تحلیل از چپ و راست؛
محبوبیت و مصلحت
در بسته پیشرو تحلیلهای سیاسی را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بخوانید.
گروه سیاست سایت فردا – طبیعی و واضح است که تحلیلگران در عرصه سیاست به موضوعات مختلف از منظر خود و با گرایش سیاسی خود مینگرند و مینویسند. در اینجا اما سعی داریم با کنار هم قرار دادن این تحلیلها ، مسائل را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بررسی کنیم.
در بسته پیشرو تحلیلهای سیاسی را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بخوانید.
تحریم را از کره جنوبی آغاز کنیم!
حسین شریعتمداری در «کیهان» نوشت: « ۱- گزارشهای جسته و گریخته و برخی از شواهد حکایت از آن دارند که قرار است طلب ۷ میلیارد دلاری ما از کره جنوبی در مقابل آزادی سه تن از جاسوسان کهنهکار که به طور مشترک در خدمت سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس و اسرائیل بودهاند، به ایران پرداخت شود! به بیان دیگر، کرهجنوبی به بهانه تحریمهای آمریکا ۷میلیارد دلار از داراییهای ما را که در ازای فروش نفت به آن کشور بوده است در بانکهای خود بلوکه کرده و مثلث آمریکا و انگلیس و اسرائیل برای اینکه پول خودمان را به خودمان پس بدهند، آزادی سه جاسوس را به عنوان جایزه مطالبه میکنند! دستاندرکاران امور احتمالاً- تاکید میشود احتمالاً- در پاسخ به این پرسش که چرا باید به این معامله خسارتبار تن بدهیم؟! نیاز کشور به دارایی بلوکه شده را پیش میکشند! ...
۲- نزدیک به ۸ سال قبل در یادداشتی نوشته بودیم که اگر قرار است از صدور نفت خود محروم باشیم، دلیلی ندارد که صدور نفت برای سایر کشورها امکانپذیر باشد و با استناد به دو کنوانسیون بینالمللی ژنو و جامائیکا، آورده بودیم که بستن تنگه هرمز به روی کشتیهای نفتکش و یا حامل کالای تجاری و حتی تسلیحاتی حق مسلم و قانونی ایران است. ...
۳- تنگه هرمز، دومین تنگه پر ترافیک دنیاست که روزانه نزدیک به 18 میلیون بشکه نفت که معادل 42 درصد نفتخام حمل شده جهان توسط نفتکشهاست از آن عبور میکند. جمهوری اسلامی ایران با استناد به کنوانسیونهای 1958 ژنو و 1982 جامائیکا که موضوع آن «نظام حقوقی آبراههای بینالمللی و حق عبور کشتیهاست» حق دارد و میتواند در صورتی که منافع ملی خود را در مخاطره ببیند، تنگههرمز را به روی تمامی کشتیهای نفتکش و حتی کشتیهای حامل کالای تجاری و تسلیحاتی ببندد و دلیلی ندارد که کشورهای متخاصم از تنگهای که در آبهای سرزمینی کشورمان قرار دارد اجازه عبور داشته باشند. ...
۴- تحریمهای آمریکا علیه ایران شامل دو بخش «اولیه» و «ثانویه» است. تحریمهای اولیه، تحریمهایی است که آمریکا بهطور مستقیم بر افراد یا شرکتهای ایرانی اعمال کرده است و کلیه افراد و شرکتهای آمریکایی ملزم به رعایت آن هستند و درغیر اینصورت جریمه و مجازات میشوند. و اما، تحریمهای ثانویه، مربوط به شرکتها و افراد حقیقی و حقوقی سایر کشورهاست و از آنها خواسته شده از مبادله و تجارت با افراد و مراکز تحریمشده در ایران خودداری کنند و اگر به این خواسته آمریکا تن ندهند، از سوی آمریکا جریمه شده و یا روابط تجاری خود با آمریکا را از دست خواهند داد.
نکته درخور توجه آنکه این فرآیند هیچ ربطی به قوانین و معاهدات بینالمللی ندارد که کشورها ملزم به رعایت آن باشند بلکه در یک سوی ماجرا تهدید آمریکا به جریمه و یا قطع روابط تجاری قرار گرفته و در سوی دیگر کشورها و شرکتهایی هستند که در مقابل تهدید آمریکا به محاسبه سود و زیان خود مشغولند!
۵- اکنون سؤال این است که چرا باید کشورهایی که تحریمهای آمریکا علیه ایران را عملیاتی و اجرا میکنند، از عواقب این اقدام غیرقانونی و پلشت خود در امان باشند؟! مثلاً چرا باید کشوری مانند کره جنوبی ۷ میلیارد دلار دارایی ایران را مسدود کرده و از پرداخت آن تنها به این علت که آمریکا موافق نیست، خودداری کند؟! این کار کره جنوبی با راهزنی دریایی چه فرقی دارد؟! و در حالی که ایران اسلامی از اهرمهای قدرتمندی برای مقابله برخوردار است، چرا باید به این زورگوییها تن بدهیم؟!
۶- کشورهایی که به قانون من درآوردی آمریکا تحت عنوان «تحریمهای ثانویه- secondary sanctions» تن داده و به تحریم علیه جمهوری اسلامی روی آوردهاند، نباید از عواقب و هزینه سنگین اقدام پلشت خود در امان باشند. ما میتوانیم و باید تنگه هرمز را به روی کشتیهای تجاری و نفتکشهای کره جنوبی و تمامی شناورهایی که برای کره جنوبی کالا حمل میکنند و یا از مبدا کره جنوبی بارگیری کردهاند ببندیم و مادام که
۷ میلیارد دلار طلب کشورمان را پرداخت نکردهاند به آنها اجازه تردد از تنگه هرمز را ندهیم. این اقدام، بر اساس دو گزاره از حقوق بینالملل حق قانونی ایران اسلامی است. اول؛ کنوانسیونهای جامائیکا و ژنو که شرح آن گذشت و دوم؛ اصل شناخته شده و رسماً تعریف شده «حق مقابله به مثل» - retaliation- که اقدام ایران را قانونی و حق مسلم کشورمان میداند. کشورها و شرکتهای یاد شده باید بدانند که همراهی آنها با آمریکا در مقابله با ایران اسلامی نه فقط بیهزینه نیست بلکه هزینهای به مراتب سنگینتر از آنچه در صورت نقض تحریمهای آمریکا متحمل میشوند را درپی خواهد داشت. به بیان دیگر، ما نیز میتوانیم و باید آنها را تحریم کنیم.»
اسطوره شکست
احمد غلامی در سرمقاله امروز «شرق» نوشت: «چراغ من در این خانه میسوزد!»؛ این یکی از گفتههای نغز و دلنشین احمد شاملو است که زبانزد عام و خاص شده است. در اینجا خانه همان وطن و وطنِ شاملو همان زبان است. هوشنگ گلشیری و رضا براهنی و بسیاری از روشنفکران از این قاعده پیروی کردهاند. براهنی با اینکه تن به مهاجرت داد و در غربت جان سپرد، تا بود چراغش در این خانه میسوخت؛ چراکه زبانی که در آن میزیست، زبان عام (مردم) یا زبان مقاومت در برابر زبان اسطوره و اسطورهشدن بود. در همین چند سطر از دو زبان نام بردیم؛ زبان عام و زبان اسطوره. عیان است که میخواهم زبان را محور بحث قرار داده و با آن خوانشی از شرایط تاریخی و سیاسی خودمان به دست دهم. ژیل دلوز و فلیکس گوتاری در کتاب «کافکا: به سوی ادبیات اقلیت» از چهار نوع زبان سخن گفتهاند: «زبان بومی، عام، ارجاعی و اسطورهای». زبان بومی، اینجا یعنی زبان مادری که در اجتماعات روستایی به کار گرفته میشود و خاستگاهی روستایی دارد. ما در قضاوتهای روا و ناروا بسیار شنیدهایم که گفتهاند فلان سیاستمدار، مدیر، روشنفکر و... خاستگاه فکریاش روستایی است؛ یعنی ذهن و زبانش تنگ و تُرش است. البته این زبان گاه در برهههای تاریخی توان آن را پیدا کرده است که زبان طبقه فرادستان باشد. زبان عام برای همهجاست. شهری، دولتی و جهانی است. زبانِ جامعه است که مبادلات و تجارت با آن صورت میگیرد و مهمتر از همه زبان بوروکراتیک است. زبان ارجاعی، زبان به معنای فرهنگ است؛ زبانی که دستمایه سیاستمداران، روشنفکران و نخبگان و هنرمندان است که با آن به مفهومسازی دست میزنند. مفهومی برای خدمت یا خیانت به خلق. زبان اسطورهای در افق فرهنگ جا دارد. با زبان اسطورهای میتوان تاریخ ساخت، حتی تاریخ جعلی. کار زبان اسطورهای، قلمروسازی در حیطه تاریخ است. خاندان پهلوی با اسطورهسازی تاریخ درصدد بودند نیای شاهی خود را به دوردستها برده تا از گزند نقد در امان باشند. هر آنچه اسطورهای میشود، واکنشی است به مواجهه انتقادی. زمانی که ملتی اسطوره میسازد بیش از هر چیز به این نظر دارد که از نقد خود به خود و دیگران به خود جلوگیری کند. آیا اسطورهسازی، آنهم اسطوره شکست از چهرههای تاریخی همچون امیرکبیر، محمد مصدق و... که چهرههای درخشان تاریخیاند، سرپوشگذاشتن بر ناآگاهی و بیهمتی خودمان نیست؟ آیا اسطورهسازی از شکست، بهانهای برای تندادن به وضعیت موجود نیست در قفای تقدیرگرایی؟ بخش بزرگی از تاریخ ما آکنده از شکست است. این شکستها بیش از آنکه شکست باشند، توجیهی برای انفعال هستند. ما خود را ملت شکستهای تاریخی مینامیم؛ چراکه در سایه این شکست احساس آرامش میکنیم، الک خود را میآویزیم و اقدام برای دگرگونی را به نسل آینده حواله میدهیم، غافل از اینکه مادامی که زندهایم مسئول جبران اشتباهات خود هستیم. برای سرپیچی از این مسئولیت است که خواسته یا ناخواسته در یک فرایند تاریخی میل به اسطورهسازی داریم. اسطورهسازی تاریخی برای گریز از تغییر وضعیت موجود که بانیان آن بودهایم. این اسطورهسازی چنان موسع شده است که اگر پایش بیفتد از خود و نیایمان نیز اسطوره خواهیم ساخت. سرچشمه خاندانهای جلیلالقدر را همینجا باید جست. زبان اسطوره، زبان غیرانتقادی است و به نقد تَن نمیدهد. اسطوره پیکری تراشیدهشده برای آلام و دردها و برای ستایش است. اسطورهسازی گذشته برای گریز از سیاستورزی خلاقانه است، گریز از مواجهه انتقادی با خود و وضعیت خود و پرهیز از هرگونه تغییر. تاریخ یک فرایند است. نقد تاریخ و کدگذاری جهلهای تاریخی بدون هیچ پردهپوشی و رؤیاسازی، مفری برای رهایی از زبان اسطورهای و رهیافتی به سوی روشنگری است. اسطورهسازی ترفند صاحبان قدرت است.
برای در امان ماندن از گزند زبان عام (مردم). اینک باز به صورتبندی زبانی بازمیگردیم تا ببینیم از ترکیب چه زبانهایی، زبان اسطوره زاده میشود. اگر زبان عام که زبان جامعه، مبادلات و تجارت و زبان بوروکراتیک است به سمت زبان ارجاعی که زبان فرهنگ و معناست برود، از زبان اسطوره فاصله خواهیم گرفت و بستر مواجهه انتقادی با همهچیز و همهکس فراهم خواهد شد. بیتردید هیچچیز و هیچکس روی زمین وجود ندارد که عاری از نقد و مواجهه انتقادی باشد. هر تفکر و چهره سیاسی که از نقد جان سالم به در ببرد اصالت دارد. اگر زبان ارجاعی با زبان اسطوره درهم آمیزد زبان قدرت شکل خواهد گرفت؛ زبانی که بیش از نقد در انتظار ستایش است. درواقع زبان ارجاعی مرکز ثقل دو زبان است؛ یعنی فرهنگ و قلمرو مفهومسازی تیغهای دو دم است. نقش نمک زبان را دارد و وای بر روزی که بگندد. از منظر دیگر میتوان گفت سراسر تاریخ ما مواجهه دو زبان اسطوره با زبان عام و ارجاعی است. البته ناگفته پیداست حیات زبان ارجاعی در بخشهایی به زبان اسطوره وابسته است، حتی بیش از آن، گاه در تاریخ ما زبان اسطوره منشأ تغییر شده که تحلیل آن از هدف این یادداشت دور است.»
تبار شناسی فشار حداکثری
محمد جمشیدی، معاون سیاسی دفتر رئیس جمهور در یادداشتی برای «ایران» نوشت: «معمولاً در روابط بین کشورها زمانی که یک رقابت سیاسی و امنیتی و نظامی پیش میآید، یکی از مباحث مهمی که طراحان راهبردی و متفکرین راهبردی دنبال میکنند، درسهای راهبردی ناشی از آن رقابت امنیتی و نظامی است. طی دو دهه گذشته، آن چیزی که در دورههای مختلف ریاستجمهوری امریکا در قالب سیاست تحریم و فشار مشاهده میکردیم این بود که در دورههای مختلف فازهای متفاوتی از سیاست فشار بر جمهوری اسلامی ایران و ملت ایران اعمال میشد. این نبود که با تغییر دولتها از دموکرات به جمهوریخواه سیاستهای فشار متوقف شود، بلکه فقط مراحل آن ارتقا پیدا میکرد. اگرچه از ابتدای انقلاب اسلامی سیاست فشار و تحریم بر ملت ایران شروع شد، اما از اواخر دهه ۹۰ میلادی در دولت کلینتون، سیاست تحریم اقتصادی بهصورت جدی مطرح و بعد از تحولات غرب آسیا در دوره بوش و حمله نظامی دولت امریکا به کشورهای عراق و افغانستان وارد فاز جدیدی شد.
میتوانیم نقطه اوج و فاز اصلی آن را در دولت اوباما دنبال کنیم که با عنوان سیاست تحریم فلجکننده علیه ملت ایران اعمال شد و در قالب سیاست فشار حداکثری در دولت ترامپ به اوج خود رسید؛ یعنی سیاست تحریم فلجکننده دموکراتها و سیاست فشار حداکثری جمهوریخواهان از یک جنس بود و هدف آنهم فشار همهجانبه بر اقتصاد و جامعه ایران بود. با این تفکر راهبردی اگر فشار اقتصادی بر جامعه و ملت ایران افزایش پیدا کند، موجب شورش و اعتراضات عمومی با آثار راهبردی خواهد شد و ایران بهلحاظ راهبردی در مقابل امریکا عقبنشینی میکند و به ایالات متحده امتیازات راهبردی میدهد.
از نظر امریکاییها، سیاست فشار حداکثری مبتنی بر دو مفروض اساسی بود: یکی اینکه فشار علیه ایران جواب میدهد و دوم اینکه فشار هزینه ندارد؛ یعنی ایران نسبت به فشار پاسخ نمیدهد و هزینهای برای امریکا ایجاد نمیکند. از نگاه امریکاییها، این فشار است که موجب پدیدآمدن تعامل و توافق میشود؛ حتی امریکاییها به مقوله توافق با خودشان هم در قالب دیپلماتیک و گفتمان سیاسی نگاه نمیکنند، بلکه آن را نتیجه فشار خود میبینند و به همین دلیل بهدنبال این هستند که بعد از توافق بر ایران فشار بیاورند که ما در دوره برجام شاهد آن بودیم.
نکته دیگر اینکه تفکر سیاست فشار حداکثری فقط محدود به دوره ترامپ نبود و در دولت بایدن هم عملاً دنبال شد. دولت بایدن در دورههای مختلف اعلام کرد ما بهدنبال توافق طولانیتر و قویتر با ایران هستیم و از طرف خودشان، تلاشی برای رفع تحریمها نکرد. آنان بهدنبال این بودند که با آزادکردن یکسری از داراییهای مسدودشده ایران، برنامه هستهای ایران را به عقب برگردانند. ... امریکاییها عملاً به این باور رسیدند که آن سیاستها شکست خورده است. وقتی آثار سیاست فشار حداکثری بهصورت معکوس در جامعه بروز کرد آنها به این نتیجه رسیدند و بارها نسبت به این مسأله اعلام عمومی داشتند. در بخش اول مفروض آن تفکر راهبردی امریکاییها مبنی بر این است که فشار جواب میدهد، ولی باعث شد امریکاییها اعتراف کنند که عملاً فشار علیه ملت ایران جواب نداده است؛ چرا؟ علت این است که همه وعدههایی که دولت تندرو و افراطی و صهیونیست داده بود مبنی بر اینکه با فشار حداکثری بر ایران به اهدافی دست پیدا خواهد کرد، خودشان اعتراف کردند که هیچکدام محقق نشده است ... همچنین وعده میدادند که سیاست فشار باعث میشود که برنامه هستهای ایران بهصورت جدی متوقف شود. به قول خودشان ترمز هستهای جدی ایجاد کنند و این هم محقق نشد و برنامه هستهای ایران بهصورت جدی پیشرفت کرد. همچنین انتظار داشتند که برنامههای نیروهای مقاومت منطقهای که همسو با ایران تلقی میشوند، در منطقه متوقف و تضعیف شود. اتفاقاً به گفته خود مقامات نظامی امریکایی، این نیروها فعالتر شدند و با توانمندیهای بومی که بهدست آوردند، اراده ضربهزدن به منافع امریکا را بیشتر پیدا کردند.
لذا اینها از نظر خود امریکاییها دلایل و شواهدی هستند مبنی بر اینکه سیاست فشار جواب نمیدهد؛ چون وعدههای دولت تندرو امریکا و خود دموکراتها که در همین قالب ذهنی به جمهوری اسلامی ایران نگاه میکردند، هیچکدام از وعدهها محقق نشد.
مفروض دوم این بود که فشار هزینه ندارد؛ یعنی جمهوری اسلامی در مقابل فشار امریکا پاسخی نشان نمیدهد که این هم کاملاً برعکس شد. زمانی که جمهوری اسلامی ایران سیاست مقاومت فعال را اتخاذ کرد و تصمیم راهبردی این شد که نسبت به سیاستهای امریکا لازم است واکنش نشان داده شود، محاصره امریکاییها غلط از آب درآمد. ... یکی دیگر از ابعاد شکست سیاست فشار حداکثری این بود که امریکاییها علیرغم تلاشهای گستردهای که داشتند، میخواستند ائتلاف منطقهای و بینالمللی و اجماع جهانی برای مقابله فعال با ایران را شکل دهند، اما آن را بهصورت ابتدایی در قالب ناتوی عربی مطرح میکردند. زمانی که منافع امریکا در حوزههای مختلف و در سطح منطقه با چالش مواجه شد، هیچکدام از کشورهای منطقه علیرغم دریافت تسلیحات و حمایت سیاسی غرب و تسلیحات بسیار گرانقیمت، حاضر نشدند در این ائتلاف علیه ایران اقدام کنند. در واقع، جرأت اقدام نداشتند. نشانه اولیه و اصلی شکست سیاست فشار حداکثری این بود که در اوج فشار همهجانبه دولت ترامپ هیچکدام از متحدین منطقهای امریکا جرأت نکردند علیه ایران اقدامی انجام بدهند.
موارد مذکور و مستندات موجود همگی دال بر این است که سیاست فشار حداکثری امریکاییها دچار شکست قطعی شده است و در این مسیر دو مؤلفه اراده و سبک سیاسی رهبران ایران و مقاومت و ایستادگی ملت نقش اساسی در تحقق موضوع مذکور را داشته است.»
تعارض محبوبیت و مصلحت
محمدجواد اخوان در سرمقاله «جوان» نوشت: «یکی از نکات مهم در سخنان رهبر معظم انقلاب در دیدار اخیر کارگزاران نظام – که البته بهطور بایسته موردتوجه رسانهها قرار نگرفته- در حوزه «تعارض میان مصلحت جامعه و منفعت کارگزار» بود. بهطورکلی یکی از چالشهای تصمیمگیری تعارضی است که میان منافع شخصی تصمیمگیر و منافع حوزه تصمیمگیری پیش میآید. در حکمرانی نیز این تعارض میان منافع ملی و مصالح جامعه از یکسو و منافع شخصی و گروهی مدیران و متولیان امر از سوی دیگر رخ میدهد. اکنون در دنیا موضوع «تعارض منافع» یک باب جدی در مطالعات حکمرانی است و ایدههای گوناگونی برای حل این چالش مطرح شده است.
یکی از مهمترین مصادیق این تعارض –که در نظامهای مردمسالار رخ مینماید- تعارض میان محبوبیت کارگزاران و مصالح جامعه است. در نظامهای مردمسالار، کارگزاران حکومتی برای ورود به قدرت و استمرار حضور در آن نیازمند اقبال عمومی هستند و همین امرِ اجتنابناپذیر، گاه زمینههایی را نیز برای سوءاستفاده جریانات فاسد فراهم میکند. در هر تصمیم خرد و کلان، ذینفعانی وجود دارند که گاه از قدرت و ثروت معتنابهی برخوردارند و اگر احساس کنند اتخاذ یک تصمیم و سیاست، منافع آنان را به مخاطره میاندازد با فعالسازی ابزارهای در اختیارشان - چه در حوزه رسانه و چه افراد متنفذ در جامعه- تلاش میکنند فشار اجتماعی به تصمیمگیران وارد سازند تا مسیر تصمیم با منافع آنان همسو شود.
صاحبان منافع گاه با پولپاشی میان سلبریتیها، بخشی از افکار عمومی را تشنه یک نیاز واهی میکنند و گاه با ابزار رسانه، بخشی از مردم را از موجودی خیالی میترسانند. بدینترتیب حاکمان که در تعامل مستقیم با مردماند و هر چهار سال باید به آنان مراجعه کنند، جسارت و شجاعت تصمیمگیری صحیح را از دستداده و میان برگزیدن مصلحت واقعی جامعه یا خواسته فوری آن –که ممکن است ناشی از مسئلهسازی کاذب جریانات ذینفع صاحب زر و زور باشد - مجبور به انتخاب یکی میشوند. در چنین شرایطی بسیاری از کارگزاران اجرایی و قانونگذاران، عملاً از انتخابهای سخت فاصله گرفته و در بهترین حالت رویکرد محافظهکارانه برمیگزینند. در بسیاری از مسائل اقتصادی و اجتماعی تصمیمات راهبردی و مهم ناشی از محافظهکاریهایی از این دست سالها معطلمانده و عملاً مسیر پیشرفت کشور را کند کرده است. گاه هم مشاهده میشود که برخی تصمیمات سخت، اما ضروری، مدتها میان دستگاهها پاسکاری میشود، بیآنکه به نتیجه برسد. گویا مسئولان مختلف – بهرغم اذعان بهضرورت این تصمیمات- حاضر به پرداخت هزینههای اجتماعی آن نیستند. در سالهای اخیر موارد متعددی از این دست را در کشورمان مشاهده کردهایم.
نوع دیگر این تعارض را میتوان در انتخابهای کوتاهمدت و بلندمدت مشاهده کرد. گاه برای حل یک معضل راهحلهای مُسکِّن و کوتاهمدت، اما سطحی و نیز راهکارهای عمیق، ولی زمانبر وجود دارد. بخشی از کارگزاران اجرایی و تقنینی برای کسب محبوبیت مردمی، عملاً چشمانداز تصمیمگیری خود را به چهار سال و کمتر معطوف کرده و از ورود به اقدامات بلندمدت پرهیز میکنند، ازاینرو پروژههای راهبردی و کلان کمتری در سطح ملی دنبال میشود و معدودی هم که وجود دارد با تغییر دولتها، مدیریتها و دورههای انتخاباتی دچار جرح و تعدیلات جدی و حتی توقف میشوند. شاید یکی از دلایل اصلی عدم پیشروی مناسب در تحقق اسناد بالادستی همچون سند چشمانداز و... در همین معضل جدی باشد.
افتخار نظام جمهوری اسلامی در مردمیبودن و مردمسالاری است، اما این مردممحوری نباید باعث شود عوامپسندی جای مصالح مردم را بگیرد. »
فردا بهتر از امروز نیست!
فیاض زاهد در یادداشتی برای «اعتماد» نوشت: «با نگاهی به تحولات شتابنده منطقهای و بینالمللی، شاهد تغییرات مهمی در منطقه و جهان هستیم. دولت عمران خان سقوط کرده است. هنوز ابعاد و برنامههای این تغییر را نمیدانیم. بسیاری از هواداران وی امریکا را مسوول این کار میدانند. در افغانستان تلاش برای ایجاد دوئیت و تنفر اجتماعی از ایران در حال کار است. دورنمای روشنی از مذاکرات ایران و عربستان مشاهده نمیشود. اگر هم مقامات ایران و عربستان چیزی میگویند به لفاظیهای کم اثر شباهت دارد. در مقایسه با سال قبل، موقعیت سیاسیمان در عراق پسرفت داشته است. دولت آذربایجان بیپرواتر و گستاختر درصدد اعلام برنامههای راهبردی خود در جهت گسترش پیوندهای سیاسی و امنیتی با اسراییل است. این دولت ابایی هم ندارد که این تصمیم را اعلام کند. در همین راستا ترکیه اعلام کرده که روابط بلندمدت و مستحکم خود با رژیم اشغالگر را در ماه آینده وارد مرحله جدیدی خواهد کرد. بسیاری از کشورهای محور شورای همکاری خلیجفارس ذیل پروژه ابراهیم روابط سیاسی با اسراییل را عملی کرده یا به صورت دوفاکتو این قبح شکسته شده است. روسیه در باتلاق اوکراین گیر افتاده است. تصویر روسیه در اذهان جامعه بینالملل از دو جهت ترک برداشته. ماشین رسانهای غرب بلایی بر سر روسیه آورده که تا 10 سال آینده نیز نمیتواند تصویر زشت و سیاه ایجاد شده را ترمیم کند. هر چند در این ترفند رسانهای، رهبران متوهم روسیه بیش از همه عوامل موثرند. آنها در دامی افتادند که خود بیش از دیگران در ایجاد این ببر پوشالی سهم داشتند. روسیه قربانی تصویر روتوش خورده از قدرت خویش شد. داستان و روایت جنگ به ضرر روسیه نوشته شد و حتی اگر آنها کییف را هم تصرف کنند -که محال به نظر میرسد- بازنده جنگ در اذهان عمومی شدهاند.
مشکل دوم برای روسیه فارغ از تخریب وجهه، بیاعتبار شدن قدرت نظامی و اثرگذاری در تحولات آینده است. کافی است به اخبار غرق شدن رزمناو مسکو نظری بیندازیم. این وضعیت بیشباهت به اتفاقی که در سال 1905 برای سربازان روسیه افتاد نیست. مهمترین تاثیرش در کوتاهمدت، ضعف اعتماد بهنفس و بیاعتمادی و خیانت به رهبران کرملین خواهد بود. مضافا تحریمهای شرکا و الیگارش اطراف پوتین، حلقه متحدان و مگسان دور شیرینی را با تردید و ابهام مواجه میکند. برای سالها روسیه در دام تحریمها گرفتار خواهد ماند. نه امریکا و نه اروپا اجازه بیرون آمدن از دام نخوتی که پوتین برای مردمش تدارک دید، نخواهند داد.
این موضوع بر سرشت سیاست در ایران هم تاثیر خواهد گذاشت. مقوله سیاست و قدرت، باور عقیم بودن آن است. اینک بسیاری میدانند روسیه دیگر اسب برنده نیست. این برای اصحاب خردورزی هوشیارانه و پشت پرده، پیامدهای فراوانی خواهد داشت. به تدریج نشانههای آن را در آینده خواهیم دید.
به این مجموعه که مینگریم درمییابیم، وضعیت در اطرافمان خیلی خوب نیست. بیش از هر زمان دیگری نیازمند بازبینی و دقت در درک وضعیت سیاستهای داخلی و خارجی خویش هستیم.
ایران به دلیل هوش تاریخی و میراث هویتی، در بزنگاهها حتی به صورت غریزی نیز خود را محفوظ میدارد. آن هوش تاریخی هنوز در این سرزمین وجود دارد. اما خطر بیخ گوشمان است. اگر در داخل کمربندهایمان را نبندیم و با اتخاذ یک سیاست مردمی- ملی و همهجانبه از همه ظرفیتهای ملت خود سود نبریم، فردا محل پشیمانی خواهد بود.
متاسفانه وضعیت در داخل هم چندان تعریفی ندارد. دولتی که بر سر کار آمده با کمترین درصد پشتیبانی ملی رای آورده -هر چند متولیان امر هیچ نیازی هم به تشکیل چنین شکلی از دولت نداشتند- اگر انتخابات آزادانه و عادلانهتری برگزار میشد، باورم آن است که آقای رییسی رییسجمهور میشد. آنچه رخ داد بیشتر ظلم به ایشان بود، اما پشتوانه دولتش را نزد افکار عمومی و قدرتهای خارجی تضعیف کرد.
اعتماد اجتماعی به شکل گستردهای دچار تخریب شده است. ماشین تخریب تندروها و متولیان امنیتی بیشتر شخصیتها و نهادهای مرجع را نابکار و بیاعتبار کردهاند. برخی شاید این اقدام را خدمت به نظام دانستهاند، در حالی که چنین نیست. عالیترین مرجع سیاسی نظام، رهبری انقلاب در همراهی با مراجع مستقل و نهادهای مرجع از قدرت اثرگذاری افزونتری برخوردار بود. این عناصر در روزهای ابتلا میتوانند عصای دست نظام باشند. اما به شکل غیرقابل باوری این خودتخریبی صورت گرفت. این خودتخریبی تنها در سطح رهبران و نخبگان سیاسی و دینی باقی نماند. ماشین تخریب ارزشهای ملی، برای هیچ دسته و گروهی اعتبار نگذاشت. ما به شکل وحشتناکی به تخریب خویش دست زدیم. نه معلم، نه روحانی، نه شاعر و نه نویسنده، نه بازنشسته و نه شاغل، نه پزشک و نه راننده... هیچکس در دامنه اعتبار و وجاهت عمومی باقی نماند. نمیتوانم حجم بلایی را که بر سر خود آوردهایم باور کنم. تجربههای تاریخی میگوید وقتی ملتی به چنین مرحلهای میرسد، فقط خدا باید یاری کند تا بتواند ثبات و ماندگاری خویش را حفظ کند. لذا مرا امید آن است که همان میراث برشمرده به وقت مصیبت به داد رسد.
در کنار همه این عوامل ناهنجار در حوزه بینالمللی و داخلی، هنوز رگههایی از امید و بالندگی وجود دارد. به برخی از آنها میتوان اشاره کرد.
مردم ایران براساس اکثر پویشهای مطالعاتی، همچنان به تغییرات و اصلاحات داخلی و کمهزینه بیاعتنا نیستند. سطح مطالبات بیش از آنکه خواهان تغییرات سیاسی کلان باشد، معتقد به امکان ترمیم و افزایش سطح کارایی سیستماتیک است.
با کاهش شاخص ناامیدی، همچنان میتوان به صورت نمادین به برخی اقدامات امیدآفرین که چندان هزینهزا هم نیستند، دست زد. اقداماتی که برخی بنیادی و تعدادی نیز نمادین هستند، اما حامل پیامهای روشن سیاسی و اجتماعی هستند. مثلا اعلام عفو عمومی و دعوت از ایرانیانی که سالهاست به کشور نیامدهاند. به نتیجه رسیدن مذاکرات برجام و بازگشت ثبات به بازار، دعوت از سرمایهگذاران داخلی و خارجی، رونق گردشگری با اصلاح قوانین، تصویب FATF، بازگشت فردوسیپور به تلویزیون، ورود بانوان به ورزشگاهها، کنترل افسارگسیخته قیمتها، تغییر ائمه جمعه حاشیهساز - مثل علمالهدی در مشهد و امام جمعه اصفهان و...- ترمیم کابینه دولت و بهرهوری از شخصیتهای متخصص و باسابقه...
ادامه روند بهبود قوه قضاییه که در دوره جناب اژهای با بارقههای امید همراه شده. هر چند تا وضعیت ایدهآل فاصله زیادی دارد. تغییر ترکیب مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای نگهبان با استفاده از چهرههای میانه و مورد اجماع. اصلاح سیاست فرهنگی و سیاسی در رسانه ملی. به این فهرست میتوان بسیاری اولویتهای سخت و ساده را نیز افزود.
اما میدانم؛
بسیاری از شما خواهید گفت چه دل خوشی داری! اگر قرار بود امورات بدین شکل اصلاح شود که کار به اینجا نمیرسید. اصلا برخی مقامات جمهوری اسلامی طرفدار قاعده مرغ یک پا دارد، میباشند. آنها معتقدند اگر الف را بگوییم باید تا ی هم برویم. پس از اول در برابر هر تغییری حتی کوچک میایستیم تا پیام ضعف و تغییر به مخاطب ندهیم.
من هم اینها را میدانم. اما این را هم میدانم که این انسان نیست که همیشه تاریخ را تغییر میدهد، گاهی هم تاریخ انسان را وادار به تغییر میکند. چه بسیار دولتها و مردمانی بودهاند که با خود گفتند کاش زودتر چنین میکردیم. از سویی تغییر نشان ضعف نیست. نشانه قدرت ماندگاری و تحمل ریسک مثبت برای نیل به افقها و فرصتهای بهتر است. وضعیت برشمرده منطقه و تحولات جنگ روسیه و اوکراین، فرصتهای بیبدیلی در اختیارمان قرار داده است. بیاییم با حق انتخاب و هوشمندی برای ایران و آینده کشور از آنها بهره بریم. این فرصت مناسبی برای دولت آقای رییسی هم هست. در چنین اتفاقی بیشترین اعتبار متوجه دولت انقلابی خواهد شد. امیدوارم که قدر بداند، چون بعید میدانم فردا بهتر از امروز باشد.»
دیدگاه تان را بنویسید