چرا روحانی، هاشمی نمیشود؟
علی مطهری بهتازگی در گفتوگویی حسن روحانی را با اکبر هاشمیرفسنجانی مقایسه کرده و گفته است اگر روحانی صراحت و شجاعت بیشتری داشته باشد، میتواند در عالم سیاست همان نقشی را ایفا کند که اکبر هاشمیرفسنجانی بازی میکرد.
او در گفتوگو با پایگاه خبری- تحلیلی «نامهنیوز» بیان کرده است: «تفکر سیاسی و اجتماعی آقای حسن روحانی به آقای هاشمی نزدیکتر است و اگر او بتواند همان نقش آقای هاشمی را ایفا کند، خیلی موفق خواهد بود و این مسئله به نفع کشور و انقلاب میشود. البته برای آنکه آقای حسن روحانی نقش آقای هاشمی را ایفا کند، به شجاعت بیشتری نیاز دارد؛ یعنی آنجا که نیاز است، وارد شود و اظهارنظر کند. روشی که آقای روحانی در دوره ریاستجمهوریاش داشت روش محافظهکاری بود... اگر آقای روحانی در اتخاذ مواضع و بیان دیدگاههایش صراحت و شجاعت بیشتری داشته باشد، آنوقت میتواند به نقش آقای هاشمی نزدیک شود». شاید تنها دلیل نزدیکبودن فکری روحانی به هاشمی به سابقه طولانی همکاری آن دو مربوط باشد؛ چه در دهه 60 و در ماجرای مذاکرات مکفارلین و چه بعد از آن در دهه 70 در مجمع تشخیص مصلحت نظام. روحانی در سالهای فعالیتش در مجمع تشخیص به ریاست هاشمیرفسنجانی در مرکز تحقیقات استراتژیک این نهاد عملا نقش بازوی فکری هاشمی را ایفا میکرد، اما آیا با درنظرداشتن همه اینها میتوان روحانی را بهمثابه هاشمی دوم دانست؟ این پرسشی است که پاسخش میتواند بسیاری از خط و ربطهای آینده سیاسی، خاصه در حوزه جناحبندیهای سیاسی را مشخص کند؛ اینکه اگر روحانی را ادامهدهنده مسیر هاشمی در نظر بگیریم، آیا او میتواند نقش مرضیالطرفین جبهه اصلاحات و اصولگرایان میانهرو را ایفا کند؟ همان کارکردی که اکبر هاشمیرفسنجانی در دهه 90 ایفا کرد. یا او میتواند نقش تعیین راهبردها و کنشها در جبهه اصلاحات را بر عهده بگیرد؟ کاری که هاشمی در انتخابات سال92 انجام داد و پس از ردصلاحیتش اصلاحطلبان را قانع کرد که از عارفِ اصلاحطلب گذر کنند و به حسن روحانیِ اصولگرا تن دهند. بنابراین پاسخ به این پرسش را که «آیا روحانی، هاشمی میشود»، باید پس از بررسی مختصات فردی و سیاسی این دو شخصیت سیاسی ارائه داد.
پربیراه نیست اگر بگوییم نام اکبر هاشمیرفسنجانی با نام انقلاب اسلامی در همه ابعاد گره خورده است؛ چه پیش از انقلاب و در جریان مبارزات انقلابی و چه پس از انقلاب که بسیاری از تحولات اساسی با تصمیمسازیهای شخص هاشمی بوده است؛ بنابراین شاید بتوان گفت در تاریخ انقلاب شخصیتهای هموزن هاشمی انگشتشمار باشند. نقش مستمر هاشمی در تمام تصمیمسازیهای مهم پس از انقلاب برای او سرمایه سیاسی مهمی به وجود آورده بود؛ به نحوی که او از نفوذ بالایی در تمام ارکان حاکمیتی برخوردار بود؛ از نیروهای سیاسی گرفته تا نیروهای نظامی و اقتصادی. او در دوران جنگ، فرمانده جنگ بود و بعد از آن در دو دولتش با شعار توسعه اقتصادی توانست خطومشی اقتصادی ایران پساجنگ را معرفی کند. هاشمی در شیوه حکرمانی اقتصادیاش کاملا رویکرد مشخص داشت و او را میتوان از مدافعان بازار آزاد دانست. فارغ از تمام قضاوتهای مثبت و منفی درباره دو دولت هاشمی و فارغ از آنکه بسیاری دوران ریاستجمهوری او را دوران افول توسعه سیاسی میدانند، به هر روی شخص هاشمی در دولتش نشان داد که گفتمان اقتصادی مشخصی دارد.
علاوه بر اینها، میبینیم که هاشمی در حوزه سیاست خارجی نیز در کنار نهادهای بالادستی، خود نیز تعیینکننده بود و اینطور نبود که برای مثال برقراری ارتباط سازنده با عربستان در دولت او ماحصل تصمیمگیریهای خارج از دولت باشد یا نقش او در مذاکرات مکفارلین در دهه 60 بر هیچکس پوشیده نیست.
هاشمی همچنین قدرت جایگزینسازی در سیاست را داشت؛ به این معنا که در هر بزنگاهی میتوانست راهکاری دیگر ارائه دهد که مهمترین و البته متأخرترین آن را در انتخابات سال 92 شاهد بودیم؛ به نحوی که پس از ردصلاحیت غافلگیرکنندهاش توانست با سرمایهگذاری بر نیرویی نزدیک به خود در انتخابات به نوعی دیگر برنده شود.
نزدیکی هاشمی به امام در دهه 60 بسیار عمیق بود. هاشمی همواره محل مشورت امام محسوب میشد و هیچگاه نبود که هاشمی در جریان تصمیمات بنیانگذار انقلاب قرار نداشته باشد. بعد از فوت امام هم هاشمی حتما نزدیکترین فرد به رهبری محسوب میشد و در لابهلای گفتههای هاشمیرفسنجانی و البته سخنان آیتالله خامنهای میتوان به عمق رابطه ایشان پی برد.
هاشمیرفسنجانی در سالهای پایانی عمر خود توانست سرمایه اجتماعی درخور توجهی هم به دست آورد و خود را از چهرهای که چندان با آزادیهای سیاسی میانه خوبی نداشت و توسعه سیاسی و فرهنگی برایش اولویت بالایی نداشت، به چهرهای تبدیل کرد که دغدغهاش دموکراسی، آزادی بیان، انتخابات و بهرسمیتشناختن حق مردم بر حاکم است. در واقع هاشمی چه بر اساس ترفند سیاسی و چه بر مبنای واقعیت فکریاش، بههرحال از مقطعی به بعد توجه ویژهای به مردم داشت و چنان توانست نقش تازه خود را خوب ایفا کند که مردم نیز به او اقبال بسیاری نشان دادند و در سال 92 حرف هاشمی در میان مردم در کنار حرف خاتمی نشست؛ دو شخصیتی که روزگاری دو قطب سیاسی متفاوت شناخته میشدند. هاشمی با چهره متفاوت خود که از اواخر دهه 70 و جدایی نسبی او از اصولگرایان سنتی کلید خورد، علاوه بر بهدستآوردن اقبال عمومی، توانست وجههای فراجناحی به دست آورد؛ به نحوی که میبینیم هاشمی افزون بر آنکه مورد حمایت اصلاحطلبان است، از حمایت اصولگرایان سنتی نیز بهرهمند است؛ حتی او در سال 88 و هنگامی که حوادث پس از انتخابات هنوز در جریان بود، توانست رأی اکثریت نمایندگان خبرگان را به دست آورد و بر کرسی ریاست بنشیند؛ موضوعی که دستکم در آن سال و در میانه آن رخدادها محال به نظر میرسید اما هاشمی از پسش برآمد.
حالا میرسیم به حسن روحانی. هیچگاه چهرهای تأثیرگذار از حسن روحانی بهعنوان یک نیروی تعیینکننده به یاد نداریم. او هیچگاه نتوانست مانند هاشمی رأس باشد و روحانی را نمیتوان یک چهره تصمیمساز دانست. از طرفی روحانی همواره چهرهای امنیتی داشته است و به معنای دقیق نه میتوان او را یک فعال و کنشگر سیاسی دانست و نه فردی که گفتمان ویژهای در عالم سیاست و اقتصاد داشته باشد. حتی به یاد داریم او بهعنوان یکی از گزینههای وزارت اطلاعات دولت هاشمی مطرح بود که البته در نهایت هاشمی، فلاحیان را برگزید. در حوزه اقتصادی هم گرچه او به واسطه نزدیکی به هاشمیرفسنجانی نزدیک به رویکردهای اقتصادی راستگرایان است، اما افزون بر این، هیچ گفتمان ویژهای در آرای روحانی دیده نمیشود. پس روحانی برخلاف هاشمی، در هیچ مقطعی و در هیچ زمینهای گفتمانساز نبود. در حوزه سیاست خارجی هم روحانی مجری سیاستها بوده است؛ چه در دوران دبیری او بر شورای امنیت ملی و مسئولیتش در مذاکرات هستهای و چه در دولتش؛ چنانکه اخیرا مقام معظم رهبری هم گفتند که در سیاست خارجی تصمیمگیرنده وزارت خارجه نیست: «در شورای عالی امنیت ملی که همه مسئولین در آنجا حضور دارند، تصمیمگیری میشود و وزارت خارجه با شیوههای خودش بایستی آنها را عملی بکند و پیش ببرد».
روحانی قدرت چانهزنی بالایی در ارکان نظام هم نداشته و ندارد و کسی نمیتواند مدعی نفوذ کلام او در نهادهای مختلف کشوری و لشکری شود. روحانی هیچوقت چهرهای فراجناحی نیز پیدا نکرد؛ زیرا اولا او اساسا تا پیش از ریاستجمهوریاش چهرهای سیاسی نداشت و بیشتر امنیتی بود و ثانیا همان چهره سیاسیاش هم به راستگرایان سنتی و مشخصا جامعه روحانیت مبارز نزدیک بود و نه بیش از آن و اگر اصرار هاشمی در سال 92 نبود، حتما اصلاحطلبان، روحانیِ اصولگرا را به عارفِ اصلاحطلب ترجیح نمیدانند؛ چنانکه گفته میشود هاشمی میگفت اگر همه اصلاحطلبان از روحانی حمایت نکنند، با شما یعنی اصلاحطلبان همراه نخواهم شد و خاتمی هم برای جلوگیری از عدم تکرار آنچه در انتخابات سال 84 رخ داد، برای جلوگیری از هرگونه تفرقه و البته پیروزی در انتخابات و جلوگیری از ادامه کار تندروها در دولت، نظر هاشمی را پذیرفت. در دوران دولت یازدهم و دوازدهم هم روحانی چندان میلی به استفاده از اصلاحطلبان نداشت و بعد از پیروزی در انتخابات 96 هم سعی کرد از اصلاحطلبان فاصله بگیرد. او جدای از هاشمی و اصلاحطلبان، سرمایه اجتماعی ویژهای هم نداشته است؛ چنانکه خود هاشمی در سال 94 گفته بود: «افراد شناختهشدهای که ردصلاحیت شدند، باید افرادی را که نامدار نیستند، به جامعه معرفی کنند تا در انتخابات پیروز شوند، همانطور که بنده بعد از رد صلاحیتم در انتخابات ریاستجمهوری از آقای روحانی حمایت کردم و ظرف یک هفته آقای دکتر روحانی که دارای سه درصد رأی بیشتر نبود، به بالای 50 درصد رأی رسید».
با دانستن این شرایط حتما حسن روحانی نمیتواند در آینده سیاسیاش نقشی مشابه هاشمی را ایفا کند که پیونددهنده جناحها و طیفهای سیاسی باشد، در تعامل و چانهزنی با نهادهای مختلف به خواسته خود نزدیک شود و با استفاده از سرمایه اجتماعیاش خط و ربطهای سیاسی را متحول کند. علاوه بر همه اینها، اساسا بخشهای مهمی از اصلاحطلبان نهتنها او را نیرویی وحدتبخش برای خود نمیدانند، بلکه باور دارند سیاستهای دولت روحانی باعث ریزش شدید سرمایه اجتماعی اصلاحات شد. پس با همه اینها شاید بتوان گفت روحانی با هیچ متر و معیاری هاشمی نخواهد شد./ شرق
دیدگاه تان را بنویسید