جابری انصاری: اسرائیل گرفتار یک نبرد بی‌پایان و یک درگیری فرسایشی است

کد خبر: 1307133

دیپلمات جمهوری اسلامی ایران معتقد است رژیم صهیونیستی برای نجات خود از سه‌کنج استراتژیک که در آن قرار گرفته است، به گزینه‌ عملیات‌های امنیتی ویژه به عنوان یک راه دررو و یک راه فرار نگاه می‌کند.

جابری انصاری: اسرائیل گرفتار یک نبرد بی‌پایان و یک درگیری فرسایشی است

«حسین جابری انصاری» که مشاور معاونت عربی و آفریقایی، مدیر کل خاورمیانه عربی و شمال آفریقا، سخنگو و رئیس مرکز دیپلماسی عمومی و رسانه‌ای، معاون عربی و آفریقایی، مشاور ارشد وزیر در امور ویژه سیاسی و معاون کنسولی، مجلس و ایرانیان وزارت امور خارجه از جمله مسئولیت‌های او در این سال‌ها بوده است، در گفت‌وگو با رسانه KHAMENEI.IR به سوالاتی درباره شرایط کنونی منطقه پاسخ داد.

آنچه می‌خوانید متن کامل مصاحبه تفصیلی این رسانه با جابری انصاری درباره ترورهای اخیر رژیم صهیونیستی، شناخت شخصی او از شهید «اسماعیل هنیه» و چرایی لزوم خون‌خواهی جمهوری اسلامی ایران است.

به نظر شما ترورهای اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان و تهران، می‌تواند این رژیم را از بن‌بستی که در غزه گرفتار آن شده، خارج سازد؟

بسم الله الرّحمن الرّحیم. توفیقی است که در خدمت شما و مخاطبین شما باشیم. واقعیّت این است که به دو معنای درازمدّت استراتژیک و تاریخی، و کوتاه‌مدّت ناظر به جنگ غزّه، چنین امکانی وجود ندارد. آن بحث درازمدّتی که حتماً باید به آن توجّه بکنیم این است که مسئله‌ی اصلی در فلسطین اشغالی، اشغال فلسطین و نقض حقوق بدیهی و طبیعی یک ملّت است؛ ملّتی که تسلیم نشده. گاهی مثال‌های تاریخی‌ای زده می‌شود که در جاهای دیگری از دنیا هم اتّفاقاتی از این قبیل افتاده؛ کُلُنی‌های استعماری شکل گرفته و بعد، بومیان یا کشتارِ وسیع شدند و حذف شدند یا بقایایشان هم جذب آن ساختار استعماری جدیدی شد که ایجاد شده بود؛ می‌گویند در فلسطین هم این‌گونه خواهد شد. منتها در فلسطین مهم این است که علی‌رغم گذشت دهه‌ها از اشغال فلسطین، اراده‌ی یک ملّتی برای رهایی از اشغال و برای وصول و میل به حقوق طبیعی و بدیهی و اوّلیّه‌ی خودش وجود دارد. بنابراین، در مقیاس تاریخی، مسئله‌ی اصلی رژیم صهیونیستی مسئله‌ی اشغال است و هیچ یک از این راه‌حل‌ها ــ نه جنگ غزّه، نه رجوع به زنجیره‌ی ترور و نه تاکتیک‌های دیگری که قبلاً در طول تاریخ به کار گرفته‌اند و اینک هم ممکن است به کار بگیرند ــ رافع مشکل و بن‌بست اسرائیل نیست. بن‌بست اساسی پروژه‌ی صهیونیسم و رژیم صهیونیستی و اسرائیل این است که بر بنیاد نقض حقوق بدیهی و طبیعی یک ملّت دیگری پروژه‌ی استعماری را شکل داده‌اند و این پروژه دچار مشکل است؛ زیرا آن ملّتی که صاحب این سرزمین است، بر سرزمین خودش ایستاده و حاضر است بمیرد و شهید بشود، امّا سرزمین خودش را ترک نکند و در برابر این پروژه‌ی استعماری تسلیم نشود. این یک نگاه درازمدّت و تاریخی است.

امّا با یک دید کوتاه‌مدّت هم اگر نگاه بکنیم ــ یعنی همین دوره‌ی ده‌ماهه و موضوع جنگ غزّه که موضوع سؤال شما بود ــ باز منطق خودش را دارد. واقعیّت این است که اسرائیل ده ماه است که با اعلام یک سری اهدافی وارد غزّه شده. یک سه‌گانه‌ای را به عنوان اهداف خودشان اعلام کردند که اوّلینش آزادی اسرا بود ــ و معلوم شد که این یک بهانه‌ای بیش نیست ــ و دوّم پایان دادن به سیطره‌ی حماس بر غزّه و سوّم غیرنظامی کردن و غیرمقاومتی کردن غزّه. خب، اسرا که آزاد نشدند؛ بخش عمده‌ی آن‌ها را اسرائیلی‌ها در بمباران‌هایی که انجام دادند کشتند، و بخش دیگرشان هم همچنان در اختیار مقاومت هستند. سیطره‌ی حماس بر نوار غزّه هم از بین نرفته؛ در این ده ماه، هر منطقه‌ای که این‌ها ترک می‌کنند، بعد از مدّتی دوباره می‌گویند لشکرهای نظامی‌شان وارد این منطقه یا آن منطقه شدند برای اینکه مجدّد دیدند که سیطره‌ی حماس برگشته. و غیرنظامی شدن و غیر مقاومتی شدن غزّه نیز محقّق نشد، چرا که تا همین لحظه مقاومت ادامه دارد؛ عملاً همان تعبیری است که نویسنده‌ی هاآرتص دیروز یا پریروز در یادداشت مهمّی اعلام کرده بود که ده ماه است ارتشمان در کوچه‌پس‌کوچه‌های نوار غزّه دارد تلوتلو می‌خورد، می‌چرخد و می‌جنگد، ولی هنوز این نبرد پایان پیدا نکرده.

بنابراین، اسرائیل گرفتار یک نبرد بی‌پایان و یک درگیری فرسایشی است. به لحاظ نظامی، هم در جبهه‌ای که اسرائیلی‌ها اسمش را «جبهه‌ی جنوبی» می‌گذارند ــ یعنی جبهه‌ی نوار غزّه ــ و هم در جبهه‌ی شمالی با حزب‌اللّه و لبنان، دچار بن‌بست و قفل‌شدگی هستند؛ ماه‌ها است که هیچ گشایشی در این قفل‌شدگی ایجاد نشده و بن‌بست کامل نظامی برقرار است. به لحاظ استراتژیک هم به جنگی با میزان تخریب بالا و کشتار آدم‌های عادی نمره‌ای داده نمی‌شود. موفّقیّت جنگ‌های این‌گونه بر اساس میزان تحقّق اهداف استراتژیک آن جنگ ارزیابی می‌شود. اگر از این زاویه نگاه کنیم، اسرائیلی‌ها تقریباً هیچ یک از اهداف سه‌گانه‌شان در غزّه را نتوانسته‌اند محقّق کنند و جمع این سه عامل هم به نقطه‌ای نرسیده که بتواند فیصله‌بخش باشد تا بگویند ما جنگ را انجام دادیم، تمام شد و از این رویارویی فرسایشی بیرون بیاییم. در جنوب لبنان هم با انواع تاکتیک‌هایی که به کار گرفته‌اند، نتوانسته‌اند عامل این «شمشیر داموکلس»(۱) و این شمشیر فرودآمده و تأثیرگذار در جبهه‌ی شمالی را متوقّف بکنند. بنابراین، به نظر می‌رسد اسرائیلی‌ها می‌خواهند بن‌بست در جنگ را از طریق رجوع به مزیّت نسبی خودشان در حوزه‌ی عملیّات‌های ویژه‌ی امنیّتی و ترور جبران کنند، که تخصّص ویژه‌ی نهادهای اسرائیلی در طول دهه‌های گذشته از هنگام  تأسیس اسرائیل تا کنون است. در حقیقت، اسرائیل به دنده‌ی کمکی رجوع کرده، به تعبیر عامیانه دچار بُکسِ‌باد شده و خودروی جنگی‌اش در این گِلزار نوار غزّه گیر کرده؛ همان‌گونه که استراتژیست‌ها و تحلیلگران راهبردی این ارزیابی را از ابتدای جنگ داشتند که بعد از ورود اسرائیلی‌ها به غزّه و بعد از همه‌ی تخریب‌ها و کشتارهایی که خواهند کرد، گردوخاک واقعیّت به تنشان خواهد نشست. بنابراین، در آنجا گیر کرده‌اند و دنده‌ی کمکی زده‌اند. آیا این دنده‌ی کمکی گره نظامی را باز خواهد کرد؟ خیر؛ البتّه بخشی از موضوع هم به مجموعه‌ی کنش‌ها و واکنش‌های بعدی و نوع بازی بازیگران مقابل بستگی دارد. صحنه‌ی جنگ مثل صحنه‌ی سیاست است، یک صحنه‌ی ایستا نیست، بلکه صحنه‌ی پویا و در حال حرکتی است. دقّت به اهداف استراتژیک، بازی در قاب‌های استراتژیک و گم نکردن هدف‌های استراتژیک از سوی بازیگران مقابل هم بسیار مهم است که سرنوشت جنگ و مجموعه‌ی برآیند نبرد غزّه را روشن خواهد کرد.

برخی از تحلیلگرها می‌گویند هدف اسرائیل از ترورهای اخیر، برگرداندن معادله‌ی بعد از عملیّات وعده‌ی صادق و ایجاد نوعی بازدارندگی است. نظر شما در مورد این گزاره چیست؟ آیا این ترورها و به خصوص تروری که رژیم در تهران انجام داد، می‌تواند بازدارندگی را برایش حاصل کند یا نه؟

 رویداد ترور در تهران یک سطح بالاتری از این مسئله است، مرتبط است با مجموعه‌ی شرایط منطقه، موازنه‌های منطقه‌ای و موضوع بازدارندگی بین منظومه‌ی بازدارندگی اسرائیل از یک سو و مفهوم بازدارندگی و موازنه‌های قدرت بین رژیم صهیونیستی با جمهوری اسلامی ایران که سطح دیگری از این منازعه و رویداد بزرگ است. آنچه ما گفتیم در رابطه با سطح فلسطینی موضوع بود و یک اشاره‌ای هم به حلقه‌ی لبنانی‌اش کردیم که البتّه نیاز به بحث دارد. در ارتباط با این موضوع، باید یک مقدار به عقب برگردیم. بعد از هفتم اکتبر، منظومه‌ی بازدارنگی اسرائیل دچار فروپاشی اساسی شد و حفره‌های بسیار بزرگی در آن ایجاد شد، به این دلیل که یک شکست بزرگ نظامی و امنیّتی و سیاسی برای مجموعه‌ی ساختارهای صهیونیستی بود، از این نظر که اسرائیلی‌ها همیشه پیش از آنکه بازدارندگی مادّی ایجاد بکنند، بازدارندگی معنوی و، به تعبیر دقیق‌تر، بازدارندگی ذهنی ایجاد کرده بودند؛ به این معنا که انسان فلسطینی و عرب و مسلمان، تسلیم در برابر اسرائیل را به عنوان یک امر واقع بپذیرد و این کاری بود که مثلاً با سازمان آزادی‌بخش فلسطین و با دولت‌های عربی کردند؛ یعنی در تحمیل شکست به طرف‌های عربی در جنگ‌های کلاسیک، ابتدا یک معادله‌ی نظامی‌ای ایجاد کردند و بعد این را تبدیل کردند به یک موضوع معنایی و یک موضوع ذهنی و شناختی، یک موضوع ته‌نشین‌شده در ذهن طرّاحان، مدیران، نخبگان عرب و مسلمان و فلسطینی و توده‌های عادی مردم، به این معنا که این یک تقدیر، یک امر لامحاله و یک امر اجباری است. اگرچه اسرائیل در ذهن انسان عرب و مسلمان شر است، امّا شرّ لابدّمنه است؛ یعنی راه گریزی از او نیست، باید تسلیم امر واقع شد و کاری با آن نمی‌شود کرد.

آنجا که خدشه‌ی اساسی‌ در این ذهنیّت ایجاد شد، پیروزی استثنائی سال ۲۰۰۰ در تحمیل نخستین عقب‌نشینی بی‌قیدوشرط به اسرائیل در یکی از حلقه‌های منازعه‌ی عربی ـ صهیونیستی یا اسلامی ـ صهیونیستی در لبنان بود؛ یعنی برای نخستین بار، ارتش تا دندان مسلّح اسرائیل و مستظهر به پشتیبانی‌ قدرت‌های بین‌المللی که همه جا را فتح کرده بود و پیش رفته بود، مجبور به عقب‌نشینی شد. تنها جایی که ارتش رژیم صهیونیستی عقب آمده بود صحرای سینای مصر بود، با هزار قیدوشرط تحمیلی و ذلالتی که متأسّفانه به دولت و ملّت مصر تحمیل کردند که آثارش تا کنون هم باقی است. یکی از نتایج کمپ‌دیوید این است که مصر با همه‌ی اهمّیّتی که دارد، با کمال تأسّف تبدیل شده به زندانبان فلسطینی‌ها در غزّه! این‌ها همه تعهّدات کمپ‌دیوید است؛ یعنی دست‌وپای دولت و ارتش شرافتمند مصر در قیدوبند تعهّدات کمپ‌دیویدی گرفتار است؛ این واقعیّتی است که به موجب قرارداد کمپ‌دیوید اتّفاق افتاده. تنها جایی که اسرائیلی‌ها عقب‌نشینی کرده بودند صحرای سینا بود، با هزار شرط‌وشروط مذلّت‌آمیز بر طرف مقابل؛ امّا برای اوّلین بار، در لبنان از قطعه‌ای از قطعات اشغال‌شده‌ی سرزمین‌های عربی و اسلامی مجبور به عقب‌نشینی شدند، بدون قیدوشرط، بدون هیچ قراردادی، بدون تحمیل کوچک‌ترین شرطی به طرف مقابل. این یک پیروزی بسیار استثنائی بود که در ذهن و روان انسان عرب و مسلمان ته‌نشین شد یا داشت ته‌نشین می‌شد، به این معنا که می‌شود ایستاد، آن‌هم ایستادن و مقاومت نه به معنای عدمی‌اش، بلکه به معنای ایجابی و مثبتش؛ یعنی از طریق مقاومت می‌شود پروژه‌ای را پیش برد و رهایی از اشغال را محقّق کرد. آن روزی که این اتّفاق افتاد، محافلی که در درون سرزمین‌های فلسطینی دنبال صلح یا سازش با مفهوم اسرائیلی‌اش هستند اعلام کردند این خارج از فلسطین بود که اتّفاق افتاد، چون این اتّفاق در درون فلسطین شدنی نیست! این‌جوری توجیه می‌کردند که حالا دلایلی هم دارد؛ یعنی واقعاً می‌شود دلایلی هم آورد که مثلاً این قطعه‌ی سرزمین، از دید یهودیان و صهیونیست‌ها مقدّس است و یک وجبش هم قابل معامله نیست، امّا خارج از این مرزها قابل مناقشه است. البتّه مشخّص است که این تحلیل یک تحلیل دقیق و درستی نیست؛ مگر اسرائیلی‌ها خودشان از جنوب لبنان عقب رفتند؟ فعل متراکم مقاومتی هدفمند و استراتژیک با مجموعه‌ی امدادها و پشتیبانی‌های درون‌لبنانی، منطقه‌ای و بین‌المللی در حدّاقل‌هایی که ممکن بود فراهم شد و یک فئه‌ی قلیله‌ای پیشتاز امّت شد، شهادت و ایثارگری را پذیرفت، خون داد و شهید شد و ایستاد و ایستاد و ایستاد تا در نهایت، پیروزی سال ۲۰۰۰ با بهره‌برداری از مجموعه‌ی امکانات و امدادهایی که وجود داشت محقّق شد.

 تقریباً بیست سال هم طول کشید

بله، از ۱۹۸۲ تا ۲۰۰۰، نزدیک به دو دهه طول کشید؛ یعنی هجده سالِ تمام، شهادت، ایستادگی، مقاومت، فعل متراکم، ادامه‌ی حرکت، اراده و ایستادگی مداوم، در نهایت به نقطه‌ای رسید که ایهود باراک، نخست‌وزیر وقت اسرائیل که یک ژنرال ارتش اسرائیل بود، احساس کرد و جمع بندی استراتژیک پیدا کرد که راه چاره‌ای جز بیرون رفتن نیست. البتّه خیلی تلاش کردند که یک معادله‌ی صلح مذلّت‌آمیزی را به سوری‌ها تحمیل بکنند ــ در آن مقطع تاریخی، سیطره‌ی نسبی بر امور لبنان در اختیار سوریه و مرحوم حافظ‌اسد بود ــ امّا نتوانستند آن فرمول صلح تحمیلی خودشان را به اسد و حکومت سوریه تحمیل بکنند؛ دیدند چاره‌ای نیست، آن‌قدر خسارت‌هایشان در لبنان بالا است که باید عقب‌نشینی بی‌قیدوشرط را انتخاب بکنند.

عملیّات طوفان‌الاقصیٰ و مجموعه‌ی متراکم مقاومت و نبردهایی که در طول ده پانزده سال قبل از عملیّات طوفان‌الاقصیٰ از غزّه علیه رژیم صهیونیستی انجام شد، باز یک تجربه‌ی جدیدی را فراروی انسان فلسطینی و انسان مسلمان و عرب قرار داد؛ و آن این است که در درون فلسطین هم شدنی است، نشدنی وجود ندارد، منوط به وجود یک فئه‌ی قلیله‌ای ــ به تعبیر قرآنی ــ به عنوان پیشتاز امّت که بِایستد و خون بدهد و راه شهادت و ایثار را انتخاب بکند و از حدّاقل امکانات و پشتیبانی‌های درون‌فلسطینی، منطقه‌ای و بین‌المللی حدّاکثرِ بهره‌برداریِ استراتژیک را بکند و در یک مسیر متراکم، این کار را پیش ببرد. این اتّفاق هفتم اکتبر، در واقع، کلّ منظومه‌ی معنایی و ذهنیِ ساخته‌وپرداخته‌ی اسرائیلی در طول چند دهه را با چالش مواجه کرد، با حفره‌های عمیق و بزرگی مواجه کرد. این از زاویه‌ی غیرمادّیِ موضوع است.

از زاویه‌ی مادّیِ موضوع هم یک جمع کوچکی از فلسطینی‌ها در یک قطعه‌ی زمین کوچک ساحلی که از زمین و دریا و هوا، از همه طرف در محاصره و زیر رادارها و زیر همه‌ی کنترل‌های نظارتی و ابزارهای تکنولوژیک اسرائیلی و قدرت‌های جهانی هم‌پیمان اسرائیل هستند، این‌ها در شهر زیرزمینی غزّه، در زیر زمین، مدّت‌ها برنامه‌ریزی کردند، یک عملیّات بزرگی در اندازه‌ی هفتم اکتبر را طرّاحی کردند و در یک پیشروی سریع، آمدند دو برابر نوار غزّه را گرفتند! این یعنی فروپاشی منظومه‌ی بازدارندگی اسرائیل به تمام معنی کلمه، حتّی در مفهوم مادّی‌اش. خب اسرائیلی‌ها برای اینکه این شکست را مدیریّت بکنند، دو سه کار کردند؛ یکی اینکه در صحنه‌ی جنگ غزّه، شروع کردند به تخریب وسیع و ویرانی و تحمیل یک شرایط جدید؛ در حقیقت، آن‌قدر هزینه را بالا ببرند تا انسان فلسطینی به این جمع‌بندی برسد که نمی‌تواند در برابر اسرائیل و آتش پُرشتاب اسرائیلی بِایستد و این عملیّات‌ها و این فکر و این ایده‌ی مقاومت و استراتژی مقاومت، مفید فایده نیست، پاسخگو نیست.

 ظاهراً خیلی هم موفّق نبوده؛ چون نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد در همان غزّه، حمایت مردم از عملیّات طوفان‌الاقصیٰ و حماس همچنان درصد خیلی بالایی دارد

حتماً همین‌طور است. بالاتر از نظرسنجی‌ها، واقعیّت میدان غزّه است. هیچ نیروی مقاومتی و قوی‌ترین و زبده‌ترین نیروهای مقاومتی بدون پشتوانه‌ی مردمی امکان تنفّس و ادامه‌ی حیات ندارند. اگر حزب‌اللّه لبنان و متّحدانش در لبنان ــ مجموعه‌ی مقاومت ملّی و اسلامی لبنان از ۱۹۸۲ تا ۲۰۰۰ ــ آن پیروزی بزرگ را در یک بازه‌ی زمانیِ دودهه‌ای خلق می‌کند، بدون پشیبانی مردم لبنان مطلقاً چنین امکانی وجود نداشت. بنابراین، حزب‌اللّه دو ویژگی داشت: یکی اراده و آمادگی برای شهادت و ایثار و مسلّح بودن به یک برنامه و استراتژی درازمدّت مقاومت فرسایشی ناظر به نتیجه و مستمر؛ و یکی پشتوانه و پوشش حمایتی گسترده‌ی مردمی در مناطق جنوب لبنان در درجه‌ی نخست، که نگهدارنده‌ی این‌ها بودند، و بعد در معنای وسیع‌تر، علی‌رغم نظامِ طایفه‌ایِ لبنان، در مفهوم عام‌ترش هم اکثریّت غالب جامعه‌ی لبنانی از مقاومت حمایت می‌کردند؛ مجموعه‌ی این شرایط به پیروزی منجر شد. اینکه جنبش مقاومت اسلامی فلسطین ــ حماس ــ و جنبش جهاد اسلامی و مجموعه‌ی جنبش‌های مقاومتی دیگر در نوار غزّه، آتش‌بار وحشتناک رژیم صهیونیستی و ده‌ها و صدها و هزاران تُن بمباران و انواع بمب‌هایی که در غزّه فرو ریخته شده و کشتار وسیعی که انجام شده و چهل هزار نفر شهید و چند برابرِ این چهل هزار نفر مجروح را توانسته تحمّل بکند و کار را پیش ببرد و این وضعیّت ادامه داشته باشد، بدون پشتوانه‌ی عمومی مردمی چنین امری به‌هیچ‌وجه ممکن نبود. می‌خواهم به شما بگویم نظرسنجی یک قرینه است، یک شاهد است، امّا ایستادگی اسطوره‌ای و تقریباً بی‌نظیر تاریخی مقاومت فلسطین در غزّه، نه قرینه، بلکه یک امر قطعی و یک امر واقعی است که بیش از دو میلیون و دویست هزار فلسطینی در غزّه ایستاده‌اند و اکثریّت قاطع و غالبشان پشتوانه‌ی مقاومت هستند؛ وَالّا بدون ایستادگی مردمی مگر مقاومت می‌توانست این‌گونه بِایستد؟ هم به لحاظ نظامی دچار مشکل می‌شد، هم به لحاظ مجموعه‌ی کلان استراتژی دچار بحران می‌شد و مجبور می‌شد پرچم تسلیم را بالا ببرد و کوتاه بیاید و اتّفاقات دیگری بیفتد. مشخّص است که این استراتژی جواب نداده؛ امّا اسرائیل، در حقیقت، به شکل گسترده‌ای تخریبِ کور کرده و این نگرانی را ایجاد کرده که زیست‌بوم فلسطینی را از بین ببرد. ساختن دوباره‌ی نوار غزّه برای ادامه‌ی حیات عادی انسان فلسطینی بسیار سخت است و این یکی از مسئولیّت‌هایی است که الان فراروی مقاومت و مجموعه‌ی فلسطینی‌ها و مجموعه‌ی امّت اسلامی است که دریچه‌هایی باز بشود به روی اینکه امکان زیست فلسطینی‌ها بعد از شرایط جنگ فراهم بشود.

در سطح کلان‌تر، مرتبط با ایران و منطقه، عملیّات وعده‌ی صادق یک بالانس قدرت جدیدی ایجاد کرد، یک موازنه‌ی قدرت جدیدی ایجاد کرد. اسرائیل چه کار می‌کرد؟ اوّل اینکه از سه‌کنج غزّه باز به دنده‌های کمکی رجوع می‌کرد، به این معنا که خطّ امداد مقاومت را در لبنان، در سوریه و در مناطق دیگر، کور بکند و قیچی بکند؛ حتّی با حرکت به سمت عراق، این خطّ تواصل و خطّ امداد و لجستیک مقاومت را قطع بکند. دوّم اینکه به پشتیبانان مقاومت ضربِ‌شَست نشان بدهد. سوّم اینکه بگوید اگر من دچار مشکل هستم، کسانی که از مقاومت حمایت می‌کنند هم دچار مشکل خواهند شد؛ یعنی من اجازه نمی‌دهم که خودم دچار مشکل باشم، امّا محیط پیرامونی آرام باشد، هزینه تحمیل می‌کنم. با ترورهایی که علیه اهداف ایرانی انجام دادند، یک چنین خطّ استراتژیکی را دنبال می‌کردند. در نهایت، کار به یک نقطه‌ی ریسک رسید.

چون در سال‌های گذشته عادت کرده بودند که ایران مستقیم پاسخ نمی‌دهد ــ من این صبر استراتژیک ایران را همیشه می‌گویم مدل و الگوی قالیبافیِ ایرانی که در واقع، ذرّه‌ذرّه پیش می‌رود، یکباره حرکت نمی‌کند و استراتژی خودش را به‌آرامی و در مقیاس درازمدّت دنبال می‌کند ــ شرط‌بندی این‌ها این بود که ما داریم می‌زنیم و ایران پاسخ نمی‌دهد؛ بنابراین، دست ما باز است برای اینکه مرزها را جلوتر ببریم و مفهوم جدیدی از بازدارندگی و موازنه‌ی قدرت را به ایران تحمیل بکنیم.

اتّفاق حمله به سفارت ایران در دمشق منجر به این شد که ایران عملیّات وعده‌ی صادق را انجام بدهد که یک عملیّات حساب‌شده بود؛ بنا نبود تلفات داشته باشد، بلکه بنا بود نشان داده بشود که ایران اراده دارد، منظومه‌ی قدرت دارد، از خودش دفاع می‌کند، اجازه نمی‌دهد بازدارندگی‌اش خدشه‌دار بشود و همچنین به رژیم صهیونیستی اجازه نمی‌دهد که مفهوم خودش از موازنه‌ی قدرت و بازدارندگی را به ایران تحمیل بکند. آن عملیّات در آن مقیاس با اهداف استراتژیک مشخّصی بدون تلفات انجام شد، امّا در واقع یک قدرت‌نمایی بزرگ و یک موازنه‌ی جدیدی را خلق کرد.

عملیّات‌های جدید، از جمله زنجیره‌ی ترور و ترور خاص در تهران، یک هدف‌گیری‌اش به هم زدن دوباره‌ی این بازی است؛ یعنی در نتایج استراتژیک عملیّات وعده‌ی صادق خدشه ایجاد بشود و باز یک موازنه‌ی جدیدی به نفع اسرائیل شکل بگیرد که قدرت مانور و بازیگری اسرائیل پیش برود. طبیعتاً، این هدف‌گیریِ آن‌ها است؛ اینکه چه خواهد شد، نیاز به بحث دارد.

 آقای دکتر! سیّدحسن نصراللّه در سخنرانی‌ اخیرش گفت که «ما وارد مرحله‌ی جدیدی از نبرد شده‌ایم.» می‌خواهم این را یک مقدار تشریح بکنید که این مرحله‌ی جدید، چه ویژگی‌ها و چه مختصّاتی دارد و آیا در این مرحله‌ی جدید، «ما»یی که سیّدحسن از آن نام می‌برد، صرفاً «ما»ی حزب‌اللّه است یا فراتر از حزب‌اللّه است؟

فکر می‌کنم مجموعه‌ی شرایط است که دچار یک وضعیّت جدید شده. اشاره کردم که جنگ‌ها هم مثل خود مفهوم عامّ سیاست، پویا و در حال حرکت است. ما با یک صحنه‌ی ثابت مواجه نیستیم؛ مجموعه‌ی بازی کنش‌ها و واکنش‌ها است که روند جنگ را شکل می‌دهد. گاهی آغاز جنگ به نفع یک طرف است و پایان جنگ به نفع طرف دیگری می‌شود؛ این به دلیل پویایی شرایط جنگ است؛ هم شرایط درونی جنگ، هم شرایط بیرونی جنگ و ناظر به جنگ، هم مجموعه‌ی مسائل سیاسی و بین‌المللی ناظر به هر جنگی. تشریح کردیم که اسرائیل در سه‌کنج نظامی غزّه گیر کرده، در جبهه‌ی جنوب لبنان گیر کرده،‌ جبهه‌ی شرقی یمنی و عراقی هم در یک سطح و سقف مشخّصی وارد معادله شده. درست است که این جبهه‌ی شرقی به اندازه‌ی آنچه اسرائیلی‌ها جبهه‌ی جنوبی می‌نامند ــ یعنی غزّه ــ و جبهه‌ی شمالی ــ یعنی حزب‌اللّه و لبنان ــ تیر بُرنده‌ی مستقیم در ارتباط با رژیم صهیونیستی ندارد، امّا جزئی از این معادله‌ی استراتژیک شده و به‌ویژه در حلقه‌ی یمنیِ خودش، تأثیرات ماندگار استراتژیکی ایجاد کرده و اصلاً یمن را از یک بازیگر حاشیه‌نشین در جهان عرب به یک بازیگرِ خاورمیانه‌ایِ مؤثّر و تأثیرگذار تبدیل کرده. البتّه طبیعی است که جزئی از این رویداد هم محبوبیّت گسترده در مجموعه‌ی جهان عرب و جهان اسلام است که برای انصاراللّه ایجاد شده. علی‌رغم همه‌ی کارهایی که در سال‌های گذشته شد برای اینکه یک تصویر طایفه‌ای و مذهبیِ خاص و جهت‌گیری سیاسی‌ای تحمیل بشود و این‌ها حتّی در درون یمن در قرنطینه قرار بگیرند، امّا شرایط نبرد فلسطین و جنگ غزّه و جسارت و ایستادگی و نگاه استراتژیک بلندمدّت رهبری انصاراللّه و دولت صنعا خالق روندهای جدیدی شد و بازیگر یمنی را از یک کشور حاشیه‌نشینی که گرفتار یک جنگ درونی است و بر اثر جنگی که همسایگانش به آن تحمیل کرده‌اند به‌شدّت فرسوده شده، تبدیل کرد به یک بازیگر مؤثّر در سطوح استراتژیک در منطقه‌ی غرب آسیا، خاورمیانه و در بحران اصلی و مسئله‌ی تاریخی این منطقه ــ که مسئله‌ی فلسطین و اشغال فلسطین است ــ و در برابر بحران صهیونیسم.

به‌هرحال، اسرائیل در این سه‌کنج استراتژیک به دنبال این است که راه‌های جدیدی به روی خودش باز کند؛ لذا از جمله مراجعه کرده به گزینه‌ی عملیّات‌های امنیّتی ویژه به عنوان یک راه دررو، یک راه فرار، یک دنده‌ی کمکی که شرایط خودش را بهبود ببخشد، هم در کلّ وضعیّت جنگ غزّه، هم در وضعیّت تیم حاکم و دولت حاکم در اسرائیل و خطراتی که قبل از تحوّلات اخیر، ائتلاف حاکم را تهدید می‌کرد.

از آن طرف، سطح بین‌المللی موضوع را باید نگاه بکنیم. به نظر می‌رسد که شخص نتانیاهو نیم‌نگاهی به انتخابات آمریکا هم دارد و بر روی کار آمدن جمهوری‌خواهان شرط‌بندی دارد و می‌خواهد یار کمکی آن‌ها باشد و کمک بکند برای اینکه جمهوری‌خواهان و شخص ترامپ به عنوان نامزد جمهوری‌خواهان، در آمریکا روی کار بیایند. در آستانه‌ی این تحوّلات و قبل از کنار رفتن بایدن، ما مسئله‌ی آخرین دُور مذاکرات آتش‌بس را داشتیم و تلاش آمریکایی‌ها برای اینکه یک توافق آتش‌بس انجام بشود. احتمالاً تیم حاکم در آمریکا و دولت آن به دنبال این بود که با یک پیروزی در سیاست خارجی و یک دستاورد در سیاست خارجی، برای کمپین انتخاباتی‌اش هم یک دنده‌ی کمکی بگیرد، اضافه بر اهداف استراتژیکی که در سطح خارجی و در سطح خاورمیانه دنبال می‌کند؛ به‌هرحال، یک امداد و یک کمکی هم به کمپین انتخاباتی‌اش بشود به عنوان اینکه این یک موفّقیّت است، یک دستاورد است. و در درون اسرائیل، توسّط احزاب متّحد تندروِ نتانیاهو صراحتاً اعلام شد که چرا ما باید این نان قرضی را به بایدن و به دموکرات‌ها بدهیم؛ در شرایطی که آمریکا دارد به سمت انتخابات می‌رود، این توافق یعنی امتیاز دادن به تیم حاکم در آمریکا، و هیچ ضرورتی ندارد ما یک چنین کاری بکنیم.

البتّه وقتی ما این حرف را می‌زنیم که «اسرائیل دچار بن‌بست است»، با کمال تأسّف، برخی لبخند می‌زنند و می‌گویند چه‌جور این‌همه تخریب کرده و کشتار کرده و شما می‌گویید در بن‌بست است. اگر کسی می‌خواهد بداند، بالاترین نشانه‌ی این بن‌بست این است که اسرائیل توافق آتش‌بس را نمی‌پذیرد. اگر اسرائیل در جنگ غزّه برنده شده و به اهداف اسراتژیک خودش رسیده، منطقاً و قاعدتاً، به لحاظ منطق استراتژیک باید به این جنگ فرسایشی خاتمه بدهد، برای اینکه او است که دچار فرسایش و دچار جنگ است. اگر اهدافش در غزّه محقّق  شده، چرا به جنگ خاتمه نمی‌دهد؟ بنابراین، بالاترین نشانه‌ی اینکه اسرائیل در جنگ غزّه همچنان گرفتار بحران و قفل‌شدگی است، همین است که اسرائیلی‌ها علی‌رغم همه‌ی تلاش‌های منطقه‌ای و بین‌المللی که انجام شد و فرمول‌های توافق آتش‌بسی که بارها انجام شد و رفت‌وآمد هیئت‌ها و چانه‌زنی‌ها و همه‌ی مسائلی که اتّفاق افتاد، حاضر نیستند توافق آتش‌بس را انجام بدهند. یک جزئش مربوط به مصلحت تیم حاکم در اسرائیل و شخص نتانیاهو است که معتقد است اگر جنگ خاتمه پیدا بکند، ابتدای حسابرسی‌اش خواهد بود؛ این هم هست، ولی این تنها نیست. بالاتر از این، این‌گونه نیست که ساختارهای اسرائیلی و دولت عمیق در اسرائیل و ارتش اسرائیل اجازه بدهد که یک بازیگر سیاسی با او و با سرنوشت رژیم بازی بکند. اگر جمع‌بندی ارتش و مؤسّسه و دولت اسرائیل این باشد که ما در جنگ غزّه برده‌ایم، نتانیاهو را با همه‌ی بازیگری‌های تاکتیکی و استراتژیکی‌ای که بلد است مهار خواهد کرد. اگر این کار را نمی‌کند، چون جمع‌بندی مؤسّسه‌ی اسرائیلی این است که ما هنوز به اهدافمان در جنگ نرسیده‌ایم و در این شرایط، پذیرش آتش‌بس یعنی پذیرش وضعیّت موجود غزّه بدون تغییر استراتژیک در آن. بنابراین، اسرائیلی‌ها زمان می‌خرند و جنگ را کش می‌دهند.

از آن طرف، جنگ دچار گرفتاری است و باید دنده‌های کمکی بزنند؛ لذا می‌آیند بیرون برای اینکه انواع تاکتیک‌های و عملیّات‌های استراتژیک دیگری را در خدمت استراتژیک کلان خودشان انجام بدهند. اینکه آقاسیّدحسن می‌گویند «ما وارد یک مرحله‌ی جدیدی شده‌ایم»، علّت اساسی‌اش این است که اسرائیل در بن‌بست خود مجبور است دریچه‌های جدیدی به روی خودش باز کند و جنگ و رویارویی را وارد فازهای جدیدی کند. با عملیّات اخیر ترور شهید فؤاد شُکر، اسرائیل در واقع دارد معادله‌ی پیشین جنگ را می‌شکند. معادله‌ی جنگ، در ده ماه گذشته، در منطقه‌ی مرزی حاکم بوده؛ یعنی طرفین در دو سوی منطقه‌ی مرزی بین لبنان و فلسطین اشغالی، عملیّات انجام می‌دادند و یک محدوده‌ی مشخّصی داشته. وقتی اسرائیل جنگ را می‌برد به بیروت، یکباره دامنه‌ی عملیّاتیِ خودش را به چند برابر تبدیل می‌کند و می‌برد تا پایتخت و می‌برد تا مربّع امنیّتی حزب‌اللّه. بنابراین، عملاً مرزهای جنگ و قواعد حاکم بر جنگ را دارد تغییر می‌دهد.

اسرائیل می‌آید در تهران عملیّات ترور انجام می‌دهد؛ در چه زمانی؟ در زمانی که تنها چند ساعت از بزرگ‌ترین مراسم رسمی و تشریفاتی جمهوری اسلامی ایران که مراسم سوگند رئیس‌جمهور جدید است گذشته؛ علیه چه هدفی؟ علیه یکی از مهم‌ترین مهمانان این مراسم و یک چهره‌ی مقاومتیِ درجه‌یک و از افتخارات امّت اسلامی؛ خب معنای این عملیّات در تهران این است که دایره‌ی عملیّات را او دارد گسترده می‌کند. بنابراین، شما به عنوان طرف مقابل نمی‌توانی شاهد و تماشاگر باشی. شرط‌بندی اسرائیل این است. اینجا برخی بلافاصله می‌گویند حواستان جمع باشد که نتانیاهو و اسرائیل می‌خواهند جنگ بزرگ راه بیندازند و از طریق وارد کردن آمریکایی‌ها و غربی‌ها به این جنگ و رویارویی با ایران و متّحدان ایران، در صحنه‌ی گرفتگی و قفل‌شدگی غزّه و قفل‌شدگی خودشان گشایش ایجاد کنند. سؤال این است که آیا نتانیاهو به دنبال جنگ بزرگ‌تر است؟ درست است که نتانیاهو همیشه به دنبال این بوده که آمریکایی‌ها مستقیم با ایران درگیر بشوند، امّا نه به بهای درگیر شدن خود اسرائیل در یک جنگ بزرگ؛ بین این دو تفاوت وجود دارد و در تحلیل‌ها باید دقّت بکنیم.

جغرافیای فلسطین اشغالی ۲۷ هزار کیلومتر مربّع است؛ یعنی یک چیزی مثلاً در اندازه‌ی استان البرز ما یا منطقه‌ی کرج ما. بفهمیم از چه جغرافیایی حرف می‌زنیم. این جغرافیا عمق ندارد، امتداد ندارد؛ کلّ فلسطین اشغالی این مقدار است. یادمان نرود در همین فلسطین اشغالی، شش میلیون فلسطینی زندگی می‌کنند که این‌ها نمی‌خواهند سر به تن اسرائیل باشد؛ یعنی این‌ها متّحد اسرائیل نیستند. این‌ها در کرانه‌ی باختری و در غزّه، در شرق و غرب و در درون رژیم صهیونیستی، در مناطق اشغالی ۱۹۴۸، به عنوان فلسطینی‌های عربی که شهروندیِ اسرائیل را دارند، در همان خانه و کاشانه‌ی خودشان بودند که این موجودیّت صهیونیستی شکل گرفته و تابعیّت گرفته‌اند؛ اسرائیلی‌ها نتوانستند همه را بیرون بریزند. این‌ها گاهی عملیّات‌هایی هم داشته‌اند و تاریخی از مبارزه دارند؛ مبارزه‌ی مدنی و حتّی مبارزه‌ی نظامی. شرایط آنجا واقعاً یک شرایط خاصّی است. نمی‌شود از بیرون به فلسطینی‌هایی که داخل هستند حکم داد که چگونه کار کنند؛ ولی آن‌ها ــ غالب شهروندان عرب و فلسطینی در درون رژیم صهیونیستی ــ در سطوح مختلف، در آن حدّی که توانسته‌اند، مبارزه کرده‌اند و هویّت ملّی خودشان را حفظ کرده‌اند.

خب، این به ما چه می‌گوید؟ می‌گوید این جغرافیای کوچک، امکان این را ندارد که جنگی در آنجا اتّفاق بیفتد. در جنگ، فقط طرف‌های مقابل نیستند که صدمه خواهند دید. اگر جنگی اتّفاق بیفتد، لبنان یا ایران یا هر کسی که در این جنگ، طرف درگیری باشد، بی‌تردید صدمات بزرگی خواهد دید. جنگ‌های بزرگ صدمات اساسی هم دارد؛ به همین دلیل هم هست که هیچ کشور و هیچ ملّتی به سمت جنگ نمی‌رود. حتّی انسان فلسطینی هم دنبال جنگ نیست؛ من این را در دوران جنگ غزّه بارها گفته‌ام و دوباره تکرار می‌کنم؛ این خیلی مهم است. انسان فلسطینی بالاترین اشتیاق به زندگی و حیات کرامتمند را دارد امّا نمی‌تواند زندگی بکند، چون تحت اشغال است و همه‌ی حقوق بدیهی و طبیعی‌اش نقض شده، لذا چاره‌ای جز مبارزه ندارد؛ مبارزه برای او یک انتخاب نیست، یک امر ناگزیر است، یک امری است که به او تحمیل شده؛ نبرد و جنگ و درگیری انتخاب او نیست، اجبار او است و راه دیگری در برابر او نیست. همه‌ی ملّت‌ها می‌خواهند در صلح و ثبات زندگی بکنند و هیچ دولت و ملّتی خودخواسته به سمت جنگ و به سمت رویارویی نمی‌رود؛ چرا؟ برای اینکه جنگ‌ها هزینه‌های بالا دارد، خسارت‌های بالا دارد؛ این مشخّص است، این قاعده است.

یکی از امتیازات بزرگ رهبری جمهوری اسلامی ایران و به طور مشخّص آیت‌اللّه خامنه‌ای، این است که با توجّه به تجربه‌ی جنگ تحمیلی و جنگی که بعد از انقلاب به ایران تحمیل شد، در تمام دوران سه دهه و اندی رهبری خودشان، این خطّ استراتژیک را داشته‌اند که جنگ جدیدی به ایران تحمیل نشود؛ این یک قاعده‌ی استراتژیک در سیاست‌ورزی و حکمرانی ایران بوده. البتّه در چند مقطع اتّفاقاتی افتاده که استعداد این را داشته که ایران را وارد یک درگیری بزرگ و یک جنگ بزرگ بکند، امّا این کار انجام نشده، برای اینکه عقلانیّت و عزّت و حکمت و مصلحت قاعده‌های حاکم بر سیاست ایران و منطق استراتژیک مورد توجّه رهبری انقلاب اسلامی است و همه‌ی این مسائل به‌دقّت مورد توجّه قرار داشته.

برگردیم به بحثی که می‌کردیم. جنگ‌ها را ملّت‌ها انتخاب نمی‌کنند امّا از ترس جنگ و از ترس تب، خودشان را هم دار نمی‌زنند. اگر ملّتی از ترس جنگ، وا بدهد و به منطق استراتژیک تحمیلی طرف مقابل توسعه‌گر، توسعه‌طلب و جنگجوی اشغالگری مثل رژیم صهیونیستی تن بدهد، بدون جنگ، خسارت‌های جنگ و بلکه بزرگ‌تر از خسارت‌های جنگ بر او تحمیل خواهد شد. در این لحظه‌ی جاری، قطعاً ایران به دنبال جنگ نیست، همان‌گونه‌ که خطّ استراتژیک چند دهه‌ی ایران بوده. جنگ تحمیلی عراق هم به ایران تحمیل شد؛‌ چند سده است که ایران هیچ گاه آغازگر هیچ جنگی نبوده، و این سیاست ثابت ایران و رهبری انقلاب اسلامی است و همیشه این سیاست باقی بوده. امّا معنایش این نیست که در برابر یک دشمن افزون‌خواه، توسعه‌طلب، جنگ‌طلب و اشغالگری مثل رژیم صهیونیستی، وا داده بشود و کارهایی انجام بشود که به معنای پیشروی او باشد.

به اعتقاد من، منطق اسرائیلی این است: پیشروی بدون ورود به جنگ؛ چون می‌داند که ورود به جنگ، اوّلین خسارت‌های بزرگ را به رژیم صهیونیستی تحمیل خواهد کرد. آن جغرافیای با مساحت ۲۷ هزار کیلومتر مربّع و آن جمعیّتش با روان‌شناسی و جامعه‌شناسی‌ای که دارد، برای جنگ آماده نیست. این جمعیّت یاد گرفته همیشه جنگ‌های چندروزه را طی بکند که با پیروزی باشد و یاد گرفته بچّه‌ی نونور قدرت‌های بین‌المللی است که همیشه امداد بین‌المللی برای او آماده است. جنگ‌های دوران جدید مقاومت، وضعیّت جدیدی را به اسرائیل تحمیل کرد. در لبنان و بعد در درون فلسطین و در هفتم اکتبر، اسرائیل به جنگ‌های فرسایشی طولانی‌مدّت مجبور شده. اسرائیل نمی‌تواند در جنگ کوتاه‌مدّت پیروز بشود؛‌ وقتی نمی‌تواند پیروز بشود و طرف مقابلش تسلیم نمی‌شود، مجبور است به یک رویارویی فرسایشی ادامه بدهد. این وضعیّتی است که اسرائیل الان در آن گرفتار است. چه کار می‌خواهد بکند؟ می‌خواهد از طریق کارویژه‌ی مزیّت نسبی تاریخی خودش که عملیّات‌های ترور است و گسترده کردن دامنه‌ی بحران و تحمیل هزینه‌ها به بازیگران دیگر و ترس آن‌ها از گزینه‌ی جنگ بزرگ، منطق استراتژیک و بازدارندگی و قدرت خودش را به بازیگران دیگر تحمیل بکند. در واقع، جبهه‌های بیرونی را آرام بکند و به بازیگران دیگر تحمیل بکند که از ترس این جنگ، کنار بکشند تا بتواند شرایط فلسطین را در یک قرنطینه‌ای تدبیر کند و یک جوری بتواند به این شبِ سیاهِ خودش، یعنی درگیری غزّه، پایان بدهد. درحالی‌که در چند جبهه مستهلک و گرفتار است و جبهه‌ی غزّه هم به‌تنهایی ایستادگیِ اسطوره‌ای انجام داده، اسرائیل دچار یک رویارویی بی‌پایان فرسایشی است؛ بنابراین، ناچار است به گزینه‌های دیگری رجوع بکند.

و اینجا با رجوع به عقل استراتژیک مدیریّت بحران، بدون اینکه به منطق بازدارندگی و موازنه‌ی قدرت اسرائیل در ذیل گزینه‌ی جنگ بزرگ تن داده بشود، امکان بازی‌های متقابلی وجود دارد. فهم این منطق استراتژیک در این لحظه‌ی حسّاس، بسیار مهم و تعیین‌کننده است. اگر این منطق فهم نشود، معرکه‌ی آغازنشده ممکن است به باخت منجر بشود؛ امّا اگر این منطق استراتژیک درک بشود، در بین کف و سقفی که بازیگری وجود دارد و امکان بازی استراتژیک وجود دارد، ایران می‌تواند مجموعه‌ی تاکتیک‌ها و استراتژی‌های خودش را تنظیم بکند و بدون اینکه اسرائیل را از سه‌کنج خارج بکند، بدون اینکه به نقطه‌ی جنگ و درگیری بزرگ برسد، اجازه ندهد که منظومه‌ی بازدارندگی یا مفهوم جدید بازدارندگی اسرائیل به بازیگران بیرونی و به ایران و حزب‌اللّه تحمیل بشود. از این لحاظ، به نظر می‌رسد ما وارد مرحله‌ی جدیدی شده‌ایم ــ به معنای کلّ این صحنه‌ی منازعه و رویارویی ــ و هم حزب‌اللّه، هم بازیگران دیگر، هم جمهوری اسلامی ایران، در واقع، در برابر این لحظه‌ای هستند که باید بدون اینکه در ذیل منطق اسرائیلی بازی بکنند و گل به دروازه‌ی خودی بزنند، بتوانند این قطعه از نبرد و رویارویی را هم به نحو مناسبی با منطق استراتژیک درست مدیریّت بکنند و اجازه ندهند که این اتّفاق در سمت اسرائیلی بیفتد.

 آقای دکتر! رهبر معظم انقلاب در یکی از سخنرانی‌های اخیرشان فرمودند که در مسائل مهمّ کشور، لازم است صدای واحدی شنیده بشود. آیا این اتّفاقی که افتاد و پاسخی که ایران وعده‌اش را داده، از آن بزنگاه‌ها است که باید صدای واحدی از کشور شنیده بشود؟ داشتنِ این صدای واحد در آن‌ها چه تأثیری دارد و اگر این صدای واحد خدشه‌دار بشود و دچار انشقاق و چندصدایی بشویم، ممکن است چه تبعاتی داشته باشد؟

 بی‌تردید این‌گونه است. لحظات استراتژیک در این سطح از حساسیّت و بسیاری از موضوعات پایین‌تر از این موضوع که شما در سؤالتان اشاره کردید، از مسائلی است که با امنیّت ملّی و منافع ملّی کشور مرتبط است، از مسائل ملّی است و در همه‌ی مسائل ملّی باید یک صدا از مجموعه‌ی نظام و مجموعه‌ی کشور بیرون بیاید. از این زاویه، فکر می‌کنم یکی از مسائلی هم که به‌دقّت باید به آن توجّه بشود این است که بازیگری که بیشترین منفعت را از افزایش رویارویی در درون جامعه‌ی ایران و افزایش رویارویی در درون ساختارهای حاکمیّتی جمهوری اسلامی ایران می‌برد، رژیم صهیونیستی است؛ یعنی اگر بخواهیم یک بازیگر در صف مقدّم بازیگران منفعت‌بر از تشدید هر گونه درگیری و رویارویی و ستیزه‌ی سیاسی و تند شدن فضای اجتماعی و سیاسی ایران را نام ببریم، بدون هیچ تردیدی و بدون هیچ فکر و تأمّلی، رژیم صهیونیستی خواهد بود؛ یعنی اوّلین بازیگری است که منفعت می‌برد. بنابراین، در دو سطح اجتماعی و سطح حاکمیّتی ایران، تشدید اختلافات، رویارویی‌ها و ستیزه‌ها به نفع رژیم صهیونیستی است.

از این زاویه، من فکر می‌کنم اتّفاقی که در انتخابات اخیر افتاد ضربه‌ای به رژیم صهیونیستی بود. با اینکه این انتخابات به صورت ناگهانی برگزار شد ــ یعنی یک امر پیش‌بینی‌شده و برنامه‌ریزی‌شده نبود، بلکه یک سال زودتر از پایان دوره‌ی ریاست جمهوری مرحوم جناب آقای رئیسی، با حادثه‌ی تلخ سقوط هلیکوپتر، در واقع بر ما تحمیل شد ــ و رقابت بسیار سنگینی هم انجام شد که دو کارزار انتخاباتی، با همه‌ی شعارها و اولویّت‌ها و نگاه‌ها و رویکردهایی که داشتند، با هم ستیزه‌ی سیاسی ـ انتخاباتی کردند، امّا مهم این است که انتخابات وقتی برگزار شد و نتیجه مشخّص شد، از رئیس‌جمهور منتخب تا رقبای ایشان تا بالاتر و بسیار مهم‌تر، شخص مقام معظّم رهبری به عنوان عالی‌ترین مقام کشور، یک ادبیّات وفاقی مبتنی بر وفاق ملّی شنیده شد؛ نوعی از وفاق ملّی و اتّحاد ملّی و نگاه مشترک و رویکرد مشترک بر بنیاد آن چیزی که رئیس‌جمهور منتخب هم بارها در انتخابات تکرار کرد که ما به جای اینکه با هم ستیزه بکنیم، باید در چهارچوب سند چشم‌انداز جمهوری اسلامی و هدف‌گیری‌های کلان برنامه‌ی هفتم توسعه، با نوعی وفاق ملّی و همکاری جمعی امور کشور را پیش ببریم. لذا این سمّ مهلکی برای اسرائیلی‌ها و رژیم صهیونیستی است و من معتقدم یکی از جنبه‌های زمان‌بندی ترور هم همین مطلب است.

البتّه نمی‌خواهم موضوع را فقط به این مسئله فروبکاهم ــ ما به ابعاد دیگر موضوع در مجموعه‌ی شرایط استراتژیک و گرفتاری‌های اسرائیل و منطق‌های حاکم بر جنگ غزّه و نبردهای پیرامونی آن، قبلاً در مباحثمان مفصّل اشاره کردیم ــ امّا رژیم صهیونیستی یک نیم‌نگاهی به صحنه‌ی سیاست داخلی ایران هم داشت، به این معنا که این میزی که دارد چیده می‌شود و این نشانه‌های وفاق ملّی‌ای که دارد شکل می‌گیرد، با فرازونشیب‌هایی که دارد و با شذوذاتی که احیاناً این طرف و آن طرف اتّفاق می‌افتد، در برآیندش نشانه‌های وفاق مشاهده می‌شود و این سمّ مهلکی برای اسرائیل است. هرچه در درون جامعه‌ی ایران اتّحاد بیشتری بین اجزای ملّت ایران باشد و هرچه در درون ساختارهای حاکمیّتی بر بنیاد یک تقسیم کار ملّی و نوعی شبه‌اجماع ملّی کارها روان بشود و نهادها و مجموعه‌های سیاسی و حاکمیّتی در چهارچوب اهداف کلان انقلاب و جمهوری اسلامی با هم سیاست‌ورزی کنند، شرایط بازی برای اسرائیل سخت‌تر و بدتر خواهد شد و لذا یک نیم‌نگاهی به این ترور و توقیدها(۲) هم دارند که در واقع، اگر می‌توانند، یک مقدار خدشه در این بازی ایجاد کنند و آن را به هم بزنند.

بنابراین، در پاسخی که ایران می‌دهد، اضافه بر همه‌ی منطق‌های استراتژیکی که به آن اشاره کردیم، منطق درونی هم باید مورد توجّه قرار بگیرد و سیاست داخلی ما با حفظ وحدت ملّی و حرکت وفاقی که آغاز شده و تقسیم کار ملّی و صدای واحد شنیدن ــ یک صدای واحد متّفق از سوی نهادهای حاکمیّتی و اجزای سیاسی مختلف ــ پیش برود؛ همه‌ی این مقتضیات باید در طرّاحی استراتژیک مورد توجّه قرار بگیرد. و من مطمئن هستم که عقل استراتژیک جمهوری اسلامی همچنان در این لحظه‌ی حسّاس هم با همان منطق استراتژیک و عقلانیّت قوی ان‌شاءاللّه نیازهای کشور را مدیریّت خواهد کرد.

 آقای دکتر! آیا می‌توان وضعیت فعلی را از منظر تاریخی و روندهای ریشه‌دار هم تحلیل کرد؟

در این لحظه‌ای که داریم با هم حرف می‌زنیم، فکر می‌کنم خوب است که این نگاه مورد توجّه سیاست‌گذاران ما قرار بگیرد و امیدوار هستم که این دیده بشود و شنیده بشود. همه‌ی این فعل‌وانفعالات و تحوّلات نبرد هفتم اکتبر و پس از هفتم اکتبر و مرحله‌ی جدید این نبرد تا الان ــ که به ابعادی از آن پرداختیم و به منطق درونی آن هم اشاره کردیم ــ در یک ظرف بزرگ‌تری دارد اتّفاق می‌افتد که به اعتقاد من، خود ما که ایجادکنندگان این ظرف بزرگ‌تر هستیم، متأسّفانه کمتر به آن توجّه می‌کنیم. آن ظرف بزرگ‌تر این است که در حال حاضر، ایران بر فراز چند سده‌ی گذشته‌ی تاریخ خودش قرار دارد.

ما الان در مرداد ۱۴۰۳ هستیم و در سال ۸۹۳ هجری شمسی، دقیقاً ۵۱۰ سال قبل، جنگ چالدران با آن نتیجه‌ی معروفی که همه‌ی ما می‌دانیم اتّفاق افتاد. در جنگ چالداران، به دلیل اینکه فاصله‌ی فاحش تکنولوژیک بین سپاه ایران و سپاه عثمانی وجود داشت ــ به لحاظ تسلیحات و امکانات، آن‌ها مسلّح به سلاح‌های جدید شده بودند ولی شاکله‌ی ارتش ایران هنوز سنّتی بود و گرچه یک مقدار سلاح‌های جدید هم پیدا کرده بود، امّا بسیار ضعیف بود ــ و به دلایل دیگری مانند نوع فرماندهی و مدیریّت و مجموعه‌ی شرایطی که وجود داشت، ایران در آن جنگ شکست خورد. شکست در این جنگ، در واقع، مرز غربی ایران را بست و یک شرایط تاریخی‌ای را برای ایران خلق کرد که سال‌ها ادامه پیدا کرد. البتّه از آن طرف هم یک معادله‌ای ایجاد شد که عثمانی‌ها فهمیدند باید دست از سر ایران بردارند. تا قبل از جنگ چالدران و رویدادهای بعدیِ چند دهه‌ی بعد از آن، عثمانی‌ها دنبال این بودند که ایران را هم جزئی از اراضی امپراتوری خودشان بکنند؛ یعنی به ایران به عنوان یک سرزمین جدا از مجموعه‌ی امپراتوری عثمانی نگاه نمی‌کردند، بلکه خودشان را امپراتوری اسلامی فراگیر می‌دیدند. جنگ چالدران و تحوّلات بعدی آن، در مجموع، یک معادله‌ای ایجاد کرد که عراق مرز غربی ایران شد، امّا از سویی دیگر عثمانی‌ها هم کمابیش پذیرفتند که ایران خارج از سیطره‌ی آن‌ها است و یک وضعیّت مستقلّی دارد. این منطق تاریخی تا چند سده ادامه پیدا کرد.

در تحوّلات بعد از انقلاب اسلامی ایران در بیش از چهار دهه‌ی گذشته و، به طور مشخّص و ویژه و بارز و ملموس، در بیش از سه دهه‌ی گذشته، ایران یک استراتژی مداوم متراکمی را دنبال کرده. اگر می‌گوییم مقاومت فلسطین یا مقاومت لبنان چند دهه با فعل متراکمی وضعیّت جدیدی خلق کردند، درعین‌حال، یک وضعیّت مادر بزرگ‌تری را جمهوری اسلامی ایران و انقلاب اسلامی ایران خلق کرده. یک فعل متراکم در چهارچوب یک استراتژیِ منطقه‌ایِ مشخّص، ایران را تبدیل کرده به یک قدرت بازیگر درجه‌یک در منطقه‌ی پیرامونی خودش، به طور مشخّص در غرب آسیا و آنچه در تعریف‌هایی که اروپایی‌ها وضع کرده‌اند، با تسامح «خاورمیانه» نامیده می‌شود. این شرایط، یک شرایط تاریخی جدید است و نیاز دارد به اینکه ایران یک استراتژی متکامل همه‌جانبه‌ای داشته باشد که بتواند این موفّقیّت را ادامه دهد. این موفّقیّت، برای نخستین بار بعد از قرن‌ها، نفوذ ایران را در غرب تا مدیترانه و در جنوب تا باب‌المندب و دریای سرخ برده؛ و نه‌فقط نفوذ، بلکه سطوحی از حضور مستقیم را هم برای ایران ایجاد کرده، در بستر همین دولت‌کشورها و دولت‌ملّت‌ها و قواعدی که وجود دارد. البتّه این دوره‌ی فعلی دوره‌ی امپراتوری‌ها نیست، دوره‌ی کشورگشایی‌ها نیست؛ ما بر اساس منطق دولت‌کشور، با هم‌پیمانی با دولت‌ها و ملّت‌ها در منطقه، در واقع توانسته‌ایم اسباب این نفوذ و این حضور را فراهم بکنیم.

 این اتّفاق برای اوّلین بار بعد از جنگ چالدران افتاده؟

برداشت تاریخی و استراتژیک من این است. البتّه معنایش این نیست که ما هیچ گاه سیاست منطقه‌ای و نفوذ منطقه‌ای نداشتیم؛ چرا، ما حتّی بعد از چالدران هم در مقاطعی این مرز را می‌شکنیم و جلو می‌رویم. مثلاً در دوران شاه‌عبّاس بزرگ، جلوتر در دوران نادرشاه و حتّی در دوره‌ی زندیّه، حرکت‌هایی را در محدوده‌ی عراق داریم. در دوران پهلوی هم ما در منطقه‌ یک درجه‌ای از سیاست و نفوذ را داریم، حتّی توجّهی به شیعیان و به مسائلی در منطقه و مجموعه‌ی اسلامی داریم، امّا در قالب سیاست بازیگری در ذیل بازی شبکه‌ی قدرت جهانی با نزدیکی به غرب و ایالات متّحده‌ی آمریکا. ویژگی اتّفاقی که بعد از انقلاب می‌افتد این است که ایران یک بازیگر مستقل است که در ذیل منطق تقسیم قدرت جهانی قرار نگرفته، جزئی از منظومه‌ی قدرت غرب نیست و حتّی جزئی از منظومه‌ی قدرت شرق ایدئولوژیک سابق و شرق جغرافیایی امروز هم نیست؛ یک بازیگر مستقل است.

 بازی‌اش را هم خودش طرّاحی می‌کند

هم بازی‌اش را خودش طرّاحی می‌کند، هم اهدافش را خودش طرّاحی می‌کند. سیاست ایران در مورد فلسطین بزرگ‌ترین نشانه‌ی این استقلال است. تمام دولت‌های منطقه‌ی ما و قبل از انقلاب، دولت پهلوی در دوره‌ی رژیم شاه، سیاستی که در ارتباط با فلسطین اشغالی و اسرائیل دنبال می‌کردند بر اساس تعهّدات بین‌المللی و قرار گرفتن در مجموعه‌ی سیاست بین‌المللی و منظومه‌ی غرب بود. امروز گرفتاری‌ کشورهای عربی چیست؟ آن‌چنان در قیدوبند شبکه‌ی روابط و منافع خودشان با ایالات متّحده‌ی آمریکا و غربی‌ها و قدرت‌های جهانی گرفتار هستند که از امکانِ داشتنِ یک سیاست مستقل در ارتباط با فلسطین و موضوع فلسطین و اشغال فلسطین برخوردار نیستند. بنابراین، ایران بعد از انقلاب ۲ کار می‌کند:

اوّلاً این نفوذ گسترده تا مدیترانه و تا باب‌المندب و دریای سرخ، از زمان چالدران به بعد، هیچ گاه سابقه ندارد؛ حتّی بخشی از آن، در رابطه با جنوب ایران، تقریباً بازگشت به قبل از دوران صفویّه است. در دوره‌ی صفویّه هم حوزه‌ی نفوذ ایران دیگر تا آن قسمت از جنوب نیست، تا یمن و تا باب‌المندب نیست؛ این‌ها واقعیّت‌های تاریخی است. بنابراین، این گستره و عمق مردمی تکرارناپذیر برای اوّلین بار اتّفاق افتاده، حضور و نفوذ در این اندازه و در این ابعاد برای اوّلین بار است که اتّفاق افتاده.

ثانیاً و مهم‌تر از همه، ایران دوباره به دوران استقلال خودش به عنوان یک دولت ملّی و مستقل برگشته، بازیگری زائده و ذیل سیاست بین‌المللی نیست، بازیگری مستقل است که در تهران تصمیم گرفته می‌شود. درست یا غلط، هرچه هست، هر مشکلی داریم، مربوط به خودمان است؛ اگر دعوایی داریم، باید با هم حل کنیم. ایران دولتی نیست که سفرای ایالات متّحده و بریتانیا برایش تصمیم بگیرند و به او دستور بدهند، آن‌گونه که به شاه ایران ابلاغ می‌کنند که برای مهار امواج انقلاب، باید تهران را ترک بکند و برود؛ و یا انواع رویدادهای دیگری که در تاریخ همین دوره‌ی معاصر ایران اتّفاق افتاده. دوره‌ی قاجار هم که مشخّص است؛ در واقع، دوره‌ی به‌هم‌ریختگی ایران است، دوره‌ای است که مرزهای ایران در شمال و در شرق دارد کوچک‌تر می‌شود و تراشیده می‌شود، به شکل بزرگ و فاحشی در جنگ‌ها شکست می‌خوریم، دو سفارت روسیه و انگلستان در تهران همه‌کاره هستند و شبکه‌ی نخبگان ایرانی بین این دو قدرت توزیع شده، برخی «روسوفیل» هستند و برخی «انگلوفیل»؛ در واقع، ایران گوشت قربانی بین دو قدرت جهانی است. در دوره‌ی پهلوی هم با همه‌ی فرازونشیب‌ها، حتّی در اوج قدرتش و در آن دوره‌ای که نام سیاست مستقلّ ملّی بر آن می‌گذارد، در ده سال منتهی به سقوط رژیم پهلوی، ایران در منظومه و شبکه‌ی قدرت بین‌المللی دارد بازی می‌کند، یک قدرت مستقل نیست و نشانه‌های مختلفش هم مشخّص است.

بنابراین، ما با یک رویداد تاریخی و یک تحوّل بزرگ به معنای واقعی کلمه مواجه هستیم. ایران، به عنوان یک قدرت مستقل، توانسته قدرتی فراهم بکند و نفوذ و گستره‌ی نفوذ و حضوری پیدا بکند، نه‌فقط در خدمت منافع ملّی خودش، بلکه بر بنیاد یک سیاست هویّت‌محور ــ که من نامش را می‌گذارم «سیاست هویّت‌محور چندلایه» ــ که اهداف ملّی ایران و اهداف تشیّع و اهداف اسلام با هم پیگیری شده و هم‌پوشانی بین این سه سطح وجود دارد. موفّقیّت ایران فقط موفّقیّت ایران نیست، بلکه موفّقیّت منطقه‌ی عربی و اسلامی در عمق هم هست. ایران هیچ گاه موفّقیّت‌های خودش را به بهای هزینه‌کرد از جیب مجموعه‌ی امّت اسلامی انجام نداده؛ در برآیند چند دهه‌ی گذشته، ایران قدرت گرفته، تشیّع قدرت گرفته، امّا هیچ یک به قدرت امّت اسلامی صدمه نزده. و مهم‌ترین مسئله‌ی امّت اسلامی و مرکزی‌ترین و محوری‌ترین مسئله که مسئله‌ی فلسطین است، تا کنون قلب سیاست ایران باقی مانده و هر قدرتی که ایران فراهم کرده نیز در معادله‌ی قدرت در فلسطین اشغالی منعکس شده. بنابراین، اضافه بر آن دو کار مهمّی که عرض کردم ایران کرده، یک کار بزرگ‌تر و یک کار کارستان کرده که قدرت خودش را به بهای تضعیف دیگران به دست نیاورده و مجموعه‌ی شرایط منطقه هم به لحاظ بالانس قدرت، بهبود پیدا کرده.

 به نظر شما برای تثبیت این دستاورد مهم چه باید کرد؟

برای اینکه این وضعیّت از دو ویژگی برخوردار بشود، یکی اینکه تثبیت بشود و یکی اینکه تداوم پیدا بکند و موقّتی نباشد، ایران باید یک کلان‌استراتژی داشته باشد که بتواند این لحظه‌ی تاریخی را پشت سر بگذارد و این موفّقیّت‌ها را از موقّتی بودن به موفّقیّت‌های تاریخی و مداوم تبدیل بکند. خوب است که در همین لحظه‌ای که دولت جدید ما کار خودش را شروع کرده، توجّه سیاست‌گذاران عالی، همه‌ی جناح‌ها و جریان‌ها، دولت و مجلس و همه‌ی نهادهای کشور، به این امر مهمّ استراتژیک معطوف باشد که ایران شرایط جدیدی را خلق کرده و برای تثبیت و تداومش باید یک استراتژی کلان ملّی بر بستر وفاق ملّی، بر بستر اجماع ملّی و بر بستر تقسیم کار ملّی داشته باشد. و من معتقدم این لحظه‌ی تاریخی را اگر ما با اختلافات درونی خودمان، با دچار فرسایش کردن نهادهای کشورمان در درگیری‌های درون‌اجتماعی و درون‌سیاسی کشور ــ چه در سطح ساختارها، چه در سطح اجتماعی ــ از دست بدهیم، یک لحظه‌ی بزرگ تاریخی را برای ایران، برای تشیّع و برای امّت اسلامی از دست داده‌ایم و خودمان را با خطرات مختلف و مجموعه‌ی تشیّع و امّت اسلامی را با خطرات بزرگی مواجه می‌کنیم. در این لحظه‌ی تاریخی، ایران به دو امر مهم نیاز دارد که باید در دستور کار همه‌ی جریان‌ها و جناح‌ها و نهادهای کشوری باشد: اجماع‌سازی درونی و توافق‌سازی خارجی. البتّه این مسئله بسط بیشتری دارد که الان دیگر نمی‌رسیم، امّا می‌تواند موضوع یک بحث مستقلّی باشد. برویم به آن سؤالی که جنابعالی پرسیدید بپردازیم.

 آقای دکتر! کمی هم ماجرای اخیر را از منظر نقش آمریکا بررسی کنیم. اساساً بدون هماهنگی و همکاری تاکتیکی و استراتژیک آمریکا، ترورهای اخیر از سوی رژیم صهیونیستی ممکن بود؟

در بحث رابطه‌ی رژیم صهیونیستی با آمریکا، دو سطح را باید تفکیک کرد: سطح تاکتیکی موضوع و سطح استراتژیک موضوع. در سطح استراتژیک، غیر از پیوند تاریخی که از لحظه‌ی تأسیس اسرائیل و قبل از تأسیس اسرائیل و بعد از تأسیس اسرائیل بین ایالات متّحده‌ی آمریکا با این رژیم و با جنبش صهیونیستی وجود داشته و دارد، یک منطق و یک قاعده‌ی استراتژیک هم از جنگ ۱۹۵۶ میلادی، یعنی جنگ دوّم عربی ـ اسرائیلی یا جنگ کانال سوئز، بر رابطه‌ی رژیم صهیونیستی با آمریکا حاکم است. در جنگ کانال سوئز، اسرائیلی‌ها زیرآبی رفتند و با بریتانیا و فرانسه بستند، با آمریکا هماهنگ نکردند و رفتند که در جریان ملّی کردن کانال سوئز، شرایطی را به مصر تحمیل بکنند؛ چون ذی‌نفع و ذی‌ضررش بریتانیایی‌ها و فرانسوی‌ها و اروپایی‌ها بودند، این‌ها با هم بستند و جلو رفتند. به لحاظ استراتژیک، اسرائیل در این جنگ شکست خورد. این تنها جنگ کلاسیک عربی ـ اسرائیلی است که اسرائیل در آن پیروز نمی‌شود؛ در همه‌ی جنگ‌های کلاسیک دیگر، اسرائیلی‌ها با فاصله‌ی چند روز توانستند معادله‌ی خودشان را به طرف مقابل تحمیل بکنند. این شکست، این تجربه‌ی تلخ، برای اسرائیلی‌ها یک آسیب‌شناسی و یک عبرتی شد و یک قاعده‌ی استراتژیک در اسرائیل ایجاد کرد که هیچ اقدام استراتژیک بزرگی را از آن لحظه به بعد، بدون هماهنگی استراتژیک با ایالات متّحده‌ی آمریکا انجام ندهند. بنابراین، در سطح استراتژیک، اسرائیل کارهای جنگی و یا کارهایی را که ریسک ورود به جنگ دارد ــ یعنی احتمال اینکه یک امر استراتژیکی باشد و تبعات استراتژیک از نوع جنگ یا رویارویی داشته باشد ــ بدون هماهنگی با ایالات متّحده‌ی آمریکا انجام نمی‌دهد؛ یعنی این‌طور نیست که خود اسرائیلی‌ها تصمیم بگیرند، ببُرند و بدوزند؛ دوخت‌ودوزی اگر کرده‌اند، همیشه رفته‌اند با آمریکایی‌ها هماهنگ کرده‌اند و بعد از اینکه با آن‌ها هماهنگی کلان را انجام داده‌اند، دست به اقدام زده‌اند. تقریباً در تمام دهه‌های گذشته، این منطق بر کنش‌های استراتژیک اسرائیل از نوع جنگ یا نزدیک به جنگ حاکم بوده. با این منطق اگر نگاه بکنیم، قاعدتاً‌ عملیّاتی در اندازه‌ی زنجیره‌ی ترور از درون فلسطین تا لبنان تا بغداد تا تهران و به‌ویژه عملیّات در تهران در این توقیت خاص ــ یعنی ساعاتی بعد از سوگند ریاست جمهوری در تهران و در لحظه‌ای که مجموعه‌ای از تحوّلات در جریان است و می‌تواند به اتّفاقات بزرگ‌تری منجر بشود ــ منطقاً باید با هماهنگی ایالات متّحده‌ی آمریکا انجام شده باشد؛ یعنی این احتمال خیلی ضعیف است که اسرائیلی‌ها در هیچ سطحی از سطوح با آمریکایی‌ها هماهنگی نکرده باشند.

در این دو سه روز گذشته، مطابق معمول، خود آمریکایی‌ها اخباری را از مکالمه‌ی تلفنی بین بایدن و نتانیاهو در رسانه‌هایشان درز دادند که پیام‌هایی را منتقل بکنند، هم به اسرائیلی‌ها و هم به بازیگران دیگر؛ حالا اینجا یک بحثی مطرح می‌شود که مفهوم این‌ها چیست و چه‌جوری تحلیل می‌شود. اگر ما می‌گوییم طبق منطق استراتژیک، منطقاً باید بین آن‌ها هماهنگی انجام شده باشد، پس چه‌جور گفته می‌شود که بایدن به نتانیاهو گفته «این دفعه بدون هماهنگی کار کردی امّا اگر دوباره بخواهی پاسخ بدهی، دفعه‌ی بعد ما با شما همراهی نخواهیم  کرد»  یا «الان چتر حمایتی در برابر واکنش ایران برای شما ایجاد خواهیم کرد،‌ امّا نمی‌گذاریم این فعل‌وانفعال ادامه پیدا بکند» یا «اگر بخواهی دوباره بازی دیگری بکنی، ما ادامه نخواهیم داد»؟ خب این یعنی اعلام نارضایتی، این یعنی اعلام عدم هماهنگی. با فرض اینکه این گزارشِ درزداده‌شده دقیق است و واقعاً همین امر اتّفاق افتاده که بایدن در جریان نیست، اینجا یک تحلیل درون‌ساختاری ایالات متّحده‌ی آمریکا به ما کمک می‌کند و آن این است که در آمریکا هم ما سطوحی از نهادهای تصمیم‌گیری داریم؛ این‌جوری نیست که مفهومی به نام «دولت عمیق» فقط در برخی از کشورهای جهان وجود داشته باشد؛ «دولت عمیق»، هم در اسرائیل وجود دارد، هم در ایالات متّحده‌ی آمریکا وجود دارد؛ یعنی ساختارهای اصلی قدرت مؤسّسه‌ی حاکمه که تصمیمات اساسی و حیاتی را می‌گیرد، در ایالات متّحده‌ی آمریکا نیز وجود دارد. لذا بر اساس منطق و شواهد و مجموعه‌ی قرائن و همه‌ی روندهای دهه‌های گذشته، تقریباً برای من یقینی است که در خصوص اتّفاقی که افتاده، به احتمال غالب ــ نمی‌گویم صددرصد ــ با آمریکا هماهنگی انجام شده، امّا نه الزاماً با کاخ سفید و شخص بایدن یا با وزارت خارجه یا جهات رسمی حکومتی، بلکه با جهات نظامی و با پنتاگون هماهنگی صورت گرفته.

یک نمونه‌ی دیگر هم ما در همین تاریخ نزدیک و سال‌های نزدیک داریم و آن کودتایی است که در مصر علیه مرحوم محمّدمُرسی و دولتی که بخشی از آن را اخوان‌المسلمین مصر در اختیار داشت انجام شد. مجموعه‌ی گزارش‌هایی که آن زمان داشتیم، حاکی از این بود که این هماهنگی با رئیس‌جمهور آمریکا یا نهادهای سیاسی دولت انجام نگرفت، امّا با جهات نظامی و با پنتاگون هماهنگی انجام شده بود و کودتا انجام شد؛ بدون هماهنگی با پنتاگون، کودتا در مصر و در قاهره ممکن نبود. به نظر می‌رسد این دفعه هم این‌گونه است.

بنابراین، دو سطح را باید تفکیک بکنیم و جزئیّات را هم مورد توجّه قرار بدهیم. در سطح استراتژیک، هماهنگی بین اسرائیل و آمریکا بالا است. در سطح تاکتیکی همواره اختلافاتی وجود داشته، در لحظه‌ی جاری هم وجود دارد، در ده ماه جنگ غزّه هم وجود داشته، در مدیریّت همین لحظه‌ی جاری هم که ما داریم با هم حرف می‌زنیم سطوحی از اختلافات وجود دارد، امّا در رابطه با منطق کلان استراتژیک و اقدامات اصلی استراتژیک، هماهنگی استراتژیک بین اسرائیلی‌ها با دولت عمیق در ایالات متّحده‌ی آمریکا سر جای خودش هست. این دو امر با هم تناقض ندارد و در کنار هم معنا پیدا می‌کند.

 آقای دکتر! شما سال‌ها در مدیریّت‌های مختلف وزارت امور خارجه مسئولیّت‌های کلانی داشتید و حدس می‌زنیم که احتمالاً مراودات و دیدارهایی با شهید اسماعیل هنیّه داشته‌اید؛ اگر نکته‌ای، ویژگی‌ای یا خاطره‌ای از ایشان در ذهن دارید، برای ما بیان بفرمایید.

خب من به اعتبارات مختلفی، در طول سه دهه‌ی گذشته، همیشه با فلسطینی‌ها تماس داشتم. من به عنوان کارشناس فلسطین، بیش از سه دهه‌ی قبل، کار خودم را در اداره‌ی خاورمیانه‌ی وزارت امور خارجه آغاز کردم و مسئله‌ی فلسطین، به معنای کارشناسی‌اش، همواره مسئله‌ی ثابت من بوده، جدای از اینکه کجا کار می‌کنم و چه مسئولیّتی دارم. البتّه بخش عمده‌ی کار و فعّالیّتم هم در مرکز و نمایندگی‌ها ناظر به مسائل همین منطقه بوده و مسئله‌ی فلسطین یکی از اجزای اساسی آن بوده. به این اعتبار، من با بسیاری از رهبران جنبش حماس و جنبش مقاومت فلسطین، جنبش جهاد اسلامی، جنبش فتح، جبهه‌ی خلق، جبهه‌ی دموکراتیک و مجموعه‌ی جریان‌های فلسطینی، از دوره‌ی کارشناسی خودم تا دوره‌ی مسئولیّت‌های مختلف خودم، سال‌ها نشست‌وبرخاست داشتم. شاید یکی دو جا در برخی مصاحبه‌ها اشاره کرده‌ام که ویژگی‌های مشترکی بین رهبران مقاومت فلسطینی هست، امّا یک سری ویژگی‌های خاص هم در رهبران فلسطینی هست؛ این در بخشی از خاطراتم هم ثبت شده که حالا به اعتبار سؤالی که شما پرسیدید، اینجا عرض می‌کنم.

شهید عزیز و مجاهد بزرگ، آقای اسماعیل هنیّه، و بخش مهمّی از رهبران صف اوّل جنبش حماس که در طول سه دهه‌ی گذشته با آن‌ها تماس و ارتباط و ملاقات‌های پی‌درپی داشتم، از یک سری ویژگی‌های شخصیّتی و تربیتی خاص و منحصربه‌فردِ خودشان برخوردار بودند. این‌ها واقعاً تربیت‌شده‌ی اسلامند و، در کنش فردی و اجتماعی و تعاملی خودشان با آدمها، مسلمانند؛ یعنی شما در همنشینی با صف اوّل جنبش حماس و شخص آقای اسماعیل هنیّه، بشارت یک چهره‌ی بهشتی را در قالب آن‌ها می‌بینید. من نمی‌خواهم حکم عام و همگانی بدهم، امّا تجربه‌ام را دارم عرض می‌کنم. این تجربه فراتر از مطالعه‌ی از دور است؛ تجربه‌ی شخصی خودم را می‌گویم. من چون این سال‌ها مسئولیّت مستقیم نداشتم و در کار نبودم، ملاقات‌هایم در این سال‌ها با آقای هنیّه کم بوده؛ ولی آخرین بار مثلاً حدود یک سال و نیم قبل، در دوحه، توفیق داشتم که در ملاقاتی که انجام شد، یکی دو ساعتی با ایشان باشم. شما وقتی با این‌ها می‌نشستی، با شهید اسماعیل هنیّه می‌نشستی، احساس روان بودن و راحت بودن می‌کردی؛ یعنی احساس می‌کردی با یک انسانِ مسلمانِ تربیت‌شده در مکتب و مدرسه‌ی اسلام به معنای عمیق وجودی‌اش مواجه هستی، نه با یک سیاستمداری که مثلاً به انواع حیله‌ها و مکرها و بازی‌ها مسلّح است که متأسّفانه یا خوشبختانه طبیعت کار سیاسی و امر واقعی در سراسر جهان است.

بله، او سیاستمدار بود، او منافع جنبش حماس و منافع ملّت خودش را دنبال می‌کرد، او به عنوان رهبر یک جنبش مقاومتی و نهضت آزادی‌بخش، مفاهیم مورد نظر خودش را دنبال می‌کرد، امّا درعین‌حال او یک انسان بود، او یک مسلمان واقعی بود که شما احساس راحتی می‌کردی وقتی با او می‌نشستی، با دیدن وجه زیبای او، چهره‌ی همراه با لبخند همیشگی او، آرامش و قرار او در سخت‌ترین شرایط؛ و همین‌طور غالب رهبران جنبش حماس. این‌ها یک ویژگی‌هایی بود که حقیقتاً من گاهی تعبیر می‌کنم که در برخی از رهبران دیگر فلسطینی ندیده‌ام؛ یعنی این‌ها برآمدگان یک مدرسه و مکتب تربیتی اسلامی هستند و این خیلی به ایشان کمک کرد. فرق می‌کند شما به عنوان یک سیاستمدار، چقدر تربیت اسلامی و انسانی در مدرسه‌ی تربیتی اسلامی داشته باشی. ما در ایران همین را داریم؛ سیاستمداران ما که تربیت عمیق اسلامی دارند، این را شما در کنش سیاسی آن‌ها می‌بینی. سیاستمداری که هیچ دَروپیکری ندارد و هیچ قاعده‌مندی‌ای ندارد و هیچ حدّومرزی ندارد، حتّی اگر نام مسلمان و نام یک کنشگر اسلامی را هم همراه خودش داشته باشد و یدک بکشد، تربیت اسلامی ندارد و شما این را در ایران و در خارج از ایران بعینه می‌بینید. چیزی که در نشست‌وبرخاست با رهبران صف نخست جنبش حماس برای من خیلی ملموس و محسوس بود، آرامش، متانت، دریادلی، پشتوانه‌ی ایمان و اراده و باور عمیق بود.

این حادثه‌ی بسیار تلخ که در تهران اتّفاق افتاد ــ و حالا من آن را تحلیل می‌کنم و حرف می‌زنم ــ من شب اوّل خیلی گریه کردم و همین الان هم آماده هستم برای اینکه بروم به سمت اشک ریختن. به‌هرحال، تلخ‌ترین حادثه‌ای بود که در تهران اتّفاق افتاد و کاش به‌هیچ‌وجه این اتّفاق در تهران نمی‌افتاد، گرچه شهادت آرزوی همه‌ی مردان خدا و هنر مردان خدا است و دریچه‌هایی را به روی مبارزان اسلامی باز می‌کند که هیچ گاه به روی دیگران باز نمی‌شود. به تعبیر قرآن، شهادت «اِحدَیَ الحُسنَیَین»(۳) است؛ این یک منطق است، این یک باور است که شما اگر شهید هم بشوی، پیروز هستی. شما نگاه کنید خانواده‌ی شهید اسماعیل هنیّه ــ همسر ایشان، فرزندان ایشان،‌ دختر ایشان، پسران ایشان، بستگان ایشان ــ چگونه با این حادثه‌ی تلخ و با این رویداد بزرگ مواجه شدند. خود شهید هنیّه را نگاه کنید که حدود شصت نفر از اعضای خانواده‌اش، چند نفر از فرزندانش، نوه‌هایش، در همین ماه‌های جنگ غزّه و قبل از آن شهید شدند؛ ببینید ایشان با تلخ‌ترین شرایط و مظلومیّت کامل، چگونه با امر مرگ مواجه می‌شد. انسانی که با مرگ به عنوان لحظه‌ی پایان این جهان و با این درجه‌ی از باور و ایمان و عقیده و اخلاق‌مندی و انسانیّت و درک عمیق مواجه می‌شود، علی‌رغم همه‌ی فرازونشیب‌ها، شکست‌ناپذیر است؛ و این برکتی است که در خون و در ایمان و باور و عقیده نهفته است.

و من ذرّه‌ای تردید ندارم که مقاومتی و ملّتی که رهبرانش از این جنس آدم‌ها هستند ــ تربیت‌شدگان مکتب و مدرسه‌ی اسلام و مسلمانی، دارای تربیت عمیق انسانی و اخلاقی، باورمندی و ایمان و عقیده و اراده و ایستادگی و شهادت ــ چنین ملّتی و چنین مقاومتی محال است شکست بخورد؛ پیروزی و موفّقیّتش دیروزود دارد، امّا سوخت‌وسوز ندارد.

درود میفرستیم به روان پاک شهید بزرگ، شهید اسماعیل هنیّه ــ که حقیقتاً جای او در این لحظات و پس از این خالی است ــ و به روان پاک همه‌ی شهدای مقاومت فلسطین، جنبش حماس، جنبش جهاد اسلامی، جنبش فتح و دیگر جنبش‌های مقاومت فلسطین و همه‌ی مبارزان و مجاهدان امّت اسلامی و مبارزان و مجاهدان انقلاب اسلامی ایران که با خون خود و شهادت خود و ایثارگری و فدا کردن هستی و همه‌ی حیات و زندگی خودشان، مقدّمات موفّقیّت‌هایی را فراهم کردند و خالق روندهایی شدند که امروز ما در این نقطه هستیم. و ان‌شاءاللّه با این خون‌های جدید و با اراده و با فهم استراتژیک و با مدیریّت صحیح صحنه‌ها و تناقض‌ها و شرایط درونی و خارجی، به لطف و اراده‌ی خداوند قادر متعال، پیروزی‌های بعدی در پیش خواهد بود بأذن‌اللّه‌تعالی./ایسنا

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها