اند، اما سعی شان آن است که هر چه بیشتر باز هم خرید کنند؛ همین مردمی که چون اشباح در کوچه ها سرگردانند و دائما می خرند، دائما پول جا به جا می کننند، چک ها و پول هایشان را حواله می کنند، همین مردمی که در پیاده رو ها در حالی که موبایل به دستشان است، سرشان را پایین انداخته اند، با هیجان سرگرم معامله کردن هستند و اصلا حواسشان به هیچ چیز نیست، همین مردمی که دیگر گویی فقط در خیابان ها هستند که یکدیگر را آزار بدهند. و بهتر است که دیگر چیزی از آنچه از چهارشنبه آخر سال باقی مانده نگوییم: ترقه های دوردست و اندک دوران کودکی ما، به انفجارهای مهیبی تدبیل شده است که هر لحظه کوچه و خیابان ها را می لرزاند و کپسول هایی که در آتش انداخته می شوند تا با صدای بلند منفجر شوند و جماعت بخندند و خبری از صمیمیت ها و دوستی ها و سنت و رسوم زیبای گذشته نیست.
همه جا تازه به دوران رسیده ها در حال نمایش آخرین خریدها و آخرین وسایل و خودرو ها و لباس های مارک دارشان به یکدیگر هستند و وقتی نوروز از راه می رسد، همه با هم مسابقه می گذارند تا عیدی بدهند و عیدی بگیرند و پول ها است که دست به دست می شود و سکه ها است که در همه جا جریان می یابد تا صندوق ها را پر کند و چشم ها را گرسنه تر.
شهر ما، چهره انسانی خود را از دست می دهد، زیرا هر روز چهره پولی تری به خود می گیرد. اما واقعا این یک روند ناگزیر است؟ بدون شک چنین نیست. می توان دستکم تا حدی نوروزهای گذشته را باز یافت، دوباره تصویر طبیعت و کشاورزی و سبزی و آب و زیبایی های ساده را تا حدی جایگزین پول هایی کرد که همه جا را گرفته اند .می توان کمی از خیابان ها و کوچه ها را در روزهای نوروزی به وضعیت عادی بازگرداند. این البته کاری ساده نیست، اما اگر ما درک کنیم آنچه در حال بازی کردن با آن هستیم، نه فقط رسم و شیوه ها و سبک برگزاری یک جشن، بلکه هویت و شخصیت فرهنگی خودمان و آیندگانمان است، بهتر می توانیم به حاد بودن قضیه پی ببریم. نوروز ما، نوروز شهرهای ما، نوروز تازه به دوران رسیدگان است که هر روز صبخ از خواب بر می خیزند تا با تمام خودروهایشان به خیابان ها بریزند و از این فروشگاه به آن فروشگاه از این مرکز و بازارچه عیدانه به آن بازارچه بروند. نوروز تصویری ما، برنامه هایی است که در تصویر تلویزیون ها و در صدای رادیو هایمان می شنویم و اگر از جنبه های نصیحت وار آن بگذریم ، آکنده از تبلیغات بی شمار برای مصرف و باز هم مصرف بیشتر است.
سر و صدای نوروزی، به یک بازار مکاره می ماند و آدم ها به عروسک هایی شبیه می شوند که گویی کاری جز پرسه زدن در خیابان ندارند. در برابر این نوروز می توان نوروز هایی ساده تر، می توان به خانواده، به دوست داشتن دیگران و طبیعت اندیشید. می توان به این فکر کرد که نوروز را در خانه بمانیم و دوستان را پذیرا شویم اما نه یک پذیرایی شاهانه بلکه یک پذیرایی ساده، می توان کمی بیشتر به با هم بودن فکر کرد و کمی کمتر به با هم مصرف کردن، کمی بیشتر سفرههای دل را گشود و کمی کمتر سفره های پر زرق و برق غذاها و تنقلات و ریخت و پاش های بی پایان را گشود.
نوروز ما هنوز هم شانس بازگشت دستکم نسبی را به دوران هایی دارد که در آنها محبت و شادی همیشه و همه جا اصل بودند: به چهارشنبه سوری هایی که آکنده از عشق و شادی و با هم زیستن و سادگی بودند، به سفره های کوچک و بدون زرق و برقی که همه افراد خانواده با یکدیگر جمع می شدند، به روزهایی که هنوز پول همه کس و همه چیز را از هم جدا نکرده بود و به تنها معیار ارزش ها تبدیل نشده بود.
تلاش کنیم شاید بتوانیم چنین نوروزی را بار دیگر به دست بیاوریم.
دیدگاه تان را بنویسید