روایت سید حسن نصرالله از سرنوشت حاج احمد و همراهانش

کد خبر: 1159963

"وقتی محسن و حاج احمد و دو عزیز دیگر از آن مسیر می‌روند قبل از اینکه برسند به نقطه‌ای که اسیر شدند، آن افراد در انتظار نیروهای ایرانی بودند."

روایت سید حسن نصرالله از سرنوشت حاج احمد و همراهانش

به نقل از مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چهل سال از 14 تیر 1361 می‌گذرد و همچنان سرنوشت احمد متوسلیان، سید محسن موسوی، تقی رستگار مقدم و کاظم اخوان چهار دیپلمات ایرانی ربوده شده در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. در تمام این سال‌ها به خصوص در گرماگرم تیر ماه تب گفتگو پیرامون آن‌ها بالا می‌گیرد و تا سال آینده به دست فراموشی سپرده می‌شود. 

در تمام این سال‌ها آنچه که مهم می‌نمود سرنوشت آن‌ها بود و نه سرشت آن‌ها، اما برای نسل‌ امروز گفتن از راهی که متوسلیان‌ها و موسوی‌ها انتخاب کردند می‌تواند بهتر و سودمندتر باشد. تا اینکه آن‌ها را گاه و بیگاه با پاره‌ای از اسناد و اخبار منقطع در دوئل افراد، گروه‌ها و جناح‌هایی بیندازیم که از ورای این گفت و شنودها  در پی مطامع و منافع دیگری هستند.

حالا و در چهلمین سالروز ربوده شدن آن جوانمردان انقلابی پای صحبت‌های دکتر مریم مجتهدزاده همسر سید محسن موسوی کاردار وقت سفارت ایران در لبنان نشستیم تا با تورق خاطرات دوران مبارزه و مجاهده گوشه‌ای از شخصیت سید محسن موسوی را بشناسیم. خاطراتی که اگرچه گاه با بغض و لبخند همراه بود اما همچنان برخواسته از شور و اشتیاق دوران انقلاب بود. 

اینکه چگونه سید محسن موسویِ مبارز و زندان چشیده‌ی امریکادیده، پس از پیروزی انقلاب روح بیقرارش را به چمران می‌سپارد و در سفری به لبنان زمینه‌های تداوم انقلاب خمینی را در آنجا می‌یابد و در خط مقدم مبارزه با دشمن صهیونیستی مقدمات تشکیل حزب‌الله را فراهم می‌آورد؛ خود حدیث مفصلی است که در این مجمل نگنجد.

برای کشف و مطالعه این سیر مجاهدانه پای صحبت‌های دکتر مریم مجتهدزاده همسر سید محسن موسوی نشسته‌ایم که مشروح آن در ادامه از نظر می‌گذرد.

ضمن تشکر از شما بابت وقتی که در اختیار ما قرار دادید ، بعنوان اولین سوال و شروع بحث مختصری از زندگی جاویدالاثر سید محسن موسوی و حضورشان در لبنان بگویید؟

مریم مجتهدزاده: بسم‌الله الرحمن الرحیم. در ابتدا خدا را شاکرم که فرصتی دست داد تا بتوانم از همسرم و  رشادت‌ها و دلاوری‌های ایشان برای نسل جوان‌مان خاطراتی را بیان کنم. به هر حال جوانان ما زمانی می‌توانند آینده‌ای درخشان را رقم بزنند که بدانند چه انسان‌های شریفی در این کشور رشادت‌ و ایثار انجام دادند تا اینکه این کشور استوار و مقاوم بماند. رزمندگان ما از همه چیزشان گذشتند تا اینکه آرمان‌های‌شان محقق شود و کشور پابرجا بماند.   

همسر من مبارز سیاسی قبل از انقلاب بود. با توجه به اینکه ایشان یک فرد مذهبی بود و دین خدا را در خطر می‌دید به مبارزه با طاغوت رفت. متأسفانه عده‌ای در اثر کم‌کاری ما دنبال این هستند تا کارنامه‌ی پر از سیاهی و تباهی رژیم فاسد گذشته را سفید نشان بدهند و انقلاب اسلامی را امری بیهوده نشان بدهند. همسر من یک نخبه علمی بود و در چهارده سالگی دیپلم گرفته بود. همان سال در دانشکده فنی دانشگاه تهران قبول شد. بر روی مسائل اجتماعی حساسیت داشت. اهل خودسازی در زمینه اجتماعی و اعتقادی بود.

** مبارزات سیاسی سید محسن موسوی از یازده سالگی

در حالیکه یازده سال بیشتر نداشت مسئولیت نقل و انتقال پول بین خانواده‌های زندانیان سیاسی را بر عهده گرفته بود. این حرکت برای ساخته شدن ایشان برای رسیدن به هدفی که انتخاب کرده بود بسیار مثمر ثمر بود. بعد از مدتی به دلیل فعالیت‌های انقلابی که داشت ساواک دستگیرشان کرد. همسرم اعتقاد داشت باید مردم را آگاه کرد ، به همین منظور در مدرسه‌ای در جنوب تهران به نام ابوذر مشغول تدریس پایه چهارم شد. در همان مدت مدرسه را متحول کرده بود و مدرسه رنگ و بوی انقلابی به خود گرفته بود. همیشه از نظر جسمی هم به خودش سختی می‌داد. همیشه می‌گفت: این بدن برای زندان ساخته شده است بدنی نیست که بخواهد استراحت کند. این مراعات کردن همسرم باعث می‌شد که او روز به روز رشد معنوی بیشتری پیدا کند. وقتی به لطف خداوند انقلاب اسلامی ایران به صورت معجزه‌آسا پیروز شد من گمان می‌کردم که سبک زندگی‌مان دیگر تغییر خواهد کرد و محسن به خود سختی نمی‌دهد.

** نظر موسوی درباره سختی‌های پس از پیروزی انقلاب

به او گفتم خب خدا را شکر انقلاب هم پیروز شد و کمی راحت شدیم. او می‌گفت : تازه شروع ماجراست. ما آن زمان فقط با یک رژیمی که فسادش  مشخص بود در مبارزه بودیم لکن از این به بعد مطمئن باش ابرقدرت‌ها نمی‌گذارند یک زندگی راحتی داشته باشیم. محسن قبل از انقلاب هر روز به من می‌گفت: احتمال دارد این روز آخری باشد که من را می‌بینی چون ممکن است ساواک من را اعدام کند. گوشمان از اینجور حرف‌ها پرشده بود و وقتی که انقلاب پیروز شد به او گفتم خدا را شکر این سختی‌ها تمام شد. با اینکه هنوز جنگ هم شروع نشده بود به من گفت: اصلا چنین فکری نکن. او سلوکی را که قبل از انقلاب داشت ادامه داد و می‌گفت: دشمنان نمی‌گذارند این انقلاب یک نفس راحت بکشد و دائما دشمنی خود را ادامه می‌دهند. آن روز ما با یک رژیم سر وکار داشتیم اما امروز  کشورهای زیادی به دشمنی با این انقلاب قدم برداشته اند.

** چرا لبنان؟

این انقلاب برای تمام مردم جهان پیام دارد و می‌تواند مستضعفان جهان را به این سو  بکشاند. مطمئن باش رژیم صهیونیستی و آمریکا و سایر قدرت‌ها نمی گذارند ما به راحتی به حیات خود ادامه دهیم. او تحلیل‌های درستی داشت و معتقد بود وقتی امام روی جهانی شدن انقلاب اسلامی صحبت می‌کند در حقیقت این انقلاب یک زمینه‌ساز برای ظهور حضرت حجت ابن الحسن (عج) است.  در حقیقت جامعه اسلامی شروعش با انقلاب اسلامی آغاز می‌شود و انشاالله زمینه‌سازی برای ظهور خواهد کرد. او می‌گفت: در بین کشورهای دنیا کشوری که از همه برای دریافت پیام جمهوری اسلامی مستعدتر است؛ لبنان است. ما باید برویم در این کشور سرمایه‌گزاری کنیم.

** اولین سفر سید محسن موسوی به لبنان

در زمان حیات شهید چمران یک هیئت دانشجویی را درست کردند تقریبا یک گروه صد و بیست نفره از دانشجویان  دانشگاه تهران و سایر دانشگاه با هماهنگی که با شهید چمران به لبنان اعزام شدند. آقای موسوی در آنجا با همه گروه‌ها یک ملاقاتی داشتند . فکر کنم اردیبهشت سال 59 بود. در همین سفر سید محسن موسوی طی تحقیقاتی که انجام داده بود زمینه را در آنجا برای فعالیت در راستای انقلاب اسلامی مناسب دید. در همین ایام انقلاب فرهنگی اتفاق افتاد و دانشگاه‌ها تعطیل شد. او به لبنان رفت. قبل از اعزام به لبنان به وزارت خارجه رفت و طرح‌های خود را برای لبنان ارائه کرد، مسئولین وزارت خارجه نیز با برنامه‌های او موافقت کردند. همسر من بواسطه شهید چمران با گروه‌های و جریانات لبنان آشنایی پیدا کرده بود. آن زمان هنوز حزب‌الله لبنان تأسیس نشده بود. محسن ارتباطات خوبی با جنبش امل که رهبرشان امام موسی صدر بود نیز داشت. امام موسی صدر در آن زمان اسیر شده بودند و افرادی مثل شیخ شمس‌الدین جنبش را هدایت و رهبری می‌کردند.

** تشکیل جلسات هسته اولیه حزب‌الله توسط سید محسن موسوی

مهم‌ترین فعالیت‌های آقای موسوی در لبنان چه بود؟

مریم مجتهدزاده: محسن موسوی به همراه دوستانش از میان اعضای جنبش امل افراد نخبه را شناسایی کردند و به آن‌ها آموزش دادند و به تدریج هسته‌های اولیه حزب‌الله لبنان با همین افراد شکل گرفت. شهید سید عباس موسوی ، مصطفی دیرانی ، هشام موسوی و سید حسین موسوی همه از هسته‌ی اولیه حزب الله لبنان بودند. من خاطرم هست که یکسری از جلسات با حضور همین افراد و چند نفر دیگر معمولا در سفارت ایران تشکیل می‌شد. بعد از مدتی محسن کاردار سفارت شد و روابط ما هم بعد از جنگ در لبنان تنزل پیدا کرد. در این مقطع بچه‌های حزب‌الله می‌آمدند و درخواست اعزام به جبهه را داشتند. خاطرم هست بخشی از تسلیحات نظامی نیز از طریق لبنان فراهم می‌شد.

** ماجرای بمباران سفارت ایران در لبنان

هنگامی که جنگ بین ایران و بعث عراق شروع شد سفارت ما در لبنان در کنار سفارت عراق قرار داشت. معمولا هر روز کنفراس خبری و حرکات تبلیغاتی بر علیه بعث عراق در سفارت ما برگزار می‌شد. بلافاصله عراقی ها با خمپاره سفارت ما را می‌زدند. تقریبا محسن سه روز در هفته کنفراس خبری داشت ، بعد از هر  بار کنفرانس خبری سفارت ما را می‌زدند. ما به دلیل مسائل امنیتی در طبقه سوم سفارت زندگی می‌کردیم. مجبور بودیم برای حفظ جانمان و در امان بودن از حملات در راهرو ها بخوابیم.

مشخص نبود کدام گروه خمپاره می‌زدند؟ با چه مجوزی این کار را می‌کردند؟  

مریم مجتهدزاده: بعثی‌ها می‌زدند. اوضاع آن روز لبنان آنقدر آشفته بود که احتیاج به مجوز برای این جور حملات نداشتند. در آن زمان روزی حداقل بیست بار رژیم صهیونیستی دیوار صوتی را می‌شکست. آن زمان هنوز حزب‌الله تشکیل نشده بود. گروه‌های فلسطینی مستقر در لبنان با شلیک ضد هوایی به تجاوزات اسرائیل پاسخ می‌دادند. وضعیت به گونه‌ای بود که لبنان لحظه‌ای آرامش نداشت. یا رژیم صهیونیستی حریم صوتی را می‌شکست یا اینکه فلسطینی‌ها ضد هوایی می‌زدند که هیچ کدام هم به هدف نخورد فقط به گونه‌ای اعلان حضور بود. اگر کسی در آن زمان در لبنان حضور نداشته، نمی‌تواند اثرات حضور جمهوری اسلامی ایران در لبنان را درک کند. تشکیل حزب‌الله به گونه‌ای هیمنه اسرائیل را به آتش کشید که امروز علی رغم تمام خط و نشان‌هایی که می‌کشند جرأت حمله کردن به لبنان را ندارند. من اکنون سالی دو مرتبه یا یک مرتبه به لبنان می‌روم و می‌بینم که نسبت به اوایل انقلاب چقدر اوضاع سامان پیدا کرده است. لبنان یک آشفته بازار و یک صحنه جنگی به تمام معنا بود. وقتی که شما از خانه بیرون می‌رفتی مطمئن نبودی که برمی‌گردی. در اوایل انقلاب شیعیان قدرت چندانی نداشتند.

** قدرت‌گیری شیعیان لبنان پس از انقلاب

الحمدلله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و به واسطه فعالیت‌هایی که در آنجا صورت گرفت قدرت شیعیان بیشتر شد. البته قبل‌تر هم امام موسی صدر تلاش زیادی برای احیای شیعیان انجام داده بودند. جنبش املی که امام موسی صدر تأسیس کرد خود به شیعیان هویت داد. الحمدلله با تشکیل حزب‌الله و مواضعی که گرفتند قدرت شیعیان نیز رفته رفته بیشتر شد. صحبتی که سید حسن نصرالله بیان کردند :«اسرائیل از خانه عنکبوت هم سست‌تر است» حرف کمی نیست. وقتی رهبری در سطح سید حسن می‌آید و چنین حرفی را می‌زند، مشخص است که پشت این حرف تحرکات و قدرتی قرار دارد. در عمل یک اقلیت شیعی در لبنان ثابت کرد که اگر ایمان باشد می‌شود بر اسرائیلی که زرادخانه‌های هسته‌ای زیادی دارد غلبه کرد.

محسن در جامعه‌ی لبنان هم خیلی وقت گذاشت و زحمت کشید. با مجاهدین بزرگی مثل ، عماد مغنیه و مصطفی بدرالدین حشر و نشر داشت و همه این‌ها را کشف کرده بود. با این مجاهدین بزرگ در لبنان ارتباط گرفته بود که الحمدلله مسیر نورانی را در لبنان رقم زد که بعدها ثمره‌اش تشکیل حزب‌الله و مجاهدت‌های آنان شد. گرچه عمر محسن کوتاه بود ولی حداکثر استفاده را از عمرش کرد.

** سیاست واحد بعثی‌ها و صهیونیست‌ها علیه ایران در لبنان

چطور شد با این حجم از درگیری به آقای موسوی آسیبی نرسید؟

مریم مجتهدزاده: همسر من نقش بسیار زیادی در تأسیس حزب‌الله لبنان داشت. دشمنان هم از این امر آگاه  بودند و او را شناسایی کردند. رژیم بعث و رژیم صهیونیستی در لبنان یک سیاست واحد را دنبال می‌کردند. گرچه در ظاهر شاید جنگ زرگری راه می‌انداختند، ولی در عمل ما شاهد یک هم‌افزایی از جانب این دو رژیم بر علیه ایرانیان بودیم.

** وقتی کاردار سفارت 14 بار در لبنان ترور شد 

تقریبا می‌توان گفت: همسر من چهارده بار مورد ترور قرار گرفت. یک مرتبه در پمپ بنزین مورد سوء قصد قرار گرفته بود. یک مرتبه در رمل‌البیضاء مورد سوء قصد قرار گرفتند و 98 گلوله به ماشین‌شان خورد. حتی رسانه‌های رژیم صهیونیستی اعلام کردند که کاردار سفارت ایران در رمل‌البیضاء ترور شد و به طور معجزه‌آسایی جان سالم به در برد. از تمامی این ترورها محسن به حول و قوه الهی جان سالم به در برد. هیچ کدام از این اتفاقات اراده‌ی همسر من را سست نکرد. بعد از این ترورها انگیزه‌اش نیز بیشتر شده بود و می‌گفت: وقتی من این اتفاقات را می‌بینم یقینم بیشتر می‌شود که راه درستی را انتخاب کرده‌ام. وجود من در اینجا قطعا مفید بوده که دشمنان را به وحشت انداخته تا من را ترور کنند. این روحیه باعث شده بود که همسرم مستحکم‌تر مسیر را طی کند.

به همان میزان که در مسائل سیاسی و نظامی قدرت پیدا می‌کرد به همان میزان نیز در مسائل عبودی به اوج نزدیک‌تر می‌شد. من خاطرم هست قبل از انقلاب روزهای دوشنبه و پنجشنبه را روزه می‌گرفت اما در لبنان هر روز روزه بود. او همیشه می‌گفت: من هر لحظه باید خودم را آماده شهادت کنم و فکر می‌کنم با حال روزه احساس نزدیکی بیشتری به خدا دارم. هر روز جملاتی از این دست را تکرار می‌کرد: « من شهید می‌شوم. آرمان من این است. روحم در جسمم سنگینی می‌کند. باید بروم ...» از این حرف‌ها زیاد بیان می‌کرد. من به همراه خانواده بین ایران و لبنان در تردد  بودیم ولکن محسن غالبا در لبنان بود حتی بعد از باز شدن دانشگاه‌ها نیز ادامه تحصیل نداد تا یک ترمی که از درسش مانده بود را پایان دهد.

** پیش‌بینی عجیب سید محسن موسوی از سرنوشت خود: نه شهیدم، نه زنده! 

محسن در لبنان مانده بود ، تا اینکه یک نامه‌ای همراه با یک عکس برای من فرستاده بود. من آخرین باری که به لبنان رفتم پسرم یکسال و نیم داشت. در آن سفر عکسی با محسن گرفتیم. محسن به من گفت این آخرین عکسی هست که با هم می‌گیریم. به محسن گفتم : ای بابا از روزی که ما با هم آشنا شدیم تو روزی نیست که این جمله را تکرار ‌نکنی. ( گریه )  در نامه‌ای که به همراه همان عکس برایم فرستاد نوشته بود: یک اتفاقی برای من می‌افتد که من نه شهیدم و نه زنده. عین این عبارت را نوشته بود. من پرسیدم یعنی چه که اتفاقی می‌افتد تو نه شهیدی و نه زنده؟  جواب داد بعداً می‌فهمی.  واقعا هم همین اتفاق افتاد . امسال چهلمین سال ربوده شدن این چهار نفر هست. ما هنوز نمی‌دانیم که زنده هستند ، یا شهید شده‌اند. در مقطعی خبر می‌دهند که زنده هستند و در مقطع دیگری هم می‌گویند شهید شده‌اند.

واقعا شما هم دوران سختی را گذراندید و هنوز ادامه دارد.

مریم مجتهدزاده: من گاهی اوقات که در بین خانواده شهدا می‌نشینم می‌گویم ما باید تمام تلاش مان را بکنیم تا در مسیر شهدا زندگی کنیم. شهدا همه عشق و علاقه و وجودشان شهادت در مسیر خدا بود و این مسیر را خودشان انتخاب کردند. با عشق و علاقه در این مسیر گام برداشتند. ما اگر شهدا را دوست داریم باید در این مسیر رهرو و پیرو شهدا باشیم. باید ببینیم که آن‌ها چه می‌خواستند با همان خواست‌ها پیش برویم و آن مسیر را دنبال کنیم. اگر که می‌خواهیم واقعا مورد شفاعت شهدا واقع شویم باید اینگونه زندگی کنیم.

** قول شفاعت

من خاطرم هست قبل از انقلاب در آن شرایط سخت وقتی پیشنهاد ازدواج از طرف ایشان به من داده شد. آن موقع ما اصلا فکر نمی‌کردیم انقلابی واقع بشود. بر اساس تکلیف مبارزه می‌کردیم. احساس می‌کردیم که دین خدا در خطر است و آن نهضتی که امام حسین برپا کرده بود ما باید ادامه بدهیم. ایشان به من گفت: فکر نکن درس خوانده و شاگرد اول هستی بعد از اینکه من شهید شدم بتوانی بروی در فلان جا کار کنی؛ شاه اجازه کار کردن به تو را نمی‌دهد. باید بروی در خانه‌های مردم کار کنی. آماده هستی با این شرایط زندگی کنی؟ من در پاسخ گفتم: تو فقط یک قولی به من بده اگر شهید شدی شفاعت من را بکنی. تو اگر شفاعت من را بکنی ؛ سختی های دنیا اصلا برای من مهم نیست. محسن گفت: «ببین شفاعت هم شرایطی دارد. ما در اینجا قرار دادی بین خودمان می‌گذاریم. در آن دنیا خداوند عالم همه چیز را حساب و کتاب می‌کند. باید انسان در آن مسیر باشد که توفیق شفاعت و حتی شهادت نصیب انسان بشود.» این قضیه خیلی ذهن من را درگیر کرد. خیلی در این زمینه مطالعه کردم تا ببینم که این حرف محسن مبنای علمی و دینی داشت یا اینکه همینجوری ذوقی یک چیزی را گفته بود. بعد از مطالعات زیاد فهمیدم که واقعیت همان چیزی هست که محسن می‌گفت. گرچه من و ایشان در این دنیا با هم زن و شوهر بودیم ، ولی اگر من در مسیر او قرار نگیرم و راه او را ادامه ندهم ، قطعا در آن دنیا نمی‌توانم لیاقت همسری کسی را داشته باشم که خودش آگاهانه یک مسیری را انتخاب کرد که درجه‌اش بسیار بالاست. خداوند به شهدا نگاه خاصی دارد همان مقام شفاعت که مختص ائمه هست را به آن‌ها ارائه می‌کند. ما باید هم‌مسیر آن‌ها باشیم این یک توصیه‌ای است که باید خانواده شهدا همواره لحاظ کنند. در صورتی شامل شفاعت شهدا می‌شویم که در مسیر و به خواست آن‌ها زندگی کنیم.

** دیپلماتی که از ده‌سالگی نماز شب می‌خواند

یک مقدار درباره خصوصیات فردی آقای موسوی بفرمایید.

مریم مجتهدزاده: همسر من تمام آن چیزهایی را که یک انسان را به کمال می‌رساند با مجاهدت واقعی کسب کرده بود. اگر چیزی را هم کم داشت انقدر زحمت می‌کشید، تا بتواند آن را در خودش پیاده کند. ایشان در زندگی فردی خیلی بر روی اعمال خودش دقت داشت. من خاطرم هست یکی از برنامه‌هایی که ما قبل از انقلاب داشتیم کوه نوردی بود. برای اینکه بتوانیم استقامت را در وجودمان تقویت کنیم به صورت گروهی کوه می‌رفتیم. دانشجویان حزب‌اللهی و مذهبی به صورت گروهی جمع می‌شدند و به کوه می‌رفتند در آنجا سرودهای حماسی هم همخوانی می‌کردند. مثلا در همین کوهنوردی‌ها به یکباره می‌دیدیم که محسن نیست ، بعد از مدتی می‌دیدیم که محسن در گوشه‌ای نشسته دارد دعای عهد می‌خواند. اکثرا در آن زمان همه فکر صبحانه خوردن بودند ولی محسن اولویتش عبادتش بود. خانواده محسن نقل می‌کردند که نماز شب او از حدود ده سالگی قطع نمی‌شد. خیلی از نظر عبودیت روی خودش کار می‌کرد. روزه‌های واجبش را که همیشه می‌گرفت. روزه‌های مستحبی را هم بعد از دورانی که در زندان بود شروع کرده بود. محسن می‌گفت: بیشترین چیزی که من را در زندان کمیته مشترک اذیت می‌کرد شنیدن صدای فریاد خواهران زیر شکنجه بود. این حرف ها را محسن در حالی می‌زد که در زندان کمیته او را سوزانده بودند ولیکن با اینحال می‌گفت هیچ چیزی مثل فریاد خواهران من را اذیت نمی‌کرد.

رابطه خودتان چگونه بود؟

مریم مجتهدزاده: عشق و علاقه ما وصف ناپذیر بود. محسن همیشه می‌گفت: خداوند دارد ما را امتحان می‌کند ببیند ما همدیگر را بیشتر دوست داریم یا خدا را؟ محسن همیشه می‌گفت این عشق ما نباید مانعی در مسیر عبودیت‌مان برای رسیدن به خدا بشود. همه این‌ها نشان‌دهنده این بود که محسن واقعا وارسته بود. یعنی اینکه اصلا هیچ چیز دنیا برایش مهم نبود. اینقدر عظمت خدا در وجود او سیطره پیدا کرده بود ، که همه وجودش عشق به خدا بود. تمام گام‌ها و مسیرش در راستای خدایی شدن بود. محسن به همان اندازه‌ای که روی خودش کار می‌کرد روی مسائل عبادی دیگران نیز کار می‌کرد. محسن از آن دسته افرادی نبود که دیگران را به حال خود بگذارد و نسبت به سرنوشت دیگران بی‌تفاوت باشد.

** افشاگری سید محسن موسوی علیه نیروهای جنبش فتح

در آن زمان ما در لبنان سفیر نداشتیم؟

مریم مجتهدزاده: خیر. سطح روابطمان در لبنان در سطح کاردار بود. بعدا که روابط به سفارت ارتقاء پیدا کرد فضاهای سیاسی شکل گرفته بود. از طرفی چون محسن با شهید چمران ارتباط خوبی داشت عده‌ای می‌گفتند این‌ها دار و دسته چمران هستند. از طرف دیگر بچه‌های فتح فلسطین در دفتر امام نفوذ پیدا کرده بودند. محسن و رفاقیش یکسری از مطالب تعلیماتی جنبش فتح و یاسر عرفات را شناسایی کرده بودند و در مقابل این‌ها روشنگری می‌کردند. فتحی‌ها در آموزش‌های خود می‌گفتند: باید از ریح خمینی در بین افرادمان جلوگیری کنیم.  شخصی به نام موحدی را کاردار و محسن را کنسول کردند. محسن در آن زمان خیلی تحت فشار قرار داشت.  من وقتی این شرایط را می‌دیدم به محسن می‌گفتم برگرد بیا تهران ، محسن هم می‌گفت: نه باید الان اینجا باشم و از شیعیان حمایت کنم، اگر ما برگردیم یاسر عرفات سفارت را می‌گیرد. کاردار وقت بر علیه محسن خیلی گزارش رد می‌کرد اما محسن ایستادگی کرد تا آن فرد عوض شد و مجددا محسن خودش مسئول سفارت شد. بعد از مدتی یک فرد روحانی بنام آقای فخر روحانی مسئولیت سفارت را برعهده گرفت. ایشان روحانی ساده‌ای بودند. محسن در این مقطع به مرخصی آمد.

همزمان با مرخصی محسن، در لبنان درگیری‌ها شروع شد و اسرائیل به لبنان حمله کرد. تازه چند روز بود که محسن به مرخصی آمده بود. وقتی محسن فهمید که اسرائیل حمله کرده گفت: من بر می‌گردم. آن روز ما در مشهد بودیم. محسن در همان مشهد خواب امام را دیده بود. امام در خواب به او گفته بود : چرا شما اینجایی؟ شما الان باید لبنان باشید. صبح همان شبی که خواب امام را دیده بود گفت: من باید به لبنان بروم. من بهش گفتم: تو هنوز یک هفته نیست که آمدی . هنوز مادر و خانواده‌ات را ندیده‌ای. محسن گفت : من باید برگردم.

** خاطره‌ای از حاج احمد متوسلیان در دوران مبارزه علیه شاه

به هر ترتیب محسن عازم لبنان شد. وقتی به سوریه رسید با من تماس گرفت و گفت: می‌دانی در هواپیما با چه کسی بودم؟  گفتم : با کی؟  گفت: با احمد متوسلیان! خواهر احمد متوسلیان با من هم‌دانشگاهی و دوست صمیمی بود. به محسن گفتم: به احمد متوسلیان گفتی که من دوست خواهرش هستم. محسن گفت : بله کاملا تو را می‌شناخت. قبل از انقلاب چند باری حاج احمد را دیده بودم. یک مرتبه ساواک دنبال ما کرده بود ما اعلامیه داشتیم. اعلامیه‌ها را به مغازه قنادی حاج احمد بردیم و داخل جعبه‌های شیرینی گذاشتیم.

پس با شما در تماس بود؟

مریم مجتهدزاده: فخر روحانی به محسن نامه نوشته بود که باید سریع بیایی لبنان ، لبنان در خطر است. فالانژها به لبنان حمله کرده بودند. فخر روحانی در نامه به محسن نوشته بود که از این مسیر بیا ، من تحقیق کرده‌ام که مسیر برباره امن‌ترین راه است و شما از این مسیر بیایید. من این نامه را هم داشتم. محسن به همراه چند نامه برای من ارسال کرده بود. دقیقا در نامه قید شده بود که از این مسیر بیایید.

** آخرین گفتگوی سید محسن موسوی و همسرش

قبل از حرکت به سمت لبنان محسن به من زنگ زد و گفت: «احتمال اسارت و شهادت ما خیلی زیاد است. می‌خواستم ببینم نظر تو چیست؟ » من هم پاسخ دادم: اگر واجب هست که باید بروی نظر من دیگر مهم نیست. محسن گفت: ما استخاره کردیم خوب آمده است. من و حاج احمد با چند نفر دیگر می‌خواهیم برویم راه‌های امدادرسانی را بررسی کنیم.

نیروهای ایرانی کجا مستقر بودند؟

مریم مجتهدزاده: موقعی که محسن با من تماس گرفت و نظر من را پرسید در بعلبک حضور داشتند. نیروهای ایرانی ابتدا به سوریه آمدند و بعد از آنجا به بعلبک رفتند. سپاه در آنجا پایگاهی تشکیل داده بود که در آن کارهای آموزشی و مقدماتی انجام می‌شد. در آن زمان محتشمی‌پور سفیر ایران در سوریه بود. او می‌گفت: «هر چه به محسن گفتم الان شرایط مناسب نیست به لبنان نرو. محسن می‌گفت: نه من الان باید بروم آنجا. من منطقه را خوب می‌شناسم  نبودن من الان به مردم لبنان لطمه می‌زند.» وقتی هم به لبنان می‌روند به دلیل اینکه منطقه محاصره بود در بعلبک مستقر شده بودند.

** فالانژها از قبل منتظر نیروهای ایرانی بودند

در همین مقطع فخر روحانی به محسن نامه می‌نویسد، در نامه به محسن اصرار می‌کند که بیا سفارتخانه وضع اینجا خراب است. من راه را بررسی کردم امن‌ترین راه همینجاست از این مسیر به بیروت بیایید. من نفر امن سفارت را نیز همراهتان می‌فرستم.  جالب اینجاست که وقتی محسن و حاج احمد و دو عزیز دیگر از آن مسیر می‌روند قبل از اینکه برسند به نقطه‌ای که اسیر شدند، آن افراد در انتظار نیروهای ایرانی بودند. نفر امن سفارت که همراه محسن بود نقل می‌کرد: هنگامی که ما به آن موقعیت نزدیک شدیم داخل بیسیم اعلام کردند: «موسوی و همراهانش آمدند.» این جمله نشان می‌دهد که این افراد در همان مسیری که فخر روحانی به محسن گفته بود بروند، منتظر محسن و همراهانش بودند.

چطور از ماجرا باخبر شدید؟

مریم مجتهدزاده: مرحوم آقای شیخ‌الاسلام با من تماس گرفتند گفتند که این‌ها را گرفتند. من هم گفتم: خون این‌ها که از دیگران رنگین‌تر نیست. بالاخره این مسیری بود که خود محسن انتخاب کرده بود. بعد از آن اخبار زیادی آمد. یک روز می‌گفتند زنده هستند ، یک روز دیگر می‌گفتند:  شهید شدند. اما در اینکه رژیم صهوینیستی در این ماجرا نقش داشته و می‌دانسته که اسرای ما چه تحرکاتی دارند شکی نیست. صهیونیست‌ها چندین بار محسن را ترور کرده بودند و از نقش او در لبنان مطلع بودند. در حقیقت صهیونیست‌ها محسن را عنصر نامطلوبی برای خودشان می‌دیدند. من بعید می‌دانم که رژیم صهیونیستی چنین گنج‌هایی را در اختیار گرفته باشد و به راحتی خواسته باشد آن‌ها را بکشد. در نتیجه اسرای ما را نگه می‌دارند تا اطلاعاتی را از آن‌ها کسب کنند. در کل شگرد صهیونسیت‌ها کشتن نیست، نگه داشتن است تا از این طریق بتوانند اطلاعات و امتیاز کسب کنند تا در روز مقتضی مثلاً مبادله‌ای انجام دهند.

در مورد سمیر قنطار ما این مورد را مشاهده کردیم. سمیر قنطار را سی سال نگه داشتند و در نهایت با دو اسیر اسرائیلی معاوضه کردند. سیاست حزب‌الله هم همین بوده که بتواند در قبال این‌ها یک سری گروگان‌هایی را بگیرد تا بتواند از این طریق معاوضه را انجام بدهند. ولیکن تا بحال این امر واقع نشده است. در نهایت ما هم راضی به رضایت خداوند هستیم. بالاخره این مسیری بود که خودشان انتخاب کرده بودند. این رضایت ما به تقدیر الهی دلیل بر این نمی‌شود که از تلاش‌های‌مان برای اطلاع از سرنوشت این چهار نفر دست بکشیم. این افراد چهار نفر انسان زنده و سالم بودند که در سلامتی کامل اسیر شدند. به هر حال آدم باید بفهمد که چه اتفاقی افتاده است. وظیفه نظام است که این پیگیری را داشته باشد. یک سری از جوانان برومند و شجاع نظام اسیر شده‌اند و باید نظام پیگیر وضعیت آن‌ها باشند. مطالبه‌گری ما هم تا زمان مشخص شدن سرنوشت قطعی این افراد ادامه خواهد داشت.

** بعضی دولت‌ها می‌خواستند پرونده را مختومه کنند

چند مرتبه آمدند گفتند که اجسادشان را پیدا کرده‌ایم. یک سری استخوان برای ما آوردند بعد مشخص شد که استخوان حیوانات و سگ را آورده‌اند. بعد که آزمایش DNA دادیم مشخص شد اصلا استخوان انسان را نیاورده‌اند. بعضی از دولت‌ها تلاش داشتند تا این پرونده را مختومه کنند تا در نهایت اهرم فشاری که ما بر علیه رژیم صهیونیستی داشتیم برداشته شود.  متأسفانه یک سری انسان کج‌اندیش و کج فهم هم در داخل کشور فضایی را به راه انداختند و گفتند که این چهار نفر به شهادت رسیده‌اند و جنازه‌های‌شان نیز در ایران قرار دارد. یک لحظه با خودشان فکر نمی‌کنند ما با این کار توپ را از زمین اسرائیل به داخل زمین خودمان انداخته‌ایم. اگر جنازه‌هایشان در ایران است چرا خانواده‌هایشان نباید مطلع بشوند؟ متأسفانه این ماجرا در دام مسائل سیاسی و کج فهمی زیاد افتاده است. خداوند عالم به واسطه برکت راهی که این عزیزان رفتند یک روشن‌بینی خاصی به همه پیگیری‌کنندگان سرنوشت این چهار نفر داده که اسیر این کج‌فهمی‌ها و کج‌اندیشی‌ها نشوند.

** برخی‌ها دنبال دیده شدن هستند

سال گذشته روایتی از شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در رابطه با سرنوشت این عزیزان و اجسادشان نقل شد. شما پیگیری کردید ببینید این مطلب تا چه میزان صحت دارد؟

مریم مجتهدزاده: واقعا برای من سوال است چرا در زمان حیات شهید سلیمانی این مطلب را نقل نکردند. من در تعجبم که یک نفر به راحتی می‌آید چنین نقل قولی را بعد از شهادت ایشان نقل می‌کند. با توجه به مرامی که حاج قاسم داشتند با عقل انسان جور در نمی‌آید ایشان چنین حرفی را زده باشند و گفته باشند که اجسادشان هم در ایران است. من زیاد به این حرف‌ها دامن نمی‌زنم و برنامه تقابل با این افراد ندارم. شاید این حرف‌ها را می‌زنند که دیده شوند برای جلب توجه این حرف‌ها را بیان می‌کنند. من هم نمی‌خواهم با تقابل با این افراد موجب بیشتر دیده شدنشان بشوم.

شما خودتان نیز با حاج قاسم در این زمینه صحبتی داشتید؟

مریم مجتهدزاده: خیر. من چندین مرتبه ایشان را دیدم و با هم صحبت هم کردیم اما نمی‌دانم چرا درباره این موضوع از ایشان نپرسیدم. اما در مورد این قضیه با سید حسن نصرالله صحبت کردم.

** روایت سید حسن نصرالله از سرنوشت حاج احمد و همراهانش

نظر سید حسن نصرالله در مورد این ماجرا چه بود؟

مریم مجتهدزاده: ایشان هم می‌گفت : «ما هم مثل شما پیگیر و منتظر هستیم. ما دنبال یک تکه‌ای از ران آراد هستیم تا بتوانیم از این طریق یک خبری از این چهار نفر بدست بیاوریم. من با قطعیت نمی‌توانم شرعا این حکم را بدهم که این افراد به شهادت رسیده‌اند.» من با مقام معظم رهبری هم دیدار کردم. آقا فرمودند: « ما تا زمانی که خبر قطعی نداریم باید تمام تلاشمان را برای روشن شدن وضعیتشان انجام دهیم. نمی‌توانیم اعلام کنیم که این‌ها به شهادت رسیده‌اند دعا می‌کنیم که برگردند.» این عین کلام آقاست که برایتان گفتم. ما یک برگ برنده از اسرائیل داریم و باید از این برگ برنده‌مان استفاده کنیم. نمی‌دانم چرا بعضی‌ها بدنبال این هستند که با جملاتی این برگ برنده را از بین ببرند. می‌گویند که حاج احمد گفته : من شهید می‌شوم . آیا این دلیل می‌شود تا ما قبول کنیم این‌ها شهید شده‌اند و از تلاشمان دست بکشیم؟ همسر بنده هم چندین مرتبه گفت من شهید می‌شوم. شما در نظر بگیرید اگر یک درصد این‌ها زنده باشند تکلیف ما چیست نباید برای آزادی شان تلاش کنیم؟ اگر اسرائیل کشته چرا جنازه‌ها را تحویل نمی‌دهد. اگر اسرائیل کشته چرا باید استخوان‌های سگ را برای ما بفرستند؟ می‌توانستند استخوان‌ها را لااقل بفرستند.

خدا رحمت کند مرحوم نادر طالب‌زاده را ایشان شخصی را آورده بود که می‌گفت این فرد چهار نفر را در زندان دیده است. اما آن فرد یک شخص دیگری به اسم توسلی را دیده که عربی بلد بود. در آنجا کتابخانه داشت. شصت ساله بود و زن و بچه داشت و او را  به شهادت رسانده بودند و جنازه‌اش را دیده بودند.  این فرد را بجای متوسلیان معرفی کرده بودند. این اطلاعات درست نیست و بر اساس این اطلاعات غلط مطلبی بیان شود تاریخ را تحریف کرده‌ایم. هیچ کس به اندازه من با همسرم در لبنان نبوده است. می‌دانم همسرم کجا ها می‌رفته و با چه آدم‌هایی معاشرت داشته است. اما برای اینکه اختلافی بوجود نیاید زیاد به این مطالب دامن نمی‌زنیم. هدف این عزیزان هم صیانت از نظام بود. ما هم اگر می‌خواهیم رهرو باشیم باید در این مسیر گام برداریم. نباید به مسائل تفرقه‌آمیز دامن بزنیم.

** تناقض روایت‌ها و سناریوسازی دشمن

شخص معتبری را پیدا نکردید که بعد از دستگیری اسرای ما را دیده باشد؟

مریم مجتهدزاده: چرا. یک نفری که امن سفارت بود را پیدایش کردیم و با او صحبت کردیم. آن فرد گفت : من دیدم این‌ها را سوار یک ماشین دیگری کردند و بردند. البته این کار را فالانژها انجام دادند. بعدا من رفتم با همین فالانژها دیدار کردم. من با نفری که نیروهای ما را بعد از دستگیری انتقال داده بود صحبت کردم. در ابتدا گفت : ما 48 ساعت بعد از دستگیری این‌ها را کشتیم. بعدش گفت: این‌ها دعاهایی می‌خواندند که منتسب به امامان شیعه‌شان بود. در مورد همسر من گفت: او آدم متین و مذهبی بود. همینجا برای من سؤال پیش آمد چطور می‌شود آدم ظرف 48 ساعت بفهمد که یک شخص متین و مذهبی است؟  به این فرد گفتم: بگویید جنازه‌ها را کجا خاک کردید؟ چهار جا را به ما گفتند. در نهایت هم گفتند: « اجساد را انداختیم در بیابان سگ‌ها خوردند.» برای اینکه ردی از آن‌ها نباشد این حرف را زدند.  یک مرتبه گفتند در چاه انداختیم. من هم گفتم باشه آن چاه را به ما نشان بدهید از طریق DNA از روی مو هم می‌توان فهمید که جنازه عزیزان ما هست یا نه. به من گفتند خاطرمان نیست که در کدام چاه انداختیم. ( این حرف را حدود 8 سال بعد از اسارت به من زدند). اگر یک چیزی قطعیت داشته باشد این همه ضد و نقیض حرف نمی‌زنند. معلوم هست که سناریویی را ساختند خودشان هم یادشان می‌رود که چه چیزی باید بگویند.

نقاطی را که فالانژها گفتند اجساد را دفن کرده‌اند مشاهده کردید؟

مریم مجتهدزاده: خیر. یک جا را هم به ما دقیق نگفتند. فقط یک زندان را آدرس دادند که در آنجا دستگیر بودند. ما با ایلی حقیبه از فرماندهان فالانژها دیدار کردیم. او به ما گفت: یک زندانی هست که لبنانی‌ها را مدت سه الی چهار سال نگه می‌داشتند و بعد به اسرائیل انتقال می‌دادند. آن زندان در دل کوه بود. بعدها که پسرم بزرگ شده بود رفت و آن زندان را از نزدیک دید. پسرم می‌گفت: روی قسمتی از دیوار یک یازهرا نوشته شده بود، که معلوم بود لبنانی نوشته نشده است. در رسم الخط لبنانی‌ها یا زهرا را گرد می‌نویسند و نقطه‌هایی را که در متن می‌گذارند با ما متفاوت است. معلوم بود که یک ایرانی این عبارت را نوشته است عکس هم گرفتند. شما برای اطلاعات بیشتر با پسرم ( رائد موسوی) می‌توانید مصاحبه کنید او اطلاعات و مستنداتش در این زمینه به روزتر است.

آقای فخر روحانی در مصاحبه‌ای گفته: « من از ایشان[سید محسن موسوی] خواستم هنگامی که به لبنان می‌آید، خانواده‌ام را نیز همراه خود بیاورد. این امر ثابت می‌کند که امکان رسیدن به بیروت وجود داشت. خانواده‌ام همان ایام رسیدند و ایشان دو سه روزی را در سوریه با حاج احمد متوسلیان که سرگرم آموزش شاخه نظامی حزب‌الله بود ماند و بعد هم در چارچوب ضوابط امنیتی ایاب و ذهاب دیپلماتیک حرکت کردند که در حاجز برباره توسط نیروهای فالانژ دستگیر شدند » این مطالب مورد تأیید شما هست؟

مریم مجتهدزاده:  محسن اصلا از ایران با هواپیما نظامی رفت و خانواده ایشان همراه او نبودند. او در دو نامه متوالی به محسن گفته بود که به سفارتخانه برگردد. در نامه‌ به محسن گفته بود که از این مسیر بیایید. من هیچ وقت دلم نمی‌خواست ایشان را ببینم و هیچ وقت هم پیگیری نکردم. چون خواست همسرم انتخاب راه شهادت بود به همین خاطر من هم خودم را برای پیگری دچار گناه و غیبت نمی‌کنم. محسن اصلا آدم ماندن در دنیا نبود. در شادترین لحظات زندگی یک مرتبه می‌گفت: من باید بروم! جسمم ، روحم را نمی‌کشد. خدا من را خیلی دوست دارد ، دوست دارد من را در خون ملاقات کند.

** واکنش نیروهای مسلمان لبنانی به دستگیری دیپلمات‌های ایرانی

بعد از اینکه خبر اسارت به نیروهای ایرانی و وابسته مستقر در لبنان و سوریه رسید چه واکنشی داشتند؟

مریم مجتهدزاده: رزمندگانی لبنانی مثل ابو هشام، سید حسین موسوی و مصطفی دیرانی تعداد زیادی از مسیحیان و حتی اسقف را گروگان گرفتند تا بتواننند از این طریق نیروهای ما را آزاد کنند اما نتوانستند. نبیه بری خودش وارد میدان شد اما باز هم به جایی نرسیدند. معلوم بود که این‌ها در بند رژیم صهیونیستی هستند. رژیم صهیونیستی هم با امثال نبیه بری که معامله نمی‌کند.

فتحی‌ها هم کمک کردند؟

مریم مجتهدزاده: خیر اصلا. آن‌ها به نوعی با بچه‌های ما دشمنی داشتند. اگر کسی به لبنان رفته باشد و فتح را از نزدیک دیده باشد متوجه می‌شود که چرا باید حماس تشکیل می‌شد. فتحی‌ها انسان‌های کاسب به تمام معنا بودند. اینکه حضرت آقا می‌فرمایند : «جنگ ایران و عراق نعمت بود .» کاملا صحیح است خیلی از حقایق را روشن کرد. چهره واقعی جنبش فتح در جنگ ایران و بعث عراق روشن شد. وقتی رفتند در کنار صدام قرار گرفتند. وقتی ترورها در لبنان به اسم عمال رژیم بعثی انجام می‌شد همین فتحی‌ها ترور را انجام می‌دادند.

** نظر رهبری درباره سرنوشت چهار دیپلمات ایرانی

بعد از اینکه خبر اسارت را شنیدید با امام یا سایر مقامات دیدار داشتید. واکنش‌ ایشان نسبت به این اتفاقات چه بود؟

مریم مجتهدزاده: بلافاصله به دیدار آقا که در آن زمان رییس‌جمهور بودند رفتیم. آقا با ملاطفت زیادی در آن جلسه برخورد کردند. پدر همسر من که روحانی هستند در دیدار با آقا در حالی که داشتند خانواده‌ها را معرفی می‌کردند واژه‌ی مرحوم حاج احمد متوسلیان را بکار بردند. حضرت آقا همانجا فرمودند: مرحوم نیستند ، انشاالله زنده هستند و ما دعا می‌کنیم که انشاءالله برگردند. البته انشاالله همه‌ی ما مورد رحمت الهی باشیم. حدود سی سال بعد هم که خدمت آقا دیدار خصوصی داشتیم به ایشان عرض کردم ، در آن دیدار که خدمت شما رسیدیم پسر من یک سال و نیم داشت. شما لطف کردید ، در آغوشش گرفتید. الان که این همه سال از آن روز می‌گذرد. آقا فرمودند: بله من همیشه دعاگو هستم و به همه هم سفارش می‌کنم که این قضیه را پیگیری کنند. این تأکید را هم آقا داشتند. من دستبوسی خدمت امام داشتم. به امام گفتم من همسر فلانی هستم دعا کنید، امام نگاهی کردند و گفتند : من دعا می‌کنم . انشاالله خبر خوشی به شما می‌رسد. آن

شما و آقای موسوی در دوران مبارزات فضای آمریکا را درک کردید ، با توجه به اینکه در هفته حقوق بشر آمریکایی نیز به سر می‌بریم از دیدگاه آقای موسوی نسبت به آمریکا برای ما بگویید؟

مریم مجتهدزاده: یکسری از حرف‌های را نمی‌شود بیان کرد. اگر بگوییم می‌گویند این‌ها از ابتدا تروریست بودند. محسن در فکر خودش دنبال این بود کارتر را ترور کند (خنده). ما قبل از انقلاب آنجا بودیم. همسرم به دلایل سیاسی و به خاطر دستگیری با پاسپورت تقلبی از کشور خارج شد. من هم اسمم مریم مجتهدزاده لاریجانی است. برای من هم به اسم مریم مجتهد اده ویزا صادر نشد من با اسم مریم لاریجانی از کشور خارج شدم. بیشتر اساتید ما در دانشگاه آنجا صهیونیست بودند. اکثرا من و محسن با این اساتید در مورد اسرائیل بحث می‌کردیم و می‌گفتیم اساسا این رژیم، یک رژیم جعلی است. هر روز روی تخته به انگلیسی می نوشتیم مرگ بر اسرائیل. جوانانی که تازه به آمریکا می‌آمدند بستگی داشت با چه کسانی در بدو ورود آشنا می‌شدند. اگر با حزب‌اللهی‌ها آشنا می‌شدند مسیر زندگی‌شان به سمت اسلام و انقلاب حرکت می‌کرد. اگر با چپی‌ها طرف می‌شدند به گونه ی دیگری تغییر می‌کرد. منافقین هم در آنجا به نام انجمن جوانان مسلمان خیلی فعال بودند. منافقین با عکس به تعابیر خودشان شهدایشان خیلی تبلیغ می‌کردند.  محسن و من هر روز در دانشگاه دنبال شکار این افراد بودیم. در آمریکا هم کار ما همه‌اش کار تبلیغی بود. دنبال این بودیم که هم چهره واقعی رژیم شاه را معرفی کنیم و هم اینکه دانشجویان را به سمت اسلام حقیقی جذب کنیم./تسنیم

انتهای پیام/

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها