تفنگ خونی چمران و لباس شهادتش الان کجاست؟

کد خبر: 929972

از شهید چمران وقتی که به شهادت رسید یک تفنگ کلاشینکف خونین که با خاک‌های دهلاویه در هم آمیخته بود، به جا ماند.

تفنگ خونی چمران و لباس شهادتش الان کجاست؟

کیهان: شهیدچمران فقط مانند خودش بود؛ کسی که چند جمله و چند صفحه گنجایش توصیف روح بزرگش را ندارند؛ چرا که او روحی الهی و بزرگ داشت و تنها دل در گرو محبت خداوند. چنین روحی را به سختی می‌توان درک کرد، چه رسد به توصیف! چگونه می‌توان انسانی را توصیف کرد که جمع اضداد است و در عین حال همه خوبی‌ها را دارد، هم او که در یتیم خانه‌ای در لبنان زندگی می‌کرد و از غصه کودکان بی‌پناه دلش آرام نمی‌گیرد، همان است که حتی نامش در میدان نبرد تن دشمنان را به لرزه در می‌آورد، مبارزات چریکی او الگویی برای همه آزاداندیشان شده است؛ اما… این شیر میدان نبرد هنگام مناجات با پروردگارش هم، چون عارفی زاهد ناله برمی‌آورد و در صحنه‌ای دیگر دانشمندی تیزهوش و دقیق می‌شود، در هنر هم پیشروست و همه هنر‌ها را همزمان دارد. هم نقاشی چیره دست است و هم عکاسی ماهر...، اما گویا هیچیک از این‌ها را نمی‌بیند، دید او آن قدر وسیع است که تنها به هدف والای الهی و انسانی می‌اندیشد و تمامی‌تعلقات را بر زمین می‌گذارد و به سوی معشوق پرواز می‌کند...

این مطلب مزیّن به نام بزرگمردی است که ۳۷ سال از شهادت او می‌گذرد که با مدیریت جهادی پایه‌گذار ستاد جنگ‌های نامنظم و چریکی شد و نقش راهبردی را در رویارویی با جریان‌های نفاق در مرز‌های کشور داشت. به مناسبت ۱۷ اسفند، سالروز ولادت این سرباز پرافتخار اسلام با برادر کوچکتر او یعنی مهندس مهدی چمران به گفت: وگو نشستیم تا کمی از حال و هوای خانواده و سبک زندگی شهید چمران بیشتر بدانیم...

- ابتدا کمی از خانواده چمران و اوضاع و احوال آن‌ها برایمان بگویید؟ پدرمان حسن چمران در هفت سالگی از روستای چمرون یا همان چمران (روستایی زیبا و کوهستانی بین ساوه و همدان) به تهران می‌آید و شروع به کار می‌کند. او در حالی که تحصیلات ابتدایی‌اش را در مکتب‌خانه‌های قدیم گذرانده بود از همان زمان در یک کارگاه بافندگی و جوراب بافی مشغول به کار می‌شود و در سن جوانی ۲۰ یا ۲۱ سالگی با مادرمان ازدواج می‌کند.

پدربزرگ مادری ما روحانی‌ای بسیار رشید و اهل ورزش بود و در محله چاله میدان کنار مرقد حضرت سید اسماعیل (ع) شیشه گرخانه داشتند. از این رو فامیلی مادر ما شیشه‌گر بود. پدر و مادر ما بعد از ازدواج با یکدیگر در خانه‌ای اجاره‌ای در منطقه بازار زندگی خود را آغاز کردند. پدر در سال ۱۳۷۷ و مادر در سال ۱۳۸۳ فوت شدند.

ما ۶ برادر بودیم؛ عباس، مرتضی، مصطفی، مهدی، محمدهادی، نصرالله (حسین) که همه جز مصطفی در محله بازار به دنیا آمدیم. مصطفی در قم متولد شد و شناسنامه او را در تهران گرفتیم. خانواده هشت نفره ما ابتدا خانه‌ای اجاره‌ای در سرپولک داشت تا اینکه برای زندگی به منزل دایی رضاعی خود رفتیم. دو اتاق به ابعاد چهار در پنج و دو و نیم در پنج در اختیار ما بود.

پدر به مسائل عدالت اجتماعی و حلال بودن نان اعتقاد زیادی داشت. مثلاً جوراب‌های بافته شده را که سر بازار به قیمت دو تومان فروخته می‌شد، ۱۷ ریال می‌فروخت و وقتی دلیل این کار را از او جویا می‌شدیم می‌گفت: «از آنجایی که تنها ۱۵ ریال صرف بافتن جوراب شده است باید دو ریال روی آن سود بیاید و به قیمت ۱۷ ریال فروخته شود.» چنین اعتقادی به زندگی خانواده چمران برکت داده بود به گونه‌ای که علیرغم درآمد کم، زندگی خوبی داشتیم.

- در رابطه با رفتار و اخلاق فردی شهید چمران بفرمایید. همان طور که گفتم بنده سه برادر دیگر هم داشتم که از مصطفی بزرگتر بودند، و من و مصطفی پشت سر هم بودیم، او ۹ سال از من بزرگتر بود و رابطه خوبی با هم داشتیم، او شخصیت بسیار دوست داشتنی داشت نه تنها برای من؛ بلکه برای همه همکلاسی‌ها و دوستانش، اهل جوانمردی و ایثار و فداکاری بود، یک بار خودش می‌گفت که یکی از دوستانش نمره پایین گرفته بود و رد شده بود، دکتر هم‌گریه‌اش گرفته بود که چرا دوستش رد شده و خود او دکتر را دلداری داده بود، یا دانشکده فنی که بود یک رای‌گیری کرده بودند و او که سال سوم دانشکده بود به عنوان محبوب‌ترین دانشجوی دانشکده فنی انتخاب شده بود.

- چطور شد که دکتر چمران درس و دانشگاه را رها کرد و وارد میدان‌های نبرد شد، دکتر چمران به مبارزه و جهاد چگونه نگاه می‌کرد؟ در ستاد جنگ‌های نامنظم در اهواز یک شب که فکر می‌کنم شب میلاد پیامبر (ص) یا عید مبعث بود، دکتر سخنرانی کرد که چکیده آن این است که: «یک عمر دنبال شرایط امروز می‌گشتم، ما برای ملی شدن صنعت نفت مبارزه کردیم، بعد اختلافات درونی بین ملی گرا‌ها و نیرو‌های مذهبی به وجود آمد و این اختلافات باعث شد که آمریکا بیاید و کودتای ۲۸ مرداد را راه بیاندازد و مصدق را سرنگون کند، بعد از کودتای ۲۸ مرداد برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتم، چون فکر می‌کردم در آمریکا مبارزات پارلمانتاریستی بکنیم برای ایران، خیلی هم مبارزه کردیم، ولی زورمان نرسید، فکر کردم که برویم در مرز‌های فلسطین برای آزادی قدس شریف بجنگیم، به مصر رفتم برای مبارزه و دو سال ماندم و آموزش دیدم و آموزش دادم و کاملاً آماده به لبنان رفتم و ۸ سال در مقابل اسرائیل ایستادم و جنگیدم، با فلسطینی‌ها دلخوش بودم که دیدم آن‌ها تحرکی ندارند، ما مقابل اسرائیل ایستادیم و شهید دادیم، ماتانک‌های اسرائیلی‌ها را برای نخستین بار در تاریخ به آتش کشیدیم.»

این حرف‌ها جایی گفته نشده، آن زمان هم کسی چیزی نگفت. اسرائیل‌تانک‌هایش را آورده بود به منطقه بنت جبین ارتفاعات تل مسعود و مستقر شد که بتواند جبل عامل و جنوب لبنان را تحت سیطره خود داشته باشد، دکتر تصمیم گرفت با ۴۰-۵۰ نفر از نیرو‌ها و با پشتیبانی فلسطینی‌ها، این‌تانک‌ها را از آنجا بیرون کند. تانک‌های اسرائیلی‌ها را به آتش می‌کشد، اسرائیلی‌ها هم می‌گریزند وتانک‌ها را می‌گذارند و می‌روند، حاج احمد آقا و دکتر با هم با این‌تانک‌ها عکس یادگاری گرفتند.

دکتر گفت: من این کار‌ها را انجام دادم، جنگ‌ها را کردم، به کشور‌های دیگر نگاه می‌کردم و می‌دیدم که هیچکدام مسیر مبارزه درستی ندارند تا انقلاب اسلامی‌شد، به ایران آمدم، رهبر ایران یک مجتهد و یک مرجع عالی قدر مانند امام خمینی (ره) است و مردم و رزرمنده‌ها را می‌بینم که با چه خلوص و صفایی می‌آیند و همه چیز خود را فدا می‌کنند و امروز خوشحالم که برای اسلام و دینم و وطنم قاطعانه می‌جنگیم و این جنگ به یک پیروزی بزرگ خواهد انجامید و این خیلی ارزش دارد.

این تفکر را با این ایدئولوژیست‌هایی که امروز پیدا شده‌اند مقایسه کنید، این انقلابی که با این زحمات و خون‌ها به ثمر رسیده را عده‌ای با نافرمانی‌های مدنی و ارتباط با خارج و ایجاد آشوب‌های لکه‌ای در نقاط مختلف کشور و ربط دادن آن‌ها به اصل کل انقلاب بخواهند این انقلاب را به شکست بکشند و به صورت یک دولت و حکومت سکولار به پیش ببرند و اینجاست که انسان می‌فهمد که آن شهید جایش کجاست و چه فکر می‌کرده و این آقا جایش کجاست و چه فکر می‌کند.

- آیا شهید چمران از بنی صدر هم شکایت می‌کرد؟ ما با کمبود‌های فراوانی مواجه بودیم، مثلاً زمانی که دکتر در سوسنگرد زخمی‌شده بود و در بیمارستان بود می‌گفت که ما سه تا گلوله آرپیجی داشتیم و مقابل یک تیپ زرهی دشمن می‌جنگیدیم وتانک‌های دشمن را زده بودیم، تنها سه گلوله برایمان باقی مانده بود، دیگر نتوانستیم با آرپیجی بجنگیم و با مسلسل و تفنگمان می‌جنگیدیم، آنجا کمبود‌ها را مطرح می‌کند و بعد هم از امام می‌خواهد که سپاه پاسداران و نیرو‌های داوطلب را هر چه بیشتر تقویت کنند، این تنها موردی است که می‌آید در ملا عام می‌گوید که ما کمبود داریم.

کمبود‌ها را به کسانی که باید می‌گفت، نه اینکه بیاید و دل مردم را خالی بکند، ما متاسفانه می‌بینیم خیلی‌ها مسائلی که حتی در کشور نیست را در بین مردم مطرح می‌کنند و این بد است و اشتباه بزرگی است، یکی می‌آید و می‌گوید ما را با چند موشک و بمب از بین می‌برند و یا یکی می‌گوید ما باید بودجه را بودجه اضطراری بدهیم و وضعمان بحرانی است، در حالی که ما دیدیم که حضرت آقا گفتند نه وضع ما بحرانی نیست، سخت هست، ولی سختی‌های بدتر از این را داشتیم و پشت سر گذاشتیم؛ ولی شهید این گونه نبود و ستاد جنگ‌های نامنظم را با آقا تشکیل دادند.

- گویا شما دوره‌ای همراه شهید چمران بوده‌اید، لطفاً در این مورد توضیح بدهید. وقتی رفت آمریکا با نامه با هم در ارتباط بودیم، آن هم نامه‌های معمولی که ساواک آن‌ها را بررسی می‌کرد. وقتی که آمد لبنان می‌رفتم و او را می‌دیدم، پنهانی هم می‌رفتیم، تا زمانی که امام راحل به پاریس رفتند، رفتم دیدن او در لبنان و با پیامی‌از طرف دکتر رفتم پاریس خدمت امام (ره)؛ ولی آن بار با پاسپورت و قدی افراشته رفتیم؛ چون دولت دیگر قدرتی نداشت.

وقتی برگشت ایران در خانه ما بود و وقتی هم که همسرش آمد همیشه با دکتر بودم، گاهی سه چهار روز با دکتر بودم و در نخست‌وزیری می‌ماندم، چند ماهی بود که با ماشین خودم او را این طرف و آن طرف می‌بردم و هم راننده‌اش بودم و هم یک کلت گرفته بودم و بدون اینکه کسی بفهمد محافظش بودم، خیلی چیز‌ها از او آموختم، به ویژه در دوران جنگ که انسان در یک حالات خاصی هم هست خیلی می‌تواند بیاموزد، فداکاری‌ها، گذشت‌ها و آن سکوت‌ها برای انقلاب و برای پیروزی، همه درد‌ها و رنج‌ها را در دل ریختن.

بنده یک بار به زحمت ایشان را راضی کردم که بیاید تهران، چون ما را اذیت می‌کردند، هم به ما سلاح و مهمات نمی‌دادند، من مسئول تدارکات بودم، می‌آمدم تهران برای گرفتن سلاح، خیلی هم با سماجت و پشتکار دنبال می‌کردم تا بتوانم سلاح و مهمات بگیرم، گاهی هم می‌گفتند نداریم، از طرفی هم فضاسازی‌هایی که علیه ما می‌شد، هم چپی‌ها کار می‌کردند و هم یک عده افراطی‌های راستی، رفتیم پیش حاج احمدآقا که خیلی هم دکتر را دوست داشت و احترام می‌گذاشت، آقا هم در جریان بودند، با ایشان هم مشکلات را مطرح می‌کردیم. یک بار نیمه‌های شب رفتیم پیش آقای‌هاشمی‌رفسنجانی که آن زمان رئیس مجلس بودند و حمایت‌هایی کردند که در جنگ بتوانیم با قدرت جلو برویم؛ البته اختلافات و فشار‌ها را وارد جبهه نمی‌کردیم که بچه‌ها فقط و فقط به دشمن توجه کنند.

- کدام بعد از وجود دکتر چمران مغفول مانده؟ دکتر چمران با یک روز و دو روز شناخته نمی‌شوند. در دنیا خیلی کم داریم افرادی که این گونه باشند، آن‌ها هم که پیدا شدند شرایط و جایگاه شهید چمران را نداشتند و این گونه هم در انقلاب نیامدند، عوامل زیادی باعث شد که شهید بیاید در این میدان، اول خواست خدا بوده، نبوغ ذاتی خود شهید چمران بوده و آنچه باید بیش از هر چیزی به آن‌اشاره کرد، خلوص عرفان و همه چیز را برای خدا خواستن دکتر بود؛ چون هیچ وقت برای خودش، دوستان و گروهش فکر نمی‌کرد، فقط و فقط برای خدا بود، خدا هم استعداد خاصی را در وجود او قرار داده بود، یک نابغه بود، در ریاضیات فیزیک، خیلی تیز و باهوش بود و خدا هم راهنمایی‌اش کرد تا چنین تصمیمات بزرگی را در زندگی‌اش بگیرد که نظیر آن وجود ندارد.

همه او را به عنوان یک سردار و فرمانده و رزمنده می‌شناسند، البته همه این‌ها بود؛ ولی فقط این نبود که تنها یک جنگجوی پرهیزگار باشد؛ بلکه یک معلم متعهد هم بود که این را حضرت امام (ره) می‌فرماید. دانش و علمش مغفول مانده، اگر در بحث علم، همان فیزیک را در نظر بگیریم، و اگر برمی‌گشت و در این زمینه کار می‌کرد، یکی از شخصیت‌های بزرگ علمی در سطح جهان می‌شد، او همه این‌ها را با هم داشت.

- سیره شهید چمران چه نسخه‌ای برای مشکلات امروز کشور دارد؟ زمانی که دولت موقت پایان‌پذیرفته بود و دوران حکومت شورای انقلاب بود، او بعد از ظهر‌ها می‌آمد در نخست‌وزیری، چون آنجا راحت‌تر می‌توانست افراد را ببیند و ملاقات کند، تا نیمه‌های شب و حتی تا صبح با آن‌ها به صحبت و بحث می‌نشست و از هر جا که می‌آمدند آن‌ها را می‌دید. یادم هست که شهید صیاد شیرازی از اصفهان می‌آمد و تا صبح در مورد ارتش با هم صحبت می‌کردند، چون دکتر چمران وزیر دفاع بود.

آمد در اتاق خودش که ما هم آنجا مستقر بودیم، یک آقای آفریقایی هم همراهش بود گفت: از همکلاسی‌های من در آمریکا بوده و رشته الکترونیک خوانده، از آمریکا برگشته و رفته نیجریه و آنجا وزیر است و حالا آمده که من را ببیند، او از بچه‌های مسلمان خوب هم‌دانشگاهی من در آمریکا است و آمده که من را ببیند. او رفت نشست و بعد هم من را صدا کرد که بیا ببین این شخص چه می‌گوید. می‌گفت: انقلاب اسلامی یک حرکت بزرگ تاریخی بود که شماها، خود ملت ایران ارزشش را به خوبی نمی‌دانید؛ ولی ما آفریقایی‌ها بهتر از شما می‌دانیم، ما نگران شما هستیم؛ چون اگر خدای نکرده انقلاب اسلامی‌شما به شکست بینجامد ما دیگر نمی‌توانیم در دنیا سر بلند کنیم، بایستی قرن‌ها همین طور بمانیم، تحت استعمار بودیم، از استعمار بیرون آمدیم؛ ولی هنوز هم بر ما حاکم هستند و می‌گفت: این اختلافات داخلی شما را که می‌بینیم می‌ترسیم و نگران می‌شویم که اگر این انقلاب به نتیجه نرسد ما چه بکنیم، اگر فکر خودتان نیستید و دلتان برای خودتان نمی‌سوزد لااقل دلتان برای ما آفریقایی‌ها بسوزد، بگذارید شما به پیروزی برسید تا ما هم پیروز شویم.

همان روز من به آقای دکتر گفتم می‌دانید امروز چه اتفاقی افتاده؟ گفت: نمی‌دانم، گفتم آمریکا ما را تحریم کرده است، نه دیگر قطعات می‌دهد نه بالگرد و ادوات جنگی، دکتر هم بلافاصله دستانش را به حالت قنوت بالا برد و گفت: الهی شکر، گفتم ما را تحریم کردند، وسایل و پول‌های ما را نمی‌دهند، باز هم گفت: الهی شکر.

- شهید چمران تعدادی دستنوشته داشتند، در آن‌ها به چه نکاتی‌اشاره داشتند؟ دستنوشته شهید چمران هنگامی‌که وارد ایران شده بود که خطاب به مادرمان نوشته است:

وقتی می‌خواستم از ایران بروم تو به فرودگاه آمدی و در گوش من چنین گفتی که‌ای مصطفی! من تو را با شیره جانم بزرگ کردم و حالا که داری از ایران می‌روی هیچ چیزی از تو نمی‌خواهم، فقط یک سفارش دارم که خدا را فراموش نکنی.‌ای مادر بعد از ۲۲ سال به وطن بازمی‌گردم و به تو اطمینان می‌دهم که حتی برای یک لحظه هم خدا را فراموش نکرده‌ام.

دکتر دست نوشته دیگری را در بهشت زهرا (س) بر سر مزار شهدا نوشته است که نیایش گونه است؛ اما در آن استراتژی و خط خود را مشخص می‌کند، این را برای این می‌خوانم که برخی نمایندگان مجلس می‌گویند حقوق ما کم است یا پدر ما فلان بوده و باید اینقدر حقوق بگیریم و نظایر این...

خدایا به شکرانه این پیروزی بزرگ (انقلاب اسلامی) خوش دارم که هدیه‌ای تقدیم تو کنم؛ اما چیزی جز جان ندارم، من از شدت سرور می‌سوزم، می‌لرزم و شرم زده‌ام و نمی‌دانم خدایا تو را چگونه شکر کنم، می‌خواهم همه چیز خود را بدهم، می‌خواهم خود را قربانی کنم، با کمال اخلاص آنچه دارم تقدیم می‌کنم، مالی ندارم، ملکی ندارم، درویشم، بی‌چیزم، فقط قلبی سوزان دارم که آن را هم تقدیم کرده‌ام و جانم ناچیزتر از آن است که برای تقدیم آن بخواهم منتی بگذارم، جانم که چیزی نیست. خدایا من آمده‌ام، با همه وجودم، با قلبم و روحم، آمده‌ام که خود را قربانی راه تو کنم، آمده‌ام تا همه حیات و هستی خود را به شکرانه این پیروزی بزرگ تقدیم تو کنم، من چیزی از تو نمی‌خواهم، من سربازی گمنامم، من درویشی سراپا برهنه‌ام و هنگامی‌که چشم از جهان فرو می‌بندم می‌خواهم که هیچ چیز نداشته باشم، می‌خواهم فقط برای خدا باشم، می‌خواهم از هر شائبه خودخواهی و خودبینی به دور باشم، می‌خواهم بسوزم تا راه را روشن کنم.

شهدای ما سوختند تا راه را برای ما روشن کنند تا فتنه ۸۸ صورت نپذیرد، تا ۹ دی‌ها به وجود بیاید، راه روشنی که هر روز در نماز‌ها از خدا می‌خواهیم همین راه است، شهدای ما سوختند و رفتند تا ما راه را اشتباه نرویم و از طریق مستقیم الهی منحرف نشویم، پشت سر رهبری راه را دنبال کنیم و به بیراهه نرویم.

از شهید چمران وقتی که به شهادت رسید یک تفنگ کلاشینکف خونین که با خاک‌های دهلاویه در هم آمیخته بود، به جا ماند که هم اکنون در موزه نظامی سعدآباد است، یک لباس چریکی هم به تن داشت که دوستان ما آن را تکه تکه کردند و به نیت تبرک و تیمّن بردند و جیب‌های آن را هم با وسایلش به من دادند، یک دست کت و شلوار هم در ساختمان نخست‌وزیری داشت؛ چون همراه با همسر لبنانیش در اتاقی در زیرزمین که شب‌ها راننده‌ها استراحت می‌کردند مانده بود و خانه‌ای نداشت و به کاخ‌ها نرفته بود. کت و شلوارش را هم همسرش به کارکنان نخست‌وزیری داد. چند هزار جلد کتاب داشت که کتاب‌ها را با کامیون از لبنان آوردیم و در کتابخانه بنیاد شهید چمران نگهداری و استفاده می‌کنیم. ۳۵ هزار تومان هم پول نقد در بانک ملی، شعبه پاستور، واحد مجلس شورای اسلامی‌داشت، او نماینده مردم تهران بود و حقوق نماینده‌ها هم ۷ هزار تومان بود و چند ماهی که در جبهه بود حقوقش را نگرفته بود، من هم رفتم که پول را بگیرم، اما حیفم آمد گفتم بگذار بماند تا عبرتی برای آیندگان باشد، برای نمایندگان آینده، برای خودم که یادم بماند نمایندگانی این‌گونه بودند، الان هم پول در همان شعبه باقی مانده است و در حقیقت خواسته‌اش را که گفته بود خدایا از تو می‌خواهم هنگام رفتن از این دنیا چیزی نداشته باشم خدا اجابت کرد.

- به نظر شما چگونه می‌توانیم جایگاه شهدا را بیشتر درک کنیم؟ حالا اگرچه شهدای مدافع حرم را داریم، ولی با مقایسه‌هایی که می‌شود خیلی چیز‌ها برایمان روشن می‌شود که شهدای ما واقعاً چگونه بودند، فرمانده لشکری که آن قدر متواضع است که شب پوتین نیرو‌های خود را واکس می‌زند یا لباس‌ها و ظرف‌هایشان را می‌شوید و یا جابه جایی مهمات را انجام می‌دهد، یا شهید بابایی که وارد قرارگاهی می‌شود و او را نمی‌شناسند و به جلسه راه نمی‌دهند، او هم چیزی نمی‌گوید و گوشه‌ای می‌نشیند و وقتی می‌فهمند که او عضو همین جلسه است می‌آیند و او را می‌برند داخل، این را با فردی مقایسه کنیم که اگر او را در جایی نشناسند عصبانی می‌شود و فحش می‌دهد و توقع دارد که همه دنیا مقابلش سر تعظیم فرود بیاورند به خاطر اینکه به جایی رسیده است.

یا مثلاً وزیر یا مسئولی که وقتی خبرنگار از او سؤالی می‌پرسد میکروفن او را پرت می‌کند یا کلمات نامناسبی که حتی در شان یک انسان معمولی هم نیست ادا می‌کند؛ البته قیاس این‌ها با شهدا کار درستی نیست چرا که هیچ وقت هیچ کسی را نمی‌توانیم با شهدا قیاس کنیم؛ ولی به خاطر اینکه بتوانیم جایگاه افراد را بهتر بشناسیم و جایگاه شهدا را بهتر درک کنیم، باید قیاس‌های خیلی معمولی را انجام دهیم و خیلی مسائل را درک کنیم.

رزمندگان ما با صلابت ایستاده بودند و سخت می‌جنگیدند و نگران خیلی از مسائل مانند تحریم و آب و نان نبودند؛ ولی عده‌ای می‌گویند مردم دیگر خسته شده‌اند برویم باب مذاکره را باز کنیم و مسائل را حل کنیم و فکر می‌کنند دشمنان ما کسانی هستند که با چند کلمه خوش و بش و چند تا صحبت زیبا و تبسم و لبخند به آن‌ها می‌شود مسائل را حل کرد، در صورتی که آن‌ها سقوط و شکست ما را می‌خواهند، آن‌ها می‌خواهند که ما برایشان نوکری کنیم، همان گونه که خیلی از ملت‌های دیگر را به چنین وضعی کشانده‌اند و امروز آن‌ها را می‌دوشند و به آن‌ها آسیب می‌رسانند. شهدا این را نشان دادن که باید در مقابلشان ایستاد.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت