بیشتر از آنکه به واقعیت بدهکار باشیم نسبت‌به حقیقت مسوول هستیم طالبان نماینده مردم افغانستان نیست

با طالبان چه کنیم؟

کد خبر: 1079903
با طالبان چه کنیم؟

سعید آجورلو در روزنامه صبح نو نوشت: با طالبان چه کنیم؟ سوال کوتاه ولی بی اندازه سخت. پاسخ ها به این سوال در سطح رسانه ها عمدتا مبتنی بر ساده سازی موضوع طالبان بوده؛ چه از سوی اصلاح طلبان عمل گرایی چون سعید لیلاز و چه اصول گرایانی چون احمد نادری. نه می توان با بی تفاوتی نسبت به آینده ملت افغانستان، مساله را حل کرد و نه با توجیه تغییر طالبان زمینه حمایت از این جنبش را فراهم نمود. استدلال های نهفته در پاسخ به این سوال باید از چنان قدرتی برخوردار باشند که هم آرمان های جمهوری اسلامی را پوشش دهند و هم بی توجه به واقعیت های منطقه و افغانستان نباشند. به تعبیری هم باید در بعد نظری و گفتمانی توانایی انطباق با آرمان های ملت ایران را داشته باشند و هم در سطح سیاسی و دیپلماتیک منافع مردم ایران را تامین کنند. چنین پاسخی را یافتن البته آسان نیست. زمان محدود است و تحولات بیشتر از آنچه می پنداریم سریع و طبیعی است که در این مضیقه زمانی باید کم هزینه ترین تصمیم را اتخاذ کرد نه بی هزینه ترین را که اساسا ممکن نیست.

مساله سرعت در تصمیم گیری در بحران های بین المللی طبیعتا از کیفیت تصمیم می کاهد. به همین دلیل باید فایده را بر هزینه تقسیم کرد تا به صورت نسبی بهترین واکنش صورت گیرد. برای پیشنهاد بهترین تصمیم لازم است تا کمی درباره طالبان از منظر فکری، سیاسی و جامعه شناسی بحث کنیم و بعد بر همین اساس از گذشته به حال بیاییم و درباره 
چاره ها سخن بگوییم.

جنبش طالبان چه می گوید؟ 
جنبش طالبان از نظر فکری، جنبشی علیه مدرنیسم و تمدن غرب و از نظر سیاسی ، در مقابل مارکسیسم و سیطره شوروی متولد شده است. طالبان زاییده فکری تمدن غرب و سیاسی جنگ سرد است. اساسا پس از قدرت گرفتن 
تمدن غرب و ظهور تفکرات غرب گرایانه در خاورمیانه جنبش‌های مختلفی تحت عنوان بازگشت به اسلام و بازگشت به خویشتن متولد شدند که البته هر یک دارای خصلت های منطقه ای و ملی بودند. نوعی از سنت گرایی در شیعه که برگرفته از تفکرات هانری کربن در مدرسه سید حسین نصر و با تفاوت هایی در اندیشه مهدی نصیری رواج یافت و بازگشت مسالمت جویانه به سلف صالح را تئوریزه و توصیه می کرد در میان برخی از اهل سنت، صورتی دیگر گرفت و در نحله های مختلفی بروز یافت؛ از سلفی ها تا سلفی‌های تکفیری تا سلفی های تکفیری جهادی که گروه‌هایی چون طالبان و القاعده و داعش را شامل می شوند. 
از محافظه کاران طالبانی تا بنیادگرایان القاعده تا افراطیون داعشی. این دسته بندی به صورت کلی واکنشی به انحراف از اسلام و سنت سلف صالح محسوب می شود که خود را در اشکال مختلفی بازتولید کرده است. زمانی اندیشه«ابن تیمیه» زمینه ساز اسلام «وهابی»شد و زمانی دیگر در اندیشه
«سید جمال»وجه تمدنی یافت. گاهی در اندیشه اخوانی، آرمان خلافت اسلامی را به صورت نرم جلو برده و به فاصله زمانی چند دهه ای محافظه کاری«حسن البنا» و«الهضیبی»تبدیل به اندیشه جهادی«سید قطب» مقابل جاهلیت مدرن شده. زمانی هم در اندیشه مثل«رشید رضا» به همزیستی سنت و مدرنیته حکم داده هم چنان که در اندیشه شیعه هم گاهی در مبارزه مسلحانه نواب صفوی و گاهی در مبارزه نرم آل احمد و شریعتی بازتاب یافته است. 
تاریخ حدودا 200 ساله مواجهه مسلمانان با تمدن غرب اما گرچه در انگیزه دارای اشتراکاتی هم بوده اما برخی اوقات چنان متناقض بوده که در عمل مناقشه انگیز شده است. طالبان را هم باید بخشی از جنبش بازگشت به اسلام دانست که مدعای بازگشت به عصر سلف صالح در سرزمین افغانستان را دارد. جنبشی که بر عکس القاعده ادعای فراسرزمینی ندارد و در عین حال مانند این گروه حرمت را از علوم جدید و مدرنیته برنداشته و همچنان نمونه یک گروه محافظه کار سلفی است. و البته مانند داعش هنوز میل به کشورگشایی و بازگشت به سرزمین ‌های عصر خلافت از خود نشان نداده است. در مقابل اما طالبان گروهی خشن با تاریخ بسیار تاریک و تروریستی ، فهم کج از اسلام و سنت نبوی و عقب تر از زمان و مکان و تحولات روز و غیرمجهز به «فقه الدوله» مدعای امارت اسلامی افغانستان دارد. در اندیشه طالبان استقلال از غرب در کنار تشکیل امارت اسلامی به عنوان فلسفه سیاسی پیشران حرکت به سمت تاسیس دولت ملی است. که البته در خود تناقضی بزرگ را پیش می برد ؛ چگونه می توان هم امارت بود هم دولت مدرن؟

طالبان در افغانستان ریشه دارد؟ 
جامعه افغانستان یک جامعه «منشوری» است. به تعبیری هم سنت در این جامعه هواخواه و طرفدار دارد هم مدرنیته به جامعه رسوخ کرده. در چنین جامعه دوپاره ای نه نیروهای سنتی اجازه استقرار کامل به دولت مدرن می‌دهند و نه نیروهای مدرن مقابل گروه های محافظه‌کار به صورت کامل عقب نشینی می کنند. این تضاد در 
جامعه شناسی به بدترین شکل خود را در سیاست بازتولید کرده است. شکل نگرفتن«دولت قوی» در افغانستان که توانایی«ملت سازی» را داشته باشد بزرگ ترین زمینه را برای بازگشت گروه های ماقبل دولت مدرن فراهم کرده است؛ چه زمان دولت  پساجنگ شوروی که بعدها با ظهور طالبان سقوط کرد چه دولت کرزای و اشرف غنی که مورد آخر به واقع یک دولت ناتوان و ناکارآمد و ناامیدکننده تلقی می شود. طبیعی است که از دل دولت ضعیف اشرف غنی هرج و مرج و آنارشی تولید می شود و در این شرایط طالبان به عنوان منجی با شعار«الامن اساس الحکم» بر امور مسلط می شود. دولت ضعیف و فروریخته افغانستان که نتوانسته نماینده گرایش های مختلف جامعه و در عین حال در نقش سامان بخش قرار بگیرد،  بخشی از نگاه مکانیکی غرب و به ویژه ایالات متحده به دولت سازی در خاورمیانه است. چه آنکه این نگرش مصنوعی به دولت سازی و ملت سازی فاجعه داعش را در عراق آفرید و منجر به جان گرفتن دوباره طالبان در افغانستان شد. شکست خوردن ایالات متحده از دولتی که زمانی با شعار نابودی آن پا به افغانستان گذاشت از طنز هم گذشته چه برسد به تراژدی. متاسفانه امروز خاورمیانه مملو از دولت های ضعیفی است که از اتوریته کافی برای اداره قلمرو خود برخوردار نیستند؛ لبنان، عراق، افغانستان از این جمله اند. الاکلنگ سنت و مدرنیسم در افغانستان این بار در بدترین زمان ممکن به سود طالبان بالا رفته چرا که آمریکا به اندازه کافی برای مداخله در منطقه انگیزه ندارد و خطر«چین» را برای هژمونی خود جدی تر از تامین امنیت خاورمیانه می داند. به تعبیری آمریکا نزاع دولت های ضعیف خاورمیانه را در کنار بی ثباتی و آنارشی بیشتر به نفع خود می داند چرا که آماده پرداخت هزینه لازم برای ثبات و نظم نیست؛ چه از نظر مادی و چه معنوی. این گونه است که واقعیت طالبان در صحنه عمل بر حقیقت آن پیشی گرفته و با نگاه  عمل گرایانه غرب و کشورهای منطقه، دست بالا را به آنها داده است. گرچه طالبان از حمایت بخشی از گروه های سنتی و قومی در افغانستان برخوردار است اما نماینده بخش کوچکی از افغانستان است و نماینده همه افغانستان نیست ولی متاسفانه  گروه های اجتماعی و سیاسی قدرتمندی را پیش روی خود نمی بیند و به همین دلیل با کمترین هزینه پیشروی می کند. اساسا گروه های مخالف طالبان با وجود داشتن اکثریت از انگیزه و قدرت لازم برای انسجام مقابل اقلیت رادیکال برخوردار نیستند و به همین دلیل درباره واقعیت صحنه افغانستان بزرگ نمایی می شود.  در واقع طالبان همه واقعیت افغانستان نیست بلکه بخشی از آن است.

با طالبان چه کنیم؟
حقیقت تاریک طالبان در مقابل واقعیت طالبان پیش روی ما قرار دارد. اکنون باید چگونه با این واقعیت مواجه شویم به ترتیبی که حقیقت را کتمان نکرده باشیم؟ چگونه می توان هم منافع ملی مردم ایران که شامل امنیت بلندمدت می شود را تامین کرد و هم از آینده مردم افغانستان حفاظت و در عین حال از جنگ پیشگیری کرد و البته مهم تر از همه مانع شکل گیری ایده بسط جغرافیای طالبان شد که می تواند در «نوطالبانیسم» ظهور یابد؟ ما با یک پدیده «خیر» و «نیکو» مواجه نیستیم که به دنبال حداکثر کردن خیرات آن باشیم بلکه درگیر یک پدیده نامطلوب هستیم که باید خطرات و هزینه های آن را حداقل کنیم. بر اساس آنچه پیش از این آمد به چند نکته درباره آینده 
می توان اشاره کرد.
1- طالبان همه واقعیت افغانستان نیست و بر خلاف آنچه بازتاب یافته نماینده اکثریت مردم این کشور نیست. آگراندیسمان واقعیت روی دیگر ندیدن واقعیت است. طالبان همچنان یک نیروی تفرقه برانگیز در افغانستان است.
2- مسئول اصلی کشور افغانستان مردم افغانستان هستند. بنابراین ملت های دیگر نمی توانند جلوتر از آنها حرکت و پیش دستی کنند. اگر در واقعیت جامعه افغانستان، طالبان نماینده حتی نیمی از این کشور هم نیست در صحنه عمل این واقعیت باید بروز یابد تا اراده مردم افغانستان به اراده اقلیت طالبان غالب شود.  
3- افغانستان هنوز تبدیل به یک ملت نشده و همچنان انگیزه های قومی در آن قدرت و قوت دارد. به همین واسطه می توان نوعی حکومت فدرالی را برای این کشور پیشنهاد کرد که به تمامی اقوام حق بروز و ظهور دهد و در نهایت ذیل حکومت مرکزی سامان یابند؛ چیزی شبیه مدل عراق یا لبنان که گرچه معایب زیادی دارد اما از بی دولتی و آنارشی بهتر است. طبیعی است که امارت اسلامی طالبان دوام ندارد و به جنگ بی پایان می انجامد و به همین دلیل حکومت مطلوبی در عرصه واقعی برای مردم افغانستان نیست. 
4- هرگونه واقع نگری درباره طالبان نباید به دلیلی برای توجیه رفتار و عمل نامناسب طالبان منجر شود. چرا که فهم کج و نادرست این جنبش از اسلام باید با صراحت و شفافیت نقد شود و همان گونه که انقلاب اسلامی مرز خود را با اسلام سلطنتی سعودی و سکولاریسم نظامی مصر مشخص کرده باید در مقابل سلفی گری طالبان از نظر فکری بایستد. 
5- دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی باید تمام تلاش خود را به نرمال شدن رفتار طالبان در صورت سیطره حتی بر بخش هایی از این کشور معطوف کند. طالبان به عنوان همسایه ایران علاوه بر اینکه باید مسوولانه در مقابل مرزهای ایران رفتار کند، باید رفتار نرمال و عادی در مقابل شهروندانش اتخاذ کند. گرچه این راه سخت و پیچیده است اما طالبان نباید خود را بخش جدایی پذیر و جدا شده از منطقه بداند و به واسطه رفتارهایش باید پاسخگو باشد. چه حاکم تمام افغانستان شود چه بخشی از آن. 
6- خط قرمز ایران باید جلوگیری از جنگ و خونریزی در افغانستان با مذاکره و حمایت از روند دموکراتیک باشد؛ چرا که جنگ زمینه دور جدیدی از بی ثباتی در افغانستان و مرزهای ایران می شود و به ناکجاآباد می انجامد. راه رسیدن به قدرت از اسلحه نمی گذرد از صندوق رای می گذرد. با رفتارهای تروریستی
 نمی توان یک دولت ملی تشکیل داد. 
***
گرچه ممکن است این پیشنهادها به اندازه و کافی نباشد اما تلاش شده تا هم واقعیت های صحنه را ببیند و هم نسبت به سرنوشت مردم افغانستان بی تفاوت نباشد. ما بیشتر از آنچه به واقعیت بدهکاریم نسبت به حقیقت مسئول هستیم. 

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها