شهرآرا: دکتر سیدمجید حسینی، متولد سال ١٣٥٨ شمسی، در شهر مشهد است. وی دارای درجه دکتری در علوم سیاسی از دانشگاه تهران است و هماکنون بهعنوان عضو هیئتعلمی این دانشگاه، به آموزش و پژوهش مشغول است.
دکتر سیدمجید حسینی، متولد سال ١٣٥٨ شمسی، در شهر مشهد است. وی دارای درجه دکتری در علوم سیاسی از دانشگاه تهران است و هماکنون بهعنوان عضو هیئتعلمی این دانشگاه، به آموزش و پژوهش مشغول است. علاوه بر فعالیت آکادمیک، سوابق تشکیلاتی و اجرایی سیدمجید حسینی، وی را فردی پرتلاش و خستگیناپذیر نشان میدهد که ازجمله آنها تاسیس مرکز کانونهای فرهنگ و اندیشه دانشگاهها (کفا)، مشاورت رسانهای شهردار تهران، مدیریت گروه مجلات همشهری و امروز، مدیرعاملی نشر شهر است.
وی تحقیقات خود را در حوزه فرهنگ و به شکل خاص، فرهنگ سیاسی متمرکز کرده و نتایج آن را در قالب مقالات علمی، عرضه کرده است؛ اما این پایان کار وی نیست. او به مخاطب خاص دانشگاهی بسنده نکرده و با انتشار کتابهایی جذاب، سعی در پیگیری اهداف اصلاحگرانه خود داشته است. کتابهایی که رسیدن بعضی از آنها به چاپ سوم و چهارم، خبر از موفقیت نسبی وی در برقراری ارتباط با مخاطبان میدهد. ازجمله این کتابها و به عبارتی مهمترین آنها، کتاب «هاروارد مکدونالد» است که روایت سیدمجید حسینی از سفر به آمریکای شمالی و به عبارتی سفرنامهای جذاب، با نثری روان و چارچوبی متفاوت است.
وی در بخشی از این کتاب مینویسد: «از حاج محمد سیاح که کمتر از ٢٠٠ سال پیش بهعنوان اولین ایرانی پا در خاک آمریکا گذاشته تا سیدمجید حسینی که لابد چند میلیونمین ایرانی است که وارد آمریکا شده است، اولش همه این فکر را کردهاند که باید بیطرفانه نگاه کنند تا بفهمند آمریکا چیست! اما کمی که پیش رفتهاند، آنچه در ایران بودهاند و هستند تأثیرش را در نگاهش نشان داده.»
از دیگر آثار او میتوان به «اعترافات شهر خدا»، «کلوخهای بلور» و اثر اخیر وی «تن دال» که به بررسی سینمای سیاسی ایران میپردازد، اشاره کرد. وی بهوضوح روشی متفاوت از بسیاری کارشناسان و متخصصان برگزیده است. او با صراحت و جسارت، ویژگیها و خصلتهای مخرب فرهنگی جامعه را که گاهی به ارزش هم تبدیلشدهاند، به باد انتقاد میگیرد و تنها راه پیشرفت را نقد از درون میداند. نقدی که منجر به اصلاح جامعه و حذف آن خصائل ناخوشایند میشود. این روش با مقاومتهای زیادی روبهرو شده و خواهد شد، اما تنها راه عقلانی بهبود وضع موجود به نظر میرسد.
در یک بعدازظهر گرم تابستانی، به کوچه ادوارد براون، در مجاورت دانشگاه تهران رفتم و ساعتی را میهمان ایشان بودم و حتماً با من همعقیدهاید که شنیدن لهجه شیرین مشهدی در تهران، چقدر میچسبد! دقایقی از شروع سخن نگذشته بود که ایشان اظهار داشت: «شهر مشهد، علیه مشهد قدیم، شورش کرده است و در حقیقت به تخریب آن مشغول است. گاهی اوقات در مشهد احساس میکنم، تبدیل به دبی شده است.»
•••
الزاماً این ساختوسازهاست که هویت دینی مشهد را تهدید میکند؟
خیر، معماری، معماری اصیل نیست. این معماری ریشه در فرهنگ و اصالت این شهر ندارد. از دوره قاجار به بعد، در مشهد آیینهکاری مشاهده میشود. نه خیلی قدیمی قاجاریه! که حتی کمی از معماری غربی تأثیر گرفته و رنگهایی مثل صورتی و... که از غرب وارد معماری آن عصر شده نیز وجود ندارد. ما امروز با نوعی معماری خاکستری، شیشه، بتن و... شاهدیم که هیچ نسبتی با پیشینه معماری این شهر ندارد. حتی مساجد! مسجد حاج ملاهادی خراب میشود و جای آن مسجدی بسیار شیک ساخته میشود؛ ولی نسبتی با گذشته آنجا ندارد. ممکن است پر از آیه قرآن باشد؛ کما اینکه مساجد دبی و ریاض هم مملو از آیههای قرآناند، اما معماری مسجد، غربی است.
مشهد جدید، در تضاد با هویت و اصالت مشهد قدیم است. منظورم فقط ساختوساز نیست، هرچند با نوعی که امروز انجام میشود هم مخالفم. بهعنوانمثال، امروز پاریس مهمترین مرکز گردشگری جهان است، چرا؟ به این دلیل که گردشگران نه با پاریس امروز، که با ٣٠٠ و یا ٤٠٠ سال تاریخ زنده این شهر مواجهاند؛ اما امروز کسی که وارد مشهد شود، با مشهد ١٠٠ سال قبل هم طرف نیست! حتی با مشهد دوره ما یعنی ٢٠ سال پیش هم طرف نیست! البته این اتفاق، ویژه مشهد نیست و شهرهای بزرگی چون تهران هم با این مسئله روبهرو شدهاند. شهرهای بزرگ ایران با تضاد با هویت گذشته خود در حال رشد هستند. پاریس نوسازی شده اما شهرسازی و کلیت کالبد شهری، باقیمانده است.
ساختوساز و توسعه در مناطقی که حامل بار هویتی برای شهر نیستند، به یک معنا اشکالی ندارد. برای من مسجد حاج ملاهادی و مسجد حوض لقمانی جذاب است که همان باشد و نهتنها اسم آن!
هویت یا روح جمعی که میتواند در میان یک ملت یا ساکنان یک شهر حاکم باشد، در مشهد وجود دارد؟ کما اینکه در بعضی شهرها، مثل یزد، تبریز یا اصفهان، محسوس است.
بله. اگر به چیزی به نام روح جمعی معتقد باشیم، که برخی جامعهشناسان از اساس منکر آناند، و آن را تولیدشده توسط ساختارها و روابط قدرت میدانند، مشهد نیز روح جمعی دارد اما این روح جمعی دائماً رقیق و غلیظ میشود؛ یعنی مثل روح جمعی یزد نیست که خیلی تغییر نمیکند، چراکه جمعیت ثابت و یکسانی دارد؛ اما مشهد مهاجرپذیر است و دائماً فرهنگهای دیگر از تراکم این روح جمعی میکاهند و آرامآرام بعد از چرخش یک نسل، خردهفرهنگها هضم میشود و روح جمعی را قوت میبخشد. از این لحاظ، مشهد بسیار به تهران نزدیک است چراکه هردو بسیار مهاجرپذیرند و روحیه جمعی انعطافپذیری دارند و قوت و ضعف دارد و رقیق و غلیظ میشود.
یکی از دلایل مخالفت من با تخریب محلهها و بافتهای تاریخی، بهخصوص پیرامون حرم مطهر این است که با این تغییرها، سبک زندگی ساکنان شهر تغییر میکند و زندگیهای جدید، برخلاف آنچه در گذشته و در خانههای ویلایی و سنتی رقم میخورد، به شهر آپارتمانها و آپارتماننشینها تبدیل میشود و مناسبات زندگی شهری را تغییر میدهد. بهعنوانمثال، این زندگی چندان مسجدمحور نیست، بهسادگی با مسجد هماهنگ نمیشود، بهسادگی با یک هسته مرکزی در آنسوی شهر هماهنگ نمیشود، شهرسازی متفاوتی خواهد داشت. این در حالی است که مشهد، هنوز واجد آن هسته مرکزی است.
اگر منکر وجود روح جمعی در میان یک اجتماع، مثل اهالی شهر مشهد نشویم، این روح جمعی، خصلتهایی را به همراه خواهد داشت که رفتارهای خاصی را به وجود میآورند. این خصلتها کداماند؟ و این خصلتها چگونه به وجود آمدهاند؟
زمانی که به جامعهشناسی شهری میپردازیم، اگر شهر را به یک عامل محدود کنیم، نتیجهگیریهای درستی نخواهیم داشت. بهعنوانمثال اگر بگوییم دلیل فلان خصلت خاص در یک منطقه، کمبود آب است (چنانچه نظریهپردازی به نام ویتفوگل، چنین نظریهای دارد) به خطا رفتهایم. فرایند تولید فرهنگ در یک اجتماع بسیار پیچیده است و نه تک عاملی! عامل جغرافیا اثرگذار است، همچنان که عامل زیست تاریخی، عامل حاکمیت و حکومت، مرکزیتهای اجتماعی و... هست و شکلگیری یک خصلت و خلق، بههیچوجه به یک وجه از زندگی شهری برنمیگردد. یک خصلت، حاصل مناسبات پیچیده اجتماعی، ساختاری و فردی است و مطالعه آن باید از دیدگاه چهار رشته علمی انجام گیرد تا به نتیجه قابل استنادی ختم شود.
درنتیجه سخت است که خصلت خاصی را برای اهالی شهری با مختصات مشهد، ذکر کرد؟
بله اما خصلت اصلی مشهد و مشهدی، مذهبیبودن است. روح قومی و جمعی مشهد، مذهبی است و شهرهای دیگر به این معنا، نیستند. این به این معنا نیست که بقیه مذهبی نیستند؛ هستند اما خصلت اول روح جمعی در مشهد، مذهبیبودن است؛ یعنی در مشهد، اولین پرسشها، پرسشهای مذهبی است. درحالیکه بقیه مکانها شاید اینطور نباشد.
نکته دوم اینکه مشهدیها، خصلتی دوگانه و بهظاهر متناقض دارند. ازیکطرف فردگرا و پیگیر نفع شخصی هستند. مثلاً مشهدیها معمولاً در خریدهای خود خیلی چانه میزنند و برای خرید ارزانتر حاضر است ساعتها با فروشنده کلکل کند. اصطلاحی در فرهنگ عامه مشهدی تحت عنوان «خونطمع» که به عبارت درستتر «خامطمع» است، به همین ویژگی دلالت دارد و مهمترین فعالیت اجتماعی را گرفتن حق خود میداند و معتقد است نباید اجازه دهیم دیگران حق ما را بخورند. لذا در مناسبات اجتماعی، مسئله اصلی، حفظ حق شخصی است.
و این بد نیست، اما در مقابل؟
در مقابل حالت اول، «دم غنیمت شمار» است. در موقعیتهای دیگری ولخرج و بیحسابوکتاب میشود و این همان دوگانگی است. ازیکطرف چندین ساعت برای صرف کمتر پول چانه میزند و از طرف دیگر، بهسرعت از دست میدهد. این حالت در سایر مناسبات زندگی اجتماعی در مشهد نیز جاری است. این امر سبب پیچیدهتر شدن پیشبینی رفتار اجتماعی میشود.
بحران افتخار، از فخر بیجا به آنچه مایه فخر نیست و یا اصلاً وجود ندارد اشاره دارد؛ اما به نظر میرسد مشهد، از بحرانِ افتخار رنج میبرد! یعنی مشهدیها به مشهدی بودنشان افتخار نمیکنند. با لهجه خود صحبت نمیکنند و... چرا؟
دلیل این حالت، قدرت فرهنگی تهران است و تنها به مشهد برنمیگردد. وقتی مناسبات فرهنگی طوری پیش برود که قطب فرهنگی تولید شود و بقیه حاشیه شوند، بهطور طبیعی کمکم آن حاشیهها نسبت به مرکز، احساس تحقیر میکنند و تغییر در زبان، اولین جایی که خودش را نشان میدهد.
دنبال این هستم بدانم چرا وابستگی به مرکز، تا این حد در مشهد زیاد است؟
بله، قدرت فرهنگی و روابطی که بر مبنای مرکز-پیرامون رقم میخورد. ما مرکزی داریم با ٧٠% قدرت فرهنگی سیاسی اقتصادی و کل حاشیههایی که ٣٠% از مناسبات قدرت را به خود اختصاص دادهاند. ازاینجهت است که شهرهای دیگر ازلحاظ فرهنگی به شکل خاص احساس خفگی و ایستایی دارند.
اگر مطالبهگری را فرآیندخواستن، پرسشگری و پیگیری برای حاکمیت ارزشها (آنچه خوب است) در مناسبات اجتماعی بین آحاد مردم و حاکمان بدانیم، چرا در شهری چون مشهد، تحقق نیافته است؟
ژان ژاک روسو، مفهومی تحت عنوان اراده همگانی و مفهومی تحت عنوان اراده عمومی مطرح میکند. او میگوید اراده همگانی از جمع جبری تکتک خواستههای فردی تولید میشود. مثلاً من پول میخواهم، تو پول میخواهی و او نیز پول میخواهد. نتیجه جمع این میشود اراده همگانی! اما اراده عمومی آگاهی بالاتر به نفع کل جامعه است و نه نفع تکتک افراد. کلیت جامعه، نفع و صلاحی دارد که متعلق به افراد نیست هرچند آحاد جامعه از آن بهرهمند میشوند. اراده عمومی، آگاهی به آن نفع بالاتر از نفع تکتک افراد است. یکی از دلایل اینکه عدم پیگیری مطالبهگری حق در شهر، با معنای موردنظر شما را نمیبینیم، فقدان اراده عمومی است. اراده عمومی در آنجا وجود ندارد.
آنچه حاکم است اراده همگانی است. بهعنوانمثال یک حادثه شهری به دلیل ضعف مدیریتی، خساراتی به همراه دارد و من شهروند میگویم: خسارتدیدگان پیگیری میکنند، به من چه؟! این معنای اراده همگانی است که هرکه آسیبدیده است خودش پیگیری کند؛ اما اراده عمومی شهروند خود را مسئول دفاع از کلیت جامعه میداند و نه فرد خودم. وقتی این آگاهی وجود دارد، حتی اگر خودش متضرر نباشد، بازهم بیکار نمینشیند و از آن کلیت دفاع میکند و این اتفاق نمیافتد چون ما گمان میکنیم، اراده عمومی، منافع شخصی ما را تأمین نمیکند و به همان دلیل برجستگی خصلت فردگرایی و خودمحوری، به سمت اراده عمومی نخواهند رفت.
مدتی پیش، در کشور کانادا برای سوارشدن به اتوبوس در صف بودم. پیرزنی که آموزگار زبان انگلیسی بود و جلوتر از من ایستاده بود، به فرد قویهیکلی که چینیالاصل به نظر میرسید و از راه نرسیده رفته بود جلوی صف، با صدایی آرام، دلایل اشتباهبودن کارش را توضیح میداد و اینکه تو صف را به هم زدی و... مرد قویهیکل بار اول را با «خفه شو» جواب داد؛ اما پیرزن ناراحت نشد و ادامه داد و آنقدر به این کار ادامه داد که فرد خاطی خسته شد و از رو رفت و به انتهای صف رفت. بعدازاین ماجرا از او بابت اصرار و پشتکارش پرسیدم که در پاسخ گفت که «ما برای کسب این حقوق فردی زحمتکشیدهایم و برای حفظ آن نیز خواهیم کوشید» و این همان اراده عمومی است.
اما همین امروز در مشهد، اگر کسی در صفی جا بزند، دغدغه اصلی این خواهد بود که جلوتر از ما نباشد که اگر باشد، با آن برخورد میکنیم و اگر نباشد واکنشی نخواهیم داشت.
این خودخواهی و خودمحوری ذاتی است یا اکتسابی؟ منِ ایرانی، منِ مشهدی از ابتدا این بودهام یا این خصلت نتیجه یک فرایند تاریخی است؟
مطمئناً یک خصلت فرهنگی نتیجه فرایندهای بلندمدت تاریخی است که در رابطه تنگاتنگ با ساختارها و روابط قدرت به وجود میآیند و ایرانی و یا مشهدی از ابتدا، اینگونه نبوده است.
پس اگر اینگونه نبوده، بازهم میتواند اینگونه نباشد؟
خیلی راحت! یا به عبارت دقیقتر، خیلی ممکن. بهعنوانمثال در همین تهران که معمولاً سرعت و سبقت مجاز و حرکت بین خطوط را رعایت نمیکنند، از ابتدای پل صدر تا انتهای آن، انگار به کشور دیگری وارد میشویم و همه بین خطوط، با سرعت مجاز و بدون سبقت رانندگی میکنند و این در حالی است که بسیاری از قسمتهای آن دوربین ندارد؛ اما حس و اتمسفری در آنجا تولیدشده که رعایتنکردن آن هنجارها را زشت و هزینهبر میکند. این فضای تولیدشده مناسبات اجتماعی جدیدی را رقم میزند که رفتار متفاوتی را برای افراد رقم میزند.
یکی از خصلتهای فرهنگی که در ایران پررنگ و در مشهد پررنگتر است، خصلت تعارف است. این خصلت با «مطالبهگری» قابلجمع است؟ یعنی میشود هم تعارف کرد و هم مطالبهگری؟
من احساس میکنم مناسبات تعارف، شفافیت را از ما سلب میکند. فقدان شفافیت نیز اصل مردمسالاری را با خطر مواجه میکند. فرهنگ پر از تعارف نمیتواند شفافیت ایجاد کند و این سؤال جدیتر از همیشه مطرح میشود که مرز تعارف و دروغ کجاست؟ تعارف این مرزها را کدر میکند و این کدرشدن مرزها، سبب میشود که امور شفاف نباشند و شفاف نبودن، نتیجهای جز فساد و بهفراموشیسپردن مردم نخواهد بود.
عدهای به من خرده میگیرند که «تعارف» یعنی «ادب» و تخریب ساختارهای آن یعنی مبارزه با ادب! در پاسخ میگویم که این اشکال فرهنگی ماست که تعارف را بهجای ادب نشاندهایم. از طرفی مگر تمام ویژگیهای فرهنگی ما خوب است؟ خیر! فرهنگ اشکال هم زیاد دارد. یکی از آنها همین تعارف است؛ چراکه ما از طریق مناسباتی به هم احترام میگذاریم که این مناسبات، غیر شفاف است و مرز مشخصی با دروغ ندارد. ما میتوانیم روشهای دیگر کلامی برای ادای احترام پیدا کنیم.
به نظر میرسد، یکی دیگر از اشکالات فرهنگی ما، همین نپذیرفتن وجود اشکالات فرهنگی است؟
این به ناسیونالیسم رومانتیک برمیگردد. ناسیونالیسم رومانتیک بر احساس استوار است و بهعنوانمثال اگر توهینی بشود، واکنش ما را به همراه دارد؛ اما ناسیونالیسم عقلانی، آنگاه است که فردی از ریختن زباله در خیابان خودداری میکند تا به کشورش آسیب نزده باشد. این دو نوع ناسیونالیسم است. متأسفانه ما از ناسیونالیسم عقلانی بیبهرهایم.
مثال آلمان و بازخیزی آن پس از دو جنگ جهانی یک مثال بسیار خوب است. آلمانی که از مواهب طبیعی، تنها زغالسنگ دارد، امروزه رهبری اروپا را برعهدهگرفته است. چراکه آنها خود را نقد کردهاند تا بهتر شدهاند. ما تا زمانی که خود را نقد نکنیم، تا زمانی که مسئولیت نپذیریم و همیشه دیگری را مقصر بدانیم، بهتر نخواهیم شد. با روزی ٤٥دقیقه کارکردن، و با نفتی که دائماً تورم تولید میکند، بهتر نخواهیم شد. ٤٠سال است که نتوانستهایم جلوی تورم را بگیریم؛ چراکه کار نمیکنیم و ارزشافزوده تولید نمیکنیم. مشخص است که با ٤٥دقیقه کار در روز، آلمان نمیشویم. آلمان که هیچ، دبی هم نمیشویم. اگر فضای نقد فرهنگی باز نشود، ما هیچگاه بهتر نخواهیم شد. چراکه ما همواره به تعریف از خود مشغولیم.
به نظر میرسد تا زمانی که خود را نشکستهایم و نپذیرفتهایم خصلتهای زیادی داریم که قابل افتخار نیستند و باید از میان بروند، مطالبهگری و مشارکت تحقق نمییابد؟
شاید بهتر است بگوییم: تا زمانی که یک اراده عمومی که عبارت است از آگاهی به منافع و مصالح کلیت جامعه به وجود نیاید، مطالبهگریهای ما به حیطه خواستهها و مناسبات شخصی و فردگرایانه و منفعتطلبانه محدود خواهد شد.
رسانه چه نقشی در به وجود آوردن این اراده عمومی خواهد داشت؟
نقد و دید انتقادی داشتن! چراکه ذات رسانه نقدکردن است و دیدن ایرادات و نمایش آنها.
از اینکه این فرصت را در اختیار روزنامه شهرآرا و مخاطبین عزیز این رسانه قرار دادید از شما سپاسگزارم و امیدوارم قدمی هرچند کوچک در راستای رسالت اصلی یک رسانه در قالب نقد صریح و شجاعانه برداشته باشیم.
دکتر سیدمجید حسینی - دکتری علوم سیاسی از دانشگاه تهران
•••
مشهد، شهر اصیلی است
از خودتان برای ما بگویید. شما متولد ١٣٥٨ در مشهد هستید. برای اینهمه سابقه کار، کمی جوان به نظر میرسید؟
درگیری بنده در فعالیتهای تشکیلاتی دانشآموزی سبب شد، مقداری زودتر زندگی اجتماعی را شروع کنم و در دورانی که بچههای همسنوسال من دنبال بازی و تفریح بودند، بهدنبال فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی بروم؛ یعنی از زمانی که شروع به فعالیت کردم، مدتزمان زیادی میگذرد.
از انجمن اسلامی شروع کردید؟
بله انجمن اسلامی دانشآموزان.
و از چه سالی؟
حدوداً از سال ١٣٧٠ یا ٧١، در دوره راهنمایی بود که به کار تشکیلاتی وارد شدم.
مشهد به شکلگیری شخصیت امروز شما، کمک کرده و محیط مناسبی برای رشد بوده است؟
بههرحال، انسان در هر محیطی که رشد میکند، با آن تلفیقشده و طبیعتاً قابلمقایسه با محیط دیگری نیست. مشهد خوبیها و بدیهای خودش را دارد؛ و طبیعتاً با همه این خوبیها و بدیها مسیر را طی میکنیم. با آن عجین شدیم. این عجینشدن، وجه مثبت و منفی ندارد، و خصلت رشد آدمی است.
از ویژگیهای خوب مشهد برای ما بگویید. دنبال ویژگیهای خوبش هستید؟
برای بدیهایش، سؤال دارم! مشهد، شهر اصیلی است. تاریخ دارد؛ و این تاریخ کم نیست. حداقل ١٠٠٠ سال است.
با پیشینه توس و سناباد میفرمایید؟
بالاخره، محلی آباد بوده و بعد از حضور امام رضا(ع) به این شهر تبدیل شده است. تا همین ٣٠ یا ٤٠ سال قبل، محلاتی در مشهد وجود داشته که ٧٠٠ یا ٨٠٠ سال سابقه داشته است. راجع به محله جهودها که عامه به آن محله جدیدها (منظور نوگراییده به اسلام) میگویند، شنیدهاید که در کتب تاریخی و با قدمت تا ٧٠٠ سال به ویژگیهای این محله از شهر مشهد پرداختهشده است؛ و این نشان میدهد که این شهر دارای اصالت تاریخی است که هویتی برای شهر میسازد و این هویت نیز انسانها را میسازد، بدون اینکه بدانند. لذا مشهد شهری اصیل و تاریخی است که نوع زیست ساکنان خود را تحت تأثیر قرار میدهد. یکی از این تأثیرات، دینی بودن این هویت تاریخی است؛ که حضور حضرت رضا(ع) و بارگاه منور ایشان، مناسبات دینی را در مشهد شکل داده که در شهرهای دیگر به چشم نمیخورد. نوع زندگی مذهبی در مشهد، در میان شهرهای دیگر خاص است.
وجود مرکزیت حرم امام رضا(ع) در شهرهای دیگر وجود ندارد و اینیک سبک زندگی را مبتنی بر سبک زندگی دینی در مشهد شکل میدهد که منحصربهفرد است. بهعنوانمثال، من در اوایل حضورم در تهران، حدود ١٥ سال پیش، طبق عادتی که در مشهد مبنی بر هفتهای یکبار زیارت وجود داشت، با دوستان و رفقا، طبق آن عادت تصمیم به رفتن به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) داشتم؛ اما مناسبات این شهر، اجازه هفتهای یکبار حرم رفتن را نمیدهد. درحالیکه زیارت، در مناسبات اجتماعی مشهد جای گرفته و عروسیها و ترحیمها و امور دیگر، به زیارت و حرم گرهخورده است. این ساماندهی سبک زندگی دینی، به مختصات فضایی مشهد وابسته است.
عدهای تأثیر لهجه مشهد از لهجه پایتخت را نگران کننده میدانند. نظر شما چیست؟
لهجههای دیگر اصولاً در مقابل لهجه تهرانی در حال تضعیف هستند. چرا؟ به این دلیل که قدرت فرهنگی در تهران است. چند دانشگاه مثل صنعتیشریف در دیگر شهرستانها وجود دارد؟ چند بازار بورس، مثل بورس تهران در کشور وجود دارد؟ تهران ٧٠% قدرت فرهنگی سیاسی و اجتماعی کشور را در خود جای داده است و بهصورت طبیعی مناسبات حاشیهای را تضعیف میکند و بهصورت طبیعی آنها میپذیرند؛ یعنی بهصورت خودخواسته لهجه مشهدی، مورداستفاده نیست.
چراکه در تلویزیون هم تهرانی میشنوید یا در مدرسه هم کتاب را با لهجه تهرانی میخوانید. تمام این مناسبات، غالب کردن گفتمان تهرانی است که آن را چیره و سایر گفتمانها را تضعیف میکند. در برنامهای که از شبکه یک سیما پخش شد، بحثی راجع به مفاهیم شهری داشتم و در آن به این موضوع پرداختم که چرا لغت «دهاتی» ناخوشایند است و بهعنوانمثال بیسلیقگی و زشتی را با دهاتی تعریف میکنیم؟
درحالیکه زیباییشناسی، برعکس آن را نشان میدهد. این شهر است که با رنگهای تیره و خاکستری و بلوک و بتن، ساختمانهای زمخت چندینطبقه و بدون هنر و رنگ و... سروکار دارد و روستا پر از رنگ است. لباسها زیباست و خانهها پر از طراحیهای هنرمندانه است. این مناسبات قدرت فرهنگی است که چون اینجا، در شهر رقم میخورد، خوب و شیک و زیباست و نقطه مقابلش، میشود نماد بیسلیقگی! لهجه این خوب است و لهجه حاشیه بد!
کما اینکه به اعتقاد من، لهجه معیار (تهرانی) جالب نیست و مطول و کشدار است. درحالیکه لهجه مشهدی بسیار محکمتر است چراکه ریشه زبان فارسی از خراسان است و این زبان با این منطقه نزج گرفته و سپس به دیگر مناطق رفته و دگردیسیهایی در آن به وجود آمده است. لهجه مشهدی لهجه قدرتمندی است. حتی بعضاً کلمات مشهدی کلمات صحیحتری هستند به لحاظ فارسینویسی. ولی قدرت فرهنگی متمرکز در مرکز، آن را تضعیف میکند. نهتنها لهجه، که کلمات، نوع جملهبندی و نحو، همه را تحت تأثیر قرار میدهد.
دیدگاه تان را بنویسید