تحلیل از چپ و راست؛

برنامه دولت

کد خبر: 1129004

در بسته پیش‌رو تحلیل‌های سیاسی را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بخوانید.

برنامه دولت

گروه سیاست سایت فردا – طبیعی و واضح است که تحلیل‌گران در عرصه سیاست به موضوعات مختلف از منظر خود و با گرایش سیاسی خود می‌نگرند و می‌نویسند. در اینجا اما سعی داریم با کنار هم قرار دادن این تحلیل‌ها ، مسائل را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بررسی کنیم.

 

در بسته پیش‌رو تحلیل‌های سیاسی را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بخوانید.

 

الگوی رسانه‌ای فعال در جهاد تبیین

محمد جواد اخوان در سرمقاله امروز «جوان» نوشت: « همان‌گونه که رهبر معظم انقلاب اسلامی فرمودند در «جهاد تبیین» بار اصلی بر دوش رسانه‌ها است و همه ما متولیان حوزه رسانه در درجه نخست باید از خود بپرسیم که چرا در این امر خطیر نتوانسته‌ایم در حد انتظار به تکلیف انقلابی خود عمل کنیم؟ به‌نظر می‌رسد به‌رغم مجموعه وسیعی از اقداماتی که در حوزه رسانه‌ای در جبهه انقلاب اسلامی رخ داده، فقدان یک «الگوی کنش رسانه‌ای» متناسب با «جهاد تبیین» مانع از اثربخشی تمام‌عیار و مطلوب این اقدامات شده است. اینکه چنین الگویی چیست و چه ابعاد و ساختار‌هایی دارد، نیازمند مداقه و جهد فکری و عملی است، اما برخی از مهم‌ترین مؤلفه‌های مبانی آن را به شرح ذیل می‌توان بررسی نمود:

۱- مفهوم رسانه مدرن در کشور ما تا حد زیادی وارداتی بوده و به‌خصوص با پیشرفت فناوری‌های ارتباطی همگام با تحول در مفاهیم جهانی رسانه تطور می‌یابد. این در حالی است که در بطن تفکر دینی مفاهیمی، چون «تبلیغ» و «تبیین» وجود دارد که اساس آن مبتنی بر فعال‌سازی حجت باطنی و قوه عاقله بشر برای فهم و تصمیم درست است. رسانه مدرن اساساً در مسیری متفاوت در حرکت است و اتفاقاً با جذابیت بصری و هنری می‌کوشد پرده بر روی واقعیت‌ها بیفکند. «دیکتاتوری رسانه‌ای در غرب» حاصل همین رویکرد صاحبان ابررسانه‌های غربی است. این تعارض سبب می‌شود کنش رسانه‌ای ما ملغمه‌ای ناهمگون از تبیین مبتنی بر اندیشه و عقلانیت و تکنیک‌های رسانه‌ای وارداتی باشد که چندان با یکدیگر انطباق ندارد و ماحصل آن چندان کارآمد نیست.

۲- زیربنای تبیین «شناخت» صحیح است. چنین شناختی از نخبگان فکری و خواص جامعه انتظار است. خواص و فرهیختگان باید به شناخت دقیقی از جبهه خودی و دشمن و مسائل گوناگون جامعه و جهان رسیده و به تعبیر امیرالمؤمنین (ع) -که می‌فرماید «لَأَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّى أُخْرِجَ الْحَقَّ مِنْ خَاصِرَتِهِ» - حق را از درون باطل کشف و استخراج نموده و این معرفت را به جامعه منتقل کنند...

۳ - اصالت یافتن «تبیین» به‌هیچ‌روی به‌معنای غفلت از عرضه هنرمندانه نیست. هزار نکته باریک‌تر از مو اینجاست که رسانه‌ای اسلامی و انقلابی بیان حقیقت را اصل دانسته و زبان هنر و جذاب را تنها ابزاری برای انتقال آن می‌داند، اما رسانه غیردینی بر جذابیت و مخاطب‌پسندی تکیه و حتی گاه حقیقت را فدای جلب‌توجه می‌کند. زبان و بیان هنرمندانه می‌تواند حقیقت را در لایه‌های عمیق‌تری رسوخ دهد، از این رو جهاد تبیین، یک کنش هنرمندانه است. ...

۴- از مهم‌ترین الزامات عمل رسانه‌ای در جهاد تبیین، اتخاذ رویکرد آفندی و تهاجمی نسبت به دشمن است. با ماندن در مقام دفاع و حرکت موج دومی نمی‌توان در این عرصه فعال ماند. در مقابل دشمن مهاجم باید تهاجمی برخورد کرد و با بهره‌گیری از ظرفیت‌های فکری و هنری، ضعف‌های آن را بر افکار عمومی نمایان ساخت. مهم‌ترین نقش رسانه‌ها در چنین آوردگاهی، اعتبارزدایی از دشمن و رسانه‌های آن است. ...

۵- جهاد تبیین زمانی اثربخش‌تر خواهد بود که در جبهه وسیع و قدرتمند و با به‌پای‌کار آمدن ظرفیت‌های گسترده کشور و انقلاب همراه شود. تبیین بخشی از جهاد فکری و رسانه‌ای ما است که باید با قدرت سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، دفاعی، دیپلماتیک و امنیتی ما ترکیب شود و در یک تهاجم ترکیبی در آوردگاه حضور یابد. ... همان‌گونه که پیش‌تر اشاره شد، تنها بخشی از الزامات طرح‌ریزی الگوی کنشگری فعال رسانه‌ای در راستای جهاد تبیین و فتح بابی در این راستا است.»

 

خنجر از پشت!

فیاض زاهد در یادداشتی برای «اعتماد» نوشت: « 43سال از انقلاب مردمی و اسلامی سال 57 گذشت.  رسیدن به این نقطه کار راحتی نبوده است. تداوم این تلاش ملی برای تحقق شعارهای انقلاب 57 گویای انرژی نهفته قدرتمند و ذاتی آن است. ... انقلاب اسلامی در ادامه موجب پویایی و سرزندگی اسلام سیاسی با گرایش‌های مختلف هم شد. هرچند سهم اسلام رادیکال و ارتجاعی در این میان بیش از بقیه بود. این اتفاق سه دلیل عمده داشت. اسلام رایج در دیگر بلاد اسلامی بیش از آنکه در معرض نگره شیعه انقلابی و و ابسته به اندیشه امام خمینی باشد، تحت تاثیر و نفوذ اسلام حنفی و در راس آن وهابیت قرار گرفت. عربستان سعودی به دلیل دارا بودن ثروت‌های بادآورده نفتی و تئوری «خنجر از پشت» و در راستای برنامه‌های استراتژیک سرویس‌های غربی، آن گرایش به اسلام سیاسی را در شکل افراطی به صحنه آورد. موضوعی که خیلی زود به پاشنه آشیل غرب و عربستان سعودی بدل شد.  رقابت کشورهای غربی برای حفظ منافع و لزوم برتری استراتژیک در مواجهه با ایران، دستگاه سیاسی- امنیتی و رسانه‌ای امریکا را علیه ایران بسیج کرد. ... معضل دیگر مبارزه و تلاش کشورهای نامشروعی چون اسراییل برای ناکامی ارزش‌های انقلابی بود.  به این سه عامل می‌توان مولفه‌های دیگری را نیز افزود. ...  گمانم آن است که اگر این نوار را به عقب برگردانیم، ملت ایران همان کاری را می‌کند که در 43 سال قبل کرد، چون تاریخ امری واقعی است نه فانتزی. -کافی است به حس درونی مردمان این سامان در مواجهه با مشکلات‌شان رجوع شود.  پاسخ خیلی سخت نیست. -

چنین پرسشی می‌تواند در مواجهه با انتظارات و دغدغه‌های امروزمان نیز مطرح شود. با شکست اصلاح‌طلبان در اصلاح روندها و برنامه مشترک تندروهای داخلی و خارجی در این باره، در چند سال اخیر بیش از گذشته به این می‌اندیشیم که آیا ایران مجددا به انقلاب نیاز دارد؟ آیا هیچ راه و منفذی برای تحقق برخی مطالباتی که در سال 57 طلب می‌کردیم، فراهم است؟ آیا سه شعار محوری انقلاب یعنی استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی زمینه‌های عینی تحقق را داراست؟ به این پرسش می‌توان ده‌ها سوال دیگر را افزود.  پرسشی شاید فراتر از این مساله که آیا ایرانیان دیگر رغبت و علاقه‌ای برای انقلاب دارند، آیا جمعیت و نسلی که در دل خود سابقه تحقق انقلاب دارد مجددا به آن متمسک می‌شود؟

اما تمرکز اساسی را می‌توان بر نقش حاکمیت متمرکز کرد. به نظر در تحقق بی‌ثباتی سیاسی در ایران امروز دو گروه در ائتلافی نانوشته با یکدیگر در تلاش هستند.  جریانات تندروی داخلی که هیچ حقی برای نقش و جایگاه مردم قائل نیستند، اما در حاکمیت دست بالاتر را دارند و براندازان بیرونی که در تلاش برای اثبات این نظریه هستند که جمهوری اسلامی اصلاح‌ناپذیر است. ناکارآمد کردن جریان اصلاحی و حتی میانه‌روهایی که خاستگاه سنتی محافظه‌کاری دارند و حذف همه گروه‌های سیاسی و اجتماعی و یکدست کردن حاکمیت از یکسو و گماردن مدیران نابلد، بی‌تجربه و بله قربان‌گو مرحله اول اقدام تندروهای داخلی است. پازل تکمیلی از آن براندازان است، چون در نتیجه هر جمله‌ای که از تریبون‌های رسمی پخش می‌شود، هر اقدام نسنجیده‌ای که رخ می‌دهد، هر امیدی به بهبود اوضاع فرهنگی و اجتماعی به یأس بدل می‌شود، حلقه بیرونی کار را تکمیل می‌کند. اینکه این سیستم سیاسی هیچ کارایی و نگرش درستی برای بهبود و بهره‌وری ندارد.  زنجیره‌ای از تصمیمات غلط، دشمن‌تراشی‌های بیهوده، فرسودگی ماشین صنعت و اقتصاد، از دست دادن فرصت‌های بی‌شمار اقتصادی و بیرون ماندن از رقابت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی، احساس حس یأس و ناامیدی، نرخ بالای مهاجرت و... همگی در چرخه باطل تزریق حس شکست از سوی دو نیروی داخل و برون بازتولید می‌شود.  اینکه تا چه زمانی می‌توان به پایداری وضعیت امید داشت، از حوصله این مقاله بیرون است. اما در این تردیدی نیست که نمی‌توان این ائتلاف نانوشته را تصادفی ارزیابی کرد. نمی‌توان پذیرفت این سطح از پیمان‌های مشترک، ناخودآگاه شکل گرفته باشد. تجربه بشری می‌گوید باید حساس بود. باید دریافت چه اصراری است تا نشان داده شود مردم و مکانیسم‌ها عقلانی در این ساختار بی‌ارزشند! نخبگان و منتقدان دلسوز خانه‌نشین و بازار مکاران و ریاکاران پررونق. دیگر سوی ماجرا تلاش‌های شبانه‌روزی برای تزریق این حس و نشان دادن معجزات عوامل داخلی در رسانه‌های بیرونی برانداز است. کاش نهادهای تصمیم‌ساز، عقل‌های سایه‌وار و نامریی سیستم از خود این سوال را بپرسند: این ماشین دشمن‌تراشی و ناراضی‌سازی چرا اینقدر فعال است؟ چرا نباید جلوی این هیولای بدسرشت را گرفت. بازبینی آنچه در 57 رخ داد، می‌تواند موید این نگرانی‌ها باشد. کاش دیر نشده باشد، چون با حذف منتقدان دلسوز و شناسنامه‌دار، موتور مخالفت‌ها خاموش نمی‌شود، نسل جدیدی از مطالبه‌گران از راه می‌رسند. گروهی که دیگر با شما سخن نخواهند گفت. ناشناس هستند و بر انبانی از نفرت، فاصله طبقاتی، فقدان گفت‌وگوهای ملی و از نظر آنها بی‌ثمر سوار می‌شوند. تندروها اصلاح‌طلبان را از کار انداختند تا در فضای تک قطبی تنفس کنند، اما یادشان می‌رود که این اصل دیالکتیک را دریابند، هر چیزی در درون خود، ضد خود را پرورش می‌دهد.»

 

تفاوت شخصیتی آقایان رئیسی و احمدی‌نژاد!

محمدعلی وکیلی در سرمقاله امروز «ابتکار» نوشت: «در این دو دهه سید ابراهیم رئیسی دومین رئیس جمهوری اصولگرای ایران است. اولینِ آن محمود احمدی‌نژاد بود. البته به گمانم این دو دولت اصولگرا سرنوشت یکسانی نخواهند داشت. علت آن به دو امر برمی‌گردد؛ هم به تفاوت موقعیتی که دو دولت در آن متولد شدند و هم به اختلاف فاحش شخصیت دو رئیس دولت.

ایران در دهه نود تحولات ژرفی را از سر گذرانده و معتقدم در پایان دهه نود شباهت‌های ما با ابتدای این دهه یا ابتدای دهه هشتاد بسیار کم خواهد بود. تجربیات و اتفاقاتی بر ما گذشته که پیش از آن تصور درستی از آنها نداشتیم و اکنون در پسِ این حوادث، با ایران و ایرانیِ دیگری طرف هستیم.

تفاوت موقعیت تولد این دو دولت البته بیشتر از این است. در جای دیگر شاید به آن پرداختیم. اما تفاوت دو رئیس دولت نیز بسیار است. این دو را از مناظر مختلفی می‌توان با هم مقایسه کرد.

اما در اینجا به تفاوت یک ویژگی اشاره و اکتفا می‌کنم؛ ویژگی تولید نفرت. مواضع آقای احمدی نژاد برای مخالفانش تولید نفرت می‌کرد. او بر عناصر غیریت ساز پافشاری می‌کرد و مخالفان خود را بر سر موضع مخالفت جدی‌تر و جری‌تر می‌کرد. البته این باعث می‌شد که موافقین نیز در حمایت غیرت بیشتری به خرج دهند. در واقع این مواضع جامعه را نیز دوقطبی می‌کرد. مواضعی که باعث می‌شد احمدی نژاد در میان موافقین محبوب تر و در میان مخالفین منفورتر شود.

این شکاف به قدری عمیق شد که معتقدم یکی از عوامل اصلی حوادث هشتادوهشت هم شد. یعنی بیراه نیست اگر بگویم وقایع هشتادوهشت محصول همین شکاف نفرت و غیرت بود. شکافی که هم موافقان را رادیکال کرد و هم مخالفان را. و مواجهه سهمگین سیاسی در این فضای رادیکال، خشونت هشتادوهشت را آفرید.

اما آقای رئیسی چنین شخصیتی اصلاً ندارد. مواضع او گونه‌ای نیست که برای مخالفین تولید نفرت کند. بیش از عناصر غیریت ساز بر عناصر وحدت آمیز تاکید می کند. البته هرچند که مخالفین را نمی‌آزارَد اما به همین علت مواضعش برای موافقین غیرت و محبوبیت تولید نمی‌کند. یعنی رادیکالیسم نمی فروشد تا محبوبیت بخرد. بر همین اساس پیش بینی ریزش برخی موافقان رادیکال ایشان از جمله بعضی از مداحان دور از انتظار نیست.

اینکه با وجود رادیکال شدن حوزه عمومی اما همچنان سطوح رسمی کشور (برخلاف هشتادوهشت) تن به رادیکالیسم نمی‌دهد محصول همین تفاوت است.»

 

همه مقصرند و همه بی‌گناه

احمد غلامی . سردبیر «شرق» امروز نوشته: « برخی بر این باورند جامعه ایران در شرایطی قرار دارد که بی‌شباهت به این سخن مارکس نیست: «امر کهنه مرده است و امر نو زاده نشده»؛ اما این تعبیر چندان گویای وضعیت جامعه ایران نیست و برای درک و فهم جامعه باید راه دشوارتری را پیمود. ... در جامعه ایران، برعکس سخن مارکس، کهنه هنوز نه‌تنها حیات دارد و نمرده، بلکه در روابط اجتماعی ما مؤثر و تعیین‌کننده است و این در حالی است که نو زاده شده است. قتل‌های ناموسی بی‌شمار تأیید حیات این گذشته است. در کنار هم قرارگرفتن کهنه و نو در اینجا به معنای آن نیست که ما با جامعه‌ای پست‌مدرن روبه‌رو هستیم؛ جامعه‌ای که در آن نو و کهنه با یکدیگر هم‌آمیزی دارند. ... بگذارید با تعبیر ماکیاولی از سیاست به سراغ چشم‌اندازگرایی برویم: «امید است که این را گستاخی نشمارند اگر مردی ناچیز و فروپایه جسارت ورزد و در باب حکومت شهریاران سخن آغازد و قواعدی برای آن بگذارد. زیرا آنان که منازل را تصویر می‌کنند، برای طرح‌ریزی چشم‌انداز کوه‌ها و بلندی‌ها در دشت جایی می‌گیرند و برای نظرکردن در پستی‌ها بر فراز کوه‌ها، به همین سیاق، بهر شناخت درست طبع مردم نیز می‌باید شهریار بود و برای شناخت درست طبع شهریاران، از مردم». این تعبیر ماکیاولی تبیین همان چشم‌انداز است؛ چشم‌اندازی که دولت از آنجا مردم را می‌پاید و مردم دولت‌ها را. آنچه به این چشم‌انداز عاملیت و معنا می‌دهد «دیدن» است، اما در این تصویر ماکیاولی چه رازی نهفته است. این تصویر بازنمایی واقعیت جهان سیاست است. فرادستان از قله، فرودستان را می‌نگرند و فرودستان از دشت‌ها به قله می‌نگرند. این دیدن از دو چشم‌انداز کاملا متفاوت صورت می‌گیرد. بین این دو چشم‌انداز، یعنی بین این دو دیدن است که برداشت‌های فرادستان از فرودستان و برعکس معنا پیدا می‌کند. این معنا یا این برداشت‌ها همان راز پنهان این دو چشم‌انداز است که در لحظه‌های بحرانی تجسد پیدا می‌کند. این عینیت‌یافتگی هم فرادستان را غافلگیر می‌کند و هم فرودستان را. مگر نه اینکه فرادستان در مواجهه با لحظه‌های بحرانی سیاست جنبش‌ها و ‌شورش‌ها دست به کارهایی می‌زنند که از خود انتظار نداشته‌اند. مگر نه اینکه در مقابل فرودستان نیز از اعمال خود که مغایر با زندگی محافظه‌کارانه روزمره آنان است تعجب می‌کنند.

به تعبیر بندتو فونتانا: «ما سه منظر یا نقطه‌نظر ممکن داریم: 1) سوژه‌ای که حس می‌کند و همواره در اقلیت است، 2) سوژه‌ای که می‌بیند و همواره در اکثریت است؛ پس واقعیت، محصول همین رابطه و دو چشم‌انداز است. منظر سوم، نتیجه یا برون‌داد تعامل شهریار و مردم محسوب می‌شود. این منظر سوم، در میان دو منظر دیگر پنهان است». تأکید اینجا بر روی تعامل است؛ امکان تعامل بین دولت‌ها و مردم و اینکه تسهیل‌کنندگان این تعامل چه کسانی هستند. درواقع حلقه‌های واسطه بین قدرت و توده‌ها چه کسانی‌اند؟ اگر این حلقه‌های واسطه از بین بروند یا حذف شوند فرادستان بدون واسطه با فرودستان روبه‌رو خواهند شد. با حذف حلقه‌های واسطه همچون روشنفکران و نخبگانی که در اقلیت‌اند و شرایط را هم حس می‌کنند و هم می‌بینند و در غیاب نهادهای مدنی، اتحادیه‌ها و ائتلاف‌ها، با مردمی روبه‌رو خواهیم بود که فقط می‌بینند و نظاره‌گر شرایط هستند. این نظاره‌گری از آنان توده‌هایی غیرقابل پیش‌بینی و کنشگرانی غیرمنتظره می‌سازد. آن هم در بستر جامعه‌ای که هنوز کهنه نمرده است و نو زاده شده است. در این بستر متناقض است که فروپاشی اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی اجتناب‌ناپذیر است و به یک معنا باید گفت در این وضعیت همه مقصرند و همه بی‌گناه؛ چراکه برخی فقط می‌دانند و آنان که می‌دانند و حس می‌کنند از میدان به در شده‌اند. امروزه جای خالی این حلقه‌های واسطه که از سیاست کنار گذاشته شده‌اند، به‌وضوح قابل لمس و مشاهده است.»

 

انقلاب همه مردم

محسن سلگی، نویسنده و پژوهشگر در یادداشتی برای «ایران» نوشته: « انقلاب ها به طور عام و انقلاب اسلامی به طور خاص مورد چالش آرمان‌های خود قرار می گیرد و حتی بسیاری افراد ناآرمان گرا و مخالف نظام، توقع آرمانی و انتظار نظری از نظام دارند نه انتظار عملی و واقع گرایانه‌. بر اینها باید خصوصیات متمایز و ممتاز انقلاب اسلامی را افزود. هیچ انقلابی چنین مردمی، بومی و در عین حال جهان روا، فرهنگی، آرمانی، بدون خشونت و همه جانبه نبوده است. انقلاب آمریکا، فرانسه، انگلیس، روسیه، نیکاراگوئه، الجزایر و... هیچکدام همه جانبه نبوده اند.

حتی در روسیه، حکومت مقابل نهضت انقلابی ضعیف بوده است. تنها در ایران، حکومت مورد خشم مردم یعنی پهلوی قوی بوده است. این مبین تکین بودن و خودویژگی انقلاب اسلامی است. در عین حال هیچ انقلابی چنین همه گروه ها را برابر حاکمیت قرار نداده است؛ چنانکه اندیشمندی فرانسوی آن را انقلاب همه مردم علیه همه حاکمیت می خواند.

بسیاری از انقلاب ها صرفاً در برابر استکبار خارجی یا استعمار بوده اند. نیز می‌توان بسیاری از انقلاب ها را رفرم خواند و یا آنها را به معنای عام انقلاب خواند. مشروطه مصداق نزدیک و ملموس تر این مدعاست، چراکه نظام سیاسی تغییر عمده ای نکرد. نظام فرهنگی و مناسبات تولیدی و اقتصادی هم تغییر چندانی نیافت.

انقلاب اسلامی خاص ترین و عام ترین انقلاب تاریخ است. تمام اینها یعنی انقلاب اسلامی، مردمی ترین انقلاب بوده است؛ انقلابی که همه گروه ها و اقلیت های مذهبی را بسیج کرد و در عین حال افق جهانی-انسانی داشت. برخاسته از مذهب و فرهنگ بومی مردم بود اما در عین حال برای تمام مردم عالم به یک اندازه پیام داشت.

برخی مردم گرایی ها و عام گرایی ها مانند آنچه در مارکسیسم می بینیم، عام گرایی محدود و طبقاتی است و هیچ طبقه و گروهی را مخاطب معین قرار نمی دهد و در واقع مخاطب آن مشخص نیست در حالی که انقلاب اسلامی از منظر هر گروهی، انقلابی برای آنها بود و برای آنها پیام مشخص داشت. اینجا تقارن کلیت و جزییت را شاهد هستیم. نه همچون الگوهای چپ، جزئیت توسط کلیت بلعیده می شود و نه همچون الگوی انگلیسی امریکایی یا الگوهای لیبرالی _ پراگماتیستی کلیت نادیده گرفته می شود.

رضایت و نارضایتی با آرمان و امید نسبت دارد. یک مصداق آن امید بستن مستضعفان عالم به ایران است. چشم بسیاری در دنیا و امید آنها به این نظام دوخته شده است.  واضح است که همه اینها در عین آن که افتخار و غرور ملی و داخلی را به بار می آورد، زمینه توقعات فزاینده و حداکثری از نظام جمهوری اسلامی ایران می شود.

حاصل سخن آن که التفات به خاص بودگی و استنثایی بودن انقلاب اسلامی در رخداد آن و نیز ویژگی های سیاسی و مردمی بی رقیب آن سبب می شود مواجهه‌ای واقع‌بینانه‌تر و منصفانه تر با نظام سیاسی برآمده از آن داشته باشیم. این نظام یک استثناء در عالم مدرن و حتی تاریخ است.  از همین رو حتی یک انتخابات در آن به تعویق نیفتاده است. در حالی که در زمان جنگ جهانی دوم در آمریکا پس از حمله محدود هواپیماهای ژاپنی به بندر

پرل هاربل انتخابات ریاست جمهوری در این کشور به تعویق افتاد، در ایران حتی در شرایط بمباران شهرها انتخابات یک روز هم به تعویق و تأخیر نیفتاده است. عمیق تر از این تنها انقلابی که خود را به همه پرسی گذاشته و تلاقی قانون و مردم را بیش از هر لحظه در تاریخ سیاسی جدید به منصه ظهور رسانیده، انقلاب اسلامی است. این عجیب است که مردمی‌ترین انقلاب تاریخ دوران مدرن، خود را به همه پرسی و رأی مردم وا می‌گذارد تا بدینسان ذاتی بودن جمهور و مردم در خود را نشان دهد.»

 

آیا دولت برنامه ندارد!؟

جعفرگلابی روزنامه‌نگار در یادداشتی برای «آرمان ملی» نوشت: « 6 ماه برای قضاوت پیرامون عملکرد دولت سیزدهم کم است اما این مدت برای نگاه به کارنامه دولت و اشاره به یک نکته بسیارمهم زمان کوتاهی نیست. آقای رئیسی درانتخابات ریاست جمهوری سال 96 حاضر شد و اتفاقا در آن زمان هم درنهایت نامزداصلی اصولگرایان بود. قاعدتا ایشان بیش از چهارسال است که تمایل به سکان‌داری قوه مجریه داشته‌اند و فرصت کافی در اختیارشان بوده است که برای همه حوزه‌های کشور برنامه داشته باشند. افزون برآن برای پیاده کردن برنامه‌های خود باید مجریانی کاملا توجیه شده فراهم کرده و هرکدام از وزرا هم مدیران خود را از قبل شناسایی کرده ودر مجموع باانسجام وسرعتی معقول ومنطقی قدم به قدم پیش روند ومشخص باشدکه دولت ازنقطه الف شروع کرده می‌خواهد به نقطه ب برسد. اکنون پس از 6 ماه هنوز مدیران بخش‌های مختلف درحال عزل ونصبند وبسیاری ازدستگاه‌ها در بلاتکلیفی ماندن یا رفتن مدیران خود هستند و روشن است که از همین ناحیه آسیب‌های فراوانی حاصل می‌شود. اماظاهرا نه تنها پیش ازچهارسال گذشته برنامه مدونی پیش‌بینی نشده و در سال‌های منتهی به خرداد 1400 هم برنامه دقیقی تهیه نکرده‌اند بلکه طی 6 ماه گذشته هم باوجود برخورداری ازدستگاه‌های گسترده تحقیقاتی ومطالعاتی وعملیاتی دولتی هنوز برای حوزه‌های مختلف برنامه مشخصی اعلام نشده و آنچنان که کارشناسان خصوصا اقصاددانان انتظارش را می‌کشند نقشه راه دولت مشخص نیست. اگراین سخن غلط است حداقل اعلام شود که برنامه دولت برای مهار تورم چیست؟ آیا با تشدید نظارت‌ها تورم قابل کنترل است؟ آیا تمام برنامه‌های دولت دراین زمینه به گسترش نظارت‌ها محدود می‌شود؟ اگر برای مهار تورم به این تک برنامه اکتفا شده است آیا موفقیتی هم حاصل شده یا گرانی هرروز ابعاد گسترده‌تری به خود می‌گیرد؟ بجز انواع کالاهای اساسی افزایش شدید قیمت برنج وگوشت چگونه رخ داده است؟ آیا دولت پیش‌بینی‌های لازم دراین زمینه را نداشته است؟ چرا باید ابتدا قیمت هرچیزی صعود کند و ده قدم جلو برود بعد دولت ورود کند وآنها را چند قدم به عقب بازگرداند؟ مگر مسئولان مربوطه کارشان رصد دقیق بازارنیست؟ چرا توان پیش‌بینی افزایش فلان یا بهمان کالا را ندارند؟ اگر اصلاح‌طلبان برای اداره کشور برنامه نداشته باشند که معمولا دارند اساسا تا روز اعلام نامزدهای انتخاباتی تایید صلاحیت شده نمی‌دانند که آیا امکان حضور در انتخابات راخواهند داشت یانه؟ اما اصولگرایان چه؟ آیا آنها هم مشکل ردصلاحیت نامزدهای انتخاباتی خود را دارند؟ چرا از ایشان برنامه‌های مدون با جزئیات کامل دیده نشده و نمی‌شود!؟ آیا پرکاری و تعدد سفرهای استانی وحل موردی برخی از مشکلات جزئی که درجای خود پسندیده هم هست خلأ برنامه‌های دقیق وهمه جانبه ملی را پر می‌کند؟ درهر حال این سوال جدی ازاصولگرایان و حامیان آنها وجود دارد که چرا با امکانات وسیعی که دارند و اطمینانی که برای ایشان جهت حضور درانتخابات هست از پیش اقدام به برنامه‌ریزی نمی‌کنند؟ 

 آیا اعتقادی به برنامه‌های کارشناسانه ندارند؟ کسی از اصولگرایان انتظار ندارد که مثلا اقتصاددانان چپگرا را مامور تهیه و تدون برنامه کنند، ولی کارشناسان مستقل زیادی وجود دارندکه می‌توانند به ایشان مشورت‌های مهم راهبردی بدهند تا هنگام تصدی دولت دستشان ازبرنامه خالی نباشد. آنهاخیلی بهتر حتی می‌توانند از امتیازات خود سود برند و ازپیش برای برنامه‌های خویش باارکان قوا هماهنگ باشند ومثلا اگرجراحی‌های اقتصادی لازم است همه مقدمات کار را فراهم کنند. اکنون پس از6ماه هنوزدولت قاطعانه نمی‌داند که می‌خواهد و می‌تواند ارز4200 تومانی را حذف کند یاخیر؟ و اگر می‌داند نمی‌تواند مجلس همسو با خود را در این زمینه هماهنگ کند و برای عوارض ناشی ازاین اقدام حساس و سخت روش‌های جایگزین رابرگزیند! در دیگر زمینه‌ها هم گویی وضع به همین منوال است و دیده نشده که هنگام وقوع حادثه‌ای دولت ازپیش آماده باشد و چون کسی که ازقبل فکر همه چیز را کرده باشد وارد عمل شود. امید می‌رود برای هرچه برنامه نداشته باشند برای موفقیت یاعدم موفقیت در برجام فکرکرده باشند و با خویش نگویند: چوفردا بیاید فکر فردا کنیم ! رسیدن یا نرسیدن به توافق و حتی طولانی شدن مذاکرات فوق‌العاده مهم است و آثار بسیار زیادی در همه شئون کشور دارد که برنامه نداشتن برای آنها ممکن است به فاجعه ختم شود. عاقلانه و مسئولانه آن است که حداقل 2 گروه کارشناس مامور شوند که شرایط بعداز رسیدن یا نرسیدن به توافق هسته‌ای را دقیقا بررسی ونتیجه را به تصمیم‌گیران نظام ارائه کنند تااز طرفی فرصت‌ها ازدست نروند و ازطرف دیگربحران غیرقابل کنترل پیش نیاید.»

 


 

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها