جزئیاتی از ترور شهید بهشتی توسط منافقین

کد خبر: 1158377

سابقه تروریستی گروهک منافقین منحصر در جلادی‌های آن‌ها در دهه شصت نیست. بلکه شواهد و اسناد موجود پرده‌ از انگیزه‌ها و خصلت‌های تروریستی نهادینه شده در مجاهدین خلق در دهه پنجاه برمی‌دارد.

جزئیاتی از ترور شهید بهشتی توسط منافقین

امروز 7 تیرماه سالروز انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت آیت‌الله سید محمد حسینی بهشتی و یاران او توسط گروهک تروریستی منافقین است. 

سابقه تروریستی این گروهک منحصر در جلادی‌های آن‌ها در دهه شصت نیست. بلکه شواهد و اسناد موجود پرده‌ از انگیزه‌ها و خصلت‌های تروریستی نهادینه شده در مجاهدین خلق در دهه پنجاه برمی‌دارد.

یکی از این موارد طرح ترور آیت‌الله بهشتی توسط تقی شهرام بود که در دستور کار منافقین قرار داشت.

در همین زمینه در کتاب «تقی شهرام به روایت اسناد» آمده است:

«وحید افراخته در سه جا از اعترافاتش صراحت دارد که تقی شهرام به طور جدی به دنبال ترور و حذف فیزیکی مرحوم دکتر بهشتی بوده است. نخستین مورد را در تک‌نویسی‌اش درباره تقی شهرام آورده، بدین صورت: «... بسیار ضد مذهبی است. طرح کشتن مخفیانه بهشتی از اوست.»

دومین مورد، در میان  یادداشت‌هایی است که از افراخته به جای مانده و مطالب آن با شماره‌هایی مشخص شده است.

وی در یادداشت‌هایش آورده است: «... پس از مارکسیست‌شدن سازمان، یکی از مسائل عمده گروه را مسئله مذهبی‌ها تشکیل می‌داد. این مسئله از دو جنبه دارای اهمیت حیاتی برای سازمان می‌باشد:

الف - ترس از متشکل (شدن) و سازمان یافتن مستقل مذهبی‌ها که مسلما تا مدت‌ها برای سازمان شاخ خواهند شد و به احتمال زیاد به مبارزه با سازمان برخواهند خواست و چه بسا بر سازمان موضع مسلط و غالب پیدا کنند.

ب- محروم شدن از امکانات وسیع انسانی، تدارکاتی، مکانی و اطلاعاتی آن‌ها

به‌طور مشخص، برای محسوس شدن این مشکلات، می‌توان مثال‌های زیر را به خاطر آورد:

الف - از هم پاشیده شدن گروه الکترونیک؛

ب- خطر از هم پاشیده شدن گروه شیمی؛

پ- تصفیه یا اعدام عناصر مذهبی و عواقب سوء تبلیغاتی آن برای گروه؛

ت- کنار رفتن یا منفعل شدن بسیاری از سمپات‌ها؛

ث- صرف میزان زیادی از انرژی سازمان برای مبارزه ایدئولوژیک؛

ج - مشکلاتی که در جذب افراد از زندان آزاد شده پیش آمد و بالاخره هم حل نشد؛ در حالی که این عناصر از نظر سیاسی ـ نظامی کمک زیادی به گروه می‌توانستند بکنند ولی حالا یک منفعل تشکیلاتی شده‌اند (زین‌العابدین حقانی، فرهاد صفا، محمد اکبری، محمد صادق و محسن طریقت)

چ- ایجاد تضاد ایدئولوژیک بین سازمان و عناصر خارج از کشور که قضیه را تا حد ضرورت خیلی فوری اعدام شیخ حسین روحانی حاد کرده است.

ح-ترس از قطب شدن عناصری مانند دکتر بهشتی.

شهرام در مورد او می‌گفت: باید از او ترسید؛ فردی است بسیار سیّاس، باهوش و جاه‌طلب؛ در آرزوی جانشینی خمینی است؛ او به آسانی با رژیم علیه مجاهدین متحد خواهد شد. تنها راه چاره، کشتن اوست؛ منتها به طوری که رد باقی نگذاریم؛ مثلا زیر ماشین گرفتن او!...»

سومین مورد یادداشت کوتاهی است در متن مجموعه‌ای از نوشته‌ها تحت عنوان کلی نکاتی برای استفاده تبلیغاتی، افشاگری و روشن کردن ماهیت واقعی گروه‌های خرابکار.

متن آن به شرح ذیل است:

باز هم نمونه‌ای دیگر: ایدئولوژی و اعتقاد و ایمان در کجای دنیا به زور و تهدید و ترور در مغز افراد باید جایگزین شود؟! چرا گروه مجاهدین وقتی مارکسیست می‌شود، این چنین برخوردی با مذهب می‌کند؟

شهرام می‌گفت: «باید بهشتی را از بین ببریم؛ زیرا او با تبلیغات ضد مارکسیستی رژیم هم‌صدا خواهد شد؛ ولی چون از نظر تبلیغاتی صلاح نیست این جریان رو شود، بهتر است از روش‌های خاص بهره گیریم؛ مثلا او را با اتومبیل زیر بگیریم .»

تردید نیست که تقی شهرام، با فراست و هوش بالایی که داشت، به خوبی تشخیص داده بود که  شهید بهشتی برخورد نرم یا بی‌تفاوت با روند ارتداد در سازمان نخواهد داشت و شهرام بر این یقین بوده است که برای سازمان گرفتاری‌های زیادی ایجاد خواهد کرد.

همچنین احمدرضا کریمی در خاطراتی که از دوران زندان خود با تقی شهرام داشته درباره انگیزه ترور شهید بهشتی می‌گوید: « یک بار از تقی شهرام پرسیدم که چرا این قدر روی دکتر بهشتی حساسیت داشتید؟ شهرام گفت من مطمئن بودم که اگر بهشتی دخالت نمی‌کرد، می‌توانیم باز هم روحانیون را قانع کنیم تا از ما حمایت کنند و امکانات‌شان را در اختیار ما بگذارند؛ بهشتی حتی روی طالقانی هم تأثیر می گذاشت. من قراین محکم داشتم که خط قطع حمایت از ما به طور جدی از سوی بهشتی مطرح شده و به وسیله حاج‌طرخانی انتشار یافته و جامه عمل پوشیده است و اگر او نبود وضع فرق می‌کرد.»

در کتاب «تاریخ تحولات ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است، خاطراتی از برخی شخصیت‌های برجسته انقلاب در مورد حوادث روز ترور شهید بهشتی آمده است: 

حزب جمهوری اسلامی، جلسات هفتگی خود را یکشنبه‌ها برگزار می‌کرد. حدود ساعت 21 روز یکشنبه 7 تیر 1360 نیز یکی از جلسات هفتگی حزب در دفتر مرکزی آن واقع در سرچشمه تهران با حضور جمعی از شخصیت‌ها و مقامات در حال برگزاری بود.

پس از قرائت قرآن کریم و اعلام محورهای جلسه، آیت‌الله بهشتی سخنانش را آغاز کرد. هر چند بحث روز درباره تورم بود، اما عده‌ای از اعضای حزب خواسته بودند که پیرامون انتخابات ریاست‌جمهوری نیز صحبت شود. دکتر بهشتی سخنانش را با این جمله آغاز کرد:

«ما بار دیگر نباید اجازه دهیم استعمارگران برایمان مهره‌سازی کنند و سرنوشت مردم ما را به بازی بگیرند. تلاش کنیم کسانی را که متعهد به مکتب‌اند و سرنوشت مردم را به بازی نمی‌گیرند، انتخاب شوند.»

این آخرین کلمات آیت‌الله بهشتی بود که بر زبان ایشان جاری شد. ناگهان 2 بمب بسیار قوی منفجر شد که بر اثر شدت انفجار، زمین تکان سختی خورد و سقف بتونی دفتر مرکزی حزب نیز به کلی فرو ریخت و ده‌ها نفر زیر آوار رفتند.

در اندک زمانی، از ساختمان اجتماعات حزب جمهوری اسلامی چیزی باقی نماند و شهید بهشتی همراه 72 تن از یاران باوفای انقلاب به شهادت رسیدند.

** خاطره رهبر انقلاب از فاجعه 7 تیر

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای که در زمان انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در 7 تیر 1360، در بیمارستان بستری بود، خاطرات خود از این فاجعه را اینگونه توصیف می‌فرمایند:

«اولین بار شاید روز دوم، سوم بود که من دقیقاً یادم نیست، چون در حال عادی نبودم. جراحی که من را معالجه می‌کرد، گفت که حزب جمهوری منفجر شده و عده‌ای شهید شده‌اند، اما اسم مرحوم بهشتی را نبرد. من چون در حال طبیعی نبودم، آنقدر به این، حساس نشدم و چیزی نفهمیدم و بعد هم یادم رفت.

در حدود روز دوازده، سیزدهم بود که من اصرار می‌کردم که روزنامه و رادیو به من بدهند که از اخبار مطلع شوم. برادرانی که با من بودند، پاسداران و نزدیکان مقاومت می‌کردند و نمی‌گذاشتند.

من بر اصرار خود اضافه می‌کردم. آنها می‌گفتند نمی‌شود رادیو به اینجا بیاوری، چون دستگاه‌هایی که به قلب و نبض من وصل بود، می‌گفتند که اینها خراب می‌شود. گفتم خوب روزنامه بیاورید، روزنامه که دستگاه‌ها را خراب نمی‌کند. روزنامه هم نمی‌آوردند و من هم خیلی عصبانی شده بودم که چطور من چیزی می‌گویم و اطرافیان و دوستان من حاضر نیستند حتی یک روزنامه بخرند و بیاورند.

یک روز آقای هاشمی رفسنجانی و حاج احمد آقا به عیادت من آمدند. طبق معمول که غالباً می‌آمدند. نمی‌دانستم که آمدن اینها را طبیب من خواسته که آنها بیایند و به من بگویند. طبیب رو به من کرد و به آقای هاشمی گفت: که ایشان خیلی اصرار دارند که بهشان رادیو بدهیم. به نظر شما مصلحت است؟ آقای هاشمی گفت: نه. من گفتم: چرا مصلحت نیست؟ ایشان گفتند رادیو اخبار تلخ دارد. جریانات ناراحت‌کننده دارد. بعد من همین‌طور فکر کردم یعنی چه؟ رادیو اخبار تلخ دارد؟ آقای هاشمی گفتند که [ترورها] ادامه دارد و می‌خواستند جریان را به شکلی به من بفهمانند.

بعداً گفتند: مثلاً دفتر مرکزی حزب منفجر شده عده‌ای مجروح شدند. آقای بهشتی هم مجروح شده است . در ضمن صحبت اسم آقای بهشتی را هم بردند. من بسیار ناراحت شدم. وقتی اسم آقای بهشتی را بردند. شاید هم گریه‌ام گرفت. یادم نیست. آن روزها هم حال من عادی نبود. عمل جراحی سومی هم داشتم.

وقتی شنیدم آقای بهشتی مجروح شده از روزنامه و رادیو یادم رفت سئوال کنم. از آقای بهشتی پرسیدم، گفتم که وضعشان چطور است؟ حالشان چطور است؟ گفتند که آقای بهشتی حال خوبی نداشتند. من خیلی ناراحت شدم و گفتم که باید همه امکانات مملکت را بسیج کنیم تا آقای بهشتی را نجات دهیم، بعد من باز آرام نگرفتم.

گفتم وضعشان بهتر از من یا بدتر از من است؟ گفتند: چه فرقی می‌کند، همینطوری است. بالأخره خبرهای بیرون تلخ است و رفتند. بعد از رفتنشان قدری فکر کردم. به ذهنم رسید که باید مسئله‌ای باشد. بچه‌های دور و برم را گفتم و از زیر زبانشان مطلب را کشیدم و حدس زدم که او شهید شده و بچه‌ها گفتند همان اول شهید شدند.

گفتند که وضع من آن موقع چطور بود، تقریباً خیلی بد بود و من چون نسبت به آقای بهشتی احساسات برادرانه و اعتقاد همه جانبه‌ای داشتم، با ایشان سا‌لهای درازی مأنوس بودیم، در ایام انقلاب حدود یک سال و نیم تقریباً شب و روز با هم بودیم، مرتب همه کارهای‌مان و تلاش‌هایمان با هم مشترک بود، همین برای من خیلی سخت بود.»

** شدت انفجار شیشه‌های اتاق ما را خرد کرد

«علی اکبر ولایتی» درباره انفجار دفتر حزب گفته است:

«اگر ساختمان قدیم حزب یا عکس آن را دیده باشید، ساختمان سابق دانشکده الهیات و به صورت L و شامل سالن سخنرانی و یک طبقه بود و بقیه سه طبقه. ما قبل از ساعت 9 به آن ساختمان سه طبقه رفتیم و در اتاقی نشستیم تا بحث‌های مربوط به تدوین آئین‌نامه حزب را انجام بدهیم.

جلسه ساعت 3 تشکیل می‌شد و ما قرارگذاشتیم که ساعت 9 و ربع یا 9 و 20 دقیقه برویم. جلسه سر ساعت 9 تشکیل شد. حدود 9 و چند دقیقه بود که ناگهان دیدیم صدای انفجار آمد. ما فکر می‌کردیم که بمب در اتاق ما منفجر شده زیرا تمام شیشه‌های اتاق ما خرد شدند و برق هم رفت... ناگهان کسی از بین ما گفت: «این سالنی که بود، دیگر نیست.»

سقف سالن به زمین متصل و با خاک یکسان شده بود. تازه همه فهمیدند چه اتفاقی افتاده است. بیل و کلنگ آوردند، ولی سقف یکپارچه و بتنی ، به شکلی کامل فرود آمده بود. جرثقیلی را از سرچشمه آوردند که این طاق را بلند کند، ولی جرثقیل زورش نرسید، به جای اینکه بتن بلند شود، ته جرثقیل بلند شد. جرثقیل بزرگ‌تری آوردند که در داخل نمی‌آمد. سردر را خراب و سقف را بلند کردند. جرثقیل بزرگ هم ناگهان در رفت و افتاد. بعضی‌ها را در این کند و کاوها در آوردند.»

** بمب در حال سخرانی آیت‌الله بهشتی منفجر شد

حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود در 7 تیر 1360 نوشته است:

«بعد از ظهر، در جلسه‌ شورای مرکزی حزب (جمهوری اسلامی) شرکت کردم. بحث‌های مهمی در دستور بود. از بیمارستان قلب خواسته بودند، برای مشورت راجع به مسائل مربوط به معالجه‌ آقای خامنه‌ای، کسی از مسئولان به آنجا برود.

پس از جلسه شورا، برای بررسی وضع آقای خامنه‌ای، اول شب به عیادت ایشان رفتم. حالشان بهتر بود. در وضع محافظت و سایر مسائل بحث شد. شب با احمد آقا خمینی در منزل قرار داشتم، به منزل آمدم، آقای موسوی خوئینی‌ها هم آمد.

درباره‌ ریاست‌جمهوری بحث کردیم. از دفتر امام، آقای (شیخ حسن) صانعی تلفن کرد و خبر داد که در دفتر حزب جمهوری اسلامی، بمبی منفجر شده و عده‌ای شهید شده اند، وحشت کردیم.

جلسه‌ مشترک نمایندگان و مسئولان اجرایی حزب بود. در تلفن‌های بعدی اطلاع رسید که بمب در همان سالن در حال سخنرانی آقای بهشتی منفجر شده، در حالی که نزدیک به 100 نفر از افراد مؤثر مملکت حضور داشته‌اند و ساختمان ویران شده و همگی زیر آوار رفته‌ و مشغول بیرون آوردن شهدا و مجروحان‌اند. با تلفن‌ها، خبرها در همه‌ شهر منتشر شد. تا ساعت 2 بامداد بیدار ماندم و مرتباً خبر می‌گرفتم. خبرها وحشتناک بود و حاکی از شهادت ده‌ها نفر و بالأخره خبر شهادت آقای دکتر بهشتی کمرم را شکست.»

در کتاب «خاطرات یک دیپلمات» آمده است:

«در هفتم تیر سال 1360، ساعت 5 بعد از ظهر، شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی جلسه‌ای داشت. من هم در جلسه شرکت داشتم.

بعد از پایان جلسه‌ شورای مرکزی، در محوطه‌ دفتر مرکزی حزب، نماز مغرب و عشاء به امامت آیت‌الله دکتر بهشتی برگزار شد. چون فردای آن روز قرار بود برای سفری عازم بلغارستان شوم، پس از اقامه‌ نماز، از دفتر حزب خارج شدم و به سمت منزل حرکت کردم. وقتی به خانه رسیدم، تلفن زنگ زد.

از آن سوی خط تلفن از من پرسیدند: «تو زنده‌ای؟» گفتم: «مگر چه اتفاقی افتاده است؟» گفتند: «در دفتر حزب انفجاری رخ داده است می‌خواهیم بدانیم چه کسانی زنده مانده‌اند.» من بلافاصله به دفتر حزب برگشتم و دیدم که در حال انتقال جنازه‌هایند. تا ساعت 12 شب آنجا ماندم. فردای آن روز آقای رجایی تماس گرفت و گفت: «یک جسد به اسم منصوری آورده‌اند.» گفتم : «نه، من زنده‌ام.» طبیعتاً سفر به بلغارستان با یک هفته تأخیر انجام شد.»

** «ابوالحسن بنی‌صدر» در این باره ادعا کرده است:

«(پس از عزل از ریاست‌جمهوری توسط آیت‌الله خمینی) من در منزل شهید لقایی مخفی بودم. شب صدای انفجار شنیده شد. صبح پرسیدم که چه بود و کجا بود؟ معلوم شد که محل حزب جمهوری اسلامی بوده و آقای بهشتی و 120 نفر دیگر، بلکه بیشتر، کشته شدند.

من اعلامیه‌ای در محکوم کردن این انفجار انتشار دادم. به لحاظ اینکه معتقد نبودم و نیستم که مبارزه اجتماعی سیاسی از راه ترور به جایی می‌رسد. وقتی هم که‌‌ همان روز دو نفر از سوی سازمان مجاهدین خلق در آن مخفیگاه نزد من آمدند، از آن‌ها پرسیدم که آیا این کار شما بود؟ آن‌ها گفتند نه، کار ما نبود. از ستاد ارتش پرسیدم، چون هنوز ارتباط وجود داشت، که این کار کی بود و اطلاعات ارتش در این مورد چه می‌گوید؟

آن‌ها پاسخ دادند که این کار، کار مهندسی نظامی است. این‌طور نیست که یک ماده منفجره یک گوشه گذاشته باشند و انفجاری رخ داده باشد و 120 نفر، بلکه بیشتر کشته شده باشند و تمام. نه! این کار از لحاظ مهندسی انفجار، تنظیم شده بوده است؛ به ترتیبی که انفجار طوری انجام بگیرد که احدی از آنجا زنده بیرون نیاید و همین طور هم شد. »

با بررسی تاریخ انقلاب درمی‌یابیم که دشمنیِ گروهک تروریستی منافقین محدود به زمان نبوده و نیست، این گروهک دشمنی خود به ملت ایران را در زمان های مختلف ثابت کرده‌اند؛‌ از ترور عزیزان مردم از جمله ‌آیت‌الله بهشتی، کمک به صهیونیست‌ها برای ترور دانشمندان هسته ‌ای و دادن اطلاعات برای تنگ‌ترکردن حلقه تحریم.

منافقین بارها نشان‌داده‌اند به شعارهایشان پای‌بند نیستند زمانی ادعا می‌کردند برای خلق، جهاد می‌کنند در حالی که بیش از 17000 نفر از شهروندان عادی که هیچ پست و سمتی را نداشتند به شهادت رساندند.

دهه پنجاه شمسی تند‌ترین شعارها را علیه آمریکا می ‌دادند اما از دهه 70 در دامان مسئولین آمریکایی روزگار پر از تزویرشان را می گذرانند و برای تحریم خلقی که خود را مجاهد ‌آنان می‌دانند! تلاش می‌‌کنند.

با گذر زمان بیشتر متوجه نفاق و تزویر کسانی می‌شویم که هیچ گاه در سخنانشان صادق نبودند و همواره در جبهه مقابل مردم ایران به فعالیت می‌پرداختند؛ چه در زمان جنگ که با دادنِ گرای مناطق حساس به صدام و حزب بعث یاری می‌دادند، چه در شرایط فعلی که گرای تحریم را به ‌آمریکایی ها می‌دهند./فارس

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها