تحلیل از چپ و راست؛

از تهدیدات سفر بایدن تا تغییرات در مفهوم براندازی

کد خبر: 1162033

در بسته پیش‌رو تحلیل‌های سیاسی را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بخوانید.

از تهدیدات سفر بایدن تا تغییرات در مفهوم براندازی

گروه سیاست سایت فردا – طبیعی و واضح است که تحلیل‌گران در عرصه سیاست به موضوعات مختلف از منظر خود و با گرایش سیاسی خود می‌نگرند و می‌نویسند. در اینجا اما سعی داریم با کنار هم قرار دادن این تحلیل‌ها ، مسائل را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بررسی کنیم.

 

در بسته پیش‌رو تحلیل‌های سیاسی را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بخوانید.

 

تحول در مفهوم براندازی

عبدا... گنجی؛ مدیرمسئول «همشهری» در سرمقاله امروز نوشت: «یکی از مفاهیمی که معنادهی به آن در ایران امروز دچار کژ‌تابی است، مفهوم براندزای است. آنچه روشنفکران و بخش سکولار اصلاح‌طلبان معتقدند اینکه براندازی فقط یک شاخص دارد و آن دست‌بردن به سلاح است. بنابراین تا کسی دست به سلاح نبرده، معنایش این است که اظهارنظر می‌کنند و باید در قالب نقد تحمل و به‌رسمیت شناخته شود. حتی علیرضا علوی‌تبار از مولدان اندیشه سکولار در ایران ضمن تاکید به «نظام فرادینی» معتقد است براندازی غیرمسلحانه را بلااشکال می‌داند. حال سؤال این است که آیا براندازی فقط معنای مسلحانه می‌دهد و بقیه‌اش حرف و نقد و آزادی بیان است؟ برای فهم این مهم باید سراغ گفتمان کسانی برویم که بر سر برانداز‌بودن آنان در کشور اشتراک‌نظر وجود دارد. مثلا سلطنت‌طلبان و پیرمردان و پیرزنان ساکن تیرانا که برانداز هستند، چه می‌گویند؟ در یک جمله می‌گویند: «جمهوری اسلامی باید برود.» آنان که فعلا روش‌‌هایشان مسلحانه نیست، چرا در درون کشور بر سر برانداز‌بودنشان اجماع وجود دارد؟ چون گفتمان آنان مملو از مفاهیم نفی‌کننده و براندازانه است. بنابراین وقتی گفتمان آنان را تجزیه کنیم و یا مطالبات آنان را ذیل «جمهوری اسلامی باید برود» تجزیه کنیم به چنین مطالباتی می‌رسیم: ولایت فقیه نباید باشد، دموکراسی باید با انتخابات آزاد و بدون قید حاکم شود، ماهیت دینی حکومت باید پایان یابد، دین از عرصه سیاست عقب‌نشینی کند، فلسطین ربطی به ایرانیان ندارد، ساختار نظام باید عوض شود، قانون اساسی باید تغییر کند و... . حال به داخل کشور برگردید. چند نفر را می‌شود نام برد که دقیقا همین مطالبات را طرح می‌کنند؟ برای اثبات این مهم فقط لازم است چند سخنرانی کلاب‌هاوس و توییتر آنان را چک کنید یا کتب و مقالات آنان را بخوانید.

پس ما کسانی را داریم که از ساختار و ماهیت حقیقی جمهوری اسلامی عبور و عدول کرده‌اند و دیگران را نیز به این راه دعوت می‌کنند، چرا نباید آنان را برانداز بدانیم؟ برای فهم این مهم باید به تفاوت‌های مخالفت با منتقد یا برانداز و منتقد احاطه داشته باشیم. بدون تردید نقد یعنی نقد «روش» و «رفتار» حاکمان و فراتر از آن نقد نیست. بنابراین اگر بخواهیم تفاوتی بین براندازان غیرمسلح با پهلوی‌ها و منافقین قائل شویم، این تفاوت فقط در «روش براندازی» است ولاغیر. علاوه بر اشتراکاتی که در بالا آمد، در داخل کشور  برخی با براندازان تابلودار خارجی در مواردی مانند دروغ‌سازی، سوار‌شدن بر نارضایتی‌ها و ناکارآمدی‌های احتمالی، تحریف، سیاه‌نمایی، سوارشدن بر مشکلاتی که دشمن ایجاد کرده است، اشتراک‌نظر دارند. پس تا اینجای کار ادبیات، سوژه‌‌ها و مطالبات یکی است. فقط می‌ماند اینکه بر سر چگونگی نبود یا حذف جمهوری اسلامی با هم بحث دارند. یکی می‌گوید باید به روش انقلابی با رهبری خارجی به میدان آمد (مثل مراد ویسی از اصلاح‌طلبان مهاجرت کرده در ایران اینترنشنال) و یکی می‌گوید این روش به هرج و مرج و خشونت منجر می‌شود باید مردم را به میدان گذار از وضع موجود کشاند و برای این موضوع تلاش می‌کنند و سال‌‌ها تلاش کرده‌اند. پس نقادی به روش و رفتار حاکمان ختم می‌شود. براندازی به 3رکن‌ ماهیت نظام، ساختار و اصول جمهوری اسلامی برمی‌گردد. اکنون بر سر نگاه به این 3رکن بین‌بخشی از انقلابیون سابق با براندازان شناسنامه‌دار تفاوت ماهوی وجود ندارد. در مواردی مانند حذف یا تشریفاتی‌کردن ولایت‌فقیه (مشروطه‌خواهی یا جمهوری‌خواهی)، عقب‌نشینی دین از عرصه سیاست و اجتماع، ورود مخالفان نظام به قدرت در ذیل شعار توسعه سیاسی و... را نمی‌شود براندازی معنا کرد؟ می‌توان گفت براندازی به روش انقلاب‌های کلاسیک (خشن) یا مسلحانه تقریبا در جهان منسوخ شده است. به‌طور مثال، منافقین که از راهبرد براندازی خود عدول نکرده‌اند اما روش براندازی خود را از آمدن به تنگه زبرجد (مرصاد) و ترور در خیابان‌های تهران یا خمپاره‌زنی کور به تلگرام، اینستاگرام، توییتر و... برده‌اند. پس اکنون می‌توان گفت آنان دیگر برانداز نیستند؟ ممکن است بگویید این تشکیلات با آمریکایی‌ها چفت و بست دارند و معاون ترامپ و وزیر خارجه‌اش همین ماه با آنان سمفونی براندازی نوازیده‌اند.

اگر این است، افراد دیگری نیز هستند که از آن تشکیلات خشن نیستند اما ابایی ندارند با آمریکایی‌ها عکس یادگاری بگیرند، پول بگیرند و برای براندازی تلاش کنند. چرا آنان را برانداز ندانیم؟

از کم‌کاری‌ها و تن‌آسایی‌های نیروهای مؤمن به انقلاب اسلامی این است که هنوز نتوانسته‌‌اند معنای براندازی را از قالب مسلحانه آن خارج کنند. بنابراین برخورد با براندازان اتو کشیده، شیک و کت‌وشلواری مواجهه با عقیده و آزادی بیان و نقد تلقی می‌شود. نقد رفتار و روش اداره‌کردن کشور حتما باید بشود اما اشکال اینجا نیست. اشکال این است که عبورکنندگان از نظام دینی همچنان مدعی جمهوری اسلامی هستند اما یک جمهوری اسلامی می‌خواهند که هم جای پهلوی در آن بشود هم  آمریکا آن‌را به‌رسمیت بشناسد و تحسین کند و این یعنی 180درجه از ریلی که امام بنیان‌گذارد فاصله بگیریم. در این صورت ما راهی جز بازگشت حداکثری به امام نداریم که فرمود راه امام «اِحدی الحسنین» است یعنی در مکتب ما شکستی وجود ندارد. شهادت و پیروزی هر دو پیروزی است و این سرّ استقامت 43ساله ماست.‌»

 

خطر الحاد تاریخی

احمد غلامی، در سرمقاله «شرق» نوشت: «پایان‌باوری پدیده تازه‌ای نیست. شیفتگی به اعلام پایان بسیاری از ایده‌ها ازجمله پایان ایدئولوژی، تاریخ، اومانیسم، فلسفه، مدرنیته، در بین سیاست‌مداران و نخبگان و روشنفکران رایج است. گویا در اعلام پایان ایده‌ها نوعی خلاصی وجود دارد؛ خلاصی از دست ایده‌ها که همواره مزاحم و مخل وضعیت موجودند. بنابراین آنان که همواره در کار حفظ و تداوم وضعیت موجود هستند، درصدد اعلام پایان هر چیزی‌اند که مغایر با منافع و موقعیت آنان باشد. این پایان‌ها تا زمانی که افقی پیش‌رو را نشان می‌دهند تأثیرگذارند، اما زمانی که مردم افق پیش‌روی خود را از دست داده‌اند، دوباره به احیای تاریخ دست می‌زنند، احیای تاریخ نزدیک یا تاریخ دور. به تعبیر استوارت سیم، «تفکر پایان‌باورانه کاملا با جنبش فرهنگی پسامدرنیسم همکاری دارد، جنبشی که به‌جد تشویق‌مان می‌کند خود را از اقتدار سنتی و این تصور رها کنیم که گذشته می‌تواند به کار تفکر بیاید». یکی از این پایان‌باوران، فرانسیس فوکویاما، نظریه‌پرداز جنجالی آمریکایی است که البته برداشت از نظریاتش با سوءتفاهم نیز همراه بوده است. فوکویاما پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اعلام کرد لیبرال‌دموکراسی بر همه رقیبان خود پیروز شده است و دیگر در جهان جایی برای کمونیسم وجود ندارد. اما در همان زمان، دریدا در واکنش به فوکویاما استدلال کرد پیروزی سرمایه‌داری لیبرال‌دموکراسی صرفا به‌منظور پنهان‌کردن این واقعیت است که لیبرال‌دموکراسی هرگز تا این حد در وضعیت بحرانی، شکننده و فاجعه‌بار نبوده است. فوکویاما بعد از اعلام پایان تاریخ، چنان مورد انتقادات جدی قرار گرفت که در حد یک کارگزار نظام سرمایه‌داری فروکاسته شد. هرچند او تلاش کرد در مصاحبه طولانی خود در کتاب «پس از پایان تاریخ» با ماتیلد فستیگ، با رویکردی انتقادی از نئولیبرالیسم و بحران‌های سرمایه‌داری و بی‌عدالتی بگوید، اما باز هم نتوانست خود را از زیر بار نقدهای جدی، خاصه از سوی منتقدان چپ‌گرا خلاص کند. یکی از مهم‌ترین این نقدها، نقد دریدا به او بود که تأکید می‌کرد برخورد فوکویاما با لیبرال‌دموکراسی، «ایدئولوژیک» است. این نقد نشان داد فوکویاما دقیقا از جایی ضربه‌پذیر است که خود منتقد آن است. او خود را مبرا از این می‌دانست که ایدئولوژیک خطابش کنند؛ غافل از اینکه ایدئولوژی تله‌ای فراخ‌تر از آن چیزی بود که فوکویاما می‌پنداشت.

نکته اصلی در اعلام این پایان‌ها، حفظ وضعیت موجود است، آن‌هم در غیاب تاریخ و تلاش برای اقناع مردم به اینکه دنیای موجود همان دنیای مطلوب است. غیاب تاریخ حاصلی جز سرگردانی جامعه ندارد. «جامعه سرگردان»، جامعه‌ای است که دولت و نخبگانش دیگر قادر به حل مشکلات آن نیستند و توده‌ها نیز توان تغییر انقلابی ندارند و در این جامعه است که مردم با یک مقایسه تاریخی روبه‌رو خواهند شد، بین آنچه هست و آنچه می‌بایست باشد. جامعه سرگردان نمی‌تواند این مقایسه را منطقی و عقلانی تحلیل کند، یا ناگزیر است تاریخ را جعل کند یا منکر همه‌چیز شود، یا از گذشته رؤیایی نوستالژیک بسازد، یا دچار نوعی الحاد تاریخی شود. الحاد تاریخی، بیماری خطرناکی است که یکی از عارضه‌های آن بی‌اعتمادی است، بی‌اعتمادی به همه‌چیز، به گذشته، حال و آینده. اینجاست که با جامعۀ سرگردان یا جامعۀ در تعلیق، مواجه می‌شویم. جامعه‌ای که نمی‌تواند به رؤیاهایش تجسد بخشد، باورهای خود را از دست خواهد داد. دولت‌های بعد از انقلاب در تخریب نگاه تاریخی سهیم‌اند؛ چراکه آنها برای ایجاد شور انتخاباتی، کسب آرا و شکست رقیبان، به تاکتیک تخریب گذشته روی آوردند. هر دولتی دولت دیگر را مقصر ناکامی‌ها و نابسامانی‌های وضعیت قلمداد کرده و افقی خیالین و دست‌نیافتنی پیش‌روی مردم گشود. این ترفند تخریب گذشته، از دولت نهم و دهم، با روی کار آمدن محمود احمدی‌نژاد شتاب گرفت؛ دولتی انقلابی که درصدد بود با احیای گذشته، افق تازه‌ای ترسیم کند، اما نه‌تنها گذشته دور را تخریب کرد، بلکه در ایجاد آینده‌ای مطلوب ناکام ماند. اما مهم‌تر از همه، این بود که مردم باور و نگرش تاریخی خود را از دست دادند. دولت روحانی نیز از این منظر تا حدی پا جای پای دولت نهم و دهم گذاشت و با افق آشتی با دنیا، خاصه با غرب، آینده‌ای خیالین شکل داد؛ آینده‌ای که عیان بود تحقق آن، اگر ناممکن نباشد، کاری نیست که از عهده دولت روحانی بربیاید. در رقابت‌های انتخاباتی و درگیری‌های جناحی، گذشته نزدیک بی‌اعتبار شد و افقی تازه نیز گشوده نشد. از سوی دیگر، تحریم‌های اقتصادی و ناکارآمدی مدیریتی، وضعیت موجود را هم چنان نابسامان کرد که دیگر نقطه اتکایی نه برای مردم ماند و نه برای دولت سیزدهم که با آرایی نه‌چندان چشمگیر روی کار آمده بود. دولت رئیسی، دولتی است که نه با گذشته می‌تواند گره بخورد و نه می‌تواند افقی از آینده پیش‌روی مردم تصویر کند. دولت رئیسی حتی نمی‌تواند از تاکتیک تخریب دولت پیشین استفاده کند. دولت سیزدهم تنها دولتی است که شرایط آن با شرایط جامعه یکسان است: دولت و جامعه در حال تعلیق. به‌صراحت می‌توان گفت دیگر بازگشت به گذشته نزدیک و احیای آن امکان‌پذیر نیست و گذشته دور هم چنان دور از دسترس است که بازگشت و احیای آن از طریق دولت‌ها و جناح‌های سیاسی این چهار دهه، قابل‌پذیرش نیست. 

‌این وضعیت حاصل مبارزه جدی دولت‌ها و جناح‌های سیاسی با تاریخ و تلاش آنها برای ایجاد تاریخی دیگر است؛ تاریخی بدون پشتوانه ملی. از این‌رو اگر بگوییم اغلب دولت‌ها و چهره‌ای سیاسی پایان‌باورند و هریک به‌نحوی پایان‌باوری را ترویج کرده‌اند، اغراق نکرده‌ایم. تاریخ و ایده‌ها نمی‌میرند، همان‌گونه که فوکویاما با اعلام پایان تاریخ اشتباه فاحشی کرد، دولت‌ها و چهره‌های سیاسی ما نیز با پایان‌باوری ضربه سنگینی به جامعه زدند، آن‌هم جامعه‌ای که تاریخ و سنتی سترگ دارد.»

 

میدان و بایدن؛ گزارش یک نامعادله 

محمد ایمانی در یادداشتی برای «کیهان» نوشت: « واقعیت‌های میدانی، ظرف دو دهه اخیر خلاف آرزوهای آمریکا و اسرائیل پیش رفته، و ایران در انتقال محور قدرت جهانی از غرب به شرق، نقش منحصربه‌فردی را ایفا کرده است. دو دهه پس از آن که آمریکایی‌ها، قرن جدید میلادی را «قرن جدید آمریکایی» نام‌گذاری کردند، سیاستمداران بسیاری در غرب می‌گویند جهان، شاهد ظهور «قرن جدید آسیایی» است ...  آمریکا ظرف چند سال اخیر، در حالی که درک می‌کرد در باتلاق غرب آسیا گیر افتاده، تصمیم گرفت بالاجبار، از دخالت‌های پرهزینه در منطقه بکاهد و روی پیشروی‌های چین و روسیه متمرکز شود. با این حال، در حوزه اقتصادی از چین، و در حوزه سیاسی و نظامی از روسیه شکست خورد که ماجرای سوریه و اوکراین، آخرین آنهاست. ایران در این میان، ام‌المصائب مشکلات لاینحل هشت دولت آمریکا بوده و سرنوشت جنگ‌های موسوم به «جنگ جهانی چهارم و سوم» را خلاف آرزوی زمامداران کاخ سفید رقم زده است. آمریکا اکنون در شرایط «زوال راهبرد»- که با «زوال حافظه» بایدن همزمان شده- نمی‌داند روی پیشروی‌های چین در شرق دور تمرکز کند، روی قدرت‌نمایی روسیه در شرق اروپا متمرکز شود که پس از سال‌ها انفعال، رفتار تهاجمی در پیش گرفته و در جنگ نظامی و اقتصادی، قدرتمند‌تر از غرب ظاهر شده است؛ و یا به خاورمیانه‌ای برگردد که سرشکستگی در افغانستان و عراق و سوریه را به جان خرید و هفت هزار میلیارد دلار هزینه را بر باد داد.

آمریکا از یک طرف به شکل سنتی، به چشم گاو شیرده به عربستان سعودی نگاه کرده و از طرف دیگر، به اعتبار عمق نفوذ لابی ایپک، توسط صهیونیست‌ها دوشیده شده است. ...  در داخل آمریکا، شرایط بالینی بایدن و دولتش از جهات مختلف، در چهل، پنجاه و حتی هفتاد سال اخیر، کم‌سابقه است؛ هرچند که ماجرا فراتر از دولت بایدن است. به تعبیر نشریه هیل‌، «بومرنگ تحریم‌ها علیه روسیه به بهانه اوکراین، اکنون علیه خود اقتصاد آمریکا و اروپا کمانه کرده و تورم بی‌سابقه در چهار دهه گذشته را پدید آورده است». ... به نقل از نظرسنجی‌ها حاکی است محبوبیت بایدن، به ۳۰ درصد کاهش یافته است. ... فراتر از این، نتایج نظرسنجی «هاروارد کپس/هریس» نشان می‌دهد ۶۳ درصد شرکت‌کنندگان نمی‌خواهند بایدن مجدداً نامزد انتخابات شود و ۵۵ درصد هم با نامزدی ترامپ مخالفند. ...  آمریکا با این وضعیت داخلی و خارجی به‌هم ریخته، ناتوان‌تر از آن است که بتواند کمکی به اسرائیل یا آل‌سعود بکند. اسرائیل و عربستان هم، بیش از آن که بتوانند کمک حال دولت آمریکا باشند، تبدیل به سربار‌هایی اعتبار‌سوز شده‌اند ... ضلع سوم مثلث در سفر بایدن، عربستان است که ادعای برادر بزرگ‌تری در جهان عرب داشت، اما سرشکستگی بی‌نظیری را در یمن، سوریه، لبنان و فلسطین به جان خرید. می‌توان گفت حکومت سعودی که اختیار خود را به ولیعهدی جاه‌طلب اما بی‌تجربه و بی‌اختیار در تراز بن‌سلمان سپرده، بازنده اصلی در روابط پرخطر با آمریکا و اسرائیل خواهد بود. آنها یک‌بار با طناب آمریکا و اسرائیل، وارد چاه ویل جنگ در یمن شدند و اگر دیر می‌جنبیدند، احتمالا تا امروز صادرات نفت‌شان در اثر افزایش حملات انصار‌الله، دچار سقوط شدیدی شده بود. این مقامات بی‌اختیار، خیانت‌های مشابهی را هم در حق ملت‌های عراق و سوریه و لبنان و فلسطین شده‌اند اما نتیجه آن، رشد منطقه‌ای مقاومت در تراز یک جبهه قدرتمند بوده است. »

 

سوئد آدم‌ربایی و وارونه‌سازی کرد

حمیدرضا شاه‌نظری در سرمقاله امروز «جوان» نوشت: « بالاخره بعد از دو و نیم سال محاکمه حمید نوری، شهروند ایرانی که در ۱۸آبان۱۳۹۸ به محض ورود به فرودگاه استکهلم سوئد به شیوه‌ای وحشیانه به‌دست پلیس این کشور ربوده و ماه‌ها در شرایط غیرانسانی به صورت انفرادی محبوس شده بود، به پایان رسید و دادگاه فرمایشی و نمایشی سوئد، وی را به حبس ابد محکوم کرد. او که کارمند بازنشسته قوه قضائیه است و با یک برنامه از‌پیش‌تعیین‌شده به سوئد کشانده شد، به اتهام مضحک مشارکت در اعدام تروریست‌های سازمان منافقین در تابستان سال۱۳۶۷ محاکمه شده است. درباره این ماجرا که از ابتدا تا انتهای آن دقیقاً بر اساس یک سناریوی از‌پیش‌تعیین‌شده به پیش رفته برخی نکات حائز اهمیت است:

۱- بر اساس برخی شواهد سفر این شهروند ایرانی به سوئد و دستگیری وی کاملاً برنامه‌ریزی‌شده بوده و در این ماجرا دولت و دستگاه قضایی سوئد با همدستی گروه کثیفی، چون منافقین خلق و کارسازی یک دفتر حقوقی در انگلیس، وی را به بهانه حل‌و‌فصل اختلافات خانوادگی دخترخوانده‌اش به سوئد کشانده و مخفیانه و ظالمانه ربوده و مورد بازجویی قرار داده اند و بعد از ماه‌ها حبس در سلول انفرادی با شرایط غیرانسانی، بدون داشتن وکیل اختیاری و رعایت بدیهی‌ترین قواعد حقوقی و حق دفاع عادلانه محاکمه کرده‌اند.

۲- این اقدام دولت سوئد در حالی انجام می‌شود که از ابتدای ربایش حمید نوری که تا مدت‌ها برای خانواده‌اش مشخص نبود چه اتفاقی برای وی افتاده است تا حبس و دادگاهی که فاقد وجاهت حقوقی بوده و در هیچ مرحله‌ای از این ماجرا، ساده‌ترین قواعد حقوقی و اعا‌های حقوق بشری رعایت نشده است، تاکنون از هیچ کدام از مدعیان حقوق بشر هیچ صدای اعتراضی برای این نقض آشکار حقوق یک انسان غریب در یک کشور مدعی غربی بلند نشده و این حقیقت، طبل رسوایی حقوق بشر غربی را بیش از پیش به صدا درآورده است و بار دیگر به عیان نشان داد حقوق بشر و امثالهم، صرفاً ابزار‌ها و سلاح‌هایی در دست غربیان متجاوز هستند تا از طریق آن بتوانند اهداف شوم خود را علیه دیگر ملت‌ها به پیش ببرند.

۳- اینکه دولت سوئد بر اساس ادعا‌های یک گروهک بدنام تروریست که در کارنامه‌اش قتل‌عام هزاران شهروند ایرانی ثبت شده و به بهانه اعدام سی‌و‌چند سال پیش تروریست‌هایی مجرم که دست‌شان به خون هزاران شهروند بی‌گناه یک کشور دیگر آغشته است، به برگزاری این نمایش مضحک روی آورده نیز از عجایب روزگار است و البته در پس آن، مقاصد زیاده‌خواهانه‌ای وجود دارد. از جمله این مقاصد می‌توان به امیدواری بابت مبادله حمید نوری با احمدرضاجلالی، جاسوس موساد اشاره کرد که حدود چهار سال قبل در جریان جاسوسی در موضوعات هسته‌ای و نظامی ایران دستگیر شده بود. جلالی که برای یک شرکت پوششی موساد در سوئد اطلاعات جمع‌آوری می‌کرد، بعد از دستگیری توسط دولت سوئد مورد حمایت کامل قرار گرفت و بلافاصله به وی اقامت دائم و تابعیت این کشور داده شد! با این اوصاف روشن است که تمام داستان ربودن و دادگاه حمید نوری یک سناریوی مشترک بین موساد، دولت سوئد و سازمان منافقین و برخی طرف‌های دیگر است که اهداف متعددی را دنبال می‌کنند.

۴- کارنامه سازمان منافقین برای ملت ایران کاملاً روشن است؛ کارنامه‌ای سراسر از توحش، جنایت و خیانت به ملت ایران. اینکه گروهی در کوچه و خیابان‌های ایران بیش از ۱۷ هزار زن و مرد و کودک و پیر را ترور کرده و به خاک و خون بکشد، سال‌ها در جریان جنگ تحمیلی به صدامیان برای بهتر و دقیق‌تر کشتن ایرانیان خدمت کند و ده‌ها سال در خدمت سایر دشمنان ملت ایران قرار بگیرد، ننگی نیست که از تاریخ به راحتی زدوده شود، ولی در صورت کم‌کاری‌های متولیان امر در کنار تلاش‌های پیگیر و هماهنگ دشمنان این ملت می‌تواند در حافظه جمعی ایرانیان کمرنگ و از اذهان زدوده یا قبح آن جنایت‌ها کمرنگ شود و این دقیقاً یکی از اهداف شومی است که از این نمایش مهوّع پیگیری می‌شود. این سناریوی مضحک که ذات ریاکار و خبیث غرب را به وضوح نشان می‌دهد، به دنبال آن است یک گروه قاتل و جلاد را که جنایت‌هایش هنوز هم مشابهی در جهان ندارد، در جایگاه مظلوم قرار دهد و نظام جمهوری اسلامی که صد‌ها نفر از مسئولانش توسط همین جانیان ترورشده به شهادت رسیده و ملت ایران را که از کودک خردسال تا پیرمرد سپیدمویش به دست این حرامیان شهید شده‌اند، در جایگاه ظالم قرار دهد! این تلاش دقیقاً همان دسیسه‌ای است که از سال‌ها قبل در حال پیگیری است و رهبر معظم انقلاب در سال ۱۳۹۶ نسبت به وقوع آن هشدار دادند و فرمودند: «مراقب باشیم تا در دهه ۶۰، جای شهید و جلاد عوض نشود، زیرا ملت ایران در دهه ۶۰ مظلوم واقع شد و به دلیل اینکه تروریست‌ها و منافقین و پشتیبانان آن‌ها به امام و ملت ایران ظلم و خباثت کردند، ملت در موضع دفاع قرار گرفت و در نهایت هم پیروز شد.»

۵- دولت متجاوز و تحت سلطه سوئد در این تئاتر سیاسی تمام تلاش خود را کرد که جای جلاد و شهید را عوض کند، ولی با این اقدام خصمانه علیه ملت ایران نشان داد در عالم سیاست فهمی در حد کودکان دارد. این دولت اگر ذره‌ای عمق سیاسی داشت و عاقبت اقدامات خصمانه برخی دولت‌های پیرو و تحت نفوذ دشمنان ملت ایران را که از قضا برخی از آن‌ها به مراتب قوی‌تر از دولت سوئد هم هستند، مرور می‌کرد و مایه عبرت قرار می‌داد، هیچ‌گاه جرئت گستاخی اینچنینی در برابر ملت بزرگ ایران را به خود نمی‌داد. همه متجاوزان به ملت ایران باید بدانند این ملت نه می‌بخشد و نه فراموش می‌کند، فقط گاهی برای عبرت گرفتن جاهلان و گستاخان از خود صبر و حوصله به خرج می‌دهد و از این نباید برداشت اشتباهی کرد و دچار سوءتفاهم شد!»

 

اجبار دوام ندارد

عباس عبدی در یادداشتی برای «اعتماد» نوشت: «پوشش زنان به چالشی جدی‌تر نسبت به گذشته تبدیل شده است و می‌رود که یک صف‌بندی جدی ایجاد کند از این‌رو باید موضوع گفت‌وگوی عمومی قرار گیرد، بلکه همگان به نقطه مشترکی برسند. اولین مساله این است که آیا از نظر حکومت امکان گفت‌وگو در این باره وجود دارد؟ یا آنکه مساله حیثیتی است و جایی برای بحث و گفت‌وگو وجود ندارد؟ اگر قابل بحث نیست پس پیشاپیش سرنوشت آن روشن است، در این صورت باید به یاد سال‌های ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۷ بیفتیم که به‌‌رغم ناتوانی در پیشبرد وضعیت نظامی در جبهه، کسی به خود جرات نمی‌داد که درباره راه‌های دیگر بحث و گفت‌وگو کند، ساعاتی پیش از اعلام ناگهانی و رسمی پذیرش قطعنامه رادیو در حال پخش گفت‌وگویی با وزیر کشور در رجزخوانی برای پیروزی در جبهه‌ها و یکسره کردن کار صدام بود و به همین دلیل در تدوین قطعنامه ۵۹۸ که بعدا پذیرفتیم، نیز مشارکت موثری نکردیم. اکنون نیز چنین است.  درباره قانون حجاب از چند منتظر می‌توان گفت‌وگو کرد. اول از منظر شرعی. فعلا ورودی به این بحث نمی‌کنم، بهتر است اهل فقه آزادانه نظر دهند. ولی یک امر مسلم است، اینکه دیدگاه‌ها و حتی اجماع درباره این موضوع، آن چیزی نیست که در قانون آمده و مهم‌تر اینکه آن چیزی نیست که اجرا می‌شود. زاویه دوم فلسفه حقوق است، اینکه چرا و براساس چه منطقی یک فعل یا ترک فعل جرم محسوب می‌شود؟ آیا شرع مبنای آن است؟ چگونه اصل دین را نمی‌توان الزامی کرد، ولی فروع آن الزامی و اجباری است؟ اینکه در پی جامعه‌ای باشیم که همه احکام شرعی رعایت شود، فرق می‌کند با اینکه همه آنها اجباری و قانونی یا از طریق الزام قانون انجام شوند، چون ذات شرع و دین اعتقادی است. چنین رویکردی که مطلوب‌های شرعی را بتوان تماما در قالب قانون اجرایی و از طریق امر و نهی عملی کرد، جزو آرزوهای دراز محسوب می‌شود. دروغ نگفتن، غیبت نکردن، نیکی به پدر و مادر و دیگران و ده‌ها عمل پسندیده و مذموم که شرع امر به انجام و نهی از آنها می‌کند که بسیار هم مهم هستند ولی هیچ کدام در قالب قانون تعریف نمی‌شوند، بلکه در قالب واجب و حرام در رابطه فرد و خداوند قرار دارند. آرزوهای بزرگ در ظاهر جالب ولی در باطن به دلیل ذات انسان و محدودیت حکومت‌ها دست‌نیافتنی است. به قول امام علی(ع) کسانی که چنین آرزوهایی دارند، مرتکب اعمال بدی می‌شوند و عقلِ آنان را گمراه می‌سازد و خدا را فراموش می‌کنند و در نهایت این افراد فریب‌خورده هستند. در واقع چنین افرادی برای رسیدن به آرزوهای دراز خود مرتکب خلاف و گناه می‌شوند. در واقع نرسیدن به این آرزوها را به معنای شکست تلقی می‌کنند و چون امکانات و ابزارهای عادی رسیدن به آن آرزوی بزرگ را ندارند، به هر اقدامی متوسل می‌شوند و نه تنها خود را به جرم و گناه می‌اندازند، بلکه آرزوهای‌شان نیز برآورده نمی‌شود. حیثیتی کردن موضوع نیز آنان را در وضعیت بدتری قرار می‌دهد و برای جبران، گناهان بزرگ‌تری را مرتکب می‌شوند. 

یکی از مشکلات قانون موجود در مورد حجاب افزایش شدید شکاف فرهنگی و رفتاری میان خانه و خیابان و در واقع فرهنگ واقعی با رفتار صوری و ظاهری است. می‌گویند مطابق قانون کاری به آنچه که در خانه شما می‌گذرد نداریم، ولی در خیابان باید از چنین استانداردی تبعیت کنید. قدری از این شکاف معقول و حتی طبیعی است. ولی اگر مقررات پوشش در خیابان خیلی محدودکننده باشد و در مقابل پوشش در مجامع خصوصی و نیمه عمومی فاقد چنین محدودیت‌هایی باشد، کم‌کم فاصله این دو وضعیت زیاد و زیادتر می‌شود. در میان این دو رفتار، وضعیت بیرونی اصطلاحا قسری است. قسری در برای ارادی و طبیعی است. قسری مثل انداختن سنگ به سمت بالاست که فقط به دلیل نیروی اولیه بالا می‌رود ولی طبع آن جذب شدن به سوی زمین است. این قاعده منطقی مشهور است که «القسر را یدوم» اجبار دوام ندارد. برای حفظ قانون موجود حجاب، نیروی بسیار زیادی نیازمند است. نیرویی که حتی با فلسفه حقوق انطباق ندارد و جالب‌تر اینکه این قانون اصلا اجرا نمی‌شود و روشن است که چرا نقض آن را نادیده می‌گیرند، چون اجرا شدنی نیست، مثل انداختن یک سنگ صد کیلویی به هوا برای خروج از جو است. وضعیت امروز اجرای قانون حجاب مثل آن است که نوشیدن مشروب ممنوع باشد ولی در عمل با چند جام آن مخالفتی نکنند و اگر کسی خواست یک پاتیل بخورد با او مخالفت می‌کنند. یک بار تبصره قانونی حجاب را بخوانید و با وضعیت عمومی جامعه مقایسه کنید، متوجه این مشکل می‌شوید. چرا کامل و دقیق و مطابق قانون اجرا نمی‌شود؟ چرا اقدامات غیرقانونی در مقابله با آنان اتخاذ می‌شود؟ کافی است رفتارهایی که در سطح شهر یا دستورالعمل‌هایی که در خراسان صادر می‌شود را مرور کنیم. برای اینکه تغییر این رفتار از طریق قانون مجازات عملی نیست، یا حداقل به این صورت قابل اجرا نیست. 

با این ملاحظات پیشنهاد می‌شود که کلید یک سلسله بحث در عرصه عمومی زده شود. بسیاری از نگرانی‌های عمومی درباره حجاب که قابل توجه هم هست را باید طرح و رفع کنیم. راه دارد که در یادداشت دیگری می‌نویسم.»

 

نمک خیانت بر زخم غصب

جواد شاملو در سرمقاله «رسالت» نوشت: « فرقی نمی‌کند دشمن باشی و نفت بریزی یا دوست باشی و نمک بپاشی؛ درهرحال آتش زخم را زنده و سوزان نگاه می‌داری. همان‌گونه که فرقی نمی‌کند زخمی زده باشی یا حقی دزدیده باشی، درهرصورت باید خودت را پنهان کنی تا زخم فراموش شود یا حق غصب شده از یادها برود. برای رژیم غاصب قدس، بهترین راهبرد این بود که خودش را در کوچه‌  پس‌کوچه‌های تاریخ گم‌وگور کند تا درد غصب قدس از یاد فلسطینی‌ها، از یاد مسلمان‌ها و از یاد ملت‌های جهان برود. اما آنچه اتفاق افتاد این بود که جنایت‌های علی‌الدوام دشمن صهیونیست و خیانت‌های گاه و بی گاه برخی از خواص فلسطینی و سران کشورهای عرب، آتش اشغال فلسطین را زنده نگه داشت. جانی و خائن هر دو باید یک حقیقت را بدانند؛ اگر به دنبال عادی‌سازی واقعی و کارآمدند باید طوری عمل کنند که فلسطین این‌همه مظلوم و مصمم و معصوم جلوه نکند. تا زمانی که فلسطین این‌همه خواستنی است، تا زمانی که مقاومت و ملت فلسطین با ساده‌ترین سلاح‌ها در برابر اهریمنی‌ترین آلات جنگی که کاربستشان در هر جنگی غیرقانونی است می‌ایستند و پیروز می‌شوند به‌طوری‌که دشمن را از رسیدن به اهدافش بازمی‌دارند، عادی‌سازی چه با تشکیلات داخلی فلسطین و چه با برخی کشورهای عرب یا مسلمان، ظاهری و بی‌معنا خواهد بود. تا زمانی که با قتل خبرنگار فلسطینی صدای مظلومیت این مردم مسلمان را پژواکی از جنس خون ببخشند، حنای عادی‌سازی رنگی نخواهد داشت. 

عادی‌سازی واقعی و خطرناک زمانی بود که از سوی صهیونیست‌ها بر روی فلسطین اعمال می‌شد. اما ذات صهیونیسم، ذات اسلام و ذات غصب این اجازه را به هیچ طرفی نمی‌دهد؛ پس غصب فلسطین هرگز عادی نخواهد شد. گذشته از این‌ها، غصب برخی حق‌ها هیچ‌گاه فراموش نمی‌شود. غصب و مظلومیت فلسطین، از جنس مظلومیت شهید عاشوراست و إلی‌الأبد در زمان جاری.

عادی‌سازی همان اندازه ابتر و بی‌رنگ است که سفر رئیس‌جمهور آمریکا به منطقه.

درحالی‌که با شکست ائتلاف عربی در یمن و خروج دونالد ترامپ از چرخه سیاست آمریکا، عربستان و امارات رویکرد ضد شرقی و ایران‌ستیزانه خود را کنار گذاشته‌اند و انور قرقاش، وزیر مشاور رئیس امارات عربی متحده هم‌زمان با سفر بایدن می‌گوید: «ابوظبی پذیرای ایجاد محور علیه هیچ کشوری در منطقه به‌ویژه ایران نیست و در آستانه اعزام سفیر خود به تهران است و می‌خواهد روابط خود را با آن بازسازی کند»، درحالی‌که ثبات سوریه با محوریت اقدامات ایران به‌گونه‌ای پیش رفته که ایران را میزبان رؤسای جمهور ترکیه و روسیه ساخته و درحالی‌که ایران به سمت عضویت در پیمان‌های اقتصادی بزرگی همچون شانگهای و بریکس پیش می‌رود و اولی در هفته آتی محقق خواهد شد؛ ایالات‌متحده برای احیای نظم آمریکایی زمان زیادی را ازدست‌داده و حضور رئیس‌جمهور ازپاافتاده این کشور در منطقه نیز کاری از پیش نخواهد برد. بایدن اقدامات رئیس‌جمهور سابق کشورش را اشتباهی بزرگ توصیف کرده، ساکنان بعدی کاخ سفید نیز اقدامات او را اشتباه بزرگ توصیف خواهند کرد.»

 

سفر بایدن؛ تهدیدات خیلی دور خیلی نزدیک

یوسف مولایی استاد دانشگاه در یادداشتی برای «آرمان ملی» نوشت: «خاورمیانه دو مساله مهم دارد که یکی انرژی و دیگری مسائل امنیتی خاورمیانه است. به هر حال از زمانی که جنگ جهانی دوم تمام شده، این مسائل به صورت بسیار غامض که هر روز هم پیچیده‌تر می‌شود، در منطقه موجود است. الان پیرامون ایران وضعیت عراق، روسیه و لبنان و مسائل امنیتی‌شان به نوعی وجود دارد که هم به لحاظ اهمیت انرژی و هم اهمیت مسائل امنیتی، ایران قطعا در محور و کانون مباحث و اهداف و برنامه‌هایی قرار دارد که سفر آقای بایدن براساس آن طراحی شده و انجام می‌گیرد. اخباری هم که از این دیدارها بیرون می‌آید، نشان می‌دهد که هیچ موضوعی جدی‌تر از مساله ایران در این بحث‌ها نبوده و مخصوصا مباحث یا بحث‌های مذاکرات با مقامات اسرائیل دقیقا پیرامون ایران است که با ایران چگونه باید برخورد کرد و چه برنامه‌ای باید داشت. از این رو به نظر می‌رسد اینجا پیوندی با پرونده هسته‌ای می‌خورد که آمریکایی‌ها احتمالا با اسرائیل و بقیه متحدان‌شان و حتی عربستان این موضوع را مطرح خواهند کرد که اگر مذاکرات هسته‌ای به نتیجه نرسید، پلان B چه می‌تواند باشد و کشورهای منطقه چقدر آماده هستند که پا را از تحریم‌ها فراتر بگذارند و اگر ضرورت ایجاب کرد، وارد فشارهای فرااقتصادی شوند. این عمده بحث آقای بایدن در سفری که انجام داده است که می‌خواهد هماهنگی و انسجامی بین متحدانش در منطقه ایجاد و مخصوصا آنچه مربوط به مقابله با ایران است، حتما یک ائتلاف به هر صورتی که ممکن است رسمی یا غیررسمی بین کشورهای عربی و اسرائیل ایجاد کند. اما مقامات سیاسی ودیپلمات‌ها همیشه می‌گویند که اولویت با دیپلماسی است ولی اگر دیپلماسی نتیجه نداد، چه؟ الان ماه‌هاست که دیپلماسی در رابطه با پرونده هسته‌ای به نفس نفس افتاده و آن شادابی لازم که بتواند به نتیجه برسد را از خودش نشان نمی‌دهد. آمریکایی‌ها حاضر نیستند که در مواضعشان انعطاف نشان دهند. از نظر آنها بحث‌ها تمام شده و باید تصمیم اتخاذ کنند. به‌ویژه آنکه آمریکایی‌ها نمی‌خواهند درباره سپاه پاسداران، فعالیت‌هایش و اینکه در لیست تروریستی‌شان باقی بماند، انعطاف نشان دهند. این خط قرمزشان است و اگر برای ایران هم این خط قرمز باشد که سپاه در لیست باقی نماند، دیگر مذاکره معنی نخواهد داشت و قطعا شکست می‌خورد. ایران هم تلاش‌های خود را تاکنون انجام داده است. درحقیقت بحث ماهیتا سیاسی است و بحث‌های فنی و حقوقی خیلی اینجا نقش ندارد یا آنها به صورتی است که طرفین می‌توانند کنار بیایند. اینکه چگونه در حوزه‌های فنی نظارت انجام شود یا غنی سازی چگونه انجام بگیرد قابل بحث است یا اینکه شفافیت‌سازی چگونه انجام بگیرد ولی بحث سیاسی هیچ ربطی به مسائل فنی ندارد. از این رو به نظر می‌رسد آمریکایی‌ها به نحوی در قالب اینکه دیپلماسی در اولویت ماست و دیپلماسی تمام نشده، سخن می‌گویند ولی اگر فقط ادامه دیپلماسی و امیدواری به دیپلماسی وجود داشت، این سفر به این صورت که دارد انجام می‌شود با محوریت ایران انجام نمی‌گرفت یا حداقل در مقطع دیگری و به صورت دیگری انجام می‌شد. بعدا گزارش‌ها احتمالا توضیحات بیشتری را منتشر خواهند کرد که غیر از مساله ایران بحث انرژی نیز مطرح است. اینکه عربستان چگونه با آمریکا همکاری کند تا خلأ کاهش صدور نفت روسیه را پر کنند، آنهم موضوعی است که به ایران هم ربط دارد. یعنی در مساله انرژی اینکه ایران کجا قرار دارد، بحث مرتبطی با مساله انرژی است. نهایتا ایران اهمیتی که در این مقطع دارد، بیشتر به حوزه امنیت منطقه است. لذا موضوع امنیت خیلی پررنگ است و برای این موضوع یک برنامه‌ریزی اساسی می‌شود و عمده تلاش بایدن این است که اعراب و اسرائیل را به حداکثر همگرایی و هماهنگی در مقابل ایران برساند.»

 

 

 

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها