روایت عبدخدایی از تئاتری که با نظارت رهبر انقلاب اجرا شد

کد خبر: 920370

محمدطه عبدخدایی مبارز دوران انقلاب و از مسئولان فرهنگی کشور در گفتگو با تسنیم به بیان خاطراتش از دوران مبارزه و همراهی با رهبر معظم انقلاب پرداخت.

روایت عبدخدایی از تئاتری که با نظارت رهبر انقلاب اجرا شد

خبرگزاری تسنیم: پای صحبت‌های او که می‌نشینی یک دنیا خاطره دارد. از دوران مبارزات اسلامی در مشهد تا دهه اول انقلاب که بیشترین مسئولیت‌ها را در وزارت فرهنگ و صدا و سیما داشت تا دهه هفتاد و انتخابات سال ۸۸

خانواده "عبدخدایی" را همه با نام محمدمهدی عبدخدایی عضو قدیم فدائیان اسلام می‌شناسند، اما این خانواده تاریخچه‌ای از مبارزات و فراز و نشیب است مانند محمدطه عبدخدایی.

محمدطه عبدخدایی متولد ۱۳۲۶ فرزند روحانی مبارز آیت‌الله شیخ غلامحسین تبریزی است. پدرش از روحانیون مبارز در جریان کشف حجاب بود. ارتباط پدر آن‌ها با آیت‌الله سید جواد خامنه‌ای پدر رهبر معظم انقلاب، این دو خانواده را به هم نزدیک کرد و از همان سال‌های کودکی با آیت‌الله خامنه‌ای ارتباط داشت و شاگرد ایشان در مسجد کرامت به شمار می‌رفت.

عبدخدایی که زندان کشیده زمان شاه است، برای ادامه تحصیل به هند می‌رود و با پیروزی انقلاب اسلامی، به ایران می‌آید. وی مسئولیت‌های مختلفی بعد از انقلاب داشت. اولین مسئول هنری رادیو، اولین مسئول صدا و سیما و خبرگزاری پارس در هند، اولین رئیس مرکز هنر‌های نمایشی کشور، بنیانگذار و دبیر اولین جشنواره تئاتر فجر، اولین مسئول فرهنگی ایرانیان خارج از کشور، معاونت وزیر و رئیس سازمان ایرانگردی و جهانگردی در دو دوره در سال‌های ۶۸ و ۸۱، رایزن فرهنگی در کشور‌های آرژانتین و اسپانیا از جمله این مسئولیت‌ها است.

بخش اول این گفتگو درباره دوران مسئولیت عبدخدایی در وزارت ارشاد خاتمی بود که می‌توانید اینجا بخوانید.

مشروح گفتگو با محمدطه عبدخدایی درباره فعالیت‌های انقلابی و خاطراتش از رهبر معظم انقلاب را نیز در ادامه می‌خوانید.

تسنیم: با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، در ابتدا مختصری درباره زندگی و خانواده خود بفرمایید و اینکه خانواده "عبدخدایی" از چه زمانی وارد مبارزه شدند؟

عبدخدایی: من در یک خانواده روحانی مبارز بزرگ شدم. پدر من تبعیدیِ زمانِ رضاخان بود و مادرم هم از یک خانوادۀ مجتهد، دختر آقانجفیِ معروف بود. در یک خانواده­‌ای بودم که از دو طرف روحانی بودند. پدر من آیت‌الله حاج شیخ غلامحسین تبریزی مدتی در نجف شاگرد آخوند خراسانی و مرحوم میرزا نائینی بود و بعد آمد قم که نهضت کلاه پهلوی و ماجرای رضاخان پیش آمد و ایشان به مشهد تبعید شد. بعد در مشهد خانمی که از تبریز با ایشان مهاجرت کرده بود -که مادر آقای مهدی عبدخدایی باشد- ایشان در جریان کشف ­حجاب شهید می­‌شود.

من در یک خانواده بزرگ متولد شدم و در این خانواده تردد امثال شهید نواب بود که آقا مهدی (محمدمهدی عبدخدایی) هم جذب فضای فدائیان اسلام شد. جریان مفصلی در خانۀ ما می­‌گذشت یعنی مسائلِ کاملاً سیاسی با فکر و ذهن من عجین شده بود تا حدود ۱۵ خرداد سال ۴۲. پدر و مادرم ارتباطی با پدر و مادر آقای خامنه‌­ای داشتند. حاج سیدجواد خامنه­‌ای رفیق پدر من بود. ایشان هم تبریزی بود و مهاجر مشهد بود، مادر ایشان هم دختر آیت‌الله سید هاشم میردامادی معروف به نجف­‌آبادی بود. ایشان دختر یک عالم بود و به تبع با مادر من در ارتباط بود و با هم دوست بودند. بعد از این ازدواج این دوستی مستحکم­‌تر شد یعنی ازدواج پدرم با مادرم و هم ازدواج حاج سیدجواد با دختر آقای میردامادی.

آقای میردامادی بسیار انسان ارزشمندی بود و در جریان مبارزه با کشف ­‌حجاب و مسجد گوهرشاد ایشان نقش مهمی داشت.

در جریانات ۱۵ خرداد، ارتباطات من هم با آیت‌الله سیدعلی خامنه­‌ای زیاد شد و ایشان آن زمان جزو طلبه­‌های به شدت فعال و روشن بودند، چیزی که متاسفانه مغفول مانده است، اینکه ایشان نویسنده است، ایشان صاحب قلم است، اهل شعر است، اهل فضل است، این‌ها متاسفانه در هیچ کلاسی بیان نشده است.

امام در جریان نهضتش یک کارِ مهمی که کرد این بود که شخصیت­های بزرگی آمدند با دانشگاه پیوند برقرار کردند یعنی آقای مطهری وارد دانشگاه می‌شود. او مرجع مسلم است یعنی اگر در حوزه می‌ماند قطعاً جزو مراجع تراز اولِ قم می‌شد و جای آیت‌الله بروجردی را می‌گرفت، اما ایشان حوزه را رها می‌­کند و وارد دانشگاه می­‌شود.

آقای مفتح، آقای باهنر و شهید بهشتی وارد دانشگاه می­‌شوند. این‌ها حوزه را به نوعی رها می‌­کنند، اما مُکلا نمی‌­شوند، پیوند حوزه و دانشگاه را حفظ می‌­کنند. در مشهد آیت‌الله خامنه‌ای نگاهِ روشنفکری دارد، جوانان را جذب می‌کند و نوع سلوک، رفتارش، نوع منش او، منشِ جاذبِ روشنفکران، جاذبِ جوانان، جاذب دانشجویان و دانش‌آموزان است.

این راهم بگویم آن زمان جریانات چپ مارکسیست را داشتیم که تبلیغات می‌­کردند، ولی در دانشگاه­ها از دهه ۱۹۶۰ به بعد یعنی ۱۳۴۰، ۱۳۴۵ کم­ کم بعد از نهضت امام، روشنفکری چپ آرام شد و یک مقدار افول کرد. قبل از آن اصلاً در دانشگاه نماز نمی‌­توانستید بخوانید و به عنوان یک آدم متحجر شما را مسخره می­‌کردند. اصلاً دانشگاه در تسخیرِ چپ‌­ها بود، روشنفکریِ جریانات دنیا در دست چپ­ها بود و نهضت­‌های انقلابی را نهضت­‌های چپ می­‌دانستند.

** شخصیت‌های بزرگ روشنفکری جذب آیت‌الله خامنه‌ای شدند

در مشهد و بعد در تهران، شخصیت­های بزرگ روشنفکری، مانند جلال آل­‌احمد، اخوان ثالث، دکتر شریعتی -که بنظر من عالم بزرگ علوی است- این‌ها همه جذب آیت‌الله خامنه‌ای شدند. این‌ها آدم­های بزرگ آن زمان بودند، جوانان را هم جذب می­ کردند، یعنی وقتی می­‌رفتید مسجد کرامت جز جوان نمی‌­دیدید، یعنی امام نهضتش را از آن حالت متدینین و بازاری­ها به دانشگاهی‌­ها کشاند و علتی که ماندگار شد این بود.

تسنیم: این نقش مهم آیت‌الله خامنه‌ای در نهضت، منحصر در مشهد بود یا در تهران هم همین مسیر را ادامه دادند؟

عبدخدایی: بله، در تهران، حسینیۀ ارشاد یا در هیئت انصارالحسین و جا‌های مختلف صحبت می‌­کردند و این نبود تنها در یک جا صحبت کند. آن روز‌هایی که ایشان در حسینیه ارشاد صحبت می­‌کردند همه جوانان و دانشگاهیان بودند لذا نهضت امام و نهضت اسلامی در مقابل نهضت مارکسیستی و نهضت کمونیسم -که نهضت روشنفکری خطاب می‌­شد- یک جریان روشنفکری به وجود آورد، اخوی‌­ام می­‌گفت: در جریاناتِ قبل از ۱۵ خرداد من تنها نمازخوانِ و روزه­‌گیر زندان بودم و بعد از ۱۵ خرداد این به تدریج نسبتِ ۳ به ۱ شد، البته ما مسلمانان ۱ بودیم و غیرمسلمان­ها ۳ بودند (غیرمسلمان­ها منظورم نمازنخوان‌­ها هستند)، اما در عین حال این نهضت رشد کرد، یکی از موثرترین افراد در رشد نهضت وجود آقای خامنه‌ای بود که ما هم با ایشان ارتباطات خانوادگی داشتیم.

من نهضت امام را به وسیله آیت‌الله خامنه‌ای شناختم و شروع کردم. یادم است روزی که آیت‌الله حسن قمی را در مشهد دستگیر می‌کردند، من با پدرم از مسجد بیرون آمدم که ایشان را وسط خیابان آن فلکه‌­ای که خراب شده، دستگیر کردند. جیب­‌های من پر از اعلامیه بود. شوهر خواهرم به من گفت: "تو جیب­‌هایت پر از اعلامیه است، می‌­خواهی چه کنی؟! جلوتر ممکن است تو را بگردند! " پدرم من را داخل مغازه­‌ای فرستاد و من یادم است تمام اعلامیه‌­ها را یکی یکی داخل انباری یک مغازه ریختم. همه این‌ها به دلیل وجود آقا بود که نهضت امام را از ایشان یاد گرفتیم و بعد هم جریانات روشنفکریِ دینی توامان با نهضت امام رشد کرد که منجر به انقلاب شد.

تمام ما تحت تاثیر جریاناتِ امام بودیم که از دهانِ آقا و جلسات خصوصی با آقا یاد گرفتیم، چون ما درس توحید با آقا داشتیم که صبح‌ها بعد از اذان صبح می‌­رفتم. علتش هم این بود که یک نگهبان جلوی خانه­‌شان در کوچه میلانی گذاشته بودند، من با دوچرخه می‌رفتم بغل دیوار می­‌ماندم و ایشان صبح در را باز می‌­کردند و داخل می‌رفتم. درس توحید هم خیلی برای من مفید بود بخصوص بعد در زندان که با بچه­‌های چپ در بحث بودیم، خیلی خیلی مفید بود.

** درس توحید آیت‌الله خامنه‌ای "زره" خوبی در زندان بود

تسنیم: در آن جلسات درس توحید چه کسانی بودند؟

عبدخدایی: من و یکی از دوستان می‌رفتیم که بعداً آن دوستم کمتر آمد و من به آقا گفتم من خجالت می­‌کشم تنها می­­‌آیم خدمت شما و وقت شما را می‌گیرم. ایشان گفتند من وقتی صحبت می­‌کنم دوست دارم حرف‌های من را یکی بفهمد و آن درس در زندان یک زره خوبی برای من شد. آن زمان با کمک آقا فعالیت‌های هنری مانند تئاتر هم در مشهد داشتیم.

تسنیم: این تئاتر‌ها ادامه همان تئاتر ابوذری بود که دکتر شریعتی آن را با کمک داریوش ارجمند روی صحنه برد؟

عبدخدایی: تئاتر ابوذر در تهران ابتدا اجرا شد. دو تئاتر در مشهد انجام شد که یکی تئاتر "باران" بود که مربوط به نماز بارانِ آیت‌الله آسیدمحمدتقی خوانساری بود که خیلی جالب بود و داوود کیانیان برادر رضا کیانیان طراحی کرد و رضا هم بازی می­‌کرد. آقا هم نظارت داشتند. این برای سال ۴۸، ۴۷ است. بعد از آن یک تئاتر دیگری به نام «پهلوان اکبر می­‌میرد» اجرا شد که در آن تئاتر دکتر شریعتی شرکت کرد. دکتر شریعتی آمده بود مشهد، آقا بر این تئاتر هم نظارت می­‌کرد بعد خیلی جالب بود در نمایش باران خیلی از باحجاب­‌ها آمدند تئاتر را ببینند. این تئاتر در سالن هلال­ احمر در مشهد بود و رضا کیانیان در هر دو بازی کرد. داریوش ارجمند و انوشیروان{ارجمند} هم بودند.

** انتشار اعلامیه "صدای جمهوری حکومت اسلامی" با کمک برادر آیت‌الله خامنه‌ای

تسنیم: ماجرای آن اعلامیه‌ای که شما و حسن آقای خامنه‌ای قبل انقلاب منتشر کردید چه بود؟ چرا این اعلامیه لو رفت؟

عبدخدایی: سال ۴۹ اعلامیه‌ای به نام «صدای جمهوری حکومت اسلامی» دادیم و این ۲ هزار اعلامیه خیلی با سختی چاپ شد. آن زمان منتشر کردن یک اعلامیه یعنی نقشه‌ها کشیدن و فضا را آماده کردن! مانند الان به این راحتی نبود، من یادم است وقتی می‌خواستیم اعلامیه را چاپ کنیم وسیله نداشتیم. اول فکر کردیم برویم از یک جا اِستنسر بگیریم، چون اِستنسر‌ها همه شماره داشت و ساواک می­‌دانست به چه کسی فروخته است و همه مشخص بود. مدارس و دانشگاه­‌ها داشتند یعنی جا‌های خاص این دستگاه را داشتند که برگه­‌های امتحانی را چاپ می­‌کردند، بالاخره ما یک دوستی داشتیم که فراش یکی از مدارس بود. من با پسرش دوست بودم او هم جزو گروه ما بود و شب قرار شد برود کلید را بردارد و و ما اعلامیه‌­ها را چاپ کنیم. ما ۲ هزارتا چاپ کردیم، این دو هزار تا را ما باید پخش می­‌کردیم، چگونه باید این‌ها را به دست مردم می­‌رساندیم؟

ما آمدیم لیستِ دانشجویان دانشگاه که قبول شده بودند پیدا کردیم، این اعلامیه­‌ها را داخل پاکت کردیم، آمدیم صفحه فوتی­‌های روزنامه را هم گرفتیم و اسم مرده‌ه­ا و آدرس خانه‌­شان را به‌عنوان مبدا نوشتیم. بعد یک مقداری هم لای مفاتیح گذاشتیم، ولی قرار شد بصورت دستی به ندهیم که البته در یک جریانی، یک نفر از ما دستی اعلامیه را داد و مشکل پیدا شد و اسفند ۵۲ به دنبال این اعلامیه من را گرفتند.

تسنیم: ساواک تهران شما را دستگیر کرد؟

عبدخدایی: بله؛ در این جریان یکی از ما لو رفت و ایشان ۳، ۴ ماه شکنجه را تحمل کرد. بعداً ساواک به وی برق می‌­زند که این برق او را بهم می‌­ریزد و ما را لو می‌دهد والا قصد لو دادن نداشت. بعد من آمدم تهران در کارخانه پشم­‌بافی شرق کار می‌­کردم که یک پذیرشی از آمریکا گرفته بودم و قرار بود بروم برای تحصیل که شاید مصلحت خداوند بود که نروم. علت اینکه کارخانه پشم­بافی شرق را انتخاب کرده بودم این بود که بتوانم با کارگران ارتباط نزدیکی برقرار کنم.

جلساتی با کارگران در خیابان شوش و کوچه مهدیه داشتیم که بعداً هم بعضی از آن‌ها هنوز هم به من تلفن می­‌کنند. من را در آن کارخانه دستگیر کردند من نفرِ آخر بودم. سیدحسن آقا و آقای توکلی را از مشهد دستگیر کردند و آن‌ها را از مشهد آوردند اینجا. بازجوی من هم کمالی بود، ما را کمیتۀ ضدخرابکاری بردند که من از همۀ جوانان خواهش می­‌کنم که امروز صحبت­های مختلفی می‌­شنوند، یک سَری به کمیتۀ ضدخرابکاری بزنند، یک سری به آن جریانات بزنند. ما به خاطر این عزیزان زندان رفتیم والا آن زمان ما اصلاً تصور نمی‌­کردیم این انقلاب پیاده‌­سازی شود.

تسنیم: بعد از کمیته مشترک کدام زندان افتادید؟ در زندان بیشتر با چه افرادی ارتباط داشتید؟

عبدخدایی: ما را گرفتند بردند کمیته ضد خرابکاری. بازجوی من کمالی بود، بازجوی حسن آقا هم کمالی بود، من حدود ۳ ماه شکنجه‌های مختلف ساواک را دیدم. خوشبختانه به همین اعلامیه ختم شد و به من ختم شد که بعد از دو سال محکومیت ما را زندان اوین بردند، یعنی سه ماه کمیته بودم بعد آمدم قصر.

در زندان قصر با پدر آقای شریعتی، مرحوم شجونی، موسوی لاری و آقای اکرمی بودیم. خیلی جالب است که انقلابیون ریشه‌­دار اصلاً مسئولیت­های مهم در کشور نداشتند و همه چیز به نام انقلابیون دارد تمام می‌­شود، ولی انقلابیون هیچ نقشی نداشتند. دغدغۀ اولیه داشتند و بعد کم‌­کم اکثراً آقایان حذف شدند. کجا انقلابیون رفتند سازمان ملل؟! کجا بانک مرکزی دست انقلابیون بود؟ آن روزی که ۵ دلار برای هر مسافر می­‌دادند کجا انقلابیون بودند؟ انقلابیون زندان‌­رفته و انقلابیونِ ریشه‌­دار با هم تفاوت دارند.

بنده پسر یک آیت­‌الله بودم، پدر من امام جمعه شهر بود، استاندار‌ها به دیدن او می‌­آمدند. نه نیاز مادی داشت نه چیز دیگری، چرا رفتم زندان؟ یا آقایان خامنه‌ای که آیت‌­الله زاده بودند، زندگیِ ساده و خوبی داشتند. چرا ما زندان رفتیم؟ ما در زندان فقیر کم داشتیم و اکثرا زندگی متوسطی داشتیم، چرا ما زندان رفتیم و شکنجه شدیم؟ غیر از اعتقاد به مردم و ظلمی که به مردم می‌­شد بود؟!

خلاصه بعد از دو سال محکومیت ما را آوردند زندان اوین. من را سال ۵۲ دستگیر کردند و سال ۵۴ من را زندان اوین آوردند. در اوین من ۵ روز مانده بود به آزادی‌­ام یک آقایی به نام آقای مجتهدی من را خواست و من هم رفتم پیش او. او ابتدا خیلی محبت کرد و آن زمان که من خیلی وقت بود چای با استکان نخورده بودم چای با استکان جلوی من گذاشت، چون چای داخل لیوان­های پلاستیکی به ما می­‌دادند. بعد به من گفت: ما از شما کاری نمی­‌خواهیم شما آیت‌­الله‌­زاده هستید و من وقتی پرونده شما را دیدم متاثر شدم. بعد گفت: وقتی شما آزاد شدید و رفتید استراحت کردید، بیایید در صدا و سیما با ما همکاری کنید شما فقط برنامه‌­های دینی را اجرا کنید، من گفتم من در این حد نیستم! وقتی دید من قبول نمی‌­کنم عصبانی شد و چای و نوشابه را برداشت و من را فرستاد داخل و به خاطر همین مساله من یکسال بیشتر در زندان ماندم.

روایت عبدخدایی از تئاتری که با نظارت رهبر انقلاب اجرا شد

تسنیم: در همان ایام با مارکسیست‌­ها هم در زندان برخوردی داشتید؟

عبدخدایی: ما در قصر با هم بودیم، با آقای کلانتر چند شب با هم بودیم که بعداً اعدام شد. در قرنطینه با این‌ها بودم من ­جمله با آقای لاهوتی، آقای تنکابنی نویسندۀ معروف، با آقای دولت‌­آبادی هم­بند بودم، ولی سلول تنها بودم. فقط دو سه شب با یک سارق مسلح در یک سلول بودیم که آن سارق مسلح فقیر بود و پدرش رفته‌­گر و کارگر میدان بوده انگشت پای او هم در رفته بود که من جا انداختم و یادم است نماز می‌­خواندم، بهترین جا برای نماز خواندن سلول بود (باخنده).

بعد آن زندانی گفت: من هم می­­‌خواهم نماز بخوانم، ولی بلد نیستم، گفتم یادت می­‌دهم کاری ندارد. گفتم برای چه می­‌خواهی نماز بخوانی؟ گفت، چون می­‌خواهم آزاد شوم، گفتم من نمی­‌خوانم آزاد شوم، گفت: پس برای چه می­‌خوانی؟ گفتم ما با یک جهان عظیمی می‌خواهیم ارتباط برقرار کنیم. راهِ ارتباط با جهان را نماز می‌­دانیم. ممکن است راه­های دیگری هم باشد، ولی راهِ ارتباطی ما نماز است، بعد او نمازخوان شد و حسن آقا می‌­گفت آن زندانی آمده بود بند ما و جزء مدافعان بچه‌­ها شده بود و من به او قرآن یاد می‌­دادم.

** بهزاد نبوی مارکسیست تروتسکیست بود

تسنیم: بهزاد نبوی هم آن زمان در زندان بود؟

عبدخدایی: بله بود، منتها بهزاد مارکسیست تروتسکیست بود و بند ۴ و ۵ بود و بعداً بچه مسلمان شد. جرم وی همکاری با مصطفی شعاعیان بود.

روایت عبدخدایی از تئاتری که با نظارت رهبر انقلاب اجرا شد

محمدطه عبدخدایی در زندان کمیته مشترک

تسنیم: بعد از آزادی از زندان، کجا رفتید و فعالیت‌های مبارزاتی‌تان چگونه ادامه یافت؟

عبدخدایی: بعد زندان رفتم هند. وقتی می‌­رفتم پدرم سفارش کرد "ما مبارزه کردیم به نتیجه نرسیدیم باید کارِ علمی کرد، مشت با درفش تحمل نمی­‌کند. " بعد من مشتم را گرفتم و گفتم "آقاجان ما مشت­مان را آنقدر نگه می‌­داریم که درفشش کج شود" که بعد از انقلاب که من از هند آمدم مشهد، رفتم پیش پدرم دستش را بوسیدم و ابراز ارادت کردم. ایشان به من گفت: با مشت درفش را کج کردی!

من قبل از آن، خدمت حضرت آقا رفتم و گفتم چند کشور می‌­توانم برای تحصیلات دانشگاهی بروم، من مدرسۀ علوی مشهد درس خواندم ـ. دیپلمم را مدرسه علوی گرفتم و رشته طبیعی خواندم. به ایشان گفتم یکی فرانسه و یکی هند، ایشان گفتند هند برو و واقعاً ایشان هندشناس است. بعد من رفتم هند، دانشگاه علیگر رشته جامعه‌­شناسی پذیرش گرفتم. بعد انجمن اسلامی در دانشگاه علیگر بود و انجمن اسلامی دهلی راه انداختیم.

تسنیم: از شخصیت‌های فعلی چه کسانی با شما در هند بودند؟

عبدخدایی: ما یکسری شمال بودیم، یکسری جنوب هند بودیم. شمالی­‌ها مانند آقای محمود میرلوحی (عضو شورای شهر) بعداً به انجمن پیوست یعنی این‌ها بعد از انقلاب آمدند و قبل از انقلاب نبودند، قبل از انقلاب آقای رضا میلانی با ما بود که یک دوره نماینده مجلس شد، برادرش هم که دکتر بود با ما هم‌­زندانی بود و پسرعموی آیت‌­الله میلانی است.

رفتم هند انجمن را راه انداختیم و بعد شروع کردیم به تظاهرات و مبارزه و در هند راحت بودیم. کسی برای تظاهرات و مبارزه کاری نداشت، چون هند یک کشور آزاد است و در حد تظاهرات مشکلی نداشتند. بعد یکسری بچه­‌ها در انجمن اسلامی جنوب بودند مانند آقای متکی، آقای شهید سرافراز بودند و ما هم با آن‌ها ارتباط داشتیم تا زمان انقلاب.

** نقشه‌کشی برای ورود به ایران از کوه‌های افغانستان با اسلحه

اصلاً تصورِ ما این نبود که به این سرعت انقلاب پیروز شود! ما می‌­گفتیم با حداقل نگاهی که داشتیم، ۵، ۶ سال مبارزه کنیم تا پیروز شویم اصلاً تصور این نبود. ما در زندان تصورِ این را نداشتیم که یک روزی حکومت اسلامی شود. خلاصه با بچه­‌های فلسطینی و افغانی صحبت کردیم که یک مقدار اسلحه از افغانستان بگیریم و از کوه­های افغانستان بیاییم مشهد و از مشهد بیاییم تهران. من از علیگر آمدم دهلی که دو ساعت راه است، آمدم دانشگاه دهلی و در خوابگاه نشسته بودم که با بچه‌­های انقلابی ملاقات داشته باشیم، من نماز مغرب و عشاء را می‌­خواندم دیدم یکی از دوستان ما رادیو دستش است دارد در سالن می­‌دود و فریاد می‌­زند "پیروز شدیم! " گفتم یعنی چه؟ گفت: یعنی ما پیروز شدیم! روز ۲۲ بهمن بود. همان جمله "این صدای انقلاب ملت ایران است" از رادیو پخش می­‌شد بعد گفتیم تمام بچه­‌های هند را دعوت کنید که برویم سفارت­ها را بگیریم.

بچه­‌ها کنسولگری را گرفته بودند یعنی روز قبلش کنسولگری بمبئی را گرفته بودند. بعد رفتیم سفارت، من با بچه­‌ها رفتم سفارت، اطراف سفارت پلیس بود، بعد بچه­‌های علیگر رسیدند، همینطور گروه گروه پیغام دادیم که بیایید و آمدند، صف پلیس را شکستیم رفتیم داخل که من از نرده رفتم بالا وارد اتاقِ سفیر شدم که فرار کرده بود. دو تا ساواکی هم آنجا داشت آن‌ها هم فرار کرده بودند، کاردار سفارت یک آقای شیرازی­ نامی بود، من وارد اتاق شدم او می‌لرزید، گفتم برای چه می‌­لرزی؟ ما کاری با شما نداریم. وقتی این رفتار من را دید دستور داد پلیس‌­ها رفتند و ما حفاظت سفارت را گرفتیم. ترس ما این بود که سلطنت­‌طلب‌ها بیایند سفارت آتش بزنند و یکی هم اینکه چپی‌­ها و مارکسیست­ها بیایند آنجا را بگیرند. نگرانی ما به خاطر این بود و گفتیم سریع بچه‌­ها آمدند، اسناد را حفظ کردیم، اما متاسفانه سنجابی گفت: از سفارت بیرون بیاییم و آن هم خیانتِ عظیمی بود که مغفول مانده است.

** خیانت عظیم کریم سنجانی به دانشجویان انقلابی خارج از کشور

تسنیم: دستور سنجابی چه بود؟

عبدخدایی: کریم سنجابی وزیر خارجه دولت موقت شد، گفت: بچه­‌هایی که داخل سفارت هستند بیرون بیایند، اسناد هم افتاد دست آدم­‌هایی که از قبل بودند.

تسنیم: شما آنجا به اسنادی رسیدید که ارتباطات پنهان برخی افراد را نشان بدهد؟ مانند اسناد لانه جاسوسی و...

عبدخدایی: بله دست یافتیم، ولی مجبور بودیم آن‌ها را همانجا بگذاریم، چون دستور داده بودند همه چیز را آنجا بگذارید و دستور از تهران برای ما مهم بود.

ما سفارت را گرفتیم و کنار هر کدام از این بچه­‌های سفارت یکی از افراد خودمان را هم گذاشتیم، ولی کارِ سفارت انجام می‌­شد اصلاً مانع کار سفارت نشد پلیس هم رفت و کم کم بچه­‌ها از نقاط مختلف به ما پیوستند. بچه­‌های جنوب بیشتر رفتند کنسولگری بمئی را گرفتند، شمالی­‌ها دهلی را گرفتند.

به عقیدۀ من یکی از خیانت‌­هایی که آقای سنجابی کرد این بود که گفت: سفارت را به افراد قبلی واگذار کنید که ما مجبور شدیم سفارت را واگذار کنیم و بیاییم. ما به همان افراد قبلی سفارت آقای شیرازی و ... دادیم و آمدیم و درنتیجه اسناد هم به دست ما نرسید. سفارت را بعد از ۱۵ روز تحویل دادیم. من با تعدادی از دانشجویان از طریق پاکستان و افغانستان -چون سازمان هواپیمایی تعطیل شده بود- آمدیم تا پیام قیامِ بچه­‌های هند را به امام برسانیم. آمدیم تهران و در تهران به وسیلۀ شهید عراقی و برادرم محمدمهدی عبدخدایی رفتیم قم و با امام ملاقات کردیم. اولین ملاقات من با امام آنجا بود.

** خاطره جالب از اولین دیدار با امام خمینی

تسنیم: حضرت امام در این دیدار چه فرمودند؟

عبد خدایی: امام خمینی از ما تشکر کردند و برای ما دعا کردند که مبارزات را در این مدت حفظ کردید و من یک گزارشی خدمت امام دادم و این دیدار برای من عجیب بود. من فرزند روحانی هستم و به هر حال مراجع مختلف آمدند منزل ما، بخصوص جریانات ۱۵ خرداد خدمت آیت‌الله میلانی می­‌رفتیم، اما اولین بار که می‌­خواستم جلوی امام حرف بزنم از عظمت ایشان دهانم خشک شد و نمی‌­دانم چرا و برای خودم عجیب بود، نمی­‌دانم چرا این حالت پیش آمد!

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت