بهلول اصفهانی‌ها را بشناسید +تصاویر

کد خبر: 887810

پنجاه و دومین شماره از گزارش «ستاره آسمان نصف‌جهان» به معرفی بزرگ‌مردی پرداخته که جسارت و شجاعت او در مقابل صاحبان زور و زر تامل برانگیز است.

بهلول اصفهانی‌ها را بشناسید +تصاویر

خبرگزاری فارس: پنجاه و دومین شماره از گزارش‌های «ستاره آسمان نصف‌جهان» به معرفی بزرگ‌مردی پرداخته که جسارت و شجاعت او در مقابل صاحبان زور و زر تامل برانگیز است؛ مردی که نام و سیره او تداعی کنند نام و منش بهلول در قلب مردم اصفهان است.

سید محمد در سال ۱۲۹۰ شمسی در خاندانی روحانی و مبلّغ دین در محله صراف‌های اصفهان به دنیا آمد. وی دوران کودکی را در این خانواده روحانی پشت سر گذاشت و مانند اسلاف گذشته‌اش راهی حوزه علمیه شد.

مقدمات و سطح را نزد اساتید زمان فراگرفت و از ابتدای تحصیل ضمن کسب فقه و اصول به عرفان اسلامی علاقه داشت و همراه با دیگر علوم مقدمات و مبادی، فلسفه و عرفان را نیز آموخت تا اینکه علاقه خاصی نسبت به عرفای بزرگ اسلامی پیدا کرد و در بین آن‌ها با آثار معنوی مولوی انس گرفت.

این ذوق عرفانی در اعماق روح او اثر کرد و همه زندگی و وجود او را تحت تأثیر قرارداد و همانند عرفای بزرگ آثار این عرفان به صورت بی‌اعتنایی به دنیا، بی‌توجهی به مال دنیوی، باروحیه اجتناب از زراندوزی و بی‌اعتنایی به صاحبان زر و زور، اُنس و مهربانی با محرومان در او متجلّی شد.

وی با شرکت در مجالس و بیان کلمات طنزآمیز و بهلول گونه حقایق و انتقادات زمان خود را بیان می‌کرد.

بهلول اصفهانی‌ها را بشناسید

الگو برداری از بهول در مبارزه با طاغوت

وی که تاب تحمّل دوران ستم‌شاهی زمان رضاشاه و فرزندش را نداشت برای مقابله با آنان، راه بهلول را در پیش گرفت و مصلحت را در پاره کردن آداب و رسوم جامعه زمان خود دید و تمام اصول و قوانین و سنّت‌های اجتماعی را زیر گذاشت و شروع به اظهار جنون کرد؛ قلندروار به تمام ارکان سلطنت و ایادی آن تاخت و چنان بر نفس خود مسلط شد که تا در معرض سؤال پیش رفت و حاصل آن را خمیرمایه نجات محرومان قرارداد که توانایی اظهار فقر را در آن زمان نداشتند.

زندگی بسیار ساده او نمونه‌ای از بی‌توجه‌اش به دنیا بود و در طول عمر خود از هیچ‌کس جز خدا نترسید به طوری که بالای منبر در شلوغ‌ترین جلسات روضه به شخص شاه می‌تاخت و با کلمات طنزآمیز به طاغوت، دربار شاه و اطرافیانش حمله می‌کرد.

عبادت و بندگی

هر اصفهانی داستانی، حکایتی و خاطره‌ای از او در سینه دارد که حاکی از حاضرجوابی، انتقاد، فهم و درک او نسبت به اوضاع زمان است، امّا از همه مهم‌تر حال زیبای او در عبادت و بندگی خدا بود.

در این مورد حجت‌الاسلام حاج‌آقا مصطفی هرندی می‌گوید:

«در یک سفری که به مشهد مقدس مشرف شده بودم روزی دیدم وسط مسجد گوهرشاد صمصام ایستاده و نگاه می‌کرد، نگاهش کردم، به من گفت: جایی نرو بمان، نمازش را خواند و در ایوان مقصوره منبر رفت و شروع کرد به شوخی کردن و گفت: ما دو تا آلمان داریم یکی آلمان شرقی و یکی هم آلمان غربی. آلمان شرقی سه چیز نداشت، یکی روضه‌خوان یکی مرده‌شور و یکی هم امام جماعت حالا من امام جماعت آلمان شرقی هستم و کرایه می‌خواهم که بروم آلمان شرقی.

مردم که ایشان را نمی‌شناختند باورشان شده بود، از منبر پایین آمد و روی پله دوم نشست و مردم شروع به پول دادن کردند و مرحوم صمصام هم شروع به جمع‌آوری پول‌ها کرد، بعد به من گفت: من سفر اولم است که به مشهد مقدس می‌آیم و راه را بلد نیستم، بیا باهم حرم برویم.

وقتی خواستیم وارد حرم شویم گفتم باید کفش‌هایمان را به کفشداری بدهیم، او گفت: من کفش‌هایم را نمی‌دهم، چون این کفشدار را نمی‌شناسم نمی‌دانم اسمش چیست؟ پدرش کیست؟ خانه‌اش کجاست؟ و اگر رفتیم و آمدیم و او نبود کفش‌هایمان را از چه کسی بگیریم، گفتم شماره می‌دهند گفت: اگر آمدیم و او نبود شماره را بپوشیم و بالاخره کفش‌هایش را نداد و با آن‌همه پول وارد حرم شد داخل حرم که شد فقط یک سلام داد و گفت: آقای هرندی بیاب رویم، گفتم بمان تا زیارت بخوانیم گفت: نه، بیا برویم تو فکر کردی من آمده‌ام سر امام رضا (ع) را درد بیاورم.

رفتیم حسینیه اصفهانی‌ها که تازه ساخته‌شده بود و استراحت کردیم، شب از او پرسیدم که چه مدتی می‌مانی؟ گفت: نمی‌دانم تا زمانی که امام رضا (ع) حاجتم را بدهد.

هر وقت به حرم می‌آمد هر چه در اتاق داشت همراه خود به حرم می‌آورد. می‌گفت: می‌خواهم هر موقع که حاجتم را گرفتم از همان‌جا برگردم اصفهان، به او گفتم از کجا می‌فهمی که حاجتت را امام رضا (ع) داده است؟ گفت: هر وقت که آمدم حرم و گریه افتادم می‌فهمم.

حرم که می‌آمد زیارت جامعه را می‌خواند روز سوم یا چهارم بود که رفته بودیم حرم، سلام داد و افتاد به گریه، گریه‌های زیادی که شانه‌هایش تکان می‌خورد، زیارت را خواندیم و بیرون آمدیم و گفت: آقای هرندی خداحافظ من دارم می‌روم به طرف اصفهان و حرکت کرد.

توجه مردم به صمصام

مرحوم صمصام از چهره‌های محبوب اصفهان بود، کسی در اصفهان نیست که صمصام را نشناسد و به او علاقه نداشته باشد زندگی او سبک و شیوه‌ای خاص داشت، مثلاً هیچ‌وقت سوار ماشین نمی‌شد، سوار قاطر یا الاغی که داشت می‌شد و در تمام محافل و جلسات مذهبی اصفهان و جا‌هایی که روضه و منبر بود، می‌رفت. حضور او در محافل بر اساس دعوت قبلی نبود.

یک حالت بهلول‌گونه داشت، حالتی که به نظر می‌آمد مقداری شاید سطحی باشد، ولی با این حال تمام افعالش از روی درایت خاص بود، بسیار فرزانه و حکیم و حتی باسواد بود.

در جلسات منبر‌هایی که می‌رفت، چه با دعوت یا بدون دعوت، پول می‌گرفت و پول را نقداً دریافت می‌کرد، چه اجازه منبر به او بدهند و چه ندهند، زیرا بعضاً هم نمی‌گذاشتند منبر برود.

بهلول اصفهانی‌ها را بشناسید

در زندگی شخصی خودش چیزی جز سادگی و ساده‌زیستی نداشت به طوری‌که وقتی از خیابان و حتی از بازار اصفهان عبور می‌کرد راه‌ها بند می‌آمد و همه می‌ریختند دور و برش سلام می‌کردند و بچه‌ها اطراف او را می‌گرفتند او هم گاهی یک‌چیزی می‌گفت، اگرچه بعضی وقت‌ها هم عصبانی می‌شد، ولی همه از سبک و سیاق صمصام خوششان می‌آمد.

با اینکه پیر بود راست‌قامت و سرزنده به نظر می‌آمد و هرچند قیافه‌ای جدی داشت و آهنگین و رجزگونه سخن می‌گفت، اما محتوای حرکات و معنی کلماتش عمدتاً طنز و شوخی‌هایش ظریف و جهت‌دار بود.

سوار بر الاغ در خیابان‌ها و بازار اصفهان حرکت می‌کرد و بر روی اسب سینه‌اش را جلو می‌داد و رجزگونه سخن می‌گفت. مجموعه این خصوصیات باعث می‌شد صمصام در هر مسیری عبور می‌کرد انبوهی از مردم مخصوصاً بچه‌ها او را همراهی کنند.

با همه سادگی، سیادت، محبوبیت، کهولت سن زبان برنده‌ای در برخورد با مسائل اجتماعی داشت، از این رو تأثیری عمیق در نفوس مردم می‌گذاشت.

او معمولاً بزرگ‌ترین و پرجمعیت‌ترین جلسات اصفهان را برای سخنرانی خود انتخاب می‌کرد و بی دعوت در ابتدای مجلس می‌ایستاد و در حدفاصل منبر قبل و بعد به منبر می‌رفت، سخنران بعدی که قصد رفتن بالای منبر را داشت و می‌دید صمصام بالای منبر نشسته است، ناچار بود کنار بنشیند و صبر کند تا صمصام منبرش تمام شود و حتی اگر فرد یا افرادی در حال بیرون رفتن بودند آن‌ها را می‌نشاند.

در مجلسی که آیت‌الله بهبهانی نیز برای روضه شرکت کرده بود و عصازنان در حال خارج شدن از مجلس بود، صمصام به مجرد استقرار روی منبر قبل از هر کلامی با صدای بلند گفت: حلال‌زاده‌ها بمانند، حرامزاده‌ها بروند! مرحوم بهبهانی به همان نقطه‌ای که رسیده بود نشست که این شیوه او برای در دست گرفتن منبر بود.

این حرف‌ها با آن لحن و سبک خاص و شیرینی که صمصام داشت موجب خنده فراوان مردم می‌شد و همچنین خیلی شیرین و زیبا و ادیبانه صحبت می‌کرد در حالی‌که سبیل‌هایش را به طرز خاصی می‌کشید و گاهی ریش‌هایش را مثل رستم دو شقه می‌کرد و یک شال سبز به سر و شالی دیگر به کمرش می‌بست؛ قبای کوتاهی هم می‌پوشید و قیافه‌ای منحصر به فرد به خود می‌داد.

بهلول اصفهانی‌ها را بشناسید

موضع‌گیری در مقابل دولت پهلوی

موضع‌گیری‌ها و سخنان طنزآلود او علیه رژیم پهلوی و در جهت دفاع از امام خمینی (ره) و نهضت او تداعی‌کننده بهلول، صحابی معروف امام کاظم (ع) بود به طوری‌که سال‌های سال است که داستان‌های صمصام در رابطه با امام و رژیم نقل محافل و مجالس عام و خاص شده است.

او بسیار نکته‌سنج و در عین حال شوخ‌طبع بود و اکثر منبر‌ها و کار‌های وی دارای ظاهری فکاهی، ولی باطنی انتقادی داشت، گاهی پایش را از شوخی‌های عامیانه فراتر می‌نهاد و با پادشاهان و مردان سیاسی قدرتمند وقت نیز شوخی می‌کرد.

صمصام و کارت دعوت

یک‌وقت صمصام می‌گفت: من آرزو به دلم ماند که یک‌بار برای منبر دعوتم کنند تا اینکه روزی دیدم پاکتی برای من آمده و خوشحال شدم که بالاخره این آرزو به دلم نماند، وقتی‌که پاکت را باز کردم، دیدم در نامه نوشته‌اند آقای بهلول لطفاً به روضه ما تشریف نیاورید، این پنجاه تومان را هم پیش بگیرید که مطمئن باشید و آنجا نیایید.

صمصام و نفت

در دوران طاغوت روزی صمصام از مقابل ورزشگاهی عبور می‌کرد وقتی عده‌ای از جوانان را مشغول بازی فوتبال می‌بیند لحظه‌ای می‌ایستاد و بازی بچه‌ها را تماشا می‌کند، سپس با دست به سوی بچه‌ها اشاره می‌کند و با صدای بلند می‌گفت: این‌قدر دنبال توپ نروید که توپ کجا می‌رود، بروید بپرسید نفت کجا می‌رود؟!»

بهلول اصفهانی‌ها را بشناسید

این مرد بزرگ در ۴ آبان ماه سال ۱۳۵۹ شمسی در حالی که طبق معمول با اسب خود به مراسم سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین (ع) می‌رفت در اثر تصادف با اتومبیل درگذشت و پیکر او در جوار خاندانش در تخت فولاد اصفهان سمت جنوب شرقی تکیه بروجردی دفن شد.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها