اصلاح طلبان معلق میان قدرت سیاسی و قدرت اجتماعی
سعید حجاریان بهتازگی در گفتوگویی با پایگاه خبری «انصافنیوز» به ذکر مسائلی درباره روند طیشده در جبهه اصلاحات پرداخته و از اشتباهات اصلاحطلبان در این سالها سخن گفته است.
او در بخشی از این گفتوگو درباره سیاست اصلاحطلبان مبنی بر فتح سنگر به سنگر کرسیهای سیاسی گفته است: «بالاخره در آن زمان ریاستجمهوری بود، مجلس بود، شوراها بود، روزنامهها بودند، منتها دوام نیافت. حفظ سنگر مهم است. یکوقتی فقط سنگر را فتح میکنید و یکوقتی حفظ هم میکنید؛ این دو مکمل هم هستند». او دلایل شکست این سیاست را اینگونه برمیشمارد: «علل زیادی داشت. عدهای رفتند داخل کادر دولت. چند بار گفتم عدهای باید از دولت بیرون باشند. دوم خرداد جنبش بود؛ جنبش متولی میخواست که متولی نداشت. از این گذشته، پیگیریها کم بود. یکعده هم شاید قاطی ما بودند که دنبال مال و منال و پست و مقام و صندلی بودند. من یک بار گفتم هرکس دنبال صندلی است نزد من بیاید، یک صندلی چرخدار (ویلچر) دارم که به او بدهم. همه باید جلو میآمدند اما نیامدند. خلاصه نشد. آنطرفیها هم بیکار نبودند؛ ضدحمله زدند. آنطرف هم همین تاکتیک را داشت دیگر؛ آنها هم شروع کردند فتح سنگر به سنگر. الان خودشان هم میگویند ما فتح سنگر به سنگر کردیم و فرماندهی الان دست ماست». او درباره اینکه آیا اصلاحات در تمام این سالها دستاوردی داشت یا خیر نیز گفته است: «بله! دستاورد داشت. اگر اصلاحات نبود، من نمیدانم چه اتفاقاتی در آن مقطع میافتاد. من، آقای ناطق را آدم عاقلی میدانم اما به هر حال ایشان بنا بود دولت راستها را تشکیل دهد و اگر چنین دولتی تشکیل میشد، نمیدانم امروز کجا ایستاده بودیم. به هر حال، هنوز هم هرکسی میگوید، پاسخ میدهیم دوره خاتمی اینگونه و آنگونه شد؛ از سیاست و اقتصاد تا اوضاع جامعه... اصلا شخصیت خاتمی را مقایسه کنید با بقیه. خاتمی آدم نجیبی بود. هنوز هم میگویند –حتی راستها- که بهترین رئیسجمهور برای ما بود». او در انتقاد به روحانی مطرح کرد: «ایشان (روحانی) هم این اواخر دیگر خیلی به سمت آن طرف کشید. ما توقع نداشتیم ایشان شعارهای ما را بدهد اما حتی به شعارهای خودش هم پشت کرد».
حجاریان درباره جایگاه لیدری در اصلاحات نیز گفته است: «برای بلندمدت باید فکر کار جمعی کرد. یک لِجنهای از افراد معتبر باید این کار را بکنند. مثلا احزاب جدی اروپایی را نگاه کنید؛ خود حزب مهم است، دفتر سیاسی حزب مهم است و... اصلکاری کادرهای اصلی حزب هستند. اما ما فرد داشتهایم؛ فرد بوده است که مهم بوده است».
نگاه حجاریان درباره حضور اصلاحطلبان در قدرت نقدی است که خاصه در سالهای اخیر بهشدت اوج گرفته است؛ اینکه در دوگانه قدرت سیاسی و قدرت اجتماعی اصلاحات باید کدام مسیر را برگزیند و هدف اولیه جنبش دوم خرداد 76 به کدامیک از این دو مسیر نزدیک بوده است؟ به نظر میرسد پیش از انتخابات که اصلاحطلبان تمام نگاهشان معطوف به پیروزی در انتخابات بود، بازگشت به جامعه چندان مورد اعتنای عموم اصلاحطلبان قرار نداشت، اما حالا که مسیر سیاستورزی رسمی بر اصلاحطلبان بسته شده، قدری گرایش بازگشت به جامعه قوت گرفته است؛ هرچند هنوز هم بخشی از نیروهای اصلاحطلب باور دارند ادامه سیاستورزی اصلاحطلبانه بدون حضور در مسئولیتها عملا ممکن نیست. برای مثال چندیپیش غلامحسین کرباسچی، دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی، درباره این موضوع گفته بود: «من به دوستان اصلاحطلب خودمان میگویم، شما که مدام میگویید باید جامعهمحور باشیم و روی به جامعه بیاوریم و فقط به فکر این نباشیم که در قدرت باشیم، خب این الان جامعه! آقایان و خانمهای اصلاحطلب، چه طرح و چه همبستگیای برای خدمت به این مردم و رفع مشکلات آنها در مسئله کرونا ارائه دادید؟» یا حسین مرعشی که گفته بود: «احیای سرمایه اجتماعی و حضور در قدرت هیچ منافاتی با یکدیگر ندارند و نمیتوان اصلاحطلبان را در دوراهی انتخاب یکی از اینها قرار داد؛ چون اصلاحطلبان قدرت را برای خودشان نمیخواهند، بلکه قدرت را برای اصلاح امور کشور و حل مشکلات مردم میخواهند. البته قدرت مثل همه خوبیهای دیگر دنیا میتواند شر هم باشد. خیر و شر بودن قدرت به این بستگی دارد که شما با چه هدفی دنبال کسب قدرت باشید».
در برابر این نگاه مثلا زیدآبادی بهتازگی گفته است: «نخبگان اصلاحطلب اصلا نگاهشان این نیست که انرژی جامعه است که در نهایت قدرت تولید میکند؛ اصلاحطلبان فقط حضور در نهادهای قدرت را سیاست میدانند. این نگاه عیب دارد... مشکل اصلی این بود که اصلاحطلبان، بوروکراتیزه شده بودند اما یک بوروکراسی ناکارآمد را نمایندگی میکردند؛ یعنی صاحب شغلهایی در مناصب دولتی شده بودند که فقط میتوانستند دستور بدهند و کار این و آن را راه بیندازند. اینها حتی نتوانستند یک بوروکراسی -که همه اجزایش دست آنها باشد- را سالم و چابک و در مقابل سایر نهادها رویینتن کنند... . بعدها این پستها مثل مدیرکل، معاون وزیر و... اعتیادی در اینها ایجاد کرد به این معنا که هویت سیاسی و وجودی خود را به این پستها گره زدند و ازدسترفتن این مناصب را به معنی هلاکت خود دانستند. بنابراین در دوره احمدینژاد [وقتی پستهایشان را از دست دادند] نتوانستند وضعیت موجود را بهدرستی تحلیل کنند و از همان ابتدا اصلا بهعنوان رئیسجمهور قبولش نکردند؛ درحالیکه احمدینژاد هر آدمی که بود، بالاخره توانسته بود در یک رقابت که خود اصلاحطلبان پذیرفته بودند پیروز شود. اصلاحطلبان نتوانستند با دوره احمدینژاد کنار بیایند و جای کارهای مدنی و تقویت خودشان، به تمسخر احمدینژاد و دولت او روی آوردند».
یا محمدرضا تاجیک که گفته بود: «در فردای پیروزی جریان اصلاحطلبی و تبدیل آن به گفتمان مسلط، اصلاحطلبان چندان به رخداد اصلاحطلبی و نظام آکسیومی آن وفادار نماندند. بیتردید، نفوذ و رخنه خودآگاه و ناخودآگاه عشق به قدرت در این بیوفایی تأثیری شگرف داشت. در فردای تبدیل پادگفتمان اصلاحطلبی به گفتمان مسلط و مستقر، سوبژکتیویته قدرت و بقا در قدرت جای سوبژکتیویته نقد و اصلاح مستمر قدرت را گرفت... . دیری نپایید که گفتمان اصلاحطلبی نیز به نوعی آپاراتوس و دیسپوزیتیف قدرت تبدیل و در پای قدرت و منفعت ذبح شد... نخست بگویم که روایت اصلاحطلبان، روایت واحد و یگانهای نیست و در ساحت فراخ جریان اصلاحطلبی، رقص تفاوتها و تمایزها و تکثرها (بازیهای زبانی و گفتمانی گونهگون) برپاست. چون نیک بنگریم بسیاری از اصلاحطلبان امروز را در هیچکجا و هرکجای نظری و عملی میبینیم. اینان، اصلاحطلبی را دقیقا در همان موقف و موضعی تعریف میکنند که قدرت و منفعتشان اقتضا میکند. این عده، برای رسیدن به قدرت آرام و قرار ندارند. کک قدرت افتاده در تن و جانشان و آرامش و قرار را از آنان ربوده است».
حالا با این اوصاف شاید در دوران پساانتخابات که دیگر اصلاحطلبان در هیچیک از مسئولیتهای اجرائی یا تقنینی حضور ندارند، میتوان قدری امید داشت که اصلاحطلبان یک بار برای همیشه نسبت خود را با جامعه و سیاست رسمی تعریف کنند تا بتوانند مبتنی بر سرمایه اجتماعی و قدرت اجتماعیشان برای تصدی قدرت سیاسی برنامهریزی کنند که شاید لازم است جمع این دو دیدگاه حاصل شود؛ زیرا هریک بدون دیگری راهی عقیم خواهد بود.
دیدگاه تان را بنویسید