سیاست خیابانی

کد خبر: 1049041

بخش زیادی از جامعه آمریکا به دنبال " نرمال شدن" حکومت این کشور است

سیاست خیابانی

سعید آجورلو/ مقدمه:

تسخیر کنگره ایالات متحده شبیه یک خواب شیرین برای مخالفان نظام سرمایه داری و البته مثل  کابوسی ترسناک برای شیفتگان لیبرالیسم در سراسر جهان بود. نیمه شب چهارشنبه آنچه در واشنگتن روی داد نه خوابی شیرین و کابوسی ترسناک که واقعیت عریان ایالات متحده بود؛ تصدیقی بر این گزاره که منحنی قدرت آمریکا از جنگ جهانی دوم تا کنون هیچ گاه به اندازه امروز نزولی و رو به افول نبوده است. از بالاترین نقطه این منحنی پس از پایان جنگ سرد تا وضعیت امروز ایالات متحده حدود سه دهه زمان لازم بود که "رویای آمریکایی" تبدیل به "کابوس آمریکایی" شود. 

آنچه امروز به چشم می بینیم حمله مردم به نهاد سیاست و استعاره ای از "سیاست خیابانی" است. سیاست در آمریکا از حالت نرمال خارج شده است. نقطه آغاز غیرنرمال شدن را باید در ظهور ترامپ جستجو کرد. گرچه پیش از این "سیاست غیررسمی" در قالب "تی پارتی" و " جنبش برنی" در "سیاست رسمی" حل شد و حتی جنبش " 99 درصدی" هم توسط دموکرات ها و اوباما تسخیر شد اما این بار از دل جمهوری خواهی، رییس جمهوری نامتعارف ظهور کرد که نه حرفه اش سیاست بود و نه تعهدی به سیاست داشت. او به جای "سی ان ان" و "ان بی سی" و "بی بی سی" به توییتر و به جای بازی در زمین روشنفکران و نخبگان به قلب توده ها پناه برد. این امر غیرمتعارف که خود شکاف هایی از جنس سیاه پوست / سفید پوست را در جنبش سیاهان به نفع دموکرات ها فعال کرد اکنون در یکی از نقاط اوج خود قرار دارد و این بار جدی تر از همیشه "سیاست" در آمریکا را " خیابانی" کرده است. درباره ابعاد سیاست خیابانی بحث می کنیم. 

نرمالیزاسیون آمریکا

اگر روزگاری نظریه "امپریالیسم" برای تبیین چگونگی خارج شدن نظام سرمایه داری از بحران جایگزین ادبیات "استعمار" شد و به صدای جهان سوم علیه سرمایه داری بدل گردید و بعد خود را در قالب "جهانی سازی اقتصاد" ذیل جامعه شبکه ای بیان نمود اکنون به باور بسیاری از مردم چه حامی ترامپ و چه حامی بایدن، کارکرد وارونه یافته و هزینه های آن برای ایالات متحده بیشتر از فوایدش شده. اقبال به انزواگرایی و مادی گرایی ترامپ در نظام بین الملل را باید بازتابی از همین خواست ارزیابی کرد. همان گونه که سیاست خروج نظامیان آمریکایی از منطقه و چندجانبه گرایی بایدن را هم نمی توان مستقل از چنین فشار اجتماعی تحلیل کرد. به نظر می رسد که خواست " نرمال شدن" جامعه آمریکا از جانب بسیاری از مردم که حاوی توجه به درون جامعه به جای بین الملل گرایی است بر سیاست و جامعه آمریکا سایه انداخته. خواست نرمال شدن جامعه از استیت نه فقط مختص حامیان 

راست گرای ترامپ که از زاویه چپ گرایی حامی بایدن و اوباما و سندرز هم قابل بیان و تحلیل است. به نظر می رسد که تحمل و طاقت و بضاعت جامعه آمریکا کمتر از بلندپروازی و جاه طلبی استیت آمریکا باشد. 

جوکر فیلم نیست، واقعیت است 

ظهور و بروز "راست افراطی" در آمریکا را نمی توان  مثل سیاست مداران به پوپولیسم ترامپ تقلیل داد. کما اینکه این بار دانشگاهیان و سینماگران جلوتر از سیاست مداران این خطر را جدی گرفتند. کتاب "هویت" فوکویاما که در تبیین دلایل پیروزی ترامپ به نقش " به رسمیت شناخته نشدن" بخش هایی از جامعه تمرکز کرد و فیلم " جوکر" را می توان هشدارهایی درباره خطر ظهور " راست افراطی" ارزیابی کرد. به هم خوردن نظم جامعه مدرن و بازگشت به "جامعه توده ای" و "آنومیک" نوعی اعتراض علیه نقش جهانی ایالات متحده و حاصل اختلال در نظام سیاسی این کشور است. بیدار شدن غول راست افراطی در آمریکا روی دیگر چپ افراطی است که در سیاست رسمی مستقر شده. بیرون زدن این جریان از سیاست رسمی و خیابانی شدن آن ، گرچه ممکن است با سانسور ترامپ به عنوان رهبر این جنبش در کوتاه مدت عوایدی داشته باشد اما این خواست را سرکوب نمی کند بلکه فقط صدای آن را قطع می کند. جریان راست افراطی بخشی از واقعیت جدید جامعه آمریکا است که قبل از این روشنفکران درباره آن سخن گفته بودند. به نظر نمی رسد که تلاش سیاست مداران برای بازگرداندن ایالات متحده به قبل از دوران ترامپ توجیه جامعه شناختی داشته باشد. 

جامعه شناسی علیه سیاست

به نظر می رسد که شکاف های جامعه آمریکا از ساختار سیاسی این کشور قوی تر است. یا به عبارت دیگر سرعت تشدید و فعالیت آنها بیشتر از توان و چابکی ساختار سیاسی استیت آمریکا است. به نحوی کهدر این کشور نوعی شکاف دولت- ملت سر باز کرده است. انتخابات 2020 نه نقطه آغاز که نقطه عطف این شکاف ها بود. ترامپ، سیاست را از موضوع اقتصادی و اجتماعی و سیاسی به موضوعی هویتی و فیصله بخش تبدیل کرد. چنین نگرشی حس غبن وزیان به بازندگان القا می کند که چنین حسی تبدیل به خشم و خشونت و در ادامه راه افسردگی و جوکریسم می انجامد و علاوه بر حس "ازخودبیگانگی" و الینه شدن مقابل دولت به شکاف میان ملت هم منجر می شود. جدا شدن دولت از ملت نقطه آغاز منازعه بین ملت است که گرچه ممکن است همیشه ابعاد فیزیکی نداشته باشد اما تولید خشم و کینه متقابل می کند. جامعه آمریکا تبدیل به جامعه برنده- بازنده شده که بازندگانش همه چیز را از دست رفته می بینند حال آنکه برندگانش گرچه در "نه گفتن" به ترامپ موفق شده اند اما معلوم نیست که چه میزان با بایدن ادامه دهند. آمریکا در میانه چپ افراطی و راست افراطی که هر دو ضد لیبرالیسم هستند گرفتار شده. گرچه فعلا لیبرال ها حکومت را پس گرفته اند اما خطر راست رادیکال بیشتر از 

چپ رادیکال خودنمایی می کند. گویی فاشیسم و مارکسیسم از دو سو لیبرالیسم را محاصره کرده باشد. اکنون وقت آن است که یک بار دیگر به جامعه شناسی بازگردیم و دوباره نظام سرمایه داری را با توجه به بحران پایتخت سرمایه داری تحلیل کنیم. این حجم از تضاد و غیریت سازی، بی تردید هر لحظه خطر بازگشت به آمریکای سنتی را پیش چشم حاکمان می آورد و هشداری جدی برای واحد دولت - ملت آمریکایی است. از دل جمهوری خواهی رادیکال ترامپ ، نوعی نژادپرستی "پیشا لینکلنی" ظهور کرده و کابوس جنگ های داخلی را پیش چشم مردم قرار داده. 

جنبشی شدن جامعه آمریکا

جامعه آمریکا در 20 سال گذشته چند جنبش مهم را پشت سر گذاشته که هر چه جلوتر رفتیم هم خشن تر شده و هم فاصله زمانی آن کوتاه تر شده است. جنبشی شدن جامعه آمریکا حاصل عدم توازن میان خواست ها و توقعات و پاسخ های سیستم و یا به عبارت دیگر بزرگ تر شدن نارضایتی ها از توان اداره استیت است. این روند در بلند مدت منجر به انقلابی شدن جامعه آمریکا خواهد شد. چرا که از میان شواهد اکنون نزد هواداران ترامپ، نارضایتی شدید، کینه و خصومت، سازماندهی و قدرت بسیج سازی و رهبر جنبش -ترامپ- وجود دارد. یکی از اصلی ترین محرک های ایجاد جامعه جنبشی، علنی شدن اختلاف در هیات حاکمه آمریکا در چند سال گذشته بوده. گرچه اکنون بخش اصلی جریان جمهوری خواه به نمایندگی مایک پنس با دولت پنهان آمریکا همراهی کرده اما برای چند وقتی پرده برای مردم عادی بالا زده شد و آنچه نباید می دیدند را دیدند. جنبشی شدن و شبه انقلابی شدن جامعه آمریکا ترجمه ای دیگر از سیاست خیابانی است که از ظرف سیاست رسمی سرریز کرده. 

غلبه پولیارشی و رقابت نخبگان که با زیرساخت اقتصادی و رویه رسانه ای ، حاکمیت مردم را به قول "روسو" زیر سوال برده موجب فاصله جدی میان نهاد رسمی سیاست و مردم به مفهوم عام کلمه شده. نمونه واضح چنین گزاره ای را می توان در تعلیق توییتر ترامپ دید که حکایت از استفاده از قوه قهریه در شرایط بالا رفتن نارضایتی و کاهش مشروعیت است. گویا سبد دموکراسی برای خواست های مردم کوچک شده و به همین واسطه جامعه میل به شورش و به خیابان آمدن پیدا کرده و نیروهای سیاسی خود را در سطح قدرت حذف شده می بیند. این بحران در سطح سیاست ورزی را البته باید از نوعی انحراف از دموکراسی دانست که هم وحدت جامعه را خدشه دار می کند و هم عوام فریبی را توجیه. 

شورویزه شدن آمریکا؟

سالهای فراوانی ،روشنفکران آمریکایی مشغول شبیه سازی و اجرایی کردن مدل فروپاشی شوروی روی استیت ایران بوده اند و سعی کردند که این مدل را بومی کنند اما جالب است که اکنون خود در تله شوروی شدن افتاده اند و جنگ قدرت در بالا مردم را به خیابان کشانده و ابهت ابرقدرت در سطح جهان با چالش مواجه شده است. شباهت ترامپ به گورباچف شاید از لحاظ زمانی چندان منطقی نداشته باشد اما تردیدی نیست که اصلاحات وارونه ترامپ در نهاد دولت از جانب هیات حاکمه فعلا امکان تولید "یلتسن" را گرفته است و بایدن در نقش پوتین باید ابهت آمریکا را احیا کند و جامعه ازهم گسیخته را ترمیم. آیا او می تواند سیاست را از خیابان به کاخ سفید و کنگره بازگرداند یا اینکه فشار جامعه برای نرمال شدن دولت آمریکا سرانجام او را تبدیل به مجری خواست های بین المللی ترامپ می کند؟ به قول ابن خلدون شاید بتوان شروع دوره زوال و آغاز عصر چند قطبی پس از زوال آمریکا را انتظار کشید. 

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها