اتفاقات زمان عثمان در حال تکرار در جامعهمان است/ پول هنگفت میگرفتند و مانور قدرت میدادند/یکی از اشراف 3 میلیون سکه طلا داشت!
زمان خلیفهی سوم یک اتّفاقی در جامعه به وجود امد همان چیزی که الآن هم درجامعهی ما اتّفاق افتاده است. سبک زندگی مردم عوض شد، الگوی مصرف تغییر کرد. ریخت و پاش شد. پولها را به مردم نمیدادند.
حجت الاسلام حامد کاشانی در سخنانی مهم به بیان نکاتی در مورد وضعیت سیاسی اقتصادی زمان خلیفه سوم پرداخته است که بخش هایی از آن به نقل از سایت وی در ادامه خواهد آمد:
زمان خلیفهی سوم یک اتّفاقی در جامعه به وجود امد همان چیزی که الآن هم درجامعهی ما اتّفاق افتاده است. سبک زندگی مردم عوض شد، الگوی مصرف تغییر کرد. ریخت و پاش شد. پولها را به مردم نمیدادند. یک دفعه مثلاً این آقا را دوست داشت یک دفعه سیصد تا سکه طلا به او میدادند. خوب این به کلی عوض میشد. مسعودی میگوید: الآن که سال ۳۳۲ است خانهی زبیر در کوفه معروف است. زبیر یک خانهای ساخته است سال ۳۳۲ ده تا کاروان داخل آن میرفتند. بعد میگوید: این خانهی زبیر فقط در کوفه نیست، در بصره و مصر. بصره کجا است، مصر کجا است. یعنی از لاس وگاس بگیر مثلاً جزایر… هر جایی که خوش آب و هوا بوده است.
وقتی چند نفر زمان خلیفهی سوم پول هنگفت گرفتند و اینها مانور قدرت میدادند تا روز گذشته همه با دور از محضر شما با خر سفید و سیاه و طوسی میرفتند، امروز طرف شتر میآورد شتر رو میکرد ساعت ده شب در خیابان مثلاً اندرزگو که پول آن پانصد تا شتر بود. یک شتر میآورد پانصد تا شتر پول آن بود. حالا شما برند آن را پیدا بکنید تاریخ ثبت کرده است شتر سرخ موی میآوردند، این برند بود. دیدید تلویزیون میگوید: این اسب ده میلیارد است و برادر او در فلان کشور است. این طور قیمت تعیین میکردند، پانصد شتر ارزش داشته است. بعد اینها میرفتند و میآمدند. خوب بقیه هم دوست داشتند. وقتی در جامعه رقابت و تنافع سر پول و ثروت بشود چه میشود؟ دیگر علم داری. علم چه ارزشی دارد. یک کیلو سبزی هم با آن نمیدهند. الاغ من مثلاً من اسب شیهه میکشد. اینها میشود، الگو اینها میشود ارزش.
عایشه وقتی در خیابانهای شهر راه میرفت سیصد تا غلام پشت و جلوی کجاوهی عایشه میایستند دور باش گوش باش میگفتند یعنی مرجع تقلید مردم مثل پاپ ژان پل دوم میآمد و میرفت. دیگر به مرجع مردم دسترسی نبود. حالا او را دیگر مرجع میدانستند. تاج ملکهی ایران را هم بر سر میگذاشت. تاخ طلا بر سر خود میگذاشت. تاجی که زمان خلیفهی دوم از پادشاهی ایران گرفته بود، امپراتوری ایران را شکسته بودند تاج او را آورده بودند و عایشه بر سر میگذاشت. حالا شما نگاه بکنید این زن آن پیغمبری است که اگر یک پردهی رنگی در خانهی او بود، به عنوان پیغمبری که حاکمیّت در دست او است و در آن زمان فقر در اسلام بود، حضرت وارد خانه نمیشود. ببین چقدر فضا فرق میکند.
عبدالرّحمان بن عوف از دنیا رفت. چهار تا زن داشت، یکی از زنهای او عجله داشت میخواست به شهر خود برود. دید اینها مدام دارند با تبر تکههای طلا را تقسیم میکنند تا بیایند یکی وزن بکند… چون مثل امروز نبود که مثلاً دستگاه باشد. تراز کردن آنها سخت بود. بعد هم طلا است گچ که نیست بگویی حالا یک مقدار آن هم، یک تکه آن هم بشود کم کرد، یک کیلو طلا است. این خسته شد گفت: من همینطور با شرع ارثیه خود را میفروشم.. یک سی و دوم اموال عبدالرّحمن بن عوف برای این زن بود. یکی آمد گفت: همینطور ندید ۸۶ هزار سکهی طلا میخرم. یعنی ۸۶ هزار دینار، یعنی ۸۶ هزار مثقال، یعنی ۸۶ هزار چهار گرم تا چهار و خردهای است چهار و ۲۴ صدم. ببین او چه کسی بود که اینقدر پول داشت نقد بدهد و ضرب در ۳۲ بکنید ببین چه میشود حساب بکنید بالای ده تن طلا میشود.
دیدگاه تان را بنویسید