اينجا هيچكس "خوشآمد" از دهانش نمیافتد ...
آنها كه چندين بار به چنين ديدارهايي رفته باشند ميدانند كه چرا ميگويم نويد و چرا دم از انتظار ميزنم. ديداري سراسر معنوي كه از نوع پذيرايي آن هم ميشود فهميد.
فارس: همه ساده آمدهاند و اما تو سادهتري؛ جز 5 هزار تومان پول نقد و تنها يك كاغذ سفيد و يك خودكار ديگر هيچ چيز به همراه نداري. انگشتر، كليد، عينك و ساعتت را پيش از آنكه به تو بگويند درآوردهاي و گوشهاي گذاشتهاي . . . . * هفته قوه قضاييه كه شروع ميشود براي برخي نويد يك ديدار، آن هم از نوع ديدارهاي رهبري را ميدهد. * آنها كه چندين بار به چنين ديدارهايي رفته باشند ميدانند كه چرا ميگويم نويد و چرا دم از انتظار ميزنم. ديداري سراسر معنوي كه از نوع پذيرايي آن هم ميشود فهميد. * وعده ديدار انتهاي خيابان فلسطين است جايي كه يكي از دعوتشدگان به اين ديدار وعده كرده است تا براي ورود به ديدار كارت ملاقات آبي رنگي را كه فقط روي آن نوشته شده "كارت ملاقات " به دستم برساند. * از خبرگزاري كه راه افتادم ساعت 8:30 دقيقه بود و قرار بود كمي قبل تر از ساعت 9 كارتها به دستم برسد و عجب انتظاري بود؛ انتظاري كه نميدانم از نگراني و دلهرهاش بگويم يا از ذوق و شوقش براي حضور. * انتهاي خيابان فلسطين كه ايستادهاي ناخودآگاه ميبيني كساني كه با شوري وصفناپذير و البته كمي هم فخرفروشي كارتهايشان را از جيب كت يا پيراهنشان در ميآورند و انگار ميخواهند دل تو را بيشتر آب كنند و وارد ميشوند تا بازرسي شوند و به داخل بروند. * تو همچنان با تنه همان درخت قديمي انتهاي خيابان، درست روبروي دبستان بازي ميكني كه به يكباره صداي سلام آشنايي را ميشنوي و كارت را در دستش ميبيني. * بالاخره مجوز ورود تو هم به دستت ميرسد و بدون توجه به صف طويلي كه تشكيل شده ميخواهي با زور و البته با سرعت هر چه تمام تر به داخل بروي و خوشحالي كه آنقدر ساده آمدي كه ديگر در هيچ كدام از گيتهاي بازرسي معطل نخواهي شد. * همه ساده آمدهاند و اما تو سادهتري؛ جز 5 هزار تومان پول نقد و تنها يك كاغذ سفيد و يك خودكار ديگر هيچ چيز به همراه نداري. انگشتر، كليد، عينك و ساعتت را پيش از آنكه به تو بگويند درآوردهاي و گوشهاي گذاشتهاي. * از گيت اول كه ميخواهي رد شوي به راحتي ميگذري و تنها فردي با يك وسيله الكترونيكي شبيه به راكت بدمينتون نگاه كوچكي به سر تا پاي تو مياندازد و تكرار ميكند وسايل اضافي به همراه نداشته باشي. ميخواهي از كنارش رد شوي كه براي بار اول ميشنوي "خوشآمديد! " * باز هم درون صف ميايستي. صفهايي كه با پارچههاي سبز رنگ از ديگر بخشها جدا شده است و راهي غير از آن نداري و جلوتر ميروي تا براي بار دوم تو را بگردند و اين بار هم كسي كه تو را از سر تا به پا ميگردد با لحني آرام اما محكم ميگويد "خوش آمديد! " لطفاً كارت ورودتان را نشان دهيد. * از اينجا به بعد بايد كفشهايمان را تحويل دهيم اما قبل از آن وضو ميگيريم تا اگر وصالي دست داد و قرار شد نمازي به جماعت پشت سر مقتدايمان بخوانيم وضو داشته باشيم و البته بيراه نيست اگر براي ديدار وليفقيهمان هم وضويي بگيريم، حتي اگر نماز وصال نداد. * وضو ميگيري تا بروي كفشهايت را تحويل بدهي كه لحني آرام ميگويد: برادر كارت ورودت را به دست داشته باش... و پيش از آنكه فرصت كني كارت را از جيبت در آوري ميگويد "خوش آمديد! " و تو اين بار سومين بار است كه ميشنوي: "خوش آمديد! " * فرصتي دست ميدهد تا همزمان با خشك شدن آب وضويت و پيش از تحويل دادن كفشها با يكي از پاسدارها سخني بگويي و به او غبطه بخوري كه ميتواند بيشتر مواقع "آقا " را ببيند. * برخلاف تصورت ميشنوي كه شايد در سال يك يا 2 بار رهبرش را ميبيند و كم كم دارد به تو حسودي ميكند و ميگويد نميتواند هر وقت دلش خواست پستش را ترك كند تا برود و "آقا " را ببيند. * كيسه نايلوني به دستت ميدهند كه به گفته خودشان لازم است كفشهايت را در آن قرار دهي. از كفش داري كه ميگذري براي بار سوم تو را تفتيش ميكنند اما هنوز هم ميشنوي كه "خوش آمديد! " و براي تو سوال پيش ميآيد كه به مهماني آمدهاي كه اين قدر به تو ميگويند خوش آمدي؟! * به قسمت پذيرايي ميرسي. پيش از اين تعريف شربتهاي بيت را شنيده بودم كه در تابستان عطش انسان را ميگيرد تا فرصت داشته باشي سخنان رهبر را به درستي و فارغ از احساس تشنگي بشنوي. * شربت آبليمو را بر ميداري و با شيريني شروع به خوردن ميكني كه بار چهارم هم صداي پيرمردي را ميشنوي كه سيني به دست گرفته و ميگويد: "خوش آمديد! " * ديگر تا در حسينيه تنها 10 قدم فاصله داري اما نبايد فراموش شود كه براي بار آخر نيز تو را تفتيش ميكنند اما كنار در، ميزي از برخي از اشيائي كه نبايد به داخل ببري قرار دارد كه بايد اين وسايل را روي آن بگذاري و بروي، در اين ميان مهر نماز، برس سيمي، همهجور قرص، پاشنهكش و حتي چند شكلات هم به چشم ميخورد. * سرانجام پس از آخرين باري كه تو را تفتيش ميكنند ميشنوي كه اين بار جواني به تو و ديگران خوش آمدي ميگويد و وارد حسينيه ميشوي. همان جايي كه بارها داخل قاب شيشهاي تلويزيون ديدهاي. * حسينيه بيش از حد انتظار شلوغ است و به سختي در گوشه كنار جايي براي خودت دست و پا ميكني و مينشيني اما قبل از نشستن حواست را جمع ميكني تا مبادا پشت ستون باشي و نتواني رهبر را ببيني. * ساعت شده است 10 و آنچه شنيدهاي حاكي از آن است كه آقا قرار است ساعت 10:30 وارد حسينيه شود و از سوي ديگر هم شنيدهاي مراسم تازه ساعت 11:40 شروع ميشود. * از گوشه و كنار بانگ صلوات بلند ميشود و هر كس به نوعي و با تكيه كلامي جمعيت را به شور و هيجان وا ميدارد تا در ماه رجب صلواتي هديه كنند. * يكي از "يار برحق امام زمان " و "امام زمان " ميگويد و ديگري از "راه شهيدان " و ادامه آن و هستند كساني كه با خوش ذوقي خاصي چند بيتي شعر ميخوانند تا انتهاي آن گل صلواتي باشد. * ساعت از 10:30 ميگذرد و ميبيني حاج محمود تاري پشت ميكروفون ميرود تا پيش از حضور رهبر معظم انقلاب در رثاي امام موسي كاظم(عليه السلام) و شهداي هفتم تير اشعاري را بخواند. * همزمان با خواندن شعر، نظرت سوي اثر هنري نصب شده در بالاي سر آقا جلب ميشود كه كاري است با چوب و روي آن نوشته شده "بسمالله الرحمن الرحيم " * خوش به حال عكاسان! چه قدر تركيب زيبايي است آيه قرآن، عكس امام راحل(ره) و چهره آقا... * مسئولان عالي قضايي يكي يكي با هماهنگي خاص ميآيند و در جاي تعيين شده مينشينند و آنها هم منتظر آمدن رهبر ميشوند. * سرانجام پس از رفت و آمدهاي حفاظتيها موقع وصال ميرسد و آقا ميآيد؛ درست مانند هماني است كه بارها از تلويزيون ديدهاي. نميخواهي از جايت تكان بخوري تا شايد آن را اشغال كنند، اما انگار آهن ربايي تو را ميكشد، بياختيار ياد آيه قرآن ميافتم "ما تو را در زمين خليفه خود قرار دادهايم " مگر ميشود به سمت خليفه خدا نرفت؟! * ميآيد و مينشيند؛ قاري پشت ميكروفون ميرود تا قرآن بخواند و آنچنان ميخواند كه آقا همه حواسش به اوست. * دور و اطراف را نگاه ميكني تا ببيني ميتوان چيزي براي حاشيه نوشت يا خير. چيز خاصي به چشمت نميخورد غير از اينكه با وجود ازدحام زياد حسينيه، با شروع سخنراني و فرمايشات مقام معظم رهبري، چند نقطه در حسينيه است كه كسي نميخواهد آنجا بنشيند. پشت ستونها؛ جايي كه نمي شود روي "آقا " را ديد. * قرآن تمام ميشود و رييس دستگاه قضا در كنار يكي از اين ستونها قرار ميگيرد و شروع به ارائه گزارش ميكند. پس از حدود 10 دقيقه از محضر آقا عذرخواهي ميكند و با اتمام سخنان، ميرود تا بنشيند و مانند ساير افراد خود را آماده شنيدن سخنان "آقا " كند. * بار ديگر همهمه ميشود و شعار ميدهند و آقا پس از شنيدن شعارها سخنان خود را با بسمالله شروع ميكند. تو افسوس ميخوري كه دارد اين بزم جمع ميشود. از بزرگي شنيده بودم ميگفت شروع هر چيزي يعني آنكه وقت پايانش رسيده... تا امروز معني درست آنرا نفهميده بودم اما درست با شروع سخنان آقا معنياش را فهميدم. * نميدانم چرا عقربههاي ساعت آنقدر تند ميدوند. در نهايت ميشنوي كه آقا ميگويد: نكته آخر... و اينجاست كه دلت بيشتر ميگيرد كه حيف؛ اين ديدار هم تمام شد....
دیدگاه تان را بنویسید