کیهان: جای خالی ستونهای ويران شده
فروپاشي رژيم وابسته در مصر موقعيت مخالفان آمريكا در منطقه را به نحو ويژه اي بالا برد. از اين رو آمريكا همزمان با اين تحولات سه پرونده را رو به روي حزب الله لبنان- دادگاه حريري- دولت سوريه- به نمايش گذاشتن كاريكاتور انقلاب- و دولت ايران- بحث حقوق بشر- گشود.
تاثير استراتژيك تحولات در منطقه عربي - اسلامي، بهم ريختن ساز و كارهايي است كه طي حدود سه دهه گذشته براي اين منطقه تدارك ديده شده بود. اين تحولات نياز جدي به «چينش جديد» را به كساني كه به آن نظم دل بسته بودند يادآور شده است و از اين رو شاهد تحركات شديد غرب حول دو محور «شناخت دقيق آنچه رخ داده» و «بررسي امكانات و نيروهاي بر جاي مانده» هستيم. اين موضوعي است كه كمي نياز به بحث دارد. با سقوط نظام شاهنشاهي در ايران، غرب مهمترين ضلع نظام آمريتي - عمودي - خود را از دست داد و البته - تقريبا - همزمان با آن مصر را بدست آورد و توانست با آن تا حدي موقعيت فرو پاشيده دهه هاي 1340 و 1350 را بازسازي كند. از آن طرف جبهه عربي مقابل آمريكا و غرب كه مصر را از دست داده بود، ايران را در كنار خود ديد و تلاش كرد كه از اين طريق خود را بازسازي كند. از اين رو سوريه، ليبي، الجزاير، يمن جنوبي و سازمان آزاديبخش فلسطين - جريان چپ جهان عرب - به سمت ايران آمدند. يكي - دو سال بعد عراق از جبهه ميانه به سمت آمريكا و جريان آمريكايي منطقه - عربستان، اردن و .... - رفت و براي از ميان برداشتن نگراني هاي فزاينده آمريكا به دستور ايالات متحده وارد جنگي تمام عيار با ايران شد اما تقريبا همزمان با اين تحول، تركيه دستخوش تحول تدريجي - از رژيمي كاملا وابسته به رژيمي نسبتا ميانه رو - شد. پيروزي حزب مام ميهن به رهبري تورگوت اوزال در 15 آبان 1362 چهره ضد ايراني تركيه را ترميم كرد و به نيروهاي هوادار انقلاب اسلامي ايران امكان فعاليت داد. از حدود اوايل سال 1363، آمريكايي ها با اينكه فشارهاي متمركزي عليه جمهوري اسلامي و دولت هاي همگرا با آن در منطقه اعمال مي كردند اما در عمل از يك طرف باور كردند كه امكان عملي تغيير وجود ندارد و از طرف ديگر به اين جمعبندي رسيدند كه در اين شرايط نيز قادر به تامين منافع و سياست هاي خود مي باشند. در اين ميان وضعيت نسبتا باثبات كشورهاي عربي تحت سيطره آمريكا اين اطمينان را در دهه هاي 1360 و 1370 به وجود آورده بود كه «نظم منطقه اي مبتني بر توازن» استمرار پيدا مي كند. گزارش هاي مختلف محافل آمريكايي در اين دوره بيان گر آن است كه آمريكا مردم عرب را فاقد مختصات لازم براي «ايجاد تغييرات اساسي» مي دانسته است. واقعيت هم اين است كه منطقه عربي - شامل شمال آفريقا و آسياي جنوب غربي - بعد از تجربه موج ناسيوناليسم عربي دهه هاي 1330 و 1340 - تحت تاثير اشغال سرزمين فلسطين - كه به روي كار آمدن رژيم هاي سوسيال، ناسيونال در كشورهاي مصر- 1331-، عراق-1337-، يمن 1341، الجزاير 1341، سوريه 1350، ليبي 1348 و تونس 1333 منجر شده بود، وارد هيچ تجربه ديگري نشده بود و حال آنكه در اين فاصله مناطق ديگر دستخوش تحولات عمده اي شده بودند كه از آن جمله بايد به تحولات فراگير در رژيم هاي راستگراي آمريكاي لاتين، تحولات كيفي در رژيم هاي آسياي جنوب شرقي- كشورهاي حوزه آسه آن- اشاره كرد. ركود نسبي 40 ساله جهان عرب در فاصله دهه 1350 تا آخر دهه 1380 از يك طرف غرب را نسبت به حفظ سيطره خود بر منطقه عربي- اسلامي مطمئن نموده و از سوي ديگر امكان اعمال سطحي از تغييرات كنترل شده را تداعي مي كرد. تغييرات از اين نوع با روي كار آمدن جرج بوش در سال 1379 مورد توجه مقامات آمريكا قرار گرفت و بر اين اساس «نياز جهان عرب به تغييرات» وارد ادبيات رسمي دولت جرج بوش گرديد. آمريكا به رژيم هاي وابسته خود مي گفت براي جلوگيري از فروپاشي خود و نظم منطقه اي- در شرايطي كه تغيير آن به نفع آمريكا امكانپذير نباشد- بايد به نوسازي (modernization) تن داد اما اين ادبيات با مخالفت جدي رژيم هاي وابسته عرب بخصوص در مصر، عربستان و يمن مواجه گرديد. اين رژيم ها هرگونه تغيير را زمينه ساز فعال شدن «موج خفته» در كشورهاي عربي مي دانستند. از آن طرف دولت جرج بوش از ميانه راه -2005- دچار دردسرهاي بزرگي شد. سياست اشغال افغانستان و عراق عليرغم هزينه زياد، شكست خورده و به چالش بزرگ غرب در منطقه آسياي جنوب غربي تبديل شده بود. در اين شرايط بوش سياست تغييرات مهندسي شده در رژيم هاي وابسته را كنار گذاشت و در ادبيات رسمي آمريكا «ثبات» جاي «نوسازي» را گرفت. در اواسط سال 2006، رايس وزير خارجه آمريكا در يك نطق رسمي گفت: «دمكراسي و انتخابات بهترين انتخاب براي خاورميانه نيست بلكه امروز اين منطقه بيش از تغيير به ثبات سياسي احتياج دارد.» اين شعار البته در داخل آمريكا به نوعي خلف وعده و اعتراف به شكست تعبير شد. به همين دليل حزب دمكرات براي بازسازي موقعيت خود شعار تغيير را انتخاب و مهمترين عنصر آن را تغيير در نگاه آمريكا نسبت به جهان اسلام معرفي كرد. اوباما دو ماه و نيم پس از آن كه وارد كاخ سفيد شد اولين سفر رسمي خود به جهان اسلام را 17 فروردين 88 از تركيه آغاز كرد كه اين خود پيام هايي را به همراه داشت: 1-شعار لزوم تغيير نگاه به جهان اسلام اعتراف به شكست برنامه هاي ضد اسلامي غرب بود اگرنه اوباما مي توانست به جاي واژه «جهان اسلام» از واژه جهان عرب يا جهان سوم و يا خاورميانه و... استفاده كند همانگونه كه قبل از او در دولت هاي كلينتون و بوش معمول بود. 2- شعار اوباما با شعار بوش كاملاً متفاوت بود چرا كه بوش از لزوم تغيير فرمي (Reform)- در مقابل تغيير محتوايي- حرف مي زد و اوباما از كنار گذاشتن ادبيات جنگ در مواجهه با جهان اسلام سخن مي گفت. 3- شروع سفر به جهان اسلام از تركيه- و نه مصر يا عربستان- هم نشان داد كه زمينه براي طرح چنين شعاري در كشورهاي عربي فراهم نيست و مي تواند موقعيت رژيم هاي لائيك در مصر و عربستان را به خطر اندازد كما اينكه وقتي اوباما در تاريخ 14 خرداد 88 در سفر دوم خود به مصر رفت و در جامعه الازهر حضور يافت و خطاب به جهان اسلام پيامي- با ظاهري- همدلانه فرستاد، واكنش تند مقامات مصري را در پي داشت. در آن زمان رئيس مجلس مصر رسماً اعلام كرد: رفتار تجديدنظرگرايانه آمريكا نسبت به اسلام سياسي مي تواند به حكومت اخوان المسلمين در مصر منجر شود.» البته كاملاً واضح بود كه شعار مدار ا با اسلام بيش از يك پز (perestige) براي آمريكاي گرفتار در ميان جهان اسلام نبوده و اوباما به شعار «ثبات به جاي تغيير» بوش وفادار است رفتار ماه هاي بعد آمريكا هم اين را به خوبي به اثبات رساند. اوباما از همان ماه هاي اول به قدرت رسيدن- و بطور خاص از سپتامبر 2009- شعار تغيير را رسماً و حتي در لفظ هم كنار گذاشت. بحران شديد مالي سال 2010 و شكست سنگين انتخاباتي حزب دمكرات در همين سال هم اساساً دولت آمريكا را وارد وضعيت جديدي كرد و كار را به جايي رساند كه اوباما از يك سو اعلام كرد كه نيروهاي نظامي آمريكا را زودتر از موعد مقرر- 2011- از عراق خارج مي كند و از سوي ديگر زمزمه خروج نظاميان آمريكا از افغانستان هم بلند شده بود كه در اجلاس ليسبون- آبان 89- نهايي شد و رسماً اعلام گرديد. اين دو نكته كافي است براي آنكه بدانيم وضع سياسي و امنيتي آمريكا در دوره اوباما- به خصوص در حوزه سياست خارجي- وخيم تر از دوره بوش بود و اين كفايت مي كرد تا آمريكا به ثبات در كشورهاي وابسته به خود در منطقه عربي- اسلامي به عنوان «ضرورتي استراتژيك» نگاه كند و هرگونه تغيير را آغاز دوره اي از «بي ثباتي هاي مهارناپذير» بداند. تغييرات سريع و پرشتاب در حوزه عربي- اسلامي در اين شرايط به راه افتاد و مانند يك «بهمن» راه را بر غرب بست. غرب به سختي به نظاره اين تحولات نشست و با كمال ناباوري شاهد فروپاشي ستون مصر در معادله منطقه اي خود گرديد. در واقع آمريكا پس از آنكه ايران را از دست داد همه اميد خود را به مصر معطوف كرده بود و انصافاً در فاصله وقوع انقلاب اسلامي در ايران تا زمان فروپاشي رژيم مبارك، مصر به خوبي از عهده نقش خود برآمده بود، آمريكا واقعاً توانسته بود با كمك مصر از يك سو مانع به قدرت رسيدن بسياري از جنبش هاي ضد آمريكايي در شمال آفريقا و خاورميانه بشود و از سوي ديگر رژيم صهيونيستي را از بحران هاي بزرگ كه حيات آن را از هم مي گسست، نجات دهد. فروپاشي رژيم وابسته در مصر موقعيت مخالفان آمريكا در منطقه را به نحو ويژه اي بالا برد. از اين رو آمريكا همزمان با اين تحولات سه پرونده را رو به روي حزب الله لبنان- دادگاه حريري- دولت سوريه- به نمايش گذاشتن كاريكاتور انقلاب- و دولت ايران- بحث حقوق بشر- گشود اما با اين وجود آمريكا كه به شدت احساس مي كند اقدامات سلبي نقشي در بازسازي امنيتي- سياسي موقعيت آمريكا ندارند، درصدد برآمد تا يك موقعيت ايجابي خلق كند. آمريكا و رژيم صهيونيستي به اين منظور به سمت تركيه رفتند و با وعده هاي بسيار چرب تلاش كردند تا تركيه را در مقابل سوريه و ايران قرار داده و به عنوان راهي براي برون رفت از تحولات عظيم منطقه عربي- اسلامي نشان دهند. اين بازي دوام چنداني نياورد و پس از حدود 4 ماه به شكست انجاميد. مقامات تركيه به زودي دريافتند كه قادر به ايفاي نقش در برنامه اي آمريكايي- صهيونيستي نيستند و از اين رو از اوايل تيرماه پيغام هاي مبتني بر «توضيح و توجيه» آنان به ايران و سوريه سرازير شد. در يك جمعبندي بايد گفت مهمترين اثر تحولات جاري در منطقه، فروپاشي «نظم تعادلي» بود كه آمريكا از اوايل 1363 به ناچار به آن تن داد. حالا اين وزنه تعادل به ضرر آمريكا و به طور كلي غرب بهم خورده و اين در حالي است كه پيش از آن سياست نظامي گري مبتني بر اشغال هم به بن بست رسيده بود. ادبيات نزديك شدن به جهان اسلام هم كه در سال اول رياست جمهوري اوباما مطرح شد و نيز تلاش هاي آمريكا براي نزديك شدن به اسلام گرايان در مصر و سوريه راه به جايي نبرده است. تجربيات و ابزارهاي آمريكا با آنچه در متن كشورهاي اسلامي- عربي مي گذرد سنخيت ندارد. آمريكا ديپلماسي قدرتمندي دارد، نيروها و ديوان سالاري عظيم امنيتي- نظامي دارد، رسانه هاي ديداري، شنيداري و الكترونيكي قدرتمندي دارد و بر شبكه اي از روشنفكران و رژيم هاي وابسته در اين منطقه تسلط دارد، اما مردمي كه در اين منطقه به ميدان آمده و شش ماه است يقه رژيم هاي وابسته به غرب را گرفته اند پذيراي ديپلماسي، رسانه، نيروي نظامي- امنيتي و عناصر وابسته غرب نيستند و امكان ديگري هم براي اثرگذاري در اختيار آمريكا نيست. پس بدون ترديد در حالي كه ساختار امنيتي غرب فرو پاشيده، برخلاف دهه 1980 امكان جديدي براي بازسازي موفقيت غرب در اين منطقه وجود ندارد.
دیدگاه تان را بنویسید