نامه پدر زهرا به حاجبابایی! + عکس
اما حاجی به خدا از روزی که حکم حکومتی شما درباره صبح وعصر بودن یعنی یک هفته صبح یک هفته عصر صادر شد ودر این مناطق لازم الاجرا گردید همه چیز به هم ریخت سال گذشته حداقل بهتر بود زهرا صبح ها می رفت وبعد از ظهرا برمی گشت اما الان با دوستاش ظهرا می رن وشب می آیند.
جهان: خبر ارسالی خوانندگان: روز جمعه رفتم روستا، به خونه یکی از آشنایان سر زدم و احوالی ازش گرفتم! از دیدنم خیلی خوشحال شد ولی من را به شدت ناراحت کرد، با حرفاش آتشی به جانم انداخت که مپرس! نامه نوشته بود، همون روزهای اول مهر! به قول خودش وقت نداشت بیاد شهر و آن راپست کند با اجازه خودش نامشو خوندم خیلی دوست داشتم شما هم نامشو بخونید البته ازش اجازه گرفتم.
«آقای حاج بابا سلام علیکم امیدوارم که حالتان خوب باشد،وهیچ غصه وغمی نداشته باشید .امیدوارم دستوراتتان ذره به ذره انجام شده باشد وبا خیال راحت وبدون هیچ مشغله ای به ریاست مشغول باشید غرض این جانب که پدر زهرا هستم از مزاحمت در خصوص این مدرسه بود همین مدرسه دخترانه روستای بیژن آباد که دخترا میرن درس می خونن!برادر مهربونم می خواستم بپرسم وبدونم شما دختر دارید یانه !می خواستم بدانم خودت بچه داری یانه!یا اصلا حرف های مرا درک خواهی کرد یا نه!آقای حاج بابایی در این که شما آدم خوبی هستید هیچ شکی نیست!ولی نمیدونم تا به حال نگران حال دخترت بوده ای یانه!که بفهمی من چه می گویم نمی دونم درک می کنی دل نگرانی یک پدر یعنی چه!من چهار دختر دارم وهمسایه ما نیز چهار دختر وهمسایه همسایه ما نیز چهار دختر اصلا روستای ما همه دختر دارند من یکی هم مثل سایرین کشاورزم تا به حال چند بار تصمیم گرفتم زهرا رو از مدرسه بکشم زهرا دختر بزرگمو می گم ،اما اشکای او قلبمو به رحم آورد شما بگید من حق ندارم دل نگران باشم راه مدرسه دوره ۲۲کیلومتر اونم با یک جاده خاکی که به جز دزد وراه زن ماشین روی آن پیدا نمی شود پارسال خواستم اونو از مدرسه بکشم گفتم توکل به خدا می سپارمش به خدا وفاطمه زهرا اما !!!!!!!!! اما حاجی به خدا از روزی که حکم حکومتی شما درباره صبح وعصر بودن یعنی یک هفته صبح یک هفته عصر صادر شد ودر این مناطق لازم الاجرا گردید همه چیز به هم ریخت سال گذشته حداقل بهتر بود زهرا صبح ها می رفت وبعد از ظهرا برمی گشت اما الان با دوستاش ظهرا می رن وشب می آیند. من تصمیم خودمو گرفتم !چه گریه کند وچه خودکشی !من اورا از مدرسه می کشم مدرسه به درد مائنمی خورد اصلا تحصیل به درد ما روستایی ها نمی خورد من توکل به خدا مواظب دخترم هستم اما یک نصیحت به شما مواظب دختران مردم باش قیامت دور نیست! می دانم براتون سخته صندلی نرم ریاست را رها کنید وبرای چند صباحی مهمان ما مردم روستاهای عباس آباد ومراد آبادو ......باشی ! می دانم برایتان سخته بیایی واز احوال ما با خبر باشی!وآینده دخترانی را ببینی که ترک تحصیل کرده اند و می دیدی که جشن عزا وشادی ما را ! نامه ام را بخوانی یا نخوانی!ببینی یا نبینی!به روستایمان بیایی یا نیایی!برای ما فرقی ندارد دیدارمان به قیامت ! ارادتمند شما پدری کشاورز» وحال این منم و نامه این پدر! نامه ای که حکایت از زنده به گور کردن دارد، نامه ای که حکایت از فاصله طبقاتی دارد، نامه که حکایت از خرد شدن استخوان در زیر چرغ غفلت دارد، نامه ای که می گوید: تو کز محنت دیگران بی غمی........... "البته زهرا خودش هم شاگردم بوده که در گذشته نامه ای به امام زمان(عج) نوشته بود ودر جشن نیمه شعبان اشک مردم روستا را در آورد"
دیدگاه تان را بنویسید