خانه‌ دوست است اينجا!

کد خبر: 132619

دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله خامنه‌اي روايتي از حضور هزاران نفر از مردم قم در بيت رهبري و ديدارشان با مقام معظم رهبري منتشر كرد.

فارس: دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله خامنه‌اي روايتي از حضور هزاران نفر از مردم قم در بيت رهبري و ديدارشان با مقام معظم رهبري منتشر كرد. به گزارش دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله خامنه‌اي، ديدار مقام معظم رهبري با هزاران نفر از مردم قم در بيت رهبري حاشيه‌هايي داشت كه در ذيل آمده است: صبح ساعت پنج و نيم، از قم راه افتادم تا ساعت هشت و نيم سر وعده حاضر باشم. انتهاي خيابان فلسطين، ورودي برادران. با چند دقيقه تاخير رسيدم. حضور سرباز‌هايي كه زير باران، روي سرشان چيزي شبيه كيسه از جنس پلاستيك كشيده بودند، آدم را مطمئن مي‌كرد كه درست آمده است. بعد از چند دقيقه هماهنگي، وارد شدم. رفتيم سمت اتاقكي كه كنار اتاق بزرگتري ساخته شده بود. برادران، از آن اتاق بزرگ‌تر عبور مي‌كردند و اتاق كوچك‌تر ظاهرا براي رفت و آمد ميهمانان ويژه خواهر بود. آقايي كه همراهيم مي‌كرد در آن اتاق كوچك را زد: «خواهر لطفا بپرسيد كه ايشون اجازه ورود دارند يا نه؟» داشتم شاخ در مي‌آوردم. آن همه عزت و احترام در بدو ورود و طرح اين سئوال در ابتداي راه؟ وارد شدم. خانمي هم سن و سال خودم پشت ميز كوچكي نشسته بود و مطالعه مي‌كرد. دو تا صندلي پلاستيكي كنار ميزش بود و پشت سرش يك سري كمد كه براي نگهداري اشيا بود. توي آن هواي سرد، تنها يك بخاري برقي كوچك روشن بود! ظاهرا بسته‌ حمايتي دولت به اينجا نرسيده بود كه همه با كت و پالتو، سر خدمتشان حاضر شده بودند. آنقدر گرم و صميمي بود كه من را ياد دوستان دوران نوجوانيم مي‌انداخت. چند بار انگشتش را داخل شماره‌هاي گوشي تلفن سبز روي ميزش انداخت و چرخاند. خط مشغول بود. من هم فرصت را غنيمت شمردم و به دوران كودكي خودم سري زدم، چه ذوقي داشتم براي برداشتن گوشي سنگين اولين تلفن خانه‌مان، كه جفت همين گوشي بود. نتيجه تلفن‌زدن اين بود كه «ورود من هماهنگ شده است». بعدتر به دلهره‌اي كه داشتم، خنديدم. مگر مي‌شود كه هماهنگ نباشد و آدم را تا آنجا ببرند؟ همه چيز براي محكم كاري بود. خانه‌ دوست است اينجا! وارد حسينيه شدم. برايم تازگي نداشت و بارها به اينجا آمده بودم. با اين تفاوت كه ابتدا با دوستانم در يك مسابقه‌ي دوي ماراتون شركت مي‌كرديم براي گرفتن جا، آن جلو جلوها! ولي اين بار تنها خود ديدار آقا مهم بود و ديگر هيچ. با لطف دوستان سايت خامنه‌اي‌دات‌آي‌آر، جلو نيز رفتم. آنقدر جلو كه همان سال‌هاي مذكور براي به دست آوردنش سرها و دست‌ها بايد مي‌شكست! هر دو طرف حسينيه با چيدن يك رديف صندلي سبز رنگ پلاستيكي جلوي ديوار، راهروي باريكي درست شده بود براي رفت و آمدها؛ كه رويشان بيشتر مسن‌تر‌ها و خانواده‌ي شهدا نشسته بودند. ساعت نه و نيم بود كه جمعيت نصف حسينيه را هم پر نكرده بودند. حسينيه را با چشم برانداز كردم، شايد نصف شبستان امام خميني(ره) حرم حضرت معصومه(س) باشد. ياد شوق و حضور اقشار مختلف قم مي‌افتادم كه چه‌طور در آن ديدارهاي خاطره‌انگيز سفر قم، جا نمي‌شدند چه برسد به امروز و اينجا كه ديدار با تمام مردم شهر قم بود؛ خدا بخير كند! قرآن را شروع مي‌كنند و آيه‌ي بصيرت خوانده مي‌شود. خانه دوست است اينجا! با آنكه نيم ساعت از آمدنم مي‌گذشت، پاهايم گرم كه نشده بود هيچ؛ درد هم گرفته بودند از سردي كف حسينيه. زيلوهاي آبي رنگ با طرحي ساده -كه بيشتر شبيه روفرشي بودند- كنار هم مرتب پهن شده بودند. نگاه كردنشان هم به آدم نشاط مي‌دهد نمي‌دانم چرا. از شوق و اشتياق اطرافيانم خجالت مي‌كشم كتم را زير پاهايم پهن كنم. چندنفر از خانم‌ها را شناختم كه از بچه‌هاي كانون قرآن ثقلين بودند. مي‌گفتند كساني هم از هيئت محبان اهل بيت -كه هيئت بزرگي در قم است- و عده‌اي هم از طرف بسيج طلاب آمده‌اند. ظاهرا بچه‌هاي جامعةالزهرا(س) هم در راه بودند. آنها با هم بحث مي‌كردند كه ديگر چه كساني هستند يا نيستند و من اميدوار بودم كه با اين توضيحات، هر كس دلش مي‌خواست، توانسته باشد كه بيايد. ساعت ده شده بود و هنوز جمعيت زياد تغيير نكرده بود، ولي وقتي نگاهم به انتهاي حسينه افتاد، ديدم كم‌كم خيلي‌ها دارند وارد مي‌شوند و خود را لابه لاي ديگران جا مي‌دهند. آن روفرشي‌هاي آبي ساده عجيب بركت داشت. خانه دوست است اينجا! طرف آقايان، هر از چند گاهي سرو صدايي بلند مي‌شد. انگار آشنايي از راه مي‌رسيد و اين ابراز آشنايي‌ها خاطرات شيرين چند روز مجاور رهبر بودن را براي آن‌ها زنده مي‌كرد. جمعيت سه چهار هزار نفري، آنقدر آرام نشسته بودند كه انسان شك مي‌كرد كه اين جمعيت، اهل قمي باشند كه چند وقت پيش، ميزبان ره‌بر بود. شايد از شدت سرما يخ زده بودند و حال سر و صدا و شور نداشتند! و شايد ادب ميهماني را رعايت مي‌كردند. در اين ميان حضور چند برادر سياه‌پوست و زيادي سفيدپوست توجه خيلي از فيلم‌بردار‌ها و عكاس‌ها را به خود جلب كرده بود. اين ديدار به بهانه‌ نوزده‌ دي‌ايست كه اين افراد در آن زمان شايد به دنيا هم نيامده بودند و اگر هم بودند، نه ايران را مي‌شناختند و نه نهضت اسلامي‌اش را. و امروز قطعا انقلاب ما مرز نمي‌شناسد! البته گمان مي‌كنم لذت ديدار حضرت آقا با طلاب خارجي در قم براي آنها آن‌قدر شيرين بوده است كه خود را به اين ديدار رسانده‌اند. خانه‌ دوست است اينجا! مجري براي هماهنگي‌هاي هميشگي پشت ميكروفن آمده بود و به جمعيت مي‌گفت كه سرود دسته‌جمعي را حماسي بخوانند. سئوالي برايم پيش آمد كه: سرودن يك شعر حماسي آسان‌تر از تغيير آهنگ يك شعر ديگر نيست؟ اما سرود كه خوانده شد فهميدم كه شعرش فراتر از يك شعر سفارشي بود؛ مناسب اين روزها و درخور و زيبنده‌ي اين مجلس. تمرين كه تمام شد موجي در جمعيت افتاد كه با خواهش انتظامات همه نشستند و شروع كردند به صدازدن ره‌برشان: «اي پسر فاطمه منتظر تو هستيم»، آن قدر بلند، كه سرماي زمستان ديگر رنگي نداشت و همه چيز گرم و تازه بود. چند دقيقه بيشتر نگذشت كه ره‌بر از يكي از آن در هاي بالاي بالكن وارد شدند. كساني كه كنارم نشسته بودند، با ديدن ره‌بر جيغي كشيدند و بلند شدند و به طرف جلو رفتند. ياد حرف‌هاي مجري افتادم كه مي‌گفت چه‌طور تصاوير آقا را دستشان بگيرند و چه‌طور دستشان را تكان دهند. اما وقتي آقا وارد مي‌شود، اين چيز‌ها ديگر قاعده‌بردار نيست... خانه دوست است اينجا! «حسين حسين شعار ماست، شهادت افتخار ماست». همه سينه مي‌زدند و فرياد. ره‌بر هم دست به سينه بردند و انگار جمع را همراهي كردند. شور، با ديدن اين صحنه، جايش را به شعور داد و هم سينه‌ها محكم تر شد و هم فريادها. شعر كه خوانده مي‌شد ره‌بر هم خوب گوش مي‌داد بعد از اتمام شعر، ايشان را ديدم كه كمي‌خم شد و سرش را به نشانه تشكر و لبخندش را با محبت نثار كسي مي‌كرد. مجري بود، كه ظاهرا از اين همه لطف بهتش زده بود. بدون مقدمه، روحاني‌سيد جاافتاده‌اي پشتن ميكروفن آمد و بهانه اين حضور را اين طور بيان كرد: به مناسبت نوزدهم دي، براي تشكر و پس دادن بازديد شما خدمت رسيده‌ايم. اين رفت و آمد‌ها به هيچ وجه تشريفاتي‌نيست. در اين روز كاري همه مشغوليت‌هايشان را رها كردند تا به اين مهم بپردازند». ياد كلاسم افتادم كه با غيبت امروزم احتمال حذف آن بيشتر شد!‌ اما اين مسئله ذره‌اي از رضايت حضورم را كم نمي‌كرد. از اين بي تكلفي آن قدر لذت مي‌برم كه احساس مي‌كنم خانه‌دوست است اينجا! اين احساس ظاهرا دو طرفه بود كه ره‌بر اينگونه شروع كرد: «خيلى خوشامديد برادران و خواهران عزيز؛ و تشكر ميكنيم از يكايك شما كه اين راه را طى كرديد و اين حسينيه را به حضور گرم و صميمىِ خودتان و نشانه‌هاى اخلاص و محبتى كه هميشه در برادران و خواهران قمى مشاهده كرده‌ايم، انباشتيد.» با بلند شدن صداي گريه‌هاي جمع، ياد ديدار‌هاي مردم با امام خميني(ره) افتادم كه از تلويزيون پخش مي‌شد. صحبت‌هايي كه از دل بود و بر دل مي‌نشست. «عكس العمل دشمن در اتفاقات روز جامعه بهترين معيار است براي سنجيدن آن عمل و توجه به آن هميشه راه گشاست.» اين اولين نكته‌اي بود كه ره‌بر در سخنانشان گفتند. «دليل اصلي مخالفت دشمن با جمهوري اسلامي كه دين اسلام است و اين كه چه قدر ملت و انقلاب ما توانست در امت هاي اسلامي اميد به پيروزي ايجاد كند»، از آن نكاتي است كه هر چه قدر هم كه گفته شود كافي نيست. شنيدن اين كلام آن هم از زبان دوست چه دل‌نشين و غرور آفرين بود: «دشمن به خاطر سيلي‌اي كه از قم و قمي خورده از آنها متنفر است. با ايمان وارد ميدان شدن هميشه به پيروزي ختم مي‌شود و اين رازيست كه تنها آنهايي مي‌توانند درك كنند كه اهلش باشند». انتهاي حسينيه را نگاه مي‌كنم. همه رسيده بودند و بيت، جماران شده‌بود با آن طرز ايستادن مردم ،كه انتهايش تا بيرون هم كشيده ميشد. حرف از امتحان شدن و نمره گرفتن امت‌ها شد. و اين كه نمره قبولي عزت است و مردودي آن ذلت مي‌آورد. اين كه ما خوب امتحان داديم جمعيت را سر شوق آورد. اشاره به طراحان فتنه اخير و اينكه آنها مي‌خواستند كاريكاتوري از انقلاب درست كنند و شده بودند مثل سايه‌هائى كه حركت يك قهرمان را تقليد ميكنند، كه البته با تو دهني ملت رو‌به‌رو شدند؛ اين سخنان اولين تكبير مجلس را بلند كرد. نكته‌ي مهم و پاياني، «بيداري» بود كه براي هر قشري معناي متفاوتي داشت. و براي مسئولين اين بود كه «با تمام توانشان خدمت كنند و اين يكپارچگي را كه خاريست به چشم دشمنان، حفظ نمايند». يكي شروع مي‌كند و بقيه، محكم همراهيش مي‌كنند: «ما همه سرباز توييم خامنه‌اي گوش به فرمان توييم خامنه‌اي». و بعد از اتمام شعار، وقتي ره‌بر با خنده گفت: «اين به نشانه‌ي زنگ پايان صحبت‌هاي من است»، صداي «نَه!نَه‌!» جمعيت كه با ناراحتي همراه است فضا را پر مي‌كند. بيچاره آنكه شعار را شروع كرد! آن‌قدر فضا صميمي و پر از محبت است كه هيچ كس نمي‌خواهد تمام شود. اما ايستادن ميهمان‌ها در انتهاي حسينيه، ظاهرا صاحب‌خانه را در خداحافظي پيش انداخته بود. خانه‌ي دوست است اينجا! ره‌بر دعا كرد و همه ريختند آن طرف ميله‌ها و فكر مي‌كنم اگر دستشان مي‌رسيد نمي‌گذاشتند ايشان برود! مسئولين شهر و استان كه رديف‌هاي جلو نشسته بودند، زودتر از ره‌بر به پشت جايگاه رفتند و بعد تر شنيدم براي عرض سلام و تشكر و در ميان گذاشتن يك سري نكات با ره‌بر رفته بودند. و در ميان آنها بود كه ره‌بر براي علما و افراد خدمت‌گذار قمي كه در فاصله اين يك سال به رحمت خدا رفته بودند طلب اجر و مغفرت كردند. هميشه عاشق گريه‌هاي خالصانه بعد از ديدار هستم؛ كه نه دوربيني هست تا آنها را ضبط كند و نه ره‌بري كه آن را ببيند و همه‌اش براي كوچك شدن دل است. در اين ميان گريه‌هاي پيرزني كه بر دستش مي‌كوبيد و دختر جواني كه اشك ريزان سعي مي‌كرد پيرزن را آرام كند، با همه فرق داشت. اهل اراك بودند و تازه از راه رسيده بودند. انگار همه چيزشان را از دست داده بودند. ديدار مختص مردم قم بود. اما به هر حال، خانه‌ي دوست است اينجا!

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت