تحلیل از چپ و راست؛

از ملکه تا بحرین

کد خبر: 1173724

در بسته پیش‌رو تحلیل‌های سیاسی را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بخوانید.

از ملکه تا بحرین

گروه سیاست سایت فردا – طبیعی و واضح است که تحلیل‌گران در عرصه سیاست به موضوعات مختلف از منظر خود و با گرایش سیاسی خود می‌نگرند و می‌نویسند. در اینجا اما سعی داریم با کنار هم قرار دادن این تحلیل‌ها ، مسائل را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بررسی کنیم.

 

در بسته پیش‌رو تحلیل‌های سیاسی را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بخوانید.

 

نه فقط جزایر سه‌گانه بلکه بحرین هم متعلق به ایران است 

 حسین شریعتمداری در «کیهان» نوشت: « در پی انتشار بیانیه ضدایرانی وزرای خارجه اتحادیه عرب و کمیته خودخوانده ۴ جانبه شورای همکاری خلیج‌فارس که در آن آرزوهای برباد رفته اسرائیل را به زبان عربی ترجمه کرده بودند، برادرانمان در خبرگزاری فارس، یادداشت نگارنده در کیهان تیرماه ۱۳۸۶ را که پاسخی مستند به ادعاهای مشابه سران دست نشانده شورای یاد شده بود، باز‌نشر داده‌اند. ضمن ارج نهادن بر ابتکار عمل به‌جای خبرگزاری فارس، ستون یادداشت امروز کیهان را به انتشار مجدد یادداشت روز مورد اشاره که با عنوان «آواز کوچه باغی‌» منتشر شده بود، اختصاص می‌دهیم. بخوانید!

«آواز کوچه باغی» اصطلاح شناخته شده‌ای در فرهنگ قدیم تهران است و در مواردی به صورت ضرب‌المثل درآمده است. به گفته قدیمی‌ترها -که امروزه تعدادشان زیاد نیست- در آن سال‌های نه‌چندان دور که تهران شهر خلوتی بود و پاسی از شب گذشته، سکوت همه جا را فرا می‌گرفت. افرادی که به هر علت، ناچار بودند در ساعات پایانی شب از کوچه‌های تاریک و خلوت عبور کنند و احیاناً از تاریکی و خلوتی می‌ترسیدند برای غلبه بر ترس با صدای بلند زیر آواز می‌زدند. این آوازها به آواز کوچه باغی معروف بود -‌یا یکی از انواع آوازهای کوچه باغی بود- و هنگامی که صدای عابری به این آواز بلند می‌شد و چهچهه پایانی آن با کلماتی مانند حبیب من... عزیز من... امان امان و... در فضا می‌پیچید، برخی از اهالی محل که دل و دماغ بیشتری داشتند و انگیزه رهگذر آوازه‌خوان را می‌شناختند، سر از پنجره بیرون می‌آوردند و با جملاتی نظیر دمت گرم!... دارمت! و‌... با او همراهی می‌کردند، یعنی اینکه نترس! خوف نکن! ما بیداریم...

پنج‌شنبه هفته گذشته وزرای خارجه، دفاع و امنیتی کشورهای عضو شورای همکاری خلیج‌فارس در پایان اجلاس سه روزه خود در ریاض، بار دیگر- و به روال چند ساله اخیر- با صدور بیانیه‌ای از ادعای مالکیت امارات متحده عربی بر جزایر سه‌گانه تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی حمایت کردند و از جمهوری اسلامی ایران خواستند از طریق مذاکره به اختلافات موجود درباره مالکیت این سه جزیره پایان دهد!

کشورهای عضو شورای همکاری خلیج‌فارس -عربستان، کویت، امارات عربی متحده، بحرین، قطر و عمان- که سابقه تشکیل هیچیک از آنها به ۱۰۰ سال نمی‌رسد، به خوبی از حاکمیت قطعی ایران بر جزایر سه‌گانه و اسناد این حاکمیت بلامنازع باخبرند و حتی در دورترین افق‌های ذهن خویش هم نمی‌توانند تصور روزی را داشته باشند که این حاکمیت کمترین خدشه‌ای پیدا کند، بنابراین انگیزه آنها از تکرار این ادعای واهی و بی‌اساس هرچه باشد، احتمال خروج این سه جزیره از حاکمیت ایران نیست. پس ماجرا چیست؟

برای پاسخ به این سؤال، ابتدا باید به اسنادی که حاکمیت قطعی ایران بر جزایر سه‌گانه را نشان می‌دهد اشاره کرد؛

۱- علاوه‌بر نقشه‌های متعددی که از دوران یونان باستان -قبل از میلاد مسیح(ع)- برجای مانده و در آنها از تمامی جزایر خلیج‌فارس با عنوان بخشی از سرزمین ایران یاد شده است، در سده‌های اخیر نیز تمامی نقشه‌های رسمی که از سوی کشورهایی نظیر انگلستان، فرانسه، روسیه، پرتغال، اسپانیا و... تهیه شده و به عنوان اسناد رسمی نگهداری می‌شوند، جزایر خلیج‌فارس- از جمله سه جزیره تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی- را بخشی از خاک ایران دانسته‌اند. از جمله دولت انگلیس که بیش از دو سده در منطقه حضور داشته و در مواردی نیز با دولت‌های وقت ایران درگیر بوده است، در مجموع ۲۳ نقشه رسمی از منطقه تهیه کرده که در تمامی آنها- بدون استثناء- جزایر سه‌گانه متعلق به ایران است.

۲- در سال ۱۸۳۰ کاپیتان جی.بی.بروکس G.B.BRUCKS از سوی کمپانی هند شرقی -‌وابسته به دولت استعماری انگلیس- نقشه‌ای رنگی از خلیج‌فارس تهیه می‌کند. در این نقشه رنگی که نسخه‌هایی از آن در وزارت خارجه انگلیس و مخزن اسناد سازمان ملل متحد نگهداری می‌شود، ۳ جزیره تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی به رنگ خاک ایران ترسیم شده است. کاپیتان بروکس نزدیک به ۱۲ سال برای تهیه این نقشه در منطقه خلیج‌فارس بود.

۳- در سال ۱۸۳۵ «ساموئل هنل» از سوی دولت انگلیس مأمور تعیین حدود کشورها در خلیج‌فارس می‌شود. هنل در نقشه خود یک خط فرضی در آب‌های خلیج‌فارس ترسیم می‌کند که جزایر سه‌گانه در قسمت فوقانی -‌شمالی- این خط فرضی قرار داشته و متعلق به ایران دانسته شده است.

۴- در ژانویه سال بعد - ۱۸۳۶- سرگرد «موریسن» جانشین ساموئل هنل، مأموریت او را پی می‌گیرد و پس از مذاکره با شیوخ خلیج‌فارس نقشه‌ای که به تأیید آنها رسیده بود را تهیه می‌کند. در این نقشه، جزایر سه‌گانه در عمق بیشتری از قلمرو ایران قرار گرفته است.

۵- در سال ۱۸۸۱ نیروی دریایی انگلیس بار دیگر نقشه‌ای از منطقه خلیج‌فارس تهیه می‌کند که در آن جزایر سه‌گانه و خاک ایران، رنگ مشترکی دارند. 

۶- در سال ۱۸۸۶ دایره اطلاعات دولت انگلیس نقشه ایران را با رنگ یکسان جزایر و خاک ایران تهیه کرده و در ۱۲ ژوئن همان سال این نقشه از سوی وزیر مختار انگلیس در تهران به ناصرالدین‌شاه تحویل می‌شود.

۷- در سال ۱۹۰۸، دولت ایران امتیاز استخراج خاک سرخ -سنگ آهن- ابوموسی را به ونگهاوس آلمانی می‌دهد که دولت انگلیس به دلیل تیرگی روابط خود با آلمان، به ایران اعتراض می‌کند، دولت انگلیس در اعتراض خود خواهان کسب امتیاز استخراج خاک سرخ برای شرکت‌های انگلیسی است یعنی تاکید بر حاکمیت ایران...

و از ده‌ها سند دیگر، از جمله احکامی که دولت‌های وقت ایران برای انتصاب حکام -استانداران- خود در بندرلنگه -‌که شبه جزیره یاد شده بخشی از آن بوده است- صرف‌نظر می‌کنیم.

۸- اصلی‌ترین -‌و تنهاترین- سندی که امارات برای اثبات ادعای خود ارائه می‌کند نامه‌ای است که شیخ یوسف فرماندار ایرانی بندرلنگه در سال ۱۸۸۲ به شیخ حمید القاسمی حاکم رأس‌الخیمه می‌نویسد و در آن به عنوان تعارف و ابراز ادب -‌که آن هنگام بسیار متداول بوده و در بسیاری از نامه‌های مشابه دیده می‌شود- نوشته بود؛ ابوموسی از آن شماست (در خدمت شما هستیم!)

نکته درخور توجه این که شیخ یوسف در ادامه همین نامه خطاب به حاکم رأس‌الخیمه می‌نویسد «بلد لنجه بلدکم» یعنی شهر بندرلنگه هم شهر شماست و عجیب آن که اماراتی‌ها وقتی به این نامه استناد می‌کنند جمله اخیر را که به وضوح نشان می‌دهد جمله قبلی فقط یک تعارف بوده است، حذف می‌کنند!

۹- در حقوق بین‌الملل و قوانین مربوط به مرزها و سرزمین‌ها، حاکمیت یک کشور بر یک منطقه از چند راه به اثبات می‌رسد. از جمله «مالکیت تاریخی»، حاکمیت مؤثر -‌یعنی افراشته بودن پرچم، نصب حکام، حضور نیروی نظامی و...- که تمامی این ملاک‌ها و معیارهای حقوقی از حاکمیت قطعی ایران بر جزایر سه‌گانه حکایت دارند.

۱۰- در میان کشورهای عضو شورای همکاری خلیج‌فارس، همراهی بحرین با سایر کشورهای عضو، حساب جداگانه‌ای دارد، زیرا بحرین بخشی از خاک ایران بوده است که در جریان یک زد‌و‌بند غیرقانونی میان شاه معدوم و دولت‌های آمریکا و انگلیس از ایران جدا شده است و امروزه اصلی‌ترین خواسته مردم بحرین بازگشت این استان جدا شده از ایران به سرزمین اصلی و مادری آن، یعنی ایران اسلامی است و بدیهی است که این حق مسلم ایران و مردم استان جدا‌شده آن نباید و نمی‌تواند نادیده گرفته شود.

۱۱- و اکنون با توجه به اسناد یاد شده که از حاکمیت قطعی و بلامنازع ایران بر جزایر سه‌گانه حکایت می‌کند، باید به این پرسش بازگشت که انگیزه اصلی کشورهای عضو شورای همکاری خلیج‌فارس از طرح ادعای واهی حاکمیت امارات بر جزایر سه‌گانه چیست؟ و آیا این ادعا می‌تواند غیر از وحشت آنان از زلزله‌ای که انقلاب اسلامی بر حکومت‌های قرون وسطایی و غیرقانونی آنها‌ انداخته است علت دیگری داشته باشد؟

تمامی دولت‌های یاد شده با دخالت مستقیم قدرت‌های استکباری شکل گرفته‌اند و مردم کمترین دخالتی در تعیین دولت، سیاستگذاری‌ها و تصمیم‌سازی‌های آن نداشته و ندارند. از سوی دیگر تمامی دولت‌های عضو این شورا در میان مردم خود به همکاری با رژیم صهیونیستی -‌و دست‌کم بی‌تفاوتی در مقابل جنایات این رژیم علیه مردم مظلوم فلسطین- متهم هستند. حاکمان دولت‌های یاد شده به خوبی می‌دانند که در عصر بیداری اسلامی -‌با الگوی انقلاب اسلامی- حاکمیت یک خانواده بر سرنوشت مردم و غارت ذخایر ملی، امکان‌پذیر نیست و از آنجا که لرزه منجر به فروپاشی رژیم‌های غیرقانونی خود را ناشی از الگوی جمهوری اسلامی ایران می‌دانند - ‌و در این مورد حق دارند!- دشمنی با ایران اسلامی را به‌عنوان یکی از اهداف استراتژیک خود برگزیده‌اند... و چه گزینه خطرناکی، نه برای ایران که برای ادامه حاکمیت خودشان.»

 

سراب زمستانی

عباس عبدی، در یادداشتی برای «اعتماد» نوشت: «پیش‌تر درباره برجام نوشته بودم که به نظر بنده ایران یا بهتر است گفته شود اکثریت قاطع صاحبان قدرت تصمیم خود را برای امضای برجام گرفته‌اند، البته با این توضیح که مسائل فنی و پادمانی با آژانس و نیز سیاست ایالات متحده در این باره را نمی‌دانم و معتقد بودم که اگر اختلالی در امضا و احیای برجام رخ دهد، بیش از آنکه از جانب ایران باشد، ناشی از مشکلات پادمانی و خواست امریکایی‌ها است که طبعا اسراییل نیز در این میان آتش‌بیار معرکه است، ولی طی چند هفته اخیر تحولاتی در ایران رخ داده که ماجرا را قدری تغییر داده است. در این یادداشت به تاکتیک جدید یک گروه بسیار کوچک ولی پرنفوذ و البته غیرمسوول در ساختار قدرت پرداخته می‌شود که همسو با اسراییل مخالف توافق برجام هستند. هرچند آنان به ظاهر از موضع ضدیت با اسراییل مخالف برجام هستند، ولی در‌نهایت آب این سود مخالفت‌خوانی در یک جوی مشترک با اسراییل روان خواهد شد.

 این گروه کوچک، مدتی است که در کنار مخالفت گاه و بیگاه خود با برجام مسیر جدیدی را ریل‌گذاری کرده‌اند. مسیری که می‌توان آن را «سراب زمستانی» نامید. هدف آنان این است که با به تاخیر انداختن توافق برجام، مدعی شوند که توافق بهتری در زمستان در انتظار ایران است و این سرابی بیش نیست. خودشان هم می‌دانند که این سراب و دروغ است، ولی آنان گمان می‌کنند که با گذشت زمان منافع برجام برای هر دو طرف ایران و امریکا کمتر می‌شود و اگر به زمستان برسد و انتخابات کنگره نیز برگزار شود، عملا دو طرف به ویژه طرف امریکایی انگیزه خود را از دست می‌دهد،  به علاوه ممکن است که دموکرات‌ها با وضعیت ضعیف‌تری در کنگره و سنا مواجه بشوند و کفه مخالفان برجام قوی‌تر شود و این آقایان به هدف اصلی خود که لغو نهایی برجام است می‌رسند و ایران را وارد یک چالش بسیار مهم کنند و قطعنامه‌های شورای امنیت را دوباره برقرار نمایند و الی آخر... گرچه این هدف اصلی است ولی ادعای آنان این است که به علت جنگ اوکراین، اروپا با بحران انرژی مواجه شده و برای عبور از این وضع امتیازات بیشتری در مذاکرات خواهد داد. این تحلیل به کلی نادرست است. چرا؟ اولا فرض کنیم که اروپا با بحران انرژی مواجه شود، ایران چه کمکی می‌تواند به آن بنماید؟ ایران خودش هم در زمستان گاز ندارد و گاز صنایع را قطع می‌کند تا مردم اعتراض نکنند. سال گذشته حدود ۷۰۰ میلیون دلار خسارت صنایع ناشی از قطع گاز زمستانی بود. حتی در صادرات گاز متعهد شده خود نیز دچار مشکل می‌شود. به علاوه مگر ایران می‌تواند به اروپا گاز صادر کند؟ با کدام لوله؟ ایران که تکنولوژی مایع کردن گاز را ندارد که گاز مایع صادر کند.

 حالا فرض کنیم که همه اینها حل شود که حل شدنی نیست، این آقایان که متاسفانه گرایش‌های روسی دارند، چگونه مجاز خواهند شد که علیه منافع روسیه و به سود اروپا وارد این چالش شوند؟! این ادعا شوخی است. شاید بگویند فروش نفت ایران آزاد می‌شود و مشکل انرژی اروپا حل می‌شود. اروپا مشکل نفت ندارد که با آزاد کردن نفت ایران حل شود. از همه اینها گذشته، اروپا در این ماجرا کجای معادله قرار دارد؟ مگر اروپایی‌ها می‌توانند علیه سیاست‌های امریکا اقدامی کنند؟ اگر می‌توانستند جنگ اوکراین اینقدر ادامه نمی‌یافت و روابط آنان با روسیه متشنج نمی‌شد. اکنون چگونه می‌خواهند به امریکا فشار آورند که زیر بار توافق بهتری به سود ایران برود؟

اتفاقا امریکایی‌ها دنبال این هستند که اروپا روابط و وابستگی‌های خود به روسیه را کم کند، لذا از این وضعیت استقبال می‌کنند نه اینکه بخواهند مشکل اروپا را حل کنند. اگر چنین قصدی داشتند در ماجرای اوکراین چنین می‌کردند.

 آقای رییسی و دولت تحت‌تاثیر این تحلیل‌های فریبکارانه و بولتن‌نویسان فریبکار قرار نگیرند. حتما یادتان است که می‌گفتند کسی جرات تحریم نفت ایران را ندارد چون نفت به ۲۰۰ دلار می‌رسد. تحریم کردند ارزان هم شد و خسارات ماند برای مردم و تورم ۵۰درصدی. شما حتی اگر قصدی برای تصویب و احیای برجام ندارند، این را مستقل از این «سراب زمستانی» پیش ببرید. اروپایی‌ها به مسائل خودشان بهتر از ما واقف هستند و اگر چنین خطری آنان را تهدید کند و توان تاثیرگذاری داشته باشند، حتما اکنون آن را انجام می‌دهند و نمی‌گذارند برای زمستان.»

 

پایان یک قرن تباهی

محمدجواد اخوان در سرمقاله «جوان» نوشت: «الیزابت دوم در حالی درگذشت که کارنامه هفتاد‌ساله سلطنتش مشحون از جنایاتی است که به فرمان او یا به دست زیردستانش در کره خاکی رخ داده است. او زمانی به قدرت رسید که مهم‌ترین چالش آن روز انگلستان در دنیا، تلاش ملت ایران برای بازستانی حق خدادادی خویش یعنی نفت از چنگال روباه پیر بود. در همان سال‌های اول سلطنتش، مأموران مخفی سرویس اطلاعاتی ملکه با همکاری امریکایی‌ها با طرح‌ریزی و اجرای کودتای ۲۸ مرداد و سرنگونی دولت برخاسته از اراده مردم ایران، به این مناقشه پایان داده و تا ۲۵ سال بعد همچنان سیادت خود را بر صنعت نفت ایران حفظ کردند.

شروع سلطنت او با دوره‌ای مقارن بود که انگلیس در اثر پیامد‌های جنگ جهانی دوم تضعیف شده بود و به‌ناچار بخشی از عرصه قدرت را به امریکا واگذار می‌کرد. هرچند در این دوره انگلستان از بخشی از مستعمرات خود به‌تدریج خارج شد، اما نفوذ خود را تعطیل نکرد و استراتژی لندن بر نفوذ غیرمستقیم و پنهان در سیاست بین‌الملل تمرکز یافت. هرچند انگلیسی‌ها ظاهراً از بسیاری از مناطق شرق سوئز خارج شدند، اما مهم‌ترین تصمیمات سرنوشت‌ساز مستعمرات پیشین بدون جلب موافقت لندن اتخاذ نمی‌شد و عملاً عنوان «کشور‌های مشترک‌المنافع» اسم رمز سلطه استعماری ملکه بود.

هرجا که مردم آزادیخواه تصمیم به ایستادگی در برابر نفوذ روباه پیر می‌گرفتند، با خشونت و جنایت نیرو‌های ملکه مواجه می‌شدند. در دهه ۱۹۶۰ یمنی‌ها برای در دست گرفتن باب‌المندب دست‌به‌کار شدند. انگلیسی‌ها بهترین راه سرکوب مخالفان را در ایجاد شکنجه‌گاه‌های مخوف دیدند. نگهداری مخالفان در سلول‌های یخچالی با تن کاملاً برهنه موجب شد بسیاری از آن‌ها ذات‌الریه بگیرند و از بین بروند. سوزاندن بدن‌ها با سیگار، نشاندن زندانیان برهنه روی نیزه و تجاوز جنسی از دیگر شکنجه‌های این مراکز بود.

در آن‌سوی دریا نیز مردم کنیا می‌خواستند که منابع کشور خودشان را در دست داشته باشند. هنوز کاری نکرده بودند که دولت استعمارگر انگلستان از ترس شورش مردم ۵/۱ میلیون نفر را در اردوگاه‌های کار اجباری زندانی کرد. تا حد مرگ کارگران مجبور به کار می‌شدند و خیلی‌ها طاقت این کار سخت را نداشتند و می‌مردند. جنازه‌ها را در گور‌های دسته‌جمعی می‌ریختند. تعدادی از کارگران اعدام می‌شدند تا همیشه ترس از شورش در دل بقیه باشد. تعداد کشته‌ها ۲ هزار نفر در اثر مریضی معمولی اعلام می‌شود، اما اسناد واقعی و دست‌کاری نشده تاریخی کشته شدن چندصدهزار نفر را نشان می‌دهد.

با پیروزی انقلاب‌اسلامی در ایران، انگلیسی‌ها که شاهد خروج ایران از حیطه نفوذ خود و تأثیر انقلاب اسلامی بر سایر کشور‌های تحت نفوذ خود بودند، از هیچ تلاشی برای مبارزه با مردم ایران و انقلاب اسلامی فروگذار نکردند.

جنایات سربازان ملکه تنها به آسیا و آفریقا محدود نمی‌شد و حتی چشم‌آبی‌هایی که در مقابل زیاده‌خواهی نیرو‌های ملکه می‌ایستادند نیز به خشم آنان گرفتار می‌شدند. در شمال ایرلند بین سال‌های ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۰ سربازان ملکه بیش از ۳۰۰ شهروند مرد، زن و کودک را به قتل رساندند. تمامی قربانیان غیرنظامی بودند و هیچ‌یک خطر جانی برای سربازان انگلیسی به شمار نمی‌رفتند. در میان کشته‌شدگان کشیشان کاتولیک، زنان مسن، کودکان و حتی دختران نوجوان به چشم می‌خوردند. بر اساس اسناد در سال ۱۹۷۲ تمامی سربازان انگلیسی متهم به کشتار شهروندان غیرنظامی در شمال ایرلند مورد عفو ملوکانه ملکه قرار گرفتند.

زندانی و شکنجه کردن بیش از ۳ هزار قبرسی به اسم مبارزه با تروریسم بین سال‌های ۱۹۵۵ تا ۱۹۵۹ یکی دیگر از برگ‌های سیاه کارنامه سلطنت الیزابت است. شکنجه‌های این بازداشتگاه‌ها بسیار فجیع است و شکنجه‌کنندگان دیوانه‌وار شهوت شکنجه کردن داشته‌اند. نکته مهم این است که هیچ دادگاهی برای دفاع افراد برگزار نمی‌شد و حتی خود انگلیسی‌ها هم زحمت تحقیقات را نمی‌کشیدند؛ به هرکس مشکوک می‌شدند شکنجه‌اش می‌دادند؛ یا اعتراف می‌کرد یا زیر شکنجه مجبور می‌شد اعتراف کند، حتی اگر بی‌گناه بود. با پایان یافتن جنگ سرد و آغاز دوره نظام تک‌قطبی، لندن شریک راهبردی واشنگتن در شکل‌دهی به نظم نوین استکباری بود و سربازان ملکه به همراه امریکایی‌ها به لشکرکشی به منطقه غرب آسیا پرداخته و جنگی خانمان‌سوز را به راه انداختند که میلیون‌ها نفر از مردم این منطقه در افغانستان، عراق و سوریه را کشته، زخمی یا آواره کرد.

الیزابت پس از قریب به یک قرن تباهی به پایان عمر خود رسید، اما استعمار انگلیس را او پایه‌گذاری نکرده بود که با مرگش پایان یابد. مرگ الیزابت دوم، تنها بهانه‌ای است که ظلم بزرگی را که از باکینگهام و ساختمان ۱۰ خیابان داونینگ لندن بر بشریت رفته بازخوانی کنیم و بر مظلومیت مستضعفان عالم افسوس خوریم.»

 

نقش ملکه در تحولات سیاسی انگلیس

مرتضی مکی تحلیلگر مسائل بین‌الملل در یادداشتی برای «آرمان ملی» نوشت: « مرگ ملکه الیزابت از این جهت مهم است که او طولانی‌ترین دوران سلطنت را در انگلیس و شاید در اروپا نزدیک به دو هزار سال گذشته داشته و کمتر پادشاه و ملکه‌ای در سطح جهان بوده که این دوره طولانی را سلطنت کند. از این جهت خبر جالب و جذابی برای محافل سیاسی و رسانه‌ای و توجه به این موضوع هست. اما اینکه ملکه انگلیس دراین دوران طولانی سلطنت خود در تحولات انگلیس چقدر نقش داشته، باید گفت از زمانی که با کاهش مشروعیت و محبوبیت سلطنت در اروپا مواجه شدیم، در انگلیس انقلاب محافظه کارانه‌ای رخ داد و به‌شدت مشروعیت پادشاه محدود شد. در هفت دهه گذشته انگلیس فراز و فرود بسیاری داشت شاید در آن موقع که الیزابت به سلطنت رسید، یکی از قدرت‌های برتر جهان بود و مستعمرات بسیاری در چهار گوشه جهان داشت و ملکه در راس کشور بریتانیا نقش مهمی می‌توانست در روند این تحولات داشته باشد. اما پس از جنگ جهانی دوم، ملکه الیزابت با مرگ پدر به سلطنت رسید و این سلطنت با دوران نخست وزیران بسیار زیادی مصادف بود که حکم نخست وزیری خود را از ملکه الیزابت دریافت کردند اما این انتخاب‌ها نه از سوی ملکه بلکه از سوی مردم انگلیس انجام می‌شد و ملکه تنها به حکم آنها مشروعیت می‌داد. از این جهت تحولات سیاسی که در انگلیس طی هفت دهه گذشته روی داده همچنان در دیگر دموکراسی‌های اروپایی با توجه به تحولات سیاسی این کشورها تحقق پیدا کرده. ملکه بیشتر نماد وحدت و انسجام میان مناطق مختلف پادشاهی متحد بریتانیا، اسکاتلند، ایرلند شمالی، ولز و انگلند بوده و سازمان و ساختاری که در دوران استعمار به یک نوعی کشورهای تحت استعمار انگلیس را به هم متصل می‌کرد، ملکه از آن جهت می‌توانست نقشی در جهت تقویت و انسجام کشورهای مشترک المنافع داشته باشد. ما هنوز در برخی کشورها همچون استرالیا، کانادا یا نیوزلند فرمانداران کلی داریم که توسط ملکه انتخاب می‌شدند ولی کسی اسمی از آنها نمی‌شنود و در صدر اخبار جهان هیچ موقع کسی نمی‌داند که چه کسی فرماندار کل کانادا یا استرالیاست و این در همان جایگاه و نقشی پیدا می‌کند که پیوند دهنده مستعمرات سابق انگلیس با این کشور است و شاید به غیر از انگلیس هیچ کشور دیگری هنوز نتوانسته آن انسجام، وحدت و مودت میان انگلیس و مستعمرات سابق خودش را حفظ کند. اکنون چارلز به همان اندازه‌ای که ملکه نقش اثرگذاری در مورد تحولات انگلیس نداشت، به نظر نمی‌رسد که چارلز هم از این جهت بتواند نقش تعیین کننده‌ای در تحولات این کشور داشته باشد. به هر حال نقش خانواده سلطنتی در انگلیس بسیار جنبه تشریفاتی و سمبلیک و در بعضی مواقع جذاب برای گردشگران دارد. در چندین دهه گذشته ما شاهد این بودیم که گروه‌ها و جریان‌های سیاسی مختلفی به‌خصوص بیشتر از جانب جریان‌های چپ به دنبال یک نوعی نابودی خانواده سلطنتی یا حذف این خانواده از ساختار سیاسی انگلیس بودند ولی هیچ موقع این تلاش‌های ضدسلطنتی به یک حرکت یا جنبشی تبدیل نشده که بخواهد تغییر جدی در حذف خانواده سلطنتی در انگلیس ایجاد بکند و انتظار هم نمی‌رود این تلاش‌ها در دهه‌های آینده تحقق پیدا کند. و جایگاه و نقش خانواده سلطنتی در ساختار سیاسی و حکومتی انگلیس تقریبا جا افتاده و شاید از جهاتی در تضاد و تعارض با قواعد دموکراسی باشد ولی وقتی مردم پذیرفته‌اند، ساختار هم حفظ می‌شود. درواقع هر کدام از جریان‌های سیاسی انگلیس که به قدرت رسیدند، اقدامی در جهت مقابله با خانواده سلطنتی نکردند. خانواده سلطنتی برای رسانه‌های زرد انگلیس همواره خوراک خوبی تحلیل می‌کردند و می‌کنند. ازدواج‌ها، جدایی‌ها و اتفاقاتی که در خانواده سلطنتی می‌افتد همواره برای رسانه‌های زرد انگلیس جذاب بوده و بسیاری از کسانی که برای گردشگری به انگلیس سفر می‌کنند، نقاط جالبی که می‌تواند برای آنها جذاب باشد، مواقعی است که اتفاقاتی در خانواده سلطنتی رخ می‌دهد و همین الان شاید درگذشت ملکه جذابیت بسیاری پیدا می‌کند و برخی برای دیدن مراسم‌ها و تشریفاتی که برای تشییع ملکه انجام می‌شود به این کشور سفر کنند.»

 

روباه پیر و مرگ ملکه 96 ساله‌اش

مهدی فضائلی کارشناس سیاسی  در سرمقاله «صبح نو» نوشت: «مرگ ملکه الیزابت دوم، فرصتی است برای شناخت یکی از دشمن‌ترین حکومت‌ها با مردم و نظام ما و اینکه چقدر می‌شود به این کشور، سیاستمداران و رسانه‌اش اعتماد کرد

پیرامون ما اتفاقات و رویدادهایی رخ می‌نماید که هرکدام می‌تواند برای ما در بعد شخصی، اجتماعی، فرهنگی یا سیاسی درس‌آموز یا عبرت‌انگیز باشد.

انسان هوشمند تلاش می‌کند این وقایع را راحت و مجانی از دست ندهد و با دقت در آن‌ها بُعد یا ابعادی از زندگی خود را عمق ببخشد. یکی از این رویدادها، مرگ الیزابت دوم، ملکه انگلستان است که این روزها زیاد درباره آن می‌شنویم و می‌بینیم و می‌خوانیم؛ پیرزنی ۹۶ساله که با حدود 70سال سلطنت در انگلستان، رکوردی بی‌سابقه را طی هزارسال گذشته این کشور به نام خود ثبت کرد!

دقت کنید! انگلستان؛ معروف به روباه پیر، یکی از پرمدعاترین و پرسابقه‌ترین کشورهای اروپایی است که درعین‌حال سوابق زشت و خائنانه زیادی در کشورهای مختلف ازجمله ایران عزیز ما دارد. این کشور با سیاست‌هایش و رسانه معروفش یعنی BBC نقش‌آفرینی‌های زیادی داشته و دارد.

مرگ ملکه الیزابت دوم، فرصتی است برای شناخت یکی از دشمن‌ترین حکومت‌ها با مردم و نظام ما و اینکه چقدر می‌شود به این کشور، سیاستمداران و رسانه‌اش اعتماد کرد. زندگی پر از فساد، اشرافی‌گری حداکثری، ظلم و استعمار ملت‌های مختلف، تسلط فوق‌العاده باواسطه و بی‌واسطه بر تقریبا تمام مبادی قدرت و ثروت، سلطنت موروثی و درعین‌حال مرموز و پیچیده، شمه‌ای از آن چیزی است که در کاخ باکینگهام می‌گذرد. دولتمردان انگلیس، حتی در شرایط سخت اقتصادی این روزها که به گفته روزنامه «فرانکفورتر آلگماینه سایتونگ» آلمان (که از فقر روزافزون در انگلیس خبر داده و نوشته است) «شرایط به گونه‌ای است که همواره باید شهروندان انگلیسی بیشتری بین دو گزینه گرم کردن خود و غذا خوردن یکی را انتخاب کنند»، بی‌پروا برای تشییع ملکه خود هزینه می‌کنند تا جایی که خبرنگار شبکه الجزیره این هزینه را حدود ۶میلیارد پوند پیش‌بینی کرده است؛ هزینه‌هایی که به مخیله ما هم خطور نمی‌کند.

یادمان نرفته که روزنامه انگلیسی دیلی‌میل در آستانه تولد نوه همین ملکه تازه ازدنیا‌رفته در سال‌۹۲، پیش‌بینی کرد، این جشن تولد،۲۴۳میلیون پوند روی دست مردم این کشور خواهد گذاشت! یا همین چند ماه پیش بود که به مناسبت هفتادسالگی سلطنت این عجوزه، بیش از یک‌میلیارد دلار در انگلستان هزینه شد! همه این‌ها در حالی است که یک سازمان خیریه برای کودکان در انگلیس اعلام کرده است، نسبت کودکان فقیر در مناطق شمال‌شرقی انگلیس، از لندن پیشی گرفته و اکنون از هر پنج کودک در این منطقه، دو کودک در فقر بزرگ می‌شوند. همچنین براساس گزارش نهادهای ناظر، فقر کودکان در منطقه ولز نیز از ۳۱درصد در سال۲۰۲۰ به ۳۴درصد در سال گذشته افزایش یافته و متوسط فقر کودکان در انگلیس، ۲۷درصد شده است. براساس گزارش نهادهای رسمی و برخی پژوهشگاه‌های این کشور نیز، تعداد افرادی که به بانک‌های غذا (غذای ارزان) در بریتانیا نیاز دارند از 26هزار نفر در سال2009 به بیش از 2.5میلیون نفر در سال گذشته افزایش یافته است. و این‌ها به‌جز معضلات و ده‌ها آسیب اجتماعی خرد و کلان و ده‌ها مورد اقدامات و رفتار ضد حقوق بشری است که این کشور با آن روبه‌رو است اما حاکمان و رسانه وابسته به ملکه این کشور آنچنان پرمدعا و حق‌به‌جانب برخورد می‌کنند که گویا مملکتی بی‌عیب‌ونقص را اداره می‌کنند. از نشانه‌های فریبکاری و روباه‌صفتی حکمرانان انگلستان اینکه BBC آینه تمام‌نمای این مکارگی، امکان نظردهی درباره تمام پست‌های مربوط به مرگ ملکه را در صفحه اینستاگرامش مسدود کرده و این در حالی است که با نگاهی مثبت ادعا می‌کند اخبار خانواده سلطنتی برای مردم جهان مهم است و به همین جهت پرحجم به آن می‌پردازد!

برای حقانیت نظام جمهوری اسلامی ایران، همین بس که چنین حکام و چنین رسانه‌ای شبانه‌روز علیه آن دسیسه می‌چینند و سخن‌پراکنی می‌کنند.»

مشروطه انگلیسی و روشنفکران ما

 

مشروطه انگلیسی و روشنفکران ما

عبدا...گنجی- مدیرمسئول همشهری نوشت: «فوت ملکه انگلیس بهانه مناسبی است تا تاثیر مدل حکومتی آن کشور بر نخبگان ایران به همراه تناقضات و تضادهای آن، یک‌بار دیگر برجسته شود. دخالت‌های انگلستان یک بحث، تاثیرپذیری آشکار نخبگان سیاسی ایران از مدل سیاسی این کشور بحث دیگری است. به این سه‌گانه توجه کنید: 1- انقلاب مشروطه ایران صددرصد متاثر از انگلیس انجام شد و علاوه بر متواتر‌بودن این روایت، شیخ ابراهیم زنجانی از سردمداران رادیکال مشروطه 3‌بار در کتاب «سرگذشت زندگی من» به همکاری و کمک انگلستان در مشروطه اشاره می‌کند. 2- بعد از انقلاب اسلامی و خصوصا بعد از خرداد‌1376 یکی از مدل‌های طراحی‌شده برای عبور از جمهوری اسلامی، مدل مشروطه‌خواهی بود که درمقابل مدل جمهوری‌خواهی امثال سروش و اکبر گنجی قرار گرفت. مشروطه‌خواهان اصلاح‌طلب رسما اعلام کردند اگر ولایت فقیه را نمی‌خواهید، حذف کنید، بسان انگلستان تشریفاتی کنید و در این‌باره کتاب‌ها و مقالات نوشتند. 3- آنچه در این میان تناقض است، بحث وراثت در آن مدل است که در بین روشنفکران ما از اهمیت منفی برخوردار نیست، اما در خود ایران به سایه وراثت نیز شلیک می‌شود. حال به صحنه انگلیس برگردید. دیروز یکی از روشنفکران ما نوشته است که بسیاری از کاربران برای فوت ملکه به او تسلیت گفته‌اند و ملکه را مادر وی خطاب کرده‌اند و در پایان این اظهارنظر نوشته است: «خودمانیم، چند نفر در طول 70سال حکومت مادرم از وی آزرده‌خاطر بودند؟» این جمله نقطه عزیمت سؤالات مهمی است. اول اینکه آیا منظور این است که در 70سال اخیر کسی از انگلیس آزار و اذیت ندیده است؟ سؤال دومی که طرح می‌شود، اینکه در انگلیس حاکمیت دوگانه است که بخشی از آن آزاردهنده و بخشی از آن بی‌آزار است؟ اما سؤال سوم که بسیار مهم‌تر است، اینکه قطعا انگلیس در 2قرن اخیر منشأ جنایت و استثمار و استعمار بوده است و نزدیک‌ترین آن به ما کودتای 28مرداد1332 است. حال آنان که بارها جمهوری اسلامی را به 2 بخش انتصابی و انتخابی تقسیم کرده‌اند، می‌توانند پاسخ بدهند که جنایات انگلیس در حق مردم ایران و جهان محصول بخش انتخابی و دمکراسی انگلیس است و ملکه از این مبرا بوده است؟ اگر بله، باید پاسخ دهند اگر جنایات انگلیس محصول دمکراسی است نه ملکه، پس مدل مشروطه‌خواهی شما به چه می‌انجامد؟ مگر نه این است که به قول حزب مشارکت می‌خواهید از «یکه‌سالاری به مردم‌سالاری» برسید؟ آیا چهره تاریک انگلیس در بین مردم ایران و بسیاری از نقاط جهان محصول دمکراسی آن است یا سلطنت مشروطه؟ به هرکدام تن دهید، باید ده‌ها تناقض دیگر را نیز پاسخ دهید. انگلیس این هنر را داشته است که ملکه را تشریفاتی بفروشد. در این صورت فلسفه وجودی و مشروعیت او از چیست؟ فقط حیف و میل میلیون‌ها پوند در سال و تمام؟ ملکه یا پادشاه انگلیس اختیارات عجیب و غریبی دارد که به‌دلیل عدم استفاده از بیشتر آنها چنین جلوه کرده ‌وگرنه بالقوه اختیارات قطعی است. برکناری یا تنفیذ نخست‌وزیر، انحلال پارلمان، فرمانده کل قوا، رهبری نهاد دین (کلیسای اصلی) همه با ملکه است. اشراف بر چند کشور دیگر نیز در ذهن نخبگان ما بی‌اهمیت است. در سال1975 ملکه انگلستان از طریق نماینده‌اش در استرالیا نخست‌وزیر این کشور را عزل کرد و این اختیارات همچنان باقی است. آیا نخست‌وزیر بدون تنفیذ او مشروعیت بالفعل می‌یابد؟ حتما خیر. حال خود این ملکه مشروعیتش را از کجا آورده است؟ از وراثت، اما برای روشنفکران جذاب است زیرا دکور بیرونی را قشنگ طراحی کرده‌اند و به‌ظاهر مردم حکومت می‌کنند. آیا حاضرند اختیارات ملکه به نخست‌وزیر منتقل شود؟ خیر. هنر تولید جذابیت از مدل سیاسی برای روشنفکران شرق واقعا ستودنی است و می‌توانند گنجشک را جای قناری به تحصیل‌کردگان ما بفروشند و ما نیز مبلغ همان گنجشک رنگ‌شده باشیم. آنچه باید منتظر بود، بازگشت چهره مردانه به سلطنت در انگلیس پس از 70سال است. باید ببینیم مردان انگلیس که پرچمدار جذاب‌کردن زنان برای لذت مردان در طول 2قرن اخیر بوده‌اند، چه تصویری از انگلیس جدید می‌سازند.»

 

 


 

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فردانیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

    نیازمندیها

    سایر رسانه ها

      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فردانیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد