تحلیل از چپ و راست؛
مسئولیت متروپل
در بسته پیشرو تحلیلهای سیاسی را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بخوانید.
گروه سیاست سایت فردا – طبیعی و واضح است که تحلیلگران در عرصه سیاست به موضوعات مختلف از منظر خود و با گرایش سیاسی خود مینگرند و مینویسند. در اینجا اما سعی داریم با کنار هم قرار دادن این تحلیلها ، مسائل را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بررسی کنیم.
در بسته پیشرو تحلیلهای سیاسی را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بخوانید.
برای تویی که نمیشناختیمت
محمد جواد اخوان در سرمقاله «جوان» نوشت: «در پیچ یک کوچه تنگ و بنبست در محلهای قدیمی از تهران، خودروی پرایدی سفید رنگ هدف تیراندازی دو نفر موتورسوار قرار گرفت. راننده را که احتمالاً در اثر آن گلولههای داغ در این عصر خردادماه، در دم جان به جان آفرین سپرده است، همسایهها میشناسند؛ آخر در محله خودش و مقابل منزلش است. همسرش، خانواده، همسایهها و مادرش یک به یک مطلع میشوند و شیون و زاری میکنند. این راننده پراید را تعدادی از اهل محل میشناسند، هیئتی هم است، بچههای حسینیه دلریش هم میشناسندش، مفتخر به خادمی اهل بیت (ع) است، اما کسان دیگری شاید بیشتر هم او را بشناسند.
بستگان، اهل محل و هم هیئتیها از حاج حسن صفات حسنه اخلاقی و روحیه انقلابیاش را میدانستند و شاید کمتر میدانستند که او تا چه حد خار چشم دشمنان بود. اصلاً سلوک فرماندهان جهادی و نیروهای امنیتی انقلابی ما همین گونه بوده و هست که سربازی برای حضرت، ولی عصر (عج) را در گمنامی دنبال میکنند و گرچه گمنامان در زمین، اما خوشنامان در آسماناند و مفتخر به سلوک مردمی و ساده زیستی هستند. همچون صیاد خدایی بسیاری از مدافعان امنیت ما بی هرگونه ادعا و بی آنکه بشناسیمشان هستند و ما هنگامی قدر و منزلت آنها را درک میکنیم که در میانمان نباشند.
حاج حسن صیاد خدایی! تویی که بسیاری از ما نمیشناختیمت و آنها هم که میشناختندت، جز معدودی از خدماتت خبر نداشتند. روی سخنم با توست؛ از تو چند سؤال دارم! مگر در فضای مجازی پر نشده بود که مدافعان حرم حق مأموریتهای نجومی میگرفتند، پس تو سوار بر پراید چه میکردی؟ مگر شبکههای ماهوارهای نمیگفتند که پاسداران درآمدهای نجومی دارند و غرق در پول هستند، پس چرا تو در زعفرانیه و سعدآباد خانه نداشتی و در جنوب تهران مستأجر بودی؟ تصویری که ما همه از فیلمهای جیمزباندی داشتیم یک فرمانده و مقام امنیتی را سوار بر خودروی لوکس و با چندین محافظ و اسکورت دیده بودیم، تو چگونه بی آلایش و ادعا در میان مردم رفت و آمد میکردی؟ مگر آنها نمیگفتند انقلابیها بر سر سفره انقلاب نشستهاند، پس این سفره انقلاب کجا بود که تو بر سر آن نبودی و فرضاً اگر چنین سفرهای بود محقتر از تو که جان خود را بر سر حفظ این انقلاب بر کف دست گرفته بودی، وجود داشت که بر سر آن بنشیند؟
حتماً تو هم زخم زبانهای ضدانقلاب را در خصوص مدافعان حرم شنیده بودی و کملطفیهای افراد بی اطلاع- که گاه تکرارکننده حرف دشمن بودند- آزارت داده بود، خصوصاً که از وضع خود و همکارانت مطلع بودی و میدانستی این تهمتهای ناروا تا چه حد پوچ و بی اساس است!
در میان ما مردم بودی و شبیه ضعیفترین مردم زندگی میکردی. بدون هرگونه ادعا حافظ امنیت ما بودی، از همه مهمتر خادم و عاشق اباعبدالله بودی و در آخر نیز آخرین حکم مأموریتت را حضرتش امضا کرد که «پایان مأموریت بسیجی شهادت است». کاش تو را در زمان حیات زمینیات درک میکردیم و از تو طلب شفاعت میکردیم، اکنون سلام ما را به حاج قاسم برسان.»
اگر خرمشهر آزاد نمی شد
کورش شجاعی در سرمقاله «خراسان» نوشت: «اگر خرمشهر عزیز از چنگال رژیم بعث عراق آزاد نمیشد و این پاره تن ایران به آغوش وطن باز نمیگشت، فقط خدا میداند که چه بر سر کشورمان میآمد و بر منطقه چه تاثیراتی میگذاشت و در معادلات بینالمللی چه اتفاقاتی میافتاد. به یقین درباره آن «پیروزی بزرگ» لااقل میتوان دهها جلد کتاب تحقیقی، تحلیلی، توصیفی، تبیینی، وقایعنگاری، رمان و کتابهایی مبتنی بر خاطره نگاری و امثال اینها نوشت و همچنین میتوان فیلمهای سینمایی و سریالهای فاخر تلویزیونی ساخت که البته کارهای در خوری هم در این زمینه انجام شده، اما به نظر میرسد هنوز برای معرفی شایسته و بایسته آن «فتح سرنوشت ساز» به نسلهای فعلی و آینده و جهانیان راههای نرفته بسیاری داریم و اما آن چه در این سطور به آن اشارهای میشود تنها چند پاسخ اجمالی به سوال «اگر خرمشهر آزاد نمیشد» است آن هم در حد بضاعتاندک نگارنده.
1 – پر واضح است که اگر خرمشهر توسط غیورمردان ایران زمین از چنگ صدامیان متجاوز آزاد نمیشد و آن پیروزی بزرگ رقم نمیخورد احتمال گسترش اشغالگری افزایش مییافت کما این که شاهد بودیم شهرهایی مانند آبادان، سوسنگرد و. .. نیز در محاصره و خطر سقوط قرار گرفت.
2 – پیروزی فرزندان این سامان بر خصم متجاوز در باز پس گیری خرمشهر باعث افزایش فوق العاده اعتماد به نفس و توان و روحیه نیروهای مدافع اسلام و ایران شد و ادامه مقاومت و نبرد برای بیرون راندن دشمن از وجب به وجب نقاط اشغال شده و محاصره شده مرهون آن فتح بزرگ بود.
3 – صدام جنایتکار پس از اشغال خرمشهر، آن قدر به توان نیروها، استحکاماتی که ایجاد کرده بود و همچنین حمایتهای منطقهای و بینالمللی از خود اطمینان داشت که گفته بود اگر ایرانیان بتوانند خرمشهر را (که او محمره میخواند) پس بگیرند، کلید بصره را به آنان میدهم این نکته نیز نشان دهنده جایگاه ویژه خرمشهر در تعیین سرنوشت جنگ بود.
4 – آزادسازی خرمشهر پس از 21 ماه اشغال در عملیات بزرگ و شگفت انگیز و البته خدایی بیت المقدس علاوه بر این که روحیه رزمندگان را مضاعف کرد و مُهر باطل بر رویاهای متجاوزان زد و نشان غیرت ایرانی شد، درعمل و در «میدان» گزینه «ما میتوانیم» را اثبات کرد و اگر آن حماسه آفریده نمیشد قطعا به خیلی از دستاوردها و موفقیتها در عرصههای گوناگون دست نمییافتیم.
5 – اگر نمیتوانستیم پاره تن ایران را به «مام میهن» بازگردانیم و در دفاع مقدس پیروز شویم نه تنها رویای جداسازی خوزستان از ایران و تقسیم کشورمان به پنج کشور امکان تحقق مییافت بلکه آن موقع نه فقط عراق که حتی «شیخک نشین های» منطقه شاید برای کندن قطعهای از سرزمین ما دندان تیز میکردند، قدرتهای منطقهای و بینالمللی که جای خود دارند.
6 – اگر خرمشهری را که متجاوزان خونریز به «خونین شهر» تبدیل کرده بودند آزاد نمیکردیم، اشرار نیز در خوزستان و دیگر نقاط کشور به طمع شرارت بیشتر و شورش میافتادند و با چراغ سبز و کمک بیگانگان به تحرکاتی برای جداسازی مناطقی از کشور اقدام میکردند (مروری حتی اجمالی به وقایع سالهای اول پیروزی انقلاب اثبات کننده این مدعاست)
و البته که سند روشن دیگر این ادعا پیوستن منافقین به صدام و کمک به او برای شکست کشورمان است.
7 – اگر خرمشهر که فقط یک قسمت از خاک کشورمان یا فقط یک شهر نیست بلکه مانند دیگر نقاط وطن هرجا و نقطه و منطقه این سرزمین، «ایران» است در آن حماسه تاریخی و سرنوشت ساز آزاد نمیشد، لکه ننگی میشد بر تاریخ ایران در حاکمیت جمهوری اسلامی، مانند لکههای ننگینی همچون «گلستان» و «ترکمانچای» که در زمان قاجار بر تاریخ این حاکمیت نشست و ثبت شد.
8 – اگر رشادت و غیرت و ایمان و شجاعت و جانفشانی رزمندگان و در نتیجه فتح خرمشهر نبود، مردم این «کهن بوم و بر» تا همیشه تاریخ دچار سرخوردگی و تحقیر میشدند و در عرصه هر «میدان» و «میز و مذاکره ای» مدعیان منطقهای و جهانی به چشم یک ملت خوار و شکست خورده به ایشان مینگریستند.
9 – اگر خرمشهر عزیز آزاد نمیشد رویاهای خام صدامیان و حامیان منطقهای و بینالمللی اش برای تصمیم ایران و نابودی انقلاب و جمهوری اسلامی به واقعیت بسی نزدیک میشد اما زهی خیال باطل که نه تنها ایران و ایرانی در مقابل تجاوز و ظلم ظالمان و تحریمهای ناجوانمردانه تسلیم نمیشود بلکه با توکل به خداوند یکتا و عبرت گرفتن از تاریخ و حفظ وحدت و انسجام و تلاش بیش از پیش برای حفظ امنیت و استقلال و سرافرازی آزادی کشورشان، «تهدیدها» را به «فرصت» تبدیل میکنند و با «قدردانستن» الطاف الهی مانند آن چه از آزادسازی خرمشهر به وقوع پیوست، پرچم غیرت و عزت ایرانی را تا ابد همچنان برافراشته و در اهتزاز نگاه میدارند.»
قصه خیابان مجاهدین...
محسن مهدیان در یادداشتی برای «همشهری» نوشت: « قدیمیها بهخاطر دارند؛ سر کوچه و پسکوچههای شهر جمعیتی هرزه و لاتهایی بودند که صبح و شب کارشان کفتری نشستن و رخ کشیدن و زنجیر چرخاندن و لغز خواندن و سبیل تاب دادن بود. اهل محل هم از این قماش جاهل امنیت نداشتند و نوامیسشان در معرض تعرض بود. شهر نیز طاعونزده از طاغوت بود و تهی از نظمیه و عدلیه... اما در مقابل جمعی بودند مدافع اهل محل که شهرتشان بود به مرام و لوطیگری...
گذشت و گذشت تا اینکه خمینی آمد
خمینی لوطیهای قلندر محله را جمع و برایشان مرشدی کرد و یاد داد که اوباش اصلی از قماش جاهلان سبیل چرب کرده نیست. سرحلقه اوباش، جائری است مستبد که باید حیثیتاش را به خاک کشید. همین هم شد. هرچند بدینجا نیز ختم نشد. هرچقدر این بچهها بزرگتر شدند، خمینی هم عمیقتر از این مبارزه جانانه و تاریخی گفت... .
اینبار توضیح داد که شرق و غرب عالم هرچه غیر خداست طاغوت است و این همه مقابل طینت بیآرایش و بیآلایش تودههای مردم صف کشیدهاند.
خمینی یاد داد که خدایگان شرارت ابلیس است و ظهور ابلیس روی زمین شیاطینیاند که سرسلسله اوباشند و برای ایستادن مقابل این جبهه سراسر پلیدی و پلشتی باید مجاهد بود. مجاهدی که از زنجیرهای درون رهیده و بر سیاهی بیرون تاخته است؛ و با این عبور و مرور بود که خیابان مجاهدین شکل گرفت.
خمینی از قلندران لوطی شهر، جوانمردان پهلوان ساخته بود و به همان میزان که بچههای خیابان مجاهدین بیشتر و بیشتر شدند، شرارت اوباش هم توسعه یافت. اما مقصد همان بود؛ همان تعرض؛ همان پردهدری؛ همان ظلم و ستم و چپاول... تا جایی که اوباش اغتشاش محلهها و اراذل تروریست شهر نیز اجیر و مزدور اول اوباش عالم شدند.
همانها که رسانه تحریف میزدند و قلب واقع میکنند، آدم میکشند و خون میریزند و شهر را به آتش میکشند و برای تحریم سفره مردم، کاسهلیسان را اجیر میکنند...
تروریستهای خیابان مجاهدین تهران غریبه نیستند و حلقه تکمیلی همان تروریستهای رسانهای و سیاسیاند که شب و روز در دسیسه برای ذهن و قلب مردماند.
حاجحسن مدافع حرم بود؛ همان حرمی که فرمود جمهوری اسلامی است و البته جمهوری اسلامی جز مردم ایمانی نیست. اینان نیز مردم را نشانه گرفتند.
اما قصه بچههای خیابان مجاهدین، قصه شاگردان خمینی است که وسعت آن نه به ایران انقلابی که بهوسعت انقلاب در تاریخ است. عصر خمینی شکل گرفته است و امتداد خیابان مجاهدین به ابدیت است. انشاءالله.»
بحرانها را جدی بگیریم
جاوید قرباناوغلی در یادداشتی برای «شرق» نوشت: « دانشمندان و متخصصان رشتههای مختلف علوم اجتماعی، از دو دهه قبل درباره بحرانهایی که کشور با آنها دست به گریبان است، هشدار میدهند. بحرانهایی مانند آب، محیط زیست، ریزگردها، تورم، نقدینگی، بیکاری، صندوقهای بازنشستگی، افزایش سن ازدواج و شیب تند طلاق، اعتیاد، مهاجرت، سرمایه اجتماعی، مشارکت سیاسی، اخلاق، یأس و ناامیدی نسبت به آینده، امنیت و سلامت روانی و... از معضلات جدی در جامعه ایران است. موضوعاتی که هریک بهتنهایی منشأ آسیبهای جدی است. صورتبندی گوناگون معضلات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کشور از استانداردهای طبیعی خارج شده و به مرز هشدارهای جدی رسیده است. بحران را به معنای قرارگرفتن یک موضوع در موقعیتی ناپایدار و آسیب گسترشیافته تعریف کردهاند که در صورت عدم پاسخ و چارهاندیشی و برنامهریزی بهموقع، تبدیل به تهدید شده و آسیب امنیت ملی کشور را در پی خواهد داشت. کارشناسان و دلسوزان کشور با اولویتبندی این بحرانها و برای رسیدگی و علاج عاجل مدتهاست از گزاره «ابربحران» نام میبرند؛ معضل بزرگی که با وجود هشدارها به مقولهای فراموششده در نظام برنامهریزی و تصمیمگیری تبدیل شده است. درواقع واژه «ابربحران» که سالهاست به ادبیات رایج کشور راه یافته، نمایانگر تجمیع بحرانهایی است که در نظام تصمیمگیری کشور جایگاهی برای مدیریت و حل نسبی یا کامل آن در نظر گرفته نشده است.
سالهاست که کارشناسان هشدارهای جدی درباره بحران آب را مطرح میکنند و مدتی به سوژهای مطرح در رسانهها تبدیل میشود. خروجی همه این جنجالها و هیاهوها برای بحرانی چندوجهی که نیازمند برنامهریزی کلان در سطح ملی است، داستان تکراری افزایش قیمت برای مصرفکننده آب آشامیدنی است؛ طرفه آنکه بارها گفته شده فلاتی به نام ایران در منطقهای با نزولات آسمانی که در مقیاس جهانی قرار گرفته و مدیریت آب در مفهوم ملی آن از اهم موضوعات کشور است. حتی کاهش مصرف آب شرب که در بالاترین تخمین حدود 20 درصد منابع آب کشور را شامل میشود، نیازمند برنامهریزی است. اولین قدم در این مسیر «شناخت مسئله» و «پذیرش» آن در سطح حاکمیت و تبدیلشدن به موضوعی ملی است. یک مثال روشن معضل «آسیبهای اجتماعی» است؛ چند سال است که به دغدغه مهم مسئولان عالیرتبه کشور و بحرانی (و شاید بهتر است است گفته شود یکی از همان ابربحرانها) که باید هرچه زودتر آن را مدیریت کرد، تبدیل شده و در بالاترین سطح کشور مورد بحث و مداقه است که هرازگاهی رسانهها از برگزاری چندمین جلسه آن در عالیترین سطح کشور خبرهایی را پخش میکنند، اما تاکنون نهتنها کسی با آمار و ارقام از تأثیر چنین نشستهایی در کاهش موضوع سخن نگفته و گزارشی به مردم نداده، بلکه شاهد شیب تند همان آسیبها در تمام زمینهها در سطح ملی هستیم.
گام بعدی دستهبندی و تفکیک بحرانها و بررسی علمی و فارغ از تعصب و برخوردهای شعاری با بحرانها و معضلات اجتماعی و بهکارگیری ظرفیتهای عظیم دانشگاهها و مؤسسات علمی کشور است. نتیجه محتوم، برخورد شعاری با معضلاتی است که هریک ریشه در مسائل اصلی آن انحراف از مسیر اصلی راهحلهای علمی و تجربهشده و هزینهکردن در موارد غیرلازم دارد؛ مانند کسی که دچار سردرد شده و به پزشک متخصص ارتوپد مراجعه میکند. یا اینکه مبارزه با اعتیاد به جمعکردن گروهی معتادان از خیابانها و محلات و وانهادن دلیل اصلی اعتیاد خلاصه میشود و این روند نیز پس از گذشت اندک زمان به دلیل مشکلات اساسی کشور مجددا به موضوعی فراموششده یا «با اولویت پایین» در مقایسه با دیگر مشکلات تبدیل میشود. برای مهار و غلبه بر بحرانها دو نگاه مطرح است. برخی با تمسک به امکانات درخورتوجه کشور معتقدند ایران بهتنهایی میتواند برای حل این بحرانها اقدام کند. این نگاه بر این اعتقاد است که کشور سرشار از منابع طبیعی و اقتصادی، نیروی انسانی ماهر و متخصص است که میتواند با استفاده بهینه و علمی از این امکانات بر مشکلات و بحرانها غلبه کند. نگاه دوم اما برونرفت از بسیاری از بحرانها را از مسیر سیاست خارجی و استفاده از منابع جهانی امکانپذیر برمیشمرد. اگر بپذیریم بخش درخورتوجهی از معضلات اجتماعی در گرو توسعه
اقتصادی-اجتماعی است، میتوان نتیجه گرفت که در کنار اصلاح شیوههای حکمرانی، احترام و اعتماد به انتخاب مردم، افزایش سطح و کیفیت مشارکت سیاسی، پذیرش تنوع فرهنگی و احترام به حریم خصوصی و کارآمدکردن مدیریت داخلی، توسعه کشور از مسیر جذب سرمایههای خارجی و بهکارگیری فناوریهای نوین امکانپذیر است. این مهم در گرو بهبود روابط با جهان و پرهیز از رویکردهای تنشزا در سیاست خارجی است. در شرایطی که کشوری ۳۰۰ هزار نفری مانند قطر، ذخایر عظیم منطقه مشترک گازی را استخراج کرده و با بهرهجستن از تکنولوژیهای نوین در حال تبدیلشدن به یکی از تأمینکنندگان گاز جهان است و کشورهای اروپایی در پرتو جنگ اوکراین خود را نیازمند گاز قطر و نفت عربستان احساس میکنند، تبدیلشدن به قطب اقتصاد انرژی جهان به دلیل ذخایر عظیم نفت و گاز یا تأمین اهداف پیشبینیشده در سند چشمانداز، شعاری بیش نیست. بپذیریم که سیاست خارجی کلید غلبه بر بسیاری از بحرانهاست.»
آن شورانگیزِ ناکام!
احمد زیدآبادی در روزنامه «اعتماد» نوشت: «دوم خرداد سال 76 یکی از شورانگیزترین روزهای تاریخ معاصر بود که ایرانیان تجربه کردند. اقیانوس مواجی از احساس زندگی، احساس قدرت، احساس تأثیرگذاری، احساس شکوه، احساس ذوق، احساس لذت و احساس امیدِ مردمی که به سمت صندوقها هجوم آورده بودند تا نام سید محمد خاتمی را روی برگههای رأی بنویسند، هر ناظرِ حماسی را چنان متلاطم میکرد که اشک شوق در حلقه چشمانش مینشست. با نگاهی سرد و خشک و عاری از هرگونه رقّت و عاطفه اما همان روز نیز میشد پیشبینی کرد که آن همه احساسات نیکو و ارزشمند، در برخورد با صخرههای سخت منازعات بیرحمانه سیاسی و کشاکش منفعتهای ناسازگار و متضاد گروههای ذینفوذ، به تدریج میساید و فرسوده میشود و فرومینشیند و به احساس ناکامی و بیقدرتی و نومیدی و شکست ختم میشود. در آن فضای پرشور و هیجان اما این قبیل بدبینیها، حکم خواندن آیه یأس داشت و همچون قارقار شوم کلاغان و مرثیهسرایی نحس جغدان به حساب میآمد و با تمسخر و تردید و دلخوری و ناباوری پس رانده میشد. ماجرا اما به آن سادگی و سهولت نبود که رأیدهندگان پنداشته بودند. واقعیت سخت و تقدیر بدسگال به تدریج رخ نمایان کرد و کار بالا گرفت. در کشاکش منازعه هرچند که در برهههایی چشمه امیدی هم فوران میکرد، اما در نهایت جنگ مغلوبه شد و طرف غالب نه آن بود که رأیدهندگان امید داشتند. چرا چنین شد؟ به نظرم به این دلیل که دوم خرداد رویدادی تماماً «اندیشیده ناشده » بود. هر رویداد اندیشیده ناشده، سرنوشتی معمولاً تراژیک پیدا میکند مگر آنکه بخت و شانسی بزرگ به کمکش برخیزد. از قضا دوم خرداد از شانس و بخت هم بیبهره نماند، اما بیبرنامگی و نااندیشیدگی دستاندرکاران آن به قدری عمیق بود که شانسها را نیز درنیافت و آنها را حمل بر تهدید علیه خود کرد! باری، عمل بدون اندیشه اگر به فاجعه هم ختم نشود، دستکم به بیراهه میرود.
این در حالی است که اندیشه هم سطوح مختلفی دارد و مهمترین و کارسازترین بخش آن نیز سطح میانی یا استراتژیک آن است.اندیشه فلسفی و انتزاعی و تئوریک، بالاترین سطح اندیشه است؛ اما برای عمل واقدام سیاسی والاترین سطح آن نیست. اندیشه تاکتیکی و روزمره نیز پایینترین سطح اندیشه است، این نیز گرچه ضروری است اما فقط وسیله و ابزاری در خدمت کنشگری سیاسی است.دستاندرکاران دوم خرداد از اندیشه تئوریک، بیبهره نبودند. شاید در حوزه تاکتیک نیز خرده مهارتی داشتند؛ اما فقدان اندیشه استراتژیک که لاجرم باید در یک استراتژی روشن و مدون و منسجم تبلور مییافت، در بین آنان کاملاً عیان و آشکار بود.در استراتژی قاعدتا باید میزان توان و قدرت اثرگذاری هر یک از بازیگران عمده سیاسی و تعارض منافع و جهتگیریها و دامنه و جنس کنشگری و روحیه و خصائل آنها تدوین و پیشبینی شود. نقاط سازش و مصالحه و کنارهگیری و عقبنشینی و ایستادگی و هزینههای مترتب بر هر یک، تعیین و مشخص شود. مختصات زمین بازی در سه عرصه داخلی و منطقهای و بینالمللی فهمیده و ارزیابی شود. اهداف روشن در قالب نقشه راه برای دستیابی به آنها طراحی شود. تقسیم کار بهینهای بین نیروهای دخیل در اقدام سیاسی تدوین و اعلام شود. نهاد و سازمان هدایت و توجیه کنشگران و نیروهای حامی و پشتیبان تعریف و معرفی شود.....نیروهای دخیل در رخداد دوم خرداد در باره هیچکدام از این موضوعات پیشاپیش به درستی و دقت نیندیشیده بودند و بعد از استقرار در نهادهای اجرایی و سپس شهری و تقنینی کشور نیز چنان درگیر مشکلات روزمره و عملیات ایذایی بیامان رقیب سیاسی خود شدند که امکان تفکر جدی از آنها سلب شد.از این رو، جنبشی آرام و مسالمتآمیز که قرار بود بدون تحمیل هزینهای بر بنیانهای ملی، راه کشور را به سوی نظمی کثرتگرا و عادلانه بگشاید، دچار هرج و مرج کامل شد. سید محمد خاتمی که به عنوان رهبر جریان دوم خرداد شناخته میشد، هیچ تعریف و تصور روشنی از جایگاه خود به دست نمیداد. او گاه با داعیه رهبری جنبش اصلاحات ظهور میکرد و گاه نقش خود را در حد رییس قوه اجرایی کشور در متعارفترین صورت آن فرو میکاست. بر همین اساس او جز رهنمودهای کلی، نقشی برای توجیه و رهبری و هدایت کنشگران اصلاحجوی خارج از حوزه قدرت رسمی به عهده نگرفت و حتی از رو در رو شدن با آنها پرهیز داشت.نهایتا هر یک از نیروهای دخیل در ماجرا خود را صاحب اصلی آن معرفی کردند و در عین حال هیچکدام نیز مسوولیت بلبشوی و بینظمی حاکم بر آن را به عهده نگرفتند. در آن آشفتهبازار هر که هر چه دم دستش رسید به سمت دیگری پرتاب کرد و خاتمی نیز از اصابت آنها در امان نماند. خلاصه کار از هر جهت زار شد. رقیب سیاسی نیز که از همان ابتدا درصدد ناکام گذاشتن این حرکت بود، پس از چند ماه احتیاط و سکوت و بیعملی و گیجی ناشی از سنگینی ضربه 20 میلیون رأی منتقد و مخالف، به تدریج به خود آمد و چون سازمانِ نیروی حریف خود را بینظم و پراکنده و سردرگم دید، آزار و اذیت را آغاز کرد و کار را به نهایت درجه سختی رساند!پس از شکست دوم خرداد و فرونشست گرد و غبارها، متصدیان دوم خرداد علاقهای به آسیبشناسی علمی رخدادها از خود نشان ندادند. عمده ناکامیها به پای کارشکنی رقیب نوشته شد چنانکه گویی قرار رقیب بر آن بود که پیش پایشان فرش قرمز پهن کند و قدرتش را دو دستی تقدیم آنها کند!واقعیت این است که فقدان فکر استراتژیک، سبب شکست تمام چهرهها و حرکتهای مصلحانه در تاریخ معاصر ایران شده است. از امیر کبیر گرفته تا رهبران انقلاب مشروطه و جنبش ملی شدن صنعت نفت و دوم خرداد و پس از آن، همگی از فقدان اندیشه استراتژیک رنج بردهاند.خلاصه آنکه تقلا برای جایگزین کردن اندیشههای انتزاعی و برانگیختگی عواطف و حرکتهای تاکتیکی و شعارهای شورانگیز و وعدههای رنگارنگ به جای اندیشه استراتژیک، حاصلش همان است که در تاریخ دویستسالهمان تجربه کردهایم و اگر تغییری بنیادین در این روش صورت نگیرد، تا ابد متاعی جز این، نصیب نخواهیم برد.»
مسئولیت حادثه برعهده کیست؟
نعمت احمدی حقوقدان در یادداشتی برای «آرمان ملی» نوشت: «ریزش ساختمان 10 طبقه نوساز در آبادان و کشته شدن چند نفر و زخمی شدن دهها نفر و زیر آوار ماندن افرادی که در لحظه ریزش ساعت 12 و 30 دقیقه در محل حضور داشتند، این سوال را پیش میآورد که مسئولیت چنین وقایعی برعهده کیست؟ اینکه پیمانکار و مالک ساختمان را بازداشت کنیم، آیا به وظیفه قانونی خود عمل کردهایم؟ فرماندار آبادان میگوید این ساختمان 10 طبقه هنوز به بهرهبرداری نرسیده بود. نمیدانم منظور فرماندار از به بهرهبرداری نرسیدن در حادثه تلخ ریزش ساختمان 10 طبقه در آبادان چیست. اگر این ساختمان هنوز به بهرهبرداری نرسیده، مسئولیت انبوه جمعیتی که در ساعت دوازده و نیم در گرمای این روزهای آبادان در داخل ساختمان بودند، برعهده کیست؟ به چه منظوری در این ساعت این جمعیت در ساختمانی که هنوز به بهرهبرداری نرسیده، حضور داشتند. آیا شهرداری استفاده از ساختمانی که به گفته فرماندار هنوز به بهرهبرداری نرسیده است را داده؟ پایان کار این ساختمان صادر شده است؟ آیا در ساخت این ساختمان مقررات ملی ساختمان یعنی ضوابط فنی، اجرایی و حقوقی در طراحی، نظارت و اجرای عملیات ساختمانی رعایت شده است؟ تصاویری که از محل ساختمان در فضای مجازی پخش شده است نشان میدهد که این بنا در منطقهای پرجمعیت احداث شده است و قبلا بنایی در محل وجود داشته. آیا مقررات مربوط به تخریب، نوسازی، توسعه بنا، تغییر کاربری و بهرهبرداری از ساختمان رعایت شده است؟ هر ساختمان مهندس ناظری دارد که وظایف او جنبه کنترلی دارد و از زمان صدور پروانه ساختمان توسط مرجع صدور پروانه آغاز و با صدور گواهی پایان کار خاتمه مییابد. در طول عملیات ساختمانی، مهندسان ناظر باید به وظایف کنترلی خود عمل کنند. شرح خدمات مهندسان ناظر در قانون نظام مهندسی و کنترل ساختمان مصوب سال 74، گواهینامه اجرایی آن مصوب سال 75 آمده است. در ماده 2، 4 قانون فوق در شرح وظایف مهندسان ناظر آمده است: وظایف مهندسان ناظر جنبه کنترلی دارد و در صورت عدم انطباق کار در حال اجرا با نقشهها و مشخصات مصوب، الزامات قانونی مقررات ملی ساختمان و سایر ضوابط لازم الاجرا مکلفند ضمن تذکر کتبی به سازنده و صاحب کار مراتب را به مرجع صدور پروانه ساختمان اعلام و حَسَب مورد درخواست اصلاح یا توقف عملیات اجرایی و الزام سازنده و صاحبکار به رعایت ضوابط لازم الاجرا را بنمایند. همچنین تصویر گزارش خود را به سازمان استان تحویل دهند. حال پرسش این است ساختمانی که به گفته فرماندار آبادان هنوز بهرهبرداری از آن شروع نشده و بالطبع پایان کار آن صادر نگردیده، آیا مهندس ناظر مقرراتی که در بالا ذکر کردم را رعایت کرده است؟ یعنی مطابق با ضوابط مقررات ملی ساختمان این بنا احداث شده است؟ چرا و چگونه در این مرحله با آواری اینچنینی روبهرو شد. در اینجا وظیفه شهرداری، وظیفه مهندس ناظر و دیگر مقاماتی که ناظر بر ساخت و ساز چنین بنایی که ظاهرا برجی دوقلو و هر واحد آن 10 طبقه است و در آبادان باید ساختمان بلندمرتبهای باشد، چیست؟ متاسفانه ساخت و سازهای بیقاعده را میتوان در گوشه و کنار کشور دید و مختص آبادان هم نیست. کافی است در همین تهران از بزرگراههای همت و حکیم تا کرج گشت وگذاری داشته باشیم. ساختمانهای قارچ گونه در اطراف بزرگراههای فوق سر برآوردهاند. آیا از نظر شهرسازی تیپ مورد توافقی در صدور پروانهها نباید رعایت شود؟ مجموعهای از ساختمانهایی که از نظر مهندسی شباهتی با یکدیگر ندارند. سازمانها و نهادهای مختلف، خصوصا بانکها که وارد صنعت پرسود ساختمان سازی شدهاند، چون نیازی به فروش ساختمان احداثی ندارند و ارزش افزوده و گران شدن ساختمان به ثروت بادآورده آنها اضافه مینماید. خبری دو، سه روز پیش وضع اسفناک مسکن را اینگونه تشریح کرد: با پول پیش پرداخت اجاره که امسال مالکین طلب میکنند، سه سال پیش میشد همین خانه را خرید. باید از حادثه آوار ساختمان 10 طبقه آبادان درس عبرتی گرفت و از دولت آقای رئیسی خواست مقوله مسکن و ساخت و ساز آن را مورد توجه قرار دهد. ساختمانهایی که سرمایه ملی هستند و ساخته میشوند و باید مورد استفاده قرار گیرند، در گوشه و کنار شهرها رها میشوند بدون اینکه هزینهای برای سازنده آن داشته باشند، روز به روز قیمت آن بالا و بالاتر میرود تا جایی که با پول ودیعه ساختمان در سال 1401 میشد در سال 1399 همان بنا را خریداری کرد. این ارزش افزوده کاذب به جیب چه کسانی میرود. این عدد فروش و خالی گذاشتن بنا جز حبس سرمایه ملی و پرشدن جیب سازندگان و ضرر طبقه محروم و مستضعف چه فایدهای دارد. قصه پرغصه ساختمان فروریخته آبادان باید آغازی باشد بر نظارت کلی تا همه دست اندرکاران ساخت و ساز بنا از شهرداری تا مهندسین ناظر و پیمانکاران پای میز محاکمه بنشینند تا ساخت و سازهایی از این دست وسیله قتالهای نباشد که خانوادههایی را عزادار کند. باید با کسانی که از بدو درخواست پروانه، ارائه نقشه، صدور پروانه، ساخت و ساز تا امروز در این ساختمان و ساختمانهای مشابه آن دست داشتهاند، برخورد قاطع قضائی صورت گیرد تا درس عبرتی باشد برای دیگران.»
دیدگاه تان را بنویسید