امام به افسر گارد شاهنشاهی چه گفت؟

کد خبر: 882039

یکی از افسران گارد با لباس شخصی آمد و خدمت امام زانو زد. گفت: من از طرف اعلیحضرت مأمورم به شما اخطار کنم که اگر امروز کوچکترین حرکتی بکنید، به نیروهایمان دستور می‌ دهیم همه را تنبیه کنند.امام فرمودند: ما هم به برادرانمان دستور می‌دهیم تأدیبتان کنند.

امام به افسر گارد شاهنشاهی چه گفت؟

خبرگزاری فارس: در آستانه چهلمین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی به سر می‌بریم برای بازشناسی روند پیروزی انقلاب اسلامی با یاران امام به گفت‌وگو نشستیم یکی از این مبارزان ابوالفضل توکلی بینا است. بینا از جمله مؤسسین هیات‏‌های مؤتلفه‏ اسلامی بود. پس از اعدام انقلابی حسن علی منصور، نخست وزیر، همراه‏ دیگر اعضای جمعیت، دستگیر شد و در مدرسه‏ رفاه و مسجد قبا به فعالیت ‏پرداخت. به دلیل اینکه سال‌ها در خدمت بنیانگذار انقلاب اسلامی بودند.

*شما یکی از موسسین اعضای هیات موتلفه بودید که در مبارزه با شاه رابطه وثیقی با مرجعیت به خصوص حضرت امام داشته است. شخص شما در جریان حمله مأموران شاه به مدرسه فیضیه قم بودید، لطفاً جزئیات ماجرا را بفرمایید؟

آیت‌الله گلپایگانی در روز شهادت امام جعفر صادق (ع) که مصادف با دوم فروردین سال ۱۳۴۲ بود مراسمی را در مدرسه فیضیه رسماً اعلام کرد، این مرجع عالیقدر از جمله مراجع بزرگی بود که همیشه از انقلاب، به خصوص حضرت امام خمینی(ره) حمایت می‌کردند و از جمله فقهائی بودند که مورد علاقه و احترام همه قشرها بودند.

عصر روز یکم فروردین ۱۳۴۲، من به همراه شهید مهدی عراقی و تنی چند از دوستان به قم رفتیم. یک نگرانی که در بین مردم قم مشاهده می‌شد این بود که تعداد زیادی ماشین شرکت واحد اتوبوسرانی افراد مشکوکی را در بیرون دروازه قم پیاده کرده است.

بعد مشخص شد که آنها تعدادی افسر گاردی و کماندو هستند که لباس شخصی پوشیده‌اند. مردم قم مردم باهوش و در انقلاب صف‌شکن بودند.

صبح دوم فروردین ۱۳۴۲ بنده به اتفاق شهید عراقی و تنی چند از دوستان، به منزل حضرت امام رفتیم.در منزل امام مراسم روضه‌خوانی بود، جمعیت تقریباً حیاط منزل امام را پر کرده بود. یکی از روحانیون منبر بود.

حضرت امام هم تشریف آوردند. در همین اثنا در بین جمعیت شعارهای غیرمعمولی داده شد. از همان نمونه افسرانی که لباس شخصی به تن داشتند در آن مجلس هم دیده می‌شد.

امام (ره) که همه چیز را زیرنظر داشت، آقای خلخالی را صدا کرد و به ایشان گفت: در منبر اعلام کنید که اگر شعار بدهید و شلوغ کنی من از اینجا حرکت می‌کنم و به حرم حضرت معصومه (س) می‌روم و آنجا با مردم صحبت خواهم کرد.

قرائن نشان می‌داد که عوامل رژیم بنا داشتند که صبح آن روز در منزل امام برنامه‌ای پیاده کنند که با برخورد صریح حضرت امام از این عمل خود صرف‌نظر کردند.

در همین موقع، شخص خوش تیپی که نشان می‌داد از همان افسران گاردی است با لباس شخصی آمد و خدمت امام زانو زد. من نزدیک حضرت امام بودم. آن فرد کمی خود را به طرف امام خم کرد و گفت: من از طرف اعلیحضرت مأمورم به شما اخطار کنم که اگر امروز کوچکترین حرکتی بکنید، به نیروهایمان دستور می‌ دهیم همه را تنبیه کنند. امام هم با آن چهره الهی و نفوذ کلام، یک مرتبه فرمودند: ما هم به برادرانمان دستور می‌دهیم تأدیبتان کنند.

این فرد پس از آنکه صلابت امام را دید چنان به وحشت افتاد که عقب عقب رفت و زمین خورد و در حالی که کاملاً دست و پایش را گم کرده بود از منزل امام خارج شد.

*بعد از ظهر روز دوم فروردین ۱۳۴۲ در مدرسه فیضیه چه گذشته است؟

اما در مورد فاجعه‌ای که در فیضیه به وجود آمد باید عرض کنم: رژیم شاه عده زیادی کماندو را مجری این طرح کرده بود.جریان از این قرار بود که در آن روز مراسم شهادت امام صادق (ع) در بعد از ظهر روز دوم فروردین ۴۲ بود.

منبری آن روز هم شیخ مرتضی انصاری یکی از منبرهای به نام قم بود. آقای حاج شیخ مرتضی انصاری اظهار می‌کرد ۴ هزار حدیث از حفظ است. در این مراسم بنده و شهید عراقی و دوستان در مدرسه فیضیه حضور داشتیم.

آقای انصاری که منبر رفتند، آیت‌الله گلپایگانی در مجلس حضور داشتند. در اصل صاحب مجلس ایشان بودند. در حین صحبت کردن در منبر از گوشه و کنار مجلس شعارها شروع شد: درود بر رضا شاه، جاوید شاه ... به طوری که آقای انصاری که منبری باتجربه‌ای بود هر چه تلاش کرد که سر و صدای این افراد را خاموش کند حریف آنها نشد لذا از منبر پایین آمد.

کماندوهای شاه به جمعیت حاضر حمله کردند، جنایت آنها شروع شد، سید یونس رودباری را که یکی از طلبه‌های حاضر در مدرسه بود، از بالای ساختمان پرت کردند پائین و از چهار گوشه مدرسه فیضیه شروع کردند به زدن مردم و شعار جاوید شاه سر دادن، عده‌ای چماق به دست هم درب و شیشه‌های مدرسه فیضیه را خرد کردند و تمام عمامه‌ها و عبای طلاب و قرآن و مفاتیح را به آتش کشیدند.

آیت‌الله گلپایگانی تا غروب آن روز در یکی از حجره‌ها بود و تعدادی طلاب از ایشان حفاظت می‌کردند. کماندوها که در موقع شعار دادن می‌گفتند جاوید شاه یک مرتبه گفتند برویم به منزل امام خمینی ، شهید عراقی هم برای اینکه شناخته نشود دست‌ها را بالا برد و در حالی که می‌گفت، «چاپید شاه» غیرمستقیم به برادران اشاره کرد که برویم از مدرسه بیرون.

وقتی به اتفاق شهید عراقی از مدرسه خارج شدیم، آقا مهدی به یکی از برادران دولابی پول داد و گفت: می‌روی چند عدد چاقوی ضامن‌دار بزرگ می‌خری و می‌آوری. از آن طرف هم هنگامی که عوامل جنایات رژیم پهلوی در مدرسه فیضیه مشغول زد و خورد و کشتار طلاب بودند، چند نفر از طلاب و فضلا نزد امام می‌روند و جنایات آنها را شرح می‌دهند و می‌خواهند برای مصون ماندن امام از جمله مأموران گارد درب منزل امام را ببندند که امام می‌فرمایند: اگر درب منزل را ببندید من حرکت می‌کنم و می‌روم به مدرسه فیضیه تا ببینم به سر طلبه‌های ما چه آمده است. درب باز باشد و همه آقایان هم از این جا خارج شوید. کسی اینجا نباشد، اگر این جا بیایند با من کار دارند.

وقتی به همراه شهید عراقی وارد منزل امام شدیم عراقی به برادران گفت: ما همین جا درب ورودی منزل می‌مانیم مگر آنها از روی جنازه‌های ما رد شوند. تا ما زنده‌ هستیم اجازه نمی‌دهیم کسی به این خانه بیاید.

وقتی با شهید عراقی وارد خانه امام شدیم دیدیم درب باز است ولی هیچ کس نیست، شهید عراقی به زیرزمین خانه امام رفت و برخی از چوب‌های خرد شده‌ای که برای سوخت بخاری زمستانی آورده بودند جدا کرد و سر چوبها را از شبکه‌های سرامیکی آبی رنگ زیرزمین حیاط بیرون گذاشت.

ناگاه امام درب دولت‌های اطاق را باز کردند و فرمودند: کی است؟ شهید عراقی جواب داد: آقا ما هستیم، امام فرمودند: مگر نگفتم کسی نباشد شهید عراقی بلافاصله جواب داد: ما وظیفه داریم. امام فرمودند: وظیفه را من تعیین می‌کنم، شهید عراقی پاسخ داد: تشخیص آن با ما است.

امام بلافاصله درب دولت‌های اطاق را بستند و دیگر چیزی نفرمودند و تا صبح شهید عراقی و دوستانی که همراه بودند آن شب منزل امام را پاسداری دادند. صبح روز بعد امام خمینی یک اعلامیه‌ای خطاب به آقای سید علی اصغری خوئی صادر کردند و با کمال رشادت رژیم شاه فاسد را به مردم معرفی کردند و فرمودند: شاه دوستی یعنی غارتگری، شاه دوستی یعنی حمله به اسلام و قرآن، شاه دوستی یعنی تجاوز به احکام اسلام، شاه دوستی یعنی کوبیدن روحانیت.

این اعلامیه امام خمینی آثار رعب و وحشتی که به دنبال فاجعه‌ فیضیه سراسر کشور را در خفقان فرو برده بود، زدود و روح تازه‌ای در مردم دمید. در همین جا حضرت امام به شجاعت تمام فرمودند: من سینه‌ام را برای سر نیزه‌های شما آماده کرده‌ام اما زیر بار زور نمی‌روم تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب. ولو بلغ ما بلغ .در همین ایام بود که رژیم شاه احضاریه‌ای از دادگستری قم برای امام فرستاده بود.

*در چه رابطه‌ای؟

به اصطلاح می‌خواستند از امام بازجویی کنند آنها که امام را نمی‌شناختند و نمی‌دانستند که امام با ‌آن روحیه انقلابی که داشتند اعتنایی به این حرکت‌های بچه‌گانه رژیم نمی‌کردند.

*برای سخنرانی حضرت امام در مدرسه فیضیه چه تدابیری اندیشیده‌ شد؟

سخنرانی امام خمینی در مدرسه فیضیه همراه با تدابیر لازم انجام گرفت. برای این کار پیش‌بینی‌های لازم انجام گرفت. تعدادی باطری در زیر منبری که حضرت امام قرار بود سخنرانی کنند جاسازی شد تا در صورتی که برق توسط عوامل رژیم قطع شد برق لازم تأمین گردد. وقتی امام سخنرانی خودشان را آغاز کردند، نطق آتشین ایشان و نصیحت‌های مشفقانه‌اش به شاه، فضای فیضیه را در بر گرفت.

در این سخنرانی اشاره امام به صحبت‌های اخیر شاه بود. شاه در یکی از نطق‌های خودش روحانیت را مفت‌خور معرفی کرد.

حضرت امام خمینی هم اشاره کردند به طلاب علوم دینی که بهترین دوران زندگی و نشاطشان را در این حجرات با ماهی ۴۰ الی صد تومان می‌گذرانند و خطاب به شاه گفت: آیا اینها مفت‌خورند؟ ولی آنهایی که یک قلم درآمدشان هزار میلیون تومان است مفت‌خور نیستند؟ آیا ما مفت‌خوریم که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری وقتی که از دنیا می‌روند همان شب آقازاده‌هایش شام نداشتند؟ و وقتی هم که از دنیا می‌رود ششصد هزار تومان بابت شهریه حوزه‌ها قرض باقی می‌گذارد. آیا این مفت خورند؟آقای شاه، چهل و پنج سالت شده است، کاری نکن مثل پدرت وقتی می‌روی مردم خوشحال باشند.

* چگونه از دستگیری امام مطلع شدید؟

ما در قم رابطی داشتیم به نام حاج علی تشکری، ایشان کامیون‌دار بود و در ترانسپورت قم بار به تهران حمل می‌کرد. خبرها و حتی اعلامیه‌های ما از طریق ایشان به قم و تهران جابجا می‌شد.

او بلافاصله از قم به منزل ما زنگ زد. بنابراین از طریق ایشان من از اوضاع و احوال قم باخبر شدم. جریان به این شکل بود که ساعت ۳ بعد از نیمه شب ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تعداد زیاد کامیون‌های نظامی در بیرون شهر قم متوقف می‌شوند.

صدها کماندو و چترباز با اسلحه‌های سرد و گرم وارد شهر قم می‌شوند و در حالی که تلاش می کردند از هر گونه حرکتی که سکوت شب را به هم بزند خودداری کنند، به سوی خانه امام خمینی حرکت می‌کنند.

از سر کوچه تا درب منزل امام درب هر خانه‌ای سرباز می‌گمارند و پشت منزل امام و اطراف خانه را در محاصره قرار می‌دهند. امام خمینی چون ایام عاشورای حسینی در منزلشان روضه‌خوانی داشتند در منزل فرزندشان، حاج آقا مصطفی که روبروی خانه‌شان بود استراحت می‌کردند.

کماندوها از دیوار بالا می‌روند و وارد منزل امام می‌شوند. در این ایام که روضه‌خوانی بود و در منزل امام چادر زده شده بود چند نفر هم شب‌ها همانجا می‌خوابیدند. مأمورین از آنها می‌پرسند آقای خمینی کجاست، نشان بدهید و می‌کوشند که صدای شیون و زاری آنان بلند نشود که موجب آگاهی همسایگان و بهم خوردن نظم و آرامش و امنیت شهر شود.

آن چند نفر هم مقاومت می‌کنند و از نشان دادن جایگاه خواب امام خودداری می‌کنند. امام که در منزل فرزندشان حاج آقا مصطفی را هم بیدار می‌کنند و می‌فرمایند: بلند شوید، آمدند.

وقتی یقین می‌کنند که مأمورین نظامی هستند و صدای ناله چند نفر را می‌شنوند، در را باز می‌کنند و در آستانه درب ظاهر می‌شوند و خطاب به آنها می‌گویند که روح‌الله خمینی منم. این بیچاره‌ها را چرا می‌زنید؟ این رفتار وحشیانه چیست؟ چرا اصول انسانی را پایبند نیستید. این چه وحشیگری است که از شما سر می‌زند؟ مزدوران شاه که یکه خورده بودند در حالی که می‌کوشیدند بر اعصابشان مسلط شوند با صدای لرزان مرتبط پاسخ می‌دادند همه ارادت داریم! همه مؤمنیم!! کسی را نمی‌زنیم!!

در این هنگام مرحوم حاج آقا مصطفی که از بالای پشت بام ناظر جریان بودند، می‌خواستند از پنج متری به داخل کوچه بپرند که از بردن پدرشان ممانعت به عمل آورند! اما امام از داخل اتومبیل متوجه می شود و جلوگیری می‌کنند!

حاج آقا مصطفی که با اشاره پدر از مقاومت منصرف می‌شود، با تمام قوا فریاد می‌زند: مردم خمینی را بردند ...

اهالی قم که در خواب بودند با فریاد تکان‌دهنده حاج آقا مصطفی از خانه‌ها بیرون ریختند تا رهبر عزیز خود را یاری دهند. نظامیان شاه هم با سرعت دیوانه‌واری حرکت کردند و در حالی که وحشت‌زده به عقب و اطراف می‌نگریستند از قم خارج شدند.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها