خاطرات خواندنی محافظ امام(ره) از تشييع ایشان
تنها آقايان توسلي، صانعي، انصاري كرماني، امام جماراني، سيد حسن آقا (فرزند حاج احمد آقا)، مسيح بروجردي(نوهي حضرت امام) و يكي ، دو تاي ديگر كه در حال حاضر اسم آنان را به خاطرندارم باقي ماندند.
فارس: بعد از اتمام مراسم تكفين، جنازه به سردخانهاي كه در آن محيط وجود داشت، منتقل شد و تا صبح روز بعد در آنجا باقي ماند . گاهي اوقات اعضاي دفتر و برادران سپاه، پشت در بستهي سردخانه ميرفتند و قرآن ميخواندند. اشاره: «حاج حسين سليماني» از جمله محافظان بيت حضرت امام خميني (ره) بود. خاطرات وي كه در سال 1387 از سوي مركز اسناد انقلاب اسلامي منتشر شده است حاوي نكات جالبي از زندگي آن بزرگمرد تاريخ معاصر جهان است. گوشهاي از اين خاطرات كه مربوط به روزهاي آخر است در چند قسمت به شما تقديم ميشود: * اقدامات بعد از فوت امام (ره) ساعت 1:30 نيمه شب، قسمت بيروني منزل محقر حضرت امام را كه ملاقات داخلي ، خارجي و خصوصي امام در خلال ساليان متمادي پس از پيروزي انقلاب در آن صورت مي گرفت و مبدا تمام تصميمگيريها و هدايتگريهاي انقلاب بود، براي تغسيل امام مهيا كردند. اين منزل بيآلايش ،همواره، موجب شگفتي مهمانان به خصوص مهمان هاي خارجي را فراهم مي ساخت . وزير امور خارجي شوروي كه به ايران آمده بود متحير شده بود، متحير شده و مدام به در و ديوار منزل نگاه مي كرد كه آيا امام در اينجا ساكن است و تمام بر نامه ريزي هاي كلان نظام را در اينجا ميدهد! براي غسل دادن امام، دو تخت آوردند ؛ يكي براي شستوشو و يكي براي كفن كردن. پيكر امام را از بيمارستان اختصاصي امام به روي تخت مخصوص تغسيل انتقال داديم. حدود بيست نفر آنجا جمع بودند حاج احمد آقا بالاي پله ي ورودي ايستادند و گفتند: «همه بروند بيرون تا ما بتوانيم كارمان را انجام دهيم». بعد به من گفتند: «فلاني شما پشت در بايست تا كسي داخل نشود». تنها آقايان توسلي، صانعي، انصاري كرماني، امام جماراني، سيد حسن آقا (فرزند حاج احمد آقا)، مسيح بروجردي(نوهي حضرت امام) و يكي ، دو تاي ديگر كه در حال حاضر اسم آنان را به خاطرندارم باقي ماندند. خانواده حضرت امام ونيز آقايان هاشمي و مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي در اين مرحله حضور نداشتند. ظاهراً در حدود ساعت دوازده و يك بعد از نيمه شب آن دو بزرگوار براي برنامه ريزي كارهاي كه عهدهدار آن بودند ،رفتند . حتي آقايان:مير حسين موسوي و اردبيلي هم آنجا نبودند.تنها برخي از نمايندگان مجلس و اعضاي دفتر امام همچون آقاي ميريان،بهاءالديني ،سيد محمد هاشمي و فراهاني حضور داشتند. مسؤوليت شستوشوي امام با «حاج عيسي» خدمتگزار معروف و زحمتكش امام بود. آقاي توسلي مسئول نيت كردن غسل و مراسم تشريفات مربوط به آن بود . غسل دادن شروع شد و تمام مراحل شرعي و ديني را يك به يك انجام دادند . در ابتدا قرار نبود از مراحل شستوشو فيلم برداري صورت گيرد. ولي در ادامه ي كار آقاي انصاري كرماني صحبتي را با مرحوم حاج سيد احمد آقا انجام دادند و ايشان قبول كردند كه فيلمبرداري صورت گيرد؛ ولي دستگاه فيلمبرداري وقتي آماده شد كه شستوشو انجام شده و زمان كفن كردن فرا رسيده بود. دوربين، تنها چند دقيقه از مراسم تكفين را ثبت كرد. بدن امام را از روي تخت اول به تخت دوم انتقال دادند و كفنپيچ كردند. تمام آقايان بالاي سر امام ايستاده بودند و مراسم بستن كفن ها انجام شد . در لحظات آخر حاج احمد آقا گفتند: «صبر كنيد كه من مي خواهم آخرين ديدارم را با آقا داشته باشم». بالاي سر امام آمدند و سرشان را به پيشاني امام گذاشتند، و زمزمههايي كردند كه شنيده نميشد و چند ثانيه به همان حال باقي ماندند. طبعا اين صحنه با آنچه كه تلويزيون پخش كرد كه حاج احمد آقا بعد از فوت امام بالاي پيكر امام بودند، فرق دارد . چون ترسيم آن لحظه كار مشكلي است و تن انسان را ميلرزاند. بعد از اتمام مراسم تكفين، افراد كنار بدن امام ايستادند و اين صحنه هم فيلمبرداري شد. بعد از آن جنازه به سردخانهاي كه در آن محيط وجود داشت، منتقل شد و تا صبح روز بعد در آنجا باقي ماند . گاهي اوقات اعضاي دفتر و برادران سپاه، پشت در بستهي سردخانه ميرفتند و قرآن ميخواندند. بدن امام حدود 4 ساعت در يخچال بود. قبل از اينكه اخبار هفت صبح راديو خبر ارتحال امام را اعلام كند، آقاي انصاري جايگاه شيشهاي مخصوص قرار دادن بدن را در مصلاي تهران مهيا كرده بود. اين طرح كه بدن امام در محفظهي شيشهاي قرار گيرد تا مردم تا مردم با آن وداع كنند، از حاج احمد آقا و اجرايش با آقاي انصاري بود. به خاطر دارم كه مرحوم حاج احمد آقا ابراز كرد كه ما مايل نيستيم كه پيكر امام، فورا دفن شود و خوب است طوري برنامه بريزيم كه جسم ايشان حدود 24 ساعت در جايي قرار گيرد كه مردم بتوانند بيايند و با ايشان وداع كنند. ساعت شش صبح به اتفاق آقايان توسلي، صانعي، رسولي ،انصاري، مسيح بروجردي و آقا سيد حسن، جنازهي امام را داخل يك دستگاه ماشين "هايس استيشن " قرار داديم. بنده اسلحه به دست در كنار پيكر امام در ماشين بودم. در اين حال به سمت مصلا حركت كرديم. آقاي انصاري به عنوان هماهنگكننده در ماشيني در جلو حركت مي كرد و ما هم در پي ايشان مي رفتيم . اعلام شده بود كه پيكر امام چند ساعت قبل از دفن، در مصلا قرار مي گيرد تا مردم با آن توديع كنند . در بين راه مردم عزا دار و سياه پوش را مي ديدم كه دسته دسته به سمت مصلا در حركت اند . هرچه به مصلا نزديك تر مي شديم، به حجم جمعيت افزوده مي شد و ما كند تر مي توانستيم پيش برويم. در نزديكي مصلا راه ها را بسته بودند و ماشين ها را جلو تر راه نمي دادند . داخل محوطه ي مصلا شديم پرده هاي ماشين هايس را پايين كشيده بوديم و داخل ماشين پيدا نبود . از لا به لاي جمعيت مي گذشتيم . ماشين شانه به شانه ي جمعيت حركت مي كرد . مردم شعار مي دادند و به سرو سينه مي زدند و عزاداري مي كردند و خبر نداشتند كه ماشيني كه از كنار آنها مي گذرد، حامل پيكر امام است ! آقاي توسلي و آقاي رسولي در جلوي ماشين نشسته بودند و بنده و آقاي مسيح بروجردي و آقاي سيد حسن درعقب ماشين و كنار جنازهي امام بوديم . راننده ي ماشين «آقاي سيد محمد هاشمي» از برادران سپاهي بود . مدت زيادي طول كشيد تا مسير را طي كرديم. در داخل مصلا وضعيت بدتر و حجم جمعيت بسيار زياد بود. به جايگاهي كه براي امام تدارك شده بود نزديك شديم . محوطه را به وسيله ي كانتينر حصاركشي كرده بودند و داخل محوطه خلوت بود. به طرف جايگاه مخصوصي كه براي امام در نظر گرفته بودند رفتيم . يخچال و سرد خانه اي با محفظه ي شيشه اي ساخته بودند كه قرار بود پيكر امام را در آن قرار گيرد . يك وسيله ي بالا بر هم قرار بود جنازه ي امام را بالا ببرد و بعد روي دست به داخل محفظه ي شيشه اي برده شود. ساخت يخچال مزبور را ظاهرا به شركت مزبور سفارش داده بودند .ظرف 24 ساعت طرح يخچال را داده بودند و عملي شده بود . به هر تقديري جنازه را به داخل آن محفظه انتقال داديم و بعد به سمت جماران برگشتيم . مجددا با حاج سيد احمد خميني از جماران با هليكوپتر به مصلا رفتيم. گفتني است در جماران محوطهي بازي متعلق به نيروي هوايي بود كه براي نشست و برخاست هلي كوپتر در نظر گرفته شده بود. حدود بيست دقيقه با هلي كوپتر از مصلا و مكان استقرار جنازهي امام بازديد كرديم و دوباره به جماران برگشتيم. * آيت الله گلپايگاني و نماز بر پيكر امام (ره) براي خواندن نماز بر پيكر امام، مرحوم آيت الله گلپايگاني در گرفته شدند. حاج احمد آقا با آقاي جواد گلپايگاني فرزند آيت الله گلپايگاني هماهنگي هاي لازم را به عمل آوردند. آقا جواد در تلفن ابراز كرده بود: «به چه كيفيت و با چه وسيله اي مي خواهيد آقا (يعني آيتالله گلپايگاني) را به تهران ببريد؟ يك وقت خداي نكرده مبادا مشكلي پيش بيايد»! ظاهراً منظورشان مشكل مسائل امنيتي بود و نيز نقص فني وسيله و مانند آن بود. حاج احمد آقا گفته بود: «من ماشين خود امام و محافظ هاي ايشان را براي اين منظور ميفرستم. تمام امكانات مهياست و از اين بابت مشكلي نيست». قرار شد بعد از ظهر روز قبل از اقامهي نماز، بنده به قم بروم و به اتفاق ديگر برادران همراه با محافظ ، آيت الله گلپايگاني را به تهران بياورم. ماشين ضد گلولهاي براي اين منظور در نظر گرفته شد كه مخصوص حضرت امام بود و وزارت خارجه در اختيار امام گذاشته بود تا اگر قرار شد مرحوم امام روزي به جايي بروند، از اين وسيله استفاده كنند . هيچگاه هم امام سوار اين ماشين نشدند و معمولا حاج احمد آقا از آن ماشين استفاده مي كردند. به هر تقدير به قم رفتيم . از پيش بيت آيت الله گلپايگاني خبردار بودند و ايشان در ساعتي از پيش تعيين شده سوار ماشين شدند. در داخل ماشين مرحوم آيت الله گلپايگاني، آيت الله صافي و آقا جواد فرزند آيت الله گلپايگاني بودند در ماشين ديگر هم كه براي اسكورت در نظر گرفته شده بود . نزديكان بيت و اعضاي دفتر آقاي گلپايگاني سوار شدند و به سمت تهران حركت كرديم. در مسير هم مدام با تهران ارتباط مستقيم داشتيم. من رانندگي ماشين را به عهده داشتم و از داخل آينهي جلوي ماشين ديدم كه آقاي گلپايگاني عمامهشان را از سر برداشتند و روي صندلي كنار دستشان گذاشتند. در مسير كه ميرفتيم، به بيان خاطراتي از حضرت امام پرداختند . يك جا قريب به اين مضموم فرمودند: «ايشان اسلام را احيا كرد. اسلام را در ايران زنده كرد و زحمات زيادي كشيد». در خلال گفتن اين جملات، صدايشان مي لرزيد و ميگريستند. معلوم بود كه خيلي به امام ارادت و علاقه دارند. وقتي كه به جماران رسيديم، منزل آقاي رسولي محلاتي در كنار دفتر و بيت امام براي استراحت آقاي گلپايگاني تدارك ديده بودند. شب را هم در همان جا اقامت كردند. روز بعد 7 صبح، به اتفاق حاج احمد آقا و مرحوم آيت الله گلپايگاني سوار ماشين شديم و به طرف مصلا حركت كرديم . در ماشين نفر سومي هم نشسته بود كه آيت الله صافي بود. بقيه ـ حتي آقا جواد گلپايگاني - در ماشينهاي ديگر در ستون اسكورت بودند . مسير خاصي را براي حركت ماشين ما آماده كرده بودند كه از همان مسير عبور كرديم تا جايي كه قرار بود نماز در آنجا اقامه شود، پيش رفتيم. جنازهي امام را از قبل از داخل محفظهي شيشهاي مخصوص خارج كرده و درون ماشين يخچالدار مخصوص قرار داده بودند . ماشين حامل پيكر امام به نقطه اي از مصلا كه بنا بود در آنجا بر بدن امام نماز خوانده شود، آمد و دقايقي بعد نماز به امامت مرحوم آيت الله گلپايگاني برگزار شد كه صحنهي مربوط به آن را در تلويزيون به نمايش گذاشتند. تمام شخصيتها در اين نماز حاضر بودند. سران برخي از ممالك اسلامي هم به عنوان ميهمان در اين مراسم شركت داشتند. حضرت آيت الله خامنهاي رييس جمهور وقت و آقاي هاشمي رييس مجلس شوراي اسلامي نيز در صف اول حاضر بودند . جمعيت چه در حين نماز و چه بعد از آن هجوم آورد و افراد مايل بودند جلو بيايند و بدن امام را از نزديك ببينند. فشار عجيبي از سوي جمعيت به قسمتهاي جلو وارد مي شد . از قبل چند رديف مانع براي كنترل جمعيت تعبيه كرده بودند . از افراد خاصي هم براي حفظ امنيت و حفاظت مراسم دعوت به عمل آورده بودند؛براي مثال از انجمن هاي اسلامي تهران و ستاد ائمه ي جمعه و ستاد بر گزاري مراسم نماز جمعه . هر كدام از اين گروه ها براي حفظ مراسم و كمك به حفاظت سپاه بر نامه هايي داشتند؛ ولي شوق اشتياق مردم به حدي بود كه هيچ كس در بند آداب و ترتيب نبود . به ياد دارم كه اتوبوس ها و كانتكس هاي دو طبقه به عنوان حصار، دور تا دور آن محوطه شانه به شانه ي هم پارك كرده بودند تا هجوم جمعيت را كنترل كند؛ ولي سيل جمعيت را مي ديديم كه از بالاي ماشين ها پايين مي پرند و اصلا هم به فكر ارتفاع سه چهار متري ماشين ها و كانتكس ها نبودند . نمي دانم از آن سو چگونه از اين ارتفاع بالا مي رفتند و از اين سو با كدام جرات پايين مي پريدند ! تنها چيزي كه مسئله را حل مي كرد عشق مردم به امام بود. در نزديكي جاي كه پيكر امام روي زمين بود هجوم جمعيت بيداد مي كرد. حتي شخصيت هاي درجه يك هم درآن حال در پي آن بودند كه جلو بروند و دستي به پيكر امام بزنند و خود را با آن تبرك كنند . قدري بعد پيكر امام را به ماشين منتقل و از آنجا دور كردند تا در مسيرهاي تعيين شده به سمت بهشت زهرا تشييع كنند. ظاهرا اكثر مردم متوجه ي انتقال پيكر امام نشده و فكر مي كردند كه بدن هنوز همان مكاني است كه براي نماز بر زمين گذاشته اند. لذا هجوم بي وقفه ادامه داشت . ماشين حامل پيكر امام دور مي شد . از اين دست ماشين ها چند نوع شبيه هم مهيا كرده بودند و قرا ر بود يكي از آنها حامل پيكر امام و بقيه براي رد گم كردن باشد. با اين وصف آن روز موفق به تشييع پيكر امام نشدند . در آن حال بنده در پي آن بودم كه حاج احمد آقا و آيت الله گلپايگاني را از شلوغي دور كنم. آن دو بزرگوار را به كنار ديواري بردم و نشستيم تا قدري استراحت كنيم. هوا بسيار گرم بود و آقايان از صبح تا آنموقع درگير سرو صدا و شلوغي و هجوم جمعيت بودند و حسابي كلافه شده بودند. آقاي محسن رضايي هم در آن شرايط در كنار ما بودند. قدري آنجا مانديم و ديديم نتيجهبخش نيست و هجوم كمتر نمي شود و راه گريز نيست. بنده و برادران سپاه و نيروي حفاظت، دست در دست يكديگر ديوار گوشتي درست كرده و از آقاي گلپايگاني و حاج احمد آقا مراقبت مي كرديم. در اين حال حاج احمد آقا رو كردند به آيت الله گلپايگاني و گفتند: «بهتر است من از يك سمت بروم و شما از سمت ديگر تا از اين مخمصه خلاص شويم». بعد رو كردند به من كه: «حسين آقا! شما كنار آقاي گلپايگاني باشيد و ايشان را از اينجا خارج كنيد و هر جا خواستند ببريد». آقاي محسن رضايي به حاج احمد آقا گفتند: «من هم شما را ميبرم». تعدادي از برادران حفاظت، آقاي محسن رضايي و حاج احمد آقا را در بر گرفتند و از يك سو رفتند و طبعاً بخشي از جمعيت كه به سمت احمد آقا هجوم مي آوردند، به سمت حركت ايشان متمايل شدند و فشار روي آيت الله گلپايگاني كاهش يافت . من هم به كمك تني چند از بچه ها حفاظت ،دست ها را به هم حلقه كرديم و آقاي گلپايگاني را در ميان گرفتيم. در آن گيرو داد معلوم نبود كه آيت الله صافي در كدام سمت و سو است و سيل جمعيت ايشان را به كدام سمت برده است آيت الله گلپايگاني نگران آقاي صافي بودند و گفتند: «اگر ممكن است خبري از ايشان بياوريد كه كجا هستند؟» ما از طريق بيسيمي كه در اختيارمان بود كسب خبر كرديم . خبر رسيد كه ايشان به يكي از پاسگاههاي نيروي انتظامي منتقل شدهاند و آنجا هستند. در آن حال به آيت الله گلپايگاني عرض كردم بلكه بتوانيم سوار ماشين شويم. فشار جمعيت طبعاً اجازه نميداد كه به ماشين مورد نظر سوار شويم. حتي حاج آقا جواد و حاج آقا باقر ـ فرزندان آيت الله گلپايگاني ـ را لابهلاي جمعيت ميديديم و نزديك ما بودند؛ ولي جمعيت انبوهي كه بين ما حايل بود نميگذاشت، با هم تلاقي كنيم . فشار و هجوم جمعيت باعث شد كه چند بار عصاي آيت الله گلپايگاني از دستشان افتاد و كفشهايشان از پايشان در آمد و حتي عمامه از سرشان افتاد . از كنار ديواري كه در جوار آن پناه گرفته بوديم ، چند متر دور شديم و وارد يك محوطهي باز در مصلا شديم . وضع بدتر شد و جمعيت بيشتر به ما و آيت الله گلپايگاني فشار مي آورد . قدري آن سوتر يك وسيلهي نقليه متعلق به كميتهي انقلاب اسلامي پارك كرده بود. من به نظرم رسيد كه بهترين كار اين است كه آيت الله گلپايگاني را به آن وسيله برسانيم و سوار كنيم. با هر مكافات و سختي كه بود پيش رفتيم و به ماشين رسيديم. رانندهي ماشين معلوم نبود كجاست؟ او را صدا كرديم. قدري بعد راننده پيدا شد و در ماشين را باز كرد. آقاي گلپايگاني را سوار كرديم. ظاهرا آقا جواد هم خود را به ما رساند و سوار شدند. به راننده ي ماشين گفتيم حركت كند. خودرو كميته با هزار زحمت از جا كنده و از لابه لاي جمعيت خارج شد و خودش را به خيابان رساند. بر خلاف مسير جمعيت، بيهدف در عباس آباد تهران و خيابان شهيد بهشتي ميرانديم. در آن منطقه دنبال خانه ا ي بودم كه درش باز باشد و آيت الله گلپايگاني در آن نفسي تازه و استراحت كنند. ما هم بلكه برويم ماشين خودمان را بياوريم و آقا را سوار كنيم . در هيچ خانهي باز نبود به نظر ميرسيد كه همهي مردم در خيابان هستند. قدري پيش رفتيم و در نهايت ديديم مقابل خانهاي، پيرمردي كه ظاهرا دستش شكسته بود روي صندلي نشسته است و پيرزني هم در كنار اوست. ماشين را در كناري پارك كرديم. آيت الله گلپايگاني را به آن دو كهنسال، معرفي كرديم. با اشتياق و روي گشاده ما را به درون خانه شان راهنمايي كردند. با آنكه برايشان سخت بود، فرشي در حياط پهن كردند. آقاي گلپايگاني روي آن نشستند بعد براي ما شير و هندوانه و آب خنك آوردند و پذيرايي مفصلي كردند. خودشان هم خيلي خوشحال بودند. فرزندان آيت الله گلپايگاني (آقا باقر و آقا جواد) به همراه تني چند از نيروهاي حفاظت كه با ما بودند، نزد آقاي گلپايگاني در آنجا ماندند و بنده دوباره به مصلا بازگشتم تا ماشين ضد گلولهي امام را با خود بياورم. ديگر از ستون اسكورت خبري نبود و همه متفرق شده بودند. با زحمت بسيار ماشين امام را به منزل محل استقرار آيت الله گلپايگاني آوردم. خدمت شان عرض كردم كه كجا تشريف مي بريد ؟ فرمودند: «قم»! آقا و همراهانشان را سوار كرديم و حركت كرديم . مسيري را از بيرون تهران انتخاب كرديم. ميدانستم كه از تهران و بهشت زهرا بخواهيم عبور كنيم، باز به راهبندان و فشار جمعيت ميخورديم. چند بار خواستيم از مسير منتهي به ميدان آزادي حركت كنيم ، ولي مشاهده كرديم كه راه بسته است و جمعيت با پاي پياده به سمت بهشت زهرا روان است . به هر كيفيتي كه بود بعد از ظهر آن روز ـ حدود چهار و پنج ـ به قم رسيديم و آيت الله گلپايگاني را به بيتشان رسانديم . بعد از آن بنده خودم را سريعاً به تهران برگشتم تا خودم را به مراسم تدفين امام برسانم. نزديكيهاي مغرب بود كه به بهشت زهرا رسيدم. يكسره با همان ماشين امام جلو رفتم و تا نزديكترين جايي كه با ماشين ميشد رفت ، پيش رفتم. از قبل ميدانستم كه چه جايي را براي پارك ماشين ها در نظر گرفتهاند. پاسداران بيت امام هم در نقاط مختلف حضور داشتند و بنده را ميشناختند و راه را برايم باز ميكردند. با اين حال متاسفانه وقتي كه به بهشت زهرا رسيده بودم كه مراسم تدفين امام تمام شده بود . بعد از آن بنده به بيت امام در جماران بازگشتم. * با احمد آقا بر مزار امام بعد از تدفين امام، شبها به طور مرتب همراه حاج احمد آقا - كه لباس شخصي به تن ميكردند- به بهشت زهرا ميآمديم. هنوز محل دفن امام در يك محوطهي باز و بيابان و پر گرد و خاك قرا ر داشت و هيچ آباداني در آن صورت نگرفته بود. با اين حال، مردم در قالب هيئت ها و دسته ها، تا صبح مشغول عزاداري و سينهزني بودند. هر بار كه با حاج احمد آقا به آنجا مي رفتيم ،پنج شش ساعت و تا پاسي از شب بوديم . گاهي اوقات ايشان به محل دفن امام نزديك مي شدند.در اين حال به محافظانشان مي گفتند: «كسي دنبال من نيايد! فقط شما حسين آقا! دورادور مراقب من باشيد». بعد همراه با مردم كه ايشان را در آن لباس نميشناختند، تا آنجاي كه ميتوانستند، جلو ميرفتند. (گاه تا پنج شش متري مزار امام) گاه از جمعيت فاصله ميگرفتند و حدود صد تا دويست متر دورتر از مدفن امام مينشستند و خيره به موقعيت دفن مي نگريستند. اين برنامه تا چهلم حضرت امام ادامه داشت . بعد از تدفين امام، همسر، دختران و عروسشان روزي يك بار براي زيارت مضجع شريف آن رهبر سفر كرده به صورت ناشناس به بهشت زهرا مي آمدند . روز رحلت امام تلخ ترين روز عمرمان بود. آن روز و وقتي كه خبر ارتحال امام اعلام شد پيش از آنكه در هجران آن سفركرده بسوزيم كه جانمان بود و همه چيزمان بود؛ همهي ما سخت نگران آيندهي انقلاب بوديم. در همين حال هر وقت ياد آن لحظهها ميافتيم، تن ما مي لرزد و در آن لحظه در فهم و باور ما براي امام خميني جانشيني وجود نداشت و در آن لحظه در حالي مي بايست مرگ آن روح بلند و مرد الهي و معنوي و روحاني را مي پذيرفتيم كه در اطرافمان دشمنان خارجي انقلاب صف آرايي كرده بودند تا اينكه شب آن روز خبر انتخاب مقام عظماي ولايت مرجعيت مقام معظم رهبري حضرت آيت الله العظمي خامنهاي به رهبري جمهوري اسلامي ايران از سوي مجلس خبر گان رهبري آرامشي در دل ها ايجاد كرد و ما را به آينده ي كشور اسلامي مان اميدوارتر كرد. خوشحاليم كه بعد از رحلت ايشان، رهبري كشور به دست با كفايت مقام معظم رهبري حضرت آيت الله العظمي خامنه اي (مد ظله العالي) سپرده شده. بنده يكي دو سال نيز افتخار خدمتگزاري نزد ايشان را پيدا كردم و بعد به قم انتقال پيدا كردم و اين توفيق از من سلب شد.
دیدگاه تان را بنویسید