تحلیل از چپ و راست؛
پیام جنگ
در بسته پیشرو تحلیلهای سیاسی را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بخوانید.
گروه سیاست سایت فردا – طبیعی و واضح است که تحلیلگران در عرصه سیاست به موضوعات مختلف از منظر خود و با گرایش سیاسی خود مینگرند و مینویسند. در اینجا اما سعی داریم با کنار هم قرار دادن این تحلیلها ، مسائل را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بررسی کنیم.
در بسته پیشرو تحلیلهای سیاسی را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بخوانید.
درسهایی از بحران اوکراین
مهدی فضائلی، در سرمقاله صبح نو نوشت: «آنچه این روزها در منطقه اوکراین در حال وقوع است و افکار عمومی جهان را متوجه خود گردانیده از زوایای متعددی نیازمند تحلیل است که صاحبنظران حوزههای مختلف باید پیرامون آن بگویند و بنویسند. اما در فرامتن این بحران که هنوز هم همه ابعاد آن روشن نیست، نکات مهمی نهفته است که برای همه و ازجمله ما میتواند درسآموز و عبرتانگیز باشد. اولین درس بحران اوکراین این است که زمام و اداره کشور را به دست چه کسی باید سپرد؟ انتخابهای سطحی و تفننی و انتخاب افراد فاقد صلاحیتهای لازم، هر جامعهای را به ورطه هلاکت میاندازد یا فرصتهای طلایی کشورها را میسوزاند و از بین میبرد؛ درسی که متاسفانه ما هم با هزینههای گزاف آن را در مقاطعی ازجمله دهه۹۰ تجربه کردهایم! اوکراین کشور ویژهای هم از نظر منابع معدنی و خاک حاصلخیز است و هم از نظر مساحت، جمعیت، ژئوپلیتیک و حتی قدرت نظامی! اما وقتی فردی «کمدین» مثل ولادیمیر الکساندرویچ زلنسکی بدون پیشینه کار سیاسی و صرفا پس از نقشآفرینی در یک مجموعه طنز به نام «خادم ملت» موفق میشود با حمایت بیگانگان و کمک کمپینهایی در شبکههای اجتماعی، ۷۰درصد آرا را بهعنوان رییسجمهور اوکراین به دست آورد، نمیتوان اوضاع مناسبی برای این کشور انتظار داشت، حتی اگر با چنین بحرانی هم مواجه نمیشد.
دومین عبرت مهم بحران اوکراین که کشورهای متعددی نیز آن را تجربه کردهاند، دل بستن به قدرتهای بیگانه و اتکای به آنان برای حل مشکلات است.
همین دو ماه پیش بود که «اشرف غنی»، رییسجمهور پیشین افغانستان که پس از سقوط این کشور بهدست طالبان به امارات فرار کرده است، در اولین گفتوگوی رسمی خود، به شبکه4 رادیوی بیبیسی گفت که دلیل اصلی سقوط افغانستان، اعتماد او به شرکای بینالمللی ازجمله آمریکا بود. همین اشتباه ازسوی زلنسکی نیز تکرار شد و او هم در باتلاق اعتماد به غرب گرفتار شده و فریادهای امروز او که «ما تنها ماندیم» نمیتواند اوکراین را از این مخمصه نجات بدهد!
سومین درس تحولات اوکراین، اهمیت و ضرورت قوی بودن است. اگر کشوری توان دفاع از خود را نداشته باشد و بخواهد به قدرت دیگران اعتماد و اتکا کند، سرنوشتی بهتر از اوکراین نخواهد داشت. نمیخواهم از داشتن سلاح اتمی دفاع بکنم اما بهاحتمالزیاد اگر اوکراین زرادخانههای اتمی خود را با اعتماد به تضمین آمریکا، انگلیس و روسیه در ۱۹۹۴ نابود نکرده بود، امروز در چنین شرایطی گرفتار نمیشد! نکتهای که نماینده پارلمان اوکراین نیز بهصراحت بیان کرد.
همینجا لازم است اشاره کنم که همه اصرار و تلاش غربیها طی سالهای اخیر اولا برای محدود کردن قدرت موشکی جمهوری اسلامی ایران و ثانیا چشمپوشی کشورمان از قدرت منطقهایاش دقیقا با همین هدف جلوگیری از تحقق «ایران قوی» است تا هرگاه اراده کردند آنچه بر سر اوکراین آمد بر سر ایران بیاورند.
و چهارمین و آخرین درسی که به نظر من میتوان از بحران اوکراین آموخت، نقش «مردم» در دفاع از کشورشان است. وقتی نظامی بهجای اتکا به توان مردم خود، به بیگانگان تکیه میکند و وقتی فردی بدون صلاحیت، سکاندار اداره کشور میشود، مردم نیز انگیزهای برای دفاع از کشور خود پیدا نمیکنند.
از ابتدای شروع بحران، دولت اوکراین از مردم خود درخواست کرده سلاح به دست بگیرند و از میهن خود در برابر روسیه دفاع کنند ولی تاکنون خبری قابلاعتنا از همراهی مردم با این درخواست نشنیدهام! این را مقایسه کنید با آنچه در ایران عزیز ما در دوران دفاع مقدس رخ داد یا به جهاتی مهمتر، در دفاع از حرم.
با این درسها و عبرتها، سرنوشت کشورها عوض میشود.»
شناسنامههای ایرانی و شناسههای آمریکایی!
حسین شریعتمداری در «کیهان» نوشت: «۱- یکی از مشرکان مکه (اباعزه الجمحی) در جنگ بدر
به اسارت سپاه اسلام درآمد. او بعد از اسارت به رسول خدا(ص) گفت من مردی عیالوار هستم. بر من منت بگذار و آزادم کن. پیامبر اکرم (ص) با این شرط که دیگر به جنگ با مسلمانان بازنگردد او را آزاد کرد ولی اباعزه وقتی به مکه رسید گفت من محمد [ص] را فریب دادم و در جنگ احد دوباره به مصاف مسلمین آمد و باز هم اسیر شد و بار دیگر به همان بهانه از رسول اکرم (ص) خواست که آزادش کند و پیامبر در پاسخ فرمود: آزادت کنم که باز به مکه بروی و در میان قریش فریاد بزنی که محمد[ص] را فریب دادم؟! و سپس فرمود: «لا یلسع المومن، من جُحْرٍ مرتین... مومن از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود»
۲-«برتراند راسل» فیلسوف بلندآوازه انگلیسی میگوید «از حماقت کسانی تعجب میکنم که در میان دهها راه پیش روی، دقیقا همان راهی را انتخاب میکنند که بینتیجه بودن آن را بارها آزمودهاند. نمیدانم چرا اصرار دارند که اشتباهات خود را تکرار کنند»؟!
۳- این سخن از «برتولت برشت» نمایشنامهنویس و شاعر معروف آلمانی هم شنیدنی است. او از قول بازیگر نقش اول یکی از نمایشنامههای خود میگوید «شرمآور است! چرا هنوز نفهمیدهاید که میتوان به یک نفر برای همیشه دروغ گفت و میتوان برای یکبار به همه دروغ گفت! ولی هرگز نمیتوان
برای همیشه به همه دروغ گفت».
۴- حالا به این چند خبر از جنگ اوکراین توجه کنید؛
الف- رئیسجمهور اوکراین: کشورهای غربی ما را در نبرد با روسیه تنها گذاشتند! چه کسی حاضر است در کنار ما بجنگد؟من کسی را نمیبینم!
ب- باز هم از رئیسجمهور اوکراین است: از سران ۲۷ عضو
اتحادیه اروپا مستقیماً پرسیدم که آیا اوکراین عضو ناتو میشود یا خیر. همه میترسند و جواب نمیدهند!
ج- سفیر اوکراین در انگلیس: ما در اوکراین دو برابر فرانسه، انگلیس و چین، زرادخانه هستهای داشتیم، آن را واگذار کردیم و این بلایی است که بر سر ما آوردند. این درس بزرگی برای ما و کشورهایی مثل ایران است که سپر هستهای خود را کنار نگذارند...
د- ... و دهها نمونه دیگر از این دست که این روزها با تأسفی آمیخته به حسرت بر زبان و قلم مسئولان دولت اوکراین نشسته و با ابراز ندامت، بیان میشود!
۵- و اما، این همه در حالی است که اوکراین در خدمت به آمریکا و کشورهای غربی سنگتمام گذاشته بود و آمریکا از این کشور با عنوان یکی از متحدان استراتژیک خود یاد میکرد! و بد نیست بدانید که ارتش اوکراین در طول سالهای ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱ بیش از ۵۰۰۰ نیرو برای کمک به آمریکا در اشغال عراق فرستاده بود! و از حیث تعداد نظامیان اعزامی سومین کشور نیروهای ائتلاف در آن جنگ بود!
۶- این اولین بار نیست که آمریکا و اروپا بعد از بهرهگیری از توان و ظرفیت کشورها به آنها قول حمایت میدهند ولی سر بزنگاه زیر قول و قرارشان زده و پشت متحدان خود را خالی میکنند.
۷- گزارش مفصل امروز کیهان درباره جنگ اوکراین و ابعاد آن است و نگاه جمهوری اسلامی ایران به موضوع نیز در اظهارات وزیر خارجه کشورمان آمده است، آنجا که اعلام میکند؛
«بحران اوکراین ریشه در اقدامات تحریکآمیز آمریکا دارد، توسل به جنگ راهحل نیست. برقراری آتشبس و تمرکز بر راهحل سیاسی ضرورت دارد». روی سخن این وجیزه اما، با یک جریان غربگرا در داخل کشور است که علیرغم همه عهدشکنیها، جنایات، غارتگریها و خباثتهای بیشمار آمریکا که حتی به متحدان استراتژیک خود نیز رحم نمیکند، هنوز هم از مذاکره و رابطه و اعتماد به آمریکا دَم میزنند!
آیا میتوان در میان این طیف از غربگراها (و نه همه آنها) افرادی را یافت که از درک نتیجه فاجعهبار پیشنهاد اعتماد به آمریکا بیخبر باشند؟! افرادی از این دست، اگر خوابآلود نباشند، باید آنها را در شمار جماعتی از پادوهای دشمن شماره کرد که شناسنامه ایرانی و شناسه آمریکایی دارند! »
رسالهای برای عمل
احمد غلامی . سردبیر «شرق» در سرمقاله امروز نوشته: « هفته گذشته براساس نظریه گرامشی از روشنفکران «ارگانیک» و «سنتی» سخن گفتیم. اگر بخواهیم بحث را در همین زمینه ادامه دهیم، باید به جنبشهای «ارگانیک» و «ترکیبی» بپردازیم. همانطور که پیش از این اشاره شد، روشنفکران ارگانیک و سنتی هر یک به نوعی نقشی تعیینکننده در جنبشهای اجتماعی داشتهاند. خاصه روشنفکران دوران مشروطه که از آنان بهجرئت میتوان به عنوان روشنفکران ارگانیک نام برد؛ چراکه در کمال ناباوری زمانیکه ایران از حیث تئوری فاصله عمیقی با جهان داشت، آنان با آگاهی از وضعیت نابسامان سیاسی و اجتماعی با درک نیاز زمانه خود بر آن شدند تا با نهادهای سنتی موجود، بازار، تجار و دستجات مذهبی دست به جنبشی اساسی بزنند. شاید بارزترین ویژگی روشنفکران مشروطه، آگاهی و آگاهیبخشی به جامعه و مهمتر از آن داشتن برنامهای مدون برای دگرگونی بود. این برنامهها که در نگارش رسالههایی همچون «یک کلمه»، یوسفخان مستشارالدوله و رساله غیبی ملکمخان تعین پیدا کرده بود، امکان آگاهی و آگاهیبخشی بر تودهها را میسر میساخت. این رسالهها و دیگر آثار روشنفکران مشروطه بیش از آنکه رسالهای در باب نظر باشند، رسالهای برای عمل بودند. رسالههایی که نگارندگان آنها مدعی بودند بر مبنای عمل تدوین شده است. سنت رساله (جزوهنویسی) در حکومت پهلوی نیز ادامه داشت. نگارش این رسالهها یا جزوهها در میان جریانهای چپ، مسلمان و مذهبی رایج بود. پس آنچه نباید نادیده انگاشت همین سنت است. آگاهیبخشیدن به جامعه از طریق متن یا به معنای دقیقتر برنامه. اگرچه برخی از این رسالهها (جزوهها) در پی جامعهای آرمانی و برخی از آنها آییننامهای برای براندازی بودند اما این رسالهها توانستند صیرورت تئوری به عمل را محقق کنند. در یک کلام روشنفکران ارگانیک پایهگذار جنبشهای ارگانیک شدند. انقلاب ادامه منطقی جنبش ارگانیک مشروطه است. جنبش ارگانیک، «جنبش بنیادی تاریخی و اجتماعی است که فراتر از مبارزه صرفا شخصی بر سر مدیریت یا سیاستهای روزمره حکومت است». در همینجا نکتهای وجود دارد، اغلب روشنفکران و اپوزیسیون داخلی و خارجی کنونی، بیش از آنکه نگاهی معطوف به تغییرات بنیادی تاریخی و اجتماعی داشته باشند، در پی کسب قدرتاند. پس بهجرئت میتوان گفت این همه تشتت آرا ازآنروست که اصلا آرایی به معنای واقعی وجود ندارد و جملگی با این ادعا حق و باطل در پی سروریاند. ایجاد یک جنبش ارگانیک نیاز به دههها تلاش نظری و عملی دارد. اما با اینکه چهار دهه از دولتهای انقلاب و عمر آن گذشته است، هیچکدام از این دو برنامهای جدی برای اداره جامعه و دولت ندارند. برنامهای عینی و قابل تحقق. اصلاحطلبان و منتقدان داخلی به دلیل حضور در میدان سیاست در انتظار معجزهای هستند تا با آن خود را احیا کنند. اما سیاست به عمل برآید. با ارائه یک مانیفست منسجم برای آینده پیشرو. از این نظر نوعی همگرایی بین منتقدان داخلی و اپوزیسیون خارجی وجود دارد. آنان هم مانیفستی ندارند و دلبسته ایجاد جنبشی ترکیبیاند تا از این طریق منشأ دگرگونی باشند. اگرچه جنبشهای ترکیبی با رخدادهای سیاسی دمدستی و تصادفی به وجود میآید، اما یکسره نباید قید آن را زد. با مدیریت جنبشهای ترکیبی و ایجاد رابطه درست بین جنبشهای ترکیبی و ارگانیک است که آگاهی شکل میگیرد. آگاهی یعنی آگاهی از وضعیت موجود و راهکارهایی برای آگاهیبخشیدن به جامعه. اینجا همان جایی است که گره کور بین روشنفکران و مردم زده شده است.
آگاهکردن مردم از چگونگی دستیابی به مطالبات خود و تعینبخشیدن به مطالبات مشترک بین طبقات؛ فرایندی که میتواند یک طبقه را هژمونیک کند. اگر بخواهیم واقعبینانه نگاه کنیم هیچیک از دولتهای بعد از انقلاب با داشتن ابزارهای لازم برای اعمال قدرت نتوانستند طبقهای هژمونی یا بلوکی تاریخی بسازند. چه برسد به روشنفکران که بعد از انقلاب نهتنها ابزاری برای تغییر نداشتهاند بلکه همواره به انزوا رانده شدهاند. اما آنان همواره از آگاهیبخشیدن به تودهها ناامید نشدهاند. گیرم چندان این آگاهیبخشیها مؤثر نبوده باشد. اینک پرسش اساسی این است؛ کانون رسیدن به آگاهی کجاست و آگاهی در کجا باید شکل بگیرد. مارکس کانون آگاهی را طبقه میداند، طبقه در رابطهای پویا با جامعه. همان طبقهای که قادر است هژمونیک شده تا از منافع دیگر طبقات صیانت کند. لنین اساس نظریه مارکس را دگرگون کرد. او کانون آگاهی را حزب گذاشت؛ حزبی پیشگام که وظیفه اصلی روشنفکران در آگاهیبخشیدن به تودههاست. لنین حزب انقلابی را جای طبقه گذاشت. او باور داشت گروه اجتماعی فرودست قادر به کسب آگاهی نیست و روشنفکران باید آنان را آگاه سازند. این نوع طرز تفکر قبل از انقلاب و در بین نیروهای چپ رایج بود. امیرپرویز پویان به این ایده باور داشت. موتور کوچک (روشنفکران) میتواند موتور بزرگ را روشن کند. اگرچه این نگاه به وقوع انقلاب بسیار کمک کرد، اما چون فاقد سازماندهی مردمی بود چپها را در رسیدن به اهداف و آرمانهای خود ناکام گذاشت. اما شاید ایده گرامشی بیش از هر رویکرد دیگری کارساز باشد. گرامشی به یک قدرت جمعی باور داشت؛ یعنی او به تودههای معمولی و متوسطی باور دارد، همان آدمهایی که قدرتی را شکل میدهند که هم فرمانروا است و هم فرمانبردار. و در پایان گرامشی به نیرویی واسط باور دارد. نیرویی که نیروی دوم و سوم را به هم نزدیک میکند. این نیروی سوم اساسا تعیینکننده است چراکه دانش و مهارت حکمرانی را در اختیار تودهها قرا میدهد. مگر نه اینکه ما حکمرانان خود را میسازیم. آنان را شبیه آنچه خود هستیم. شاید منظور گرامشی از شهریار جمعی در همین نکته نهفته باشد.»
واقعگرایی و جنگ
عباس عبدی، در یادداشتی برای «اعتماد» نوشت: «از بدو تاریخ بشر، جنگ وجود داشته است و احتمالا کمتر زمانی باشد که بشر شاهد جنگ نبوده باشد، مگر آنکه بشریت در برابر سلطه و استثمار یک قدرت بزرگ سکوت کرده باشد که در واقع به هدف جنگ تن داده است. از سوی دیگر جنگ پدیده شومی است. در این باره نیز اتفاق نظر است. هیچ وجدان انسانی وقوع جنگ را مطلوب نمیداند. به ویژه کسانی که پیه جنگ به تن آنان خورده است. دیدن تصاویر جنگ بیش از هر وضعیت دیگری منزجرکننده است. ولی همین انسان در حالی که جنگ را مذموم میشمارد و فیلسوفان صلحطلب مدام در مذمت آن مینویسند و گروههای ضد جنگ فعال هستند، باز هم قهرمانان خود را در گذشته و عموما در میان جنگجویان خود میجوید. چرا؟ ماجرا پیچیده است. انسان برای جلوگیری از جنگ در قرن گذشته کوششهای زیادی انجام داده، ولی همه شکست خوردهاند. ... مساله اصلی این است که جنگ اگر چه شوم است و باید از آن اجتناب کرد، ولی پدیده جنگ از میانرفتنی نیست، زیرا بسیاری از سیاستهایی که زیر لوای صلحطلبی انجام میشود، مساله موازنه قوا را در نظر نمیگیرند و مشوق یا زمینهساز جنگ هستند. موازنه اتمی یا موازنه وحشت به این معناست که هیچ کدام از دو طرف دست به ماشه نبرند، چون هر دو نابود میشوند، اگر این فلسفه حاکم بر رفتار قدرتهای هستهای است، بنابراین باید به الزامات آن نیز پایبند بود و برای تحت فشار قرار دادن طرف مقابل دارای تسلیحات هستهای حتی اگر رژیمی نامناسب باشد، کوشش نکرد، چون بمب اتم دارد! آنچه نوشته شد به معنای دفاع یا محکوم کردن اقدامات یک طرف یا هر دو طرف ماجرا نیست که موضوعی دیگر است. ما از داوری اخلاقی صحبت نمیکنیم همچنانکه در نظام بینالملل رویکرد اخلاقی مورد توجه هیچ کشوری نیست. آنان هم که مواضع خود را اخلاقی نشان میدهند در اصل بر اساس منافع حرف میزنند، زیرا در موارد مشابه دیگر که منافعشان اقتضا کرده رفتاری مغایر اصول اخلاقی نشان دادهاند. همانقدر که اشغال افغانستان و عراق و لیبی اخلاقی بود اشغال اوکراین هم هست. اگر امکان داشت که روابط بینالملل مبتنی بر اخلاقیاتِ تضمین شده باشد، عالی میبود ولی چنین امکانی فقط یک رویا و خیال است. باید واقعگرایانه تحلیل و رفتار کرد. این انتقادی است که به رویکرد سیاست خارجی خودمان هم داشتهایم.»
جنگ اوکراین و گفتمان امنیت بینالملل
سید محمد حسینی در یادداشتی برای «آفتاب یزد» نوشت : نگاهی به تاریخ روابط بینالملل نشان میدهد، تحولات تاریخساز در جهان همواره از یک رویداد کوچک آغاز شدند. رویدادی که به مثابه یک نخ تسبیح، مجموعهای از روندها و رویدادها را به یکدیگر متصل میکند و تحولی بزرگ در نظام بینالملل ایجاد میکند. جنگ جهانی اول و دوم، جنگ سرد، فروپاشی نظام دوقطبی و حادثه
۱۱ سپتامبر اینچنین بودند. بحران اوکراین نیز که حالا باید آن را جنگ اوکراین بخوانیم، رویدادی با سرریز امنیتی فراوان است که میتواند تحولات بزرگی در امنیت بینالملل ایجاد کند.
با نگاهی حداکثری به پیشرانهای فعال و
نیمه فعال موجود، جنگ اوکراین میتواند نقطه شروع جنگ جهانی سوم باشد و با نگاهی حداقلی به پیشرانها، این جنگ نقطه شروع جنگ سردی دیگر در ژئوپلیتیک اروپا بلکه در کل نظام بینالملل است.
از منظر نظریههای روابط بینالملل نیز جنگ اوکراین موجب تفول تحلیلهای نئولیبرال در اروپا و تقویت بیش از پیش تحلیلهای نئورئالیستی در این منطقه است.
سوال اساسی اینجاست که گفتمان امنیت بینالملل پس از جنگ اوکراین چه صورتبندی خواهد یافت؟
تجربه نظری و عملی امنیت بینالملل طی یک قرن اخیر نشان میدهد، سرفصلهای گفتمان امنیت بینالملل در اصل دغدغهها و مسائل امنیتی قدرتهای بزرگ است نه معضلات امنیتی عموم ملتها.گفتمان امنیت بینالملل پیش از جنگ جهانی اول، نظامهای پادشاهی، بین دو جنگ جهانی، نازیسم و فاشیسم و طی دوران جنگ سرد، کمونیسم بود.
با فروپاشی شوروی این گفتمان دچار گیجی شد چراکه آمریکا و متحدانش دشمن یا هماوردی در سطح بینالملل برای خود نمیدیدند. گسترش مفهوم جهانیشدن در این دوره حاصل همین خوشخیالی قدرتهای غربی بود. طی سالهای ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۱ فقر، تروریسم، تنازعات قومی و... نتوانستند سرفصلی برای امنیت بینالملل قرار بگیرند چراکه این معضلات دغدغه ملتها بود و نه قدرتهای بزرگ. ۱۱ سپتامبر اما گفتمان امنیت بینالملل را از گیجی خارج ساخت و مبارزه با تروریسم را سرفصل گفتمان امنیت بینالملل قرار داد. عرصه مقابله با تروریسم از سال ۲۰۰۱ عمدتاً خاورمیانه تعریف شد و اهمیت جنگ اوکراین از همین زاویه قابل تحلیل است.
با حمله آمریکا و متحدانش به افغانستان و عراق پس از ۱۱ سپتامبر، ساختار امنیتی جنگ سرد در خاورمیانه حلول یافت و حتی دوقطبی جنگ سردی نیز در این منطقه میان جبهه مقاومت و جبهه عربی- غربی- عبری شکل گرفت. دو قطبی که هنوز ادامه دارد.
ژئوپلتیک اروپا اما تلاش کرد تا ترکشهای جنگ گرم و سرد خاورمیانه به اروپا سرایت نکند و با تضمین امنیتی در ذیل چتر ناتو به تولید ثروت بپردازد.
حالا اقدام نظامی روسیه در اوکراین رویدادی فاجعهآمیز برای قاره سبز قلمداد میشود و سرفصلهای امنیتی اتحادیه را به طور حتم تغییر خواهد داد.
۱- تهدید امنیتی روسیه برای اروپا، این قاره را از منطقه صلح و ثبات دور خواهد کرد.
۲- ناتو از انفعال خارج میشود و تقابل ناتو با روسیه جنگ سرد را بازتولید خواهد کرد.
۳- امریکا و اروپا در پاسخ به حمله روسیه به اوکراین تاکنون تهدید به تحریم مالی و اقتصادی نمودند. الگوی جنگ سرد جدید تقابل الگوی تحریم- مهار غرب در مقابل الگوی بازدارندگی-تهدید روسیه خواهد بود.
۴- چین در قطببندی جدید، نیروی سوم خواهد بود تا از فرسایش نظام دو قطبی جدید، فاصله قدرت و ثروت خود را با امریکا روز به روز کاهش دهد.
۵- امنیت خودبسنده و خودکفا مجدداً در کشورهای اروپایی به عنوان یک ضرورت مطرح و مسابقه تسلیحاتی در اروپا تقویت میشود.
۶- خاورمیانه با معضلات امنیتی مثل گذشته درگیر خواهد بود اما الگوی مداخلات منفی و مثبت امریکا و اروپا در این منطقه تغییر خواهد کرد. الگوی جدید فرصتها و چالشهای جدیدی برای منطقه و ایران فراهم میکند که در تحلیلی جداگانه به آن خواهم پرداخت.
۷- بلوک غرب رژیم تحریم- مهار را به صورت شبکهای تقویت میکند و کشورهای تحریمشونده نیز شبکهای برای مهار تحریمها تشکیل خواهند داد.
۸- جنگ اوکراین الگوی روابط قدرتهای غربی و روسیه را با چین تغییر خواهد داد.
۹- این رویداد مهم بر مذاکرات هستهای ایران در وین نیز تاثیر مثبت و منفی خواهد داشت. تحولات طی روزهای آینده نشان خواهد داد آمریکا درصدد حفظ رژیم تحریمی علیه ایران برخواهد آمد و یا اینکه جنگ اوکراین توافق وین را تسریع خواهد کرد.
۱۰- بیشترین منفعت جنگ اوکراین متوجه چین و سپس آمریکا خواهد بود. در این مورد در یادداشتهای آتی تحلیل خواهم کرد.
روشنترین پیام جنگی برای ملتها
جعفرگلابی روزنامهنگار در یادداشتی برای «آرمان ملی» نوشت: «حمله روسیه به اوکراین بیش از حد تصور برای ملتها عبرتآموز است. مردمی که هم اینک از زمین و دریا و آسمان زیربمبها و موشکهای روسی قرار دارند هزارمین ملتی هستند که در طول تاریخ در بازی و رقابت قدرتهای بزرگ گیر افتادهاند و سپربلای دعواهایی شدهاند که شاید بسیاری از آنها اطلاعی از جزئیاتش نداشته باشند. غرب بهرغم حساسیتهای منطقی روسیه بیوقفه درحال گسترش ناتو تا پشت مرزهای این کشور است و کرملین برای امنیت مرزهای خود و دورکردن خطر بالقوه غرب و از زاویه دیگر بازگرداندن هیمنه قبلی، ماشین هراسناک جنگی خود را براه انداخته است و در این میان برای دوطرف دعوا یعنی روسیه وغرب آنچه که واقعا اهمیت ندارد مردم اوکراین هستند. اگر حوادث و تحولات چند هفته اخیر را کاملا موشکافی کنیم، واقعیت بزرگ این است که چیزی به نام خیرخواهی و تلاش در جهت برطرف کردن شری بزرگ از سریک ملت توسط هیچ بازیگر جهانی دیده نشد. کاملا روشن بودکه غرب برای رسیدن به اهداف درازمدت خود درحال تحریک روسیه است و روسیه هم با احساس قدرت و مشاهده ضعف آمریکا موقعیت را برای نشان دادن ضربه شستی اساسی به رقیب دیرین خود مناسب یافت وحالا هرلحظه شعله جنگ فروزانتر میشود و این مردم هستند که گوشت قربانی این بازی کثیف شدهاند. اگر درمیان غربیان سرسوزن صداقتی وجود داشت هنگام بروز اولین نشانههای احتمال درگیری بهجای اعلام حمایتهای توخالی رسما به ملت اوکراین اعلام میکردند که از ما هیچگونه انتظاری برای کمک جدی نداشته باشید و خودتان مصالح کشور خویش را بیابید و عمل کنید. قطعا اگر چنین صداقتی بروز داده میشد مردم اوکراین راه دیگری در پیش میگرفتند و با توجه به همه واقعیتها وضعفها وقدرتها و ظرفیتهای خویش مسیر حفظ استقلال کشور خود را پیدا میکردند. فرستادن چند سلاح نفری ضد تانک از سوی غرب آن هم درمقابل غول نظامی روسیه به یک شوخی بیشتر شبیه بود و فقط بهکار تشجیع مردم هیجان زده میآمد و تحریک مسکو و دیگر هیچ! تحریمهایی که چندماه دیگر اثرخواهند گذاشت، اولا مانع هیچ بمب و موشکی نمیشوند و در ثانی فشارش متوجه ملت روسیه خواهد بود و سود راهبردیش را غرب میبرد که منتظر هر بهانهای برای تحریم کردن کشورهاست تا منفعتجویانه پولهایشان را مسدود کند! این عبرت عظیمی است که ملتها باید بگیرند و هرگز فریب بازی قدرتها را نخورند. معنی عضویت اوکراین در ناتو رسما اعلام جنگ علیه روسیه است که با هر میزان از ضعف این کشور امکان پذیرش آن منتفی است وغربیان این معنا را کاملا میدانند و یک کشور را جلو شیر نر خونخوارهای انداختند. اوکراینی که 17درصد جمعیتش روس تبار است و روابط فرهنگی و حتی مذهبیش (ارتدوکس) با همسایه شرقی گسترده است و به تعبیری در بطن روسیه جا دارد چرا باید سپربلای اروپای غربی شود؟
فرض کنیــم این عضویت انجام میگرفت آیا واقعا آمریکا و اروپا در مقابل حمله روسیه، به خاطر اوکراین وارد جنگ جهانی سوم میشدند؟ بیاییم از غفلت بزرگی که دریک جامعه رخ داد درسها بگیریم: ملتی که سرنوشت خود را در دستان یک کمدین44ساله میگذارد که هیچ سابقه سیاسی نداشته است باید منتظر عواقب فجیع انتخاب خود بماند. رئیسجمهور اوکراین اگر اندکی تجربه داشت باید دست روسیه را میخواند، خوی تجاوزگری همسایه خودرا میدانست و خطر تنهایی ملتش را حس میکرد، باید با ذات سیاست آشنا میبود، باید معنی خروج مفتضحانه آمریکا از افغانستان را میفهمید، باید به فکرش میرسید که غول بزرگی چون چین فقط کافی است به تحریمهای آمریکا نپیوندد، باید درک میکردکه جلوگیری از تجاوز روسیه به کشورش بر هر مصلحت دیگری رجحان دارد. (کاش چون قوام السلطنهای در اوکراین نخست وزیر بود و چون او که قبل از اوجگیری بحران به دیدار استالین رفت و خطر بزرگی از سر ایران را برطرف ساخت، کسی ازکیف به کرملین میرفت و...) اما فرض کنیم ملت اوکراین جانانه به دفاع برخاستند و با کمک غرب در یک نبرد سنگین نیروهای روسیه را از خاک خود بیرون راندند آیا در این صورت چیزی از اوکراین باقی خواهدماند؟ آیا ویتنامیزه شدن اوکراین دور از انتظار است؟ اصلا ملت اوکراین با کدام انگیزه جلو ماشین جنگی روسیه قد علم کند و به خاطر گل روی جانسون و بایدن و مکرون احتمال تلفات میلیونی را بپذیرد؟ اگر موضوع استقلال است که تا کنون این استقلال وجود داشت مشکل سیاست خام یک رئیسجمهورتازه به دوران رسیده است که حتی در روزهای آخر منتهی به جنگ تقاضای عضویت در ناتو را رسما تکرار کرد و تلویحا به بازیگران سیاسی جهان این پیام را رساندکه تاچه حد ناشی است و ظرفیت به بازی گرفتن را داراست. آری اینها همه برای ما و ملتها عبرت است، ما در جهانی به غایت بیرحم بسر میبریم و یک لحظه غفلت ممکن است خسارتهای غیرقابل تصور به وجود آورد. مگر درکشورخودمان یک نفر به تنهایی 7 قطعنامه ضد ایرانی خطرناک از سوی شورای امنیت سازمان ملل را تمهید نکرد؟ درحال حاضر خردمندانهترین راه برای کشور ما یادآوری تجربههای تلخ تاریخی خصوصا جدایی قسمتهایی ازپاره تن ایران است، حداکثر احتیاط و عقلانیت و تمکین به اراده و خواستههای مردم ضرورتی انکارناپذیر دارد. تحصیل نظر مشورتی عاقلان و دانایان و تجربهداران ضعف دولت نیست خردمندی اوست. یک اشتباه کوچک حتی درحد یک مکالمه تلفنی رسمی ممکن است مصالح درازمدت کشور را به خطر بیندازد. آقا راست وحسینی دنیا هرگز با کسی شوخی ندارد، اگر نمیخواهیم ناگهان مثل ملت اوکراین شویم با تمام وجود فکر کنیم و آینده اندیش باشیم، بدانیم که جز خودمان هیچکس هنگام خطر یاریمان نخواهد کرد و امنیت پایدار فقط از طریق صلح و اقتدار و رجوع به هوش و اراده ملت دست یافتنی است.»
دیدگاه تان را بنویسید