به احمدی نژاد میگفتند نعمت زاده یاغی است/ ماجرای مصاحبه علیه احمدی نژاد و اخراج شبانه /در دولت اول خاتمی به مسائل اقتصادی کمتر عنایت شد/ماجرای درگیری با یک امام جمعه بر سر پالایشگاهی با نام آناهیتا/ستاد نداشتیم، مجبور شدیم برویم در یک آپارتمان متروکه! /ف
علت اصلی اخراج من، مصاحبه کوتاهی بود که با یکی از خانمهای جوان خبرنگار کرده بودم. این خبرنگار به من گفت آقای نعمتزاده گفته میشود آقای احمدینژاد رجایی زمانه است، ما که آن زمان به دنیا نیامدهایم، شما که زمان نخستوزیری ایشان وزیرشان بودهاید، نظرتان چیست؟ گفتم این را از من نپرس. خیلی اصرار کرد. گفتم من از جنبه مدیریت ایشان میگویم. مرحوم رجایی اهل مشورت بود، نظرخواهی میکرد، جلسه میگذاشت، به حرف دیگران گوش میداد، برخلاف او، آقای احمدینژاد خودمحور است. ساعت 11 شب من را اخراج کردند. منزل بودم که آقای نوذری تماس گرفت گفت مصاحبه شما را آقای رئیسجمهور دیده و گفته صبح دیگر نرو.
پایگاه خبری تحلیلی فردا:
روزنامه شرق گفتگویی تفصیلی با نعمت زاده وزیر سابق صنعت انجام داده است که بخش هایی از آن در ادامه خواهد آمد:
یادم است وقتی بنده و برخی دوستان دیگر را به مجلس معرفی کردند، یکی از نمایندهها مطرح کرد که این وزرا سیاسی نیستند و سابقه سیاسی ندارند و زندان نرفتهاند. آقای هاشمی فرمودند من خودم یکتنه کل مسائل سیاسی را حریف میشوم و اینها را برای کارکردن برای مردم انتخاب کردهام و همانجا اعلام کرد کابینه من کاری است. در هشت سال دولت آقای هاشمیرفسنجانی، از من دو سؤال در مجلس مطرح شد و در دولت یازدهم شاید بیش از 60 مورد سؤال در طول چهار سال مطرح شد! جالب است آن دو مورد را هم خوشبختانه مجلس نپذیرفت و هر دو سؤال را هم یک نفر پرسیده بود.
مدیریت هاشمی در سطوح بالا اختلافات را حل و فصل میکرد
آقای هاشمیطبا در کابینه شهید باهنر وزیر شدند. اوایل انقلاب، کاستیها خیلی زیاد بود. البته جنگ تحمیلی فضای کشور را بیشتر متوجه جنگ کرد و میشد گفت جنگ، همه ملت را در جهت پشتیبانی متحد کرده بود. آن زمان هم ما در صنایع دفاع مشغول پشتیبانی جنگ بودیم و مدتی هم در توانیر بودیم؛ باز در جهت رفع خرابکاریهایی که صدام به بار آورد. بنابراین از قبل از دولت آقای هاشمیرفسنجانی هم، من در مسیر صنعت بودم. خیلیها معتقد بودند جنگ وحدت را به وجود آورده و بعد از جنگ، احزاب و گروهها حقوقی را مطالبه خواهند کرد. به نظرم این کار به این صورت نشد. حتی من هم باور کرده بودم که مشکلات زیاد سیاسی- اجتماعی خواهیم داشت، اما واقعا مدیریت و درایت شخص هاشمیرفسنجانی بهگونهای بود که این وحدت و انسجام را حفظ کرد. مسائل را در سطوح بالا خودشان حلوفصل میکردند.
در دولت هاشمی مساله حادی نداشتم!
آقای هاشمی موج هدایت کشور را در دست داشتند. بهشخصه مسئله حادی را به خاطر ندارم که آن زمان مطرح شده باشد. البته در دوره دوم، مسائل سیاسی و اطلاعاتی داشتیم. مسئله قتلهای زنجیرهای مطرح شد که زیبنده نظام نبود. مواردی از این دست داشتیم که وارد جزئیات نمیشوم. بعضیها انتقاد میکردند که آزادی کمتر است. چون توجه به مسائل اقتصادی و سازندگی میشد، تا حدی به مسائل سیاسی نمیرسیدند، کمی هم تحتالشعاع قرار گرفته بود.
آقای خاتمی که تشریف آوردند، شاید در سه، چهار سال اول دوره ایشان بیشتر مباحث آزادی سیاسی و اجتماعی مطرح شد که به نظرم خوب بود اما در دوره اول به مسائل اقتصادی کمتر عنایت شد که جنبه منفی دولت اول ایشان است. خاطرم هست خدمت ایشان رسیدم، عرض کردم فضای سیاسی لازمه کار است اما اینکه فقط به این مورد پرداخته شود، کافی نیست. حتی بعضی از ما انتقاد میکردند. گفتم مردم نان، آزادی و کار میخواهند. ایشان خوشبختانه در دور دوم طبق آمار و اطلاعات فضا را برگرداندند. ضمن اینکه آزادی سیاسی ادامه داشت، بحثهای اقتصادی هم مطرح شد.
گفتند چون از ناطق حمایت کرده صلاح نیست در کابینه خاتمی باشد
پیشنهاد این بود که جزء کاندیداهای وزارت صنعت در دولت آقای خاتمی باشم. در آنجا یکی از بزرگواران گفته بود فلانی چون مصاحبهای کرده و از آقای ناطقنوری حمایت کرده، صلاح نیست آقای خاتمی او را انتخاب کند. آقای خاتمی در آن جلسه نبود. ایشان گروهی را برای تعیین وزرا مشخص کرده بودند. آنجا گفته بودند که چون من در مورد آقای ناطق مصاحبه کردهام، به مصلحت نیست...
مشورت برای این بود که هرکسی عقیدهاش را بگوید. شاید هم حرفشان منطق داشت که بالاخره نعمتزادهای که از آقای ناطق حمایت کرده، شاید علیه آقای خاتمی باشد؛ با اینکه من قبل از انقلاب نسبت به آقای خاتمی ارادت داشتم و ایشان خانواده من را خوب میشناخت. حتی آخر دوره دوم که خدمت ایشان رسیدیم، از سوی یکی از بستگانمان که با ایشان سالها در خارج از کشور زندگی کرده بودند، خبر رسید که ایشان گفتهاند یکی از مواردی که در دولت بینصیب بودیم، حضور ما (نعمتزاده) در کابینه بود.
دعوت به دولت احمدی نژاد
اوایل دولت آقای احمدینژاد بود که آقای وزیریهامانه من را به ناهار دعوت کرد و گفت میخواهم همان کاری را که در پتروشیمی کردید، در پالایش و پخش هم انجام دهید. گفتم اجازه دهید کار قبلی را ادامه دهیم، تازه یاد گرفتهایم. گفت سوخت بسیار مهم است. شدیدا با بحران سوخت مواجهیم و باید در این حوزه سرمایهگذاری شود. حتی خانمم هم به این کار رضایت نداشت. خانمم میگفت: هشت سال در پتروشیمی جانکندهای، میخواهی دوباره از صفر شروع کنی؟ از ما نمیترسی از خدا بترس، باید به خانواده هم برسی. به آقای وزیری گفتم: همسرم مخالف است. گفت راضیکردن ایشان با من. شب که به خانه رفتم، همسرم گفت آقای وزیریهامانه با من تماس گرفته که تو چرا مخالفت میکنی. بالاخره به آنجا رفتم و حدود سه آنجا سال بودم.
از روز اول طرحهای جدید را شروع کردیم. ستاره خلیج فارس که بخشی از آن را آقای رئیسجمهور بهتازگی افتتاح کردند، از تأسیس شرکت و شروع و مشارکت 50درصدی با خارجیها آنجا حضور داشتم و باید سالها قبل راه میافتاد؛ اما نشد. برای بهینهسازی تمام پالایشگاهها و اصلاح سوخت قرارداد بستیم. همین یورو4 که امروز تولید میشود، قراردادی است که آن زمان بستیم و شروع شد. چند پالایشگاه دیگر را هم از صفر شروع کردیم؛ اما متأسفانه کارش پیش نرفته است. معتقدم نباید این همه نفت خام را خام صادر کنیم، باید پس از تبدیل به فراورده صادر کنیم. این امر در سیاستهای 24گانه مقام معظم رهبری درباره اقتصاد مقاومتی صراحتا ذکر شده است و بالاخره باید انجام شود. کشور باید در این زمینهها جدیتر باشد. برخی از بیرون و نهاد ریاستجمهوری امرونهی میکردند که چه کسی را بگذار و دیگری را بردار.
بله، میگفتند مدیرعامل فلان پالایشگاه را عوض کن و دیگری را بگذار. میگفتم این کار تخصصی است و این فرد 25 سال در این صنعت حضور داشته و کار را میداند. برای همین او را انتخاب کردهام. نمیتوانم از خیابان کسی را بیاورم. در همه پستها میتوان این کار را کرد؛ اما پالایشگاه، فنی است و یک بیاحتیاطی میتواند منجر به آتشسوزی و کشتار شود.
گفتند توهین به امام کرده است و باید اخراج شود
یکی از بزرگواران که در شورای نگهبان اکنون حضور دارند، تماس گرفتند و فرمودند فلانی به امام بیاحترامی کرده و باید او را از این سمت بردارید. آن زمان آقای نوذری وزیر بود. گفتم آن فرد چنین آدمی نیست که به امام توهین کند. آقای نوذری دو، سه بار گفت اگر این کار را نکنید، از راه دیگری وارد میشویم. رفتم نزد حاجآقایی که به نقل از او طرح شده بود که آن فرد، به امام توهین کرده. گفتم حاجآقا، شما این حرف را زدهاید؟ گفتند بله. پرسیدم شما این فرد را دیدهاید؟ میشناسید؟ گفتند نه. گفتم پس چرا این حرف را میزنید. گفتند فلانی به من زنگ زده و کاملا مورد اعتماد است. گفتم مطمئن هستید اشتباه نکرده؟ گفت اشتباه نمیکند. مدیر را نزد آن آقا در شهرستان فرستادم و گفتم درست است که تو با فلانی صحبت کردهای و درباره من چنین حرفهایی را زدهای؟ آن شخص گفته بود انجمن اسلامی فلانجا این حرفها را به ما گفتهاند. پیگیری کردیم و متوجه شدیم آن فرد دنبال گرید بوده و ما به او صلاحیت آن را اعطا نکرده بودیم. برای همین در پی برکناری آن مدیر برآمده بود.
میخواهم بدانید اتفاق میتواند بیفتد. به این مدیر گفتم از ایشان خواهش کن تماس بگیرد و بگوید این حرف درست نبوده و با واسطه شنیده بودم؛ چون مورد وثوق بود. زنگ زدند و گفتند. اواخری بود که هنوز اخراج نشده بودم. یک هفته بعد از اخراج من آن فرد را جابهجا کردند. کاری ندارم که مسلمان است یا نه، حزباللهی است یا راست و چپ، حق یک انسان را به ناحق از بین برده و بیآبرویش کردیم. این کارها اگر به نام اسلام و دین تمام شود، خیلی بد است. بر این عقاید از اول انقلاب محکم ایستادهام و سعی کردهام از حرف حق حمایت کنم، شاید هم قصور داشته باشم.
ماجرای درگیری با امام جمعه
در کرمانشاه پالایشگاه آناهیتا را تأسیس کردیم. معمولا دنبال احیای فرهنگ و تاریخ گذشته هستم. به نظر من اینها به کارهای اقتصادی هویت میدهد. آقای نوذری وزیر به من گفت امامجمعه آنجا اصرار دارد این نام طاغوتی است و باید عوض شود. گفتم کجای نام آناهیتا طاغوتی است؟ آناهیتا الهه آب است و نشان میدهد که ما تاریخ داریم. دوباره که به من دراینباره تذکر دادند، گفتم از قول من سلام برسانید و بگویید تا حکم شرعی و قانونی تعویض نام را به من ندهید، این کار را نمیکنم. گفت در نمازجمعه میگویم. گفتم بگویید. در نمازجمعه گفت، من هم در مصاحبه اظهارات امامجمعه را رد کردم. امروز هم اسم آنجا آناهیتاست؛ اما متأسفانه همانطور مثل قبل مانده و کسی کار را ادامه نداده که اگر ما بودیم، قطعا امروز دودش درآمده بود. پالایشگاه کرمانشاه خیلی کوچک و قدیمی است و وسط شهر است و قابل نوسازی و بازسازی نیست. هدفمان این بود که آنجا را تبدیل به پارکی برای مردم کنیم؛ چون درختهای انبوه دارد و ساختمانهایش را هم میتوان تبدیل به موزه کرد تا شهر هویت تاریخی پیدا کند که متأسفانه چنین نشد. امیدوارم آیندگان پالایشگاه آناهیتا را بسازند.
اخراج در زمان احمدی نژاد
یکی از مواردی که من را از شرکت ملی پالایش و پخش اخراج کردند، بخشنامهای بود که همه پیمانیها را رسمی کنید. حساب کردم دیدم 30 هزار نفر را در وزارت نفت باید رسمی کنیم. چقدر تلاش کردیم این بخش را بنا به سیاستهای دولت قبل، برونسپاری کنیم. در برنامه سوم و چهارم آمده بود که این کار را بکنیم. تمام پرسنل احترام دارند، اما نمیشود همه را رسمی کرد. میخواستند حتی کارگر بخش فضای سبز را هم رسمی کنیم. در وزارتخانه مرتب مخالفت میکردم، بههمیندلیل به رئیسجمهور وقت مرتب میگفتند نعمتزاده یاغی است. گفتم به مصلحت دولت نیست که این افراد را حقوقبگیر دولت کنیم. آنموقع، فردا باید پیمانی دیگری بگیریم. ایشان آنجا از دست من کمی ناراحت شد. البته ما روش مندرآوردی داشتیم. گفتیم کسانی که حداقل یک سال کار کردهاند و حداقل مدرک کارشناسی دارند، آزمون میگذاریم، اگر پست خالی بود، بهترتیب نمرات جذبشان میکنیم؛ بنابراین بهجای دو هزار نفر مثلا صد نفر را انتخاب کردیم، ولی حق کسی هم ضایع نشد و آنها هم به کارشان ادامه دادند.
یکی از دلایل اخراج من این بود؛ اما علت اصلی، مصاحبه کوتاهی بود که با یکی از خانمهای جوان خبرنگار کرده بودم. این خبرنگار به من گفت آقای نعمتزاده گفته میشود آقای احمدینژاد رجایی زمانه است، ما که آن زمان به دنیا نیامدهایم، شما که زمان نخستوزیری ایشان وزیرشان بودهاید، نظرتان چیست؟ گفتم این را از من نپرس. خیلی اصرار کرد. گفتم من از جنبه مدیریت ایشان میگویم. مرحوم رجایی اهل مشورت بود، نظرخواهی میکرد، جلسه میگذاشت، به حرف دیگران گوش میداد، برخلاف او، آقای احمدینژاد خودمحور است. ساعت 11 شب من را اخراج کردند. منزل بودم که آقای نوذری تماس گرفت گفت مصاحبه شما را آقای رئیسجمهور دیده و گفته صبح دیگر نرو. گفتم خدا را شکر راحت شدم.
ناگفته های ستاد انتخاباتی روحانی
آقای روحانی به من گفتند میخواهم کاندیدا شوم، شما مسئولیت ستاد را بر عهده بگیرید. عرض کردم من همهکار کردهام جز این یک کار (با خنده) زیاد بلد نیستم. خلاصه تشکر و عذرخواهی کردم. فردای آن روز بعضی دوستان تماس گرفتند و گفتند نشستی داشته باشیم. دکتر واعظی و دکتر ترکان هم بودند. این دو بزرگوار در مرکز مطالعات استراتژیک با آقای روحانی همکاری میکردند. بالاخره به آن مرکز رفتم و یکی، دو ساعت با من صحبت کردند و سعی کردند من را متقاعد کنند. گفتم شما که نزدیک آقای دکتر هستید، این مسئولیت را بپذیرید، ما هم کمکتان میکنیم. گفتند نظر آقای روحانی بر شماست. به اجبار گفتم چشم. خدمت آقای روحانی رفتم. گفتم من ناشی هستم در انتخابات شهردار، فرماندار و کسی دیگر کار نکردهام، ولی تا حدی مدیریت بلد هستم، چشم همکاری میکنم.
گفتیم نداریم دیگر، نمیتوانیم برویم گدایی کنیم
از دوستان دیگر که در ستاد مرکز مطالعات استراتژیک بودند، قول گرفتم که کمک کنند. خوشبختانه این حرکت شروع شد. درحالیکه نه یک ریال داشتیم، نه بودجهای داشتیم. شاید باورتان نشود آپارتمانی را که سالها متروکه بود کسی به ما معرفی کرد که مربوط به بخش خصوصی بود. حتی کلید را پیدا نکردیم و قفل را شکستیم و دیدیم پر از خاک است. آنجا را گرفتیم و تمیز کردیم. حتی خودم یک نقاش را بردم که پنجشنبه و جمعه نقاشی کند. حتی یکسری وسیله از منزل بردم، مثل مبل و یخچال که ستادی شکل بگیرد. خیلی هم مسخرهمان میکردند و میگفتند با این کارها نمیتوان ستاد تشکیل داد. گفتیم نداریم دیگر، نمیتوانیم برویم گدایی کنیم. خوشبختانه خدا کمک کرد کمکم ساختمانی نصفهکاره را که بزرگتر بود به ما دادند که آب، برق، گاز، تلفن و آسانسور هم نداشت.
دفترمان طبقه هشتم بود و هر روز با پله بالا میرفتیم، ولی چون مردم علاقه داشتند که تحولی در کشور انجام شود، با وجود اینکه آقای روحانی بین مردم خیلی شناختهشده نبودند و فقط تحصیلکردهها و فرهیختهها ایشان را میشناختند، توانستیم کار را کلید بزنیم. برخی میگفتند شما میخواهید چه کار کنید؟ روستاها و شهرستانهای کوچک اسم آقای روحانی را هم نشنیدهاند. گفتیم خدا کریم است. خوشبختانه همه مردم دست به دست هم دادند، صحبتهای آقای روحانی هم بسیار جذاب بود. الحمدالله انتخابات انجام شد و ایشان رأی آوردند و پیروز شدند. خاطرات این دوره میتواند یک کتاب باشد.
فقط آب خوردن داشتیم!
واقعا یکی از بیشترین انتقادات از شهرستانها و دوستان نزدیک این بود که میگفتند شما بیخود تلاش میکنید. گفتم اینها فایده ندارد. حضرت امیر میفرمایند اگر حق یک طرف باشد و آنجا یکی، دو نفر بیشتر نباشد و طرف دیگر جمع بزرگی باشند، باز باید به طرف حق بروید. ما حرکتمان را انجام میدهیم و خدا نتیجه را خواهد داد. یادم نمیرود جلسهای داشتیم چند نفر آمده بودند، تابستان هم بود. گفتند شما آب خوردن هم تعارف نمیکنید، جاهای دیگر با چای و شیرینی و ناهار و شام پذیرایی میکنند، گفتم آب خوردن هم نداریم. فردای آن روز دیدم هزار تا آبمیوه و بطریهای کوچک آب برایمان فرستادند. واقعا امکاناتمان تا این حد کم بود.
یکی از امضاهای هزینه ستاد با من بود. ما با کمترین هزینه و شاید باور نکنید کمتر از سه میلیارد تومان انتخابات را برگزار کردیم. حتما از بین هشت کاندیدا کمهزینهتر و پرثمرتر بودیم که این لطف خداست. خیلیها میآمدند که اگر کمک نیاز دارید، اعلام کنید. با خودم فکر میکردم شاید بعدا از ما انتظاری داشته باشند، میگفتم نیازی به کمک نداریم. حتی یک نفر گفت من که میدانم شما نیاز دارید، گفتم ما بینیازیم؛ مثلا یک چاپخانه میگفت من پوسترهایتان را رایگان چاپ میکنم. میدیدیم واقعا از ته دل میگوید، میگفتیم چاپ کن. یکی میگفت ما کاغذ پوسترها را میتوانیم تأمین کنیم یا برایتان عکس بگیریم. از کسانی که با طیب خاطر به میدان میآمدند کمک میگرفتیم.
ستاد هاشمی پول مردم را خورده بود!
در رقابتهای انتخاباتی آقای هاشمی - آقای احمدینژاد، در میدان ونک که بودم، آقایی من را صدا کرد و گفت هنوز پول غذای ما را ندادهاند. معلوم شد رستورانی برای یکی از ستادهای آقای هاشمی یکی، دو هفته غذای مجانی داده و وقتی آقای هاشمی رأی نیاورده، از من که نقش مستقیم در ستاد نداشتم، نه عضو و نه رئیس ستاد بودم؛ اما میدانست وزیر آقای هاشمی بودم، مطالبه پول یک هفته ناهار را میکرد. پرسیدم کدام ستاد بوده است؟ یک یادداشت نوشتم که پول ناهار را بپردازند؛ یعنی ایشان به خاطر پول ناهاری که به ستاد داده، لابد بعدا انتظار فلان مجوز را داشته است. اینها را متوجه میشویم. آن زمان دقت نشده بود و از او ناهار قبول کرده بودند. منِ نعمتزاده چنین مواردی را قبول نمیکردم.
برخی دستگاهها ما را خیلی اذیت کردند
برخی دستگاهها ما را خیلی اذیت کردند.میگفتند فلان افراد نباید به ستاد بیایند. میگفتند فلانی اهل نفاق است. مرتب ما را میبردند که توجیه کنند ما هم نمیرفتیم و تعطیلمان میکردند. یک روز دیدم ممکن است اذیتمان کنند، به آدرسی که داده بودند، رفتم. آدرس یک خانه ناشناخته بود. دیدم یک مرد چاق با سه انگشتر در دست نشسته و تسبیح میچرخاند. چند نفر دیگر هم بودند. شروع به توجیه ما کردند که چه کسانی رفتوآمد کنند. گفتیم اینجا ستاد است. من که نمیدانم چه کسی رفتوآمد میکند. ممکن است فرد مقدس و قاچاقچی هم بیاید. نه حراست داریم و نه نگهبان دم در است. دو نفر از کسانی را که بعدا وزیر شدند، میگفتند افراد ناجوری هستند و نباید به ستاد راه بدهید. گفتم اینها که از مجموعه خودتان هستند. چرا این حرفها را میگویید. به من چرا میگویید. بگویید دستگاههای اطلاعاتی سراغشان بروند. گاهی بچهها را در زمان سخنرانیها دستگیر میکردند که با تماسگرفتنها آزادشان میکردیم. یک بار در جماران یک عده از جوانان را گرفتند. غیر از بحث انتخابات، همزمان با چهلم یا فاتحه خانم حضرت امام بود. دقیق یادم نیست. مراسمی در جماران بود و خبر رسید که بعد از مراسم بچهها را دستگیر کردهاند. تا صبح دنبال آزادی بچهها بودیم.
ماجرای وزارت در دولت روحانی
وقتی انتخابات به نهایت رسید، جلساتی میگذاشتند که باید چه کار کنیم. اینکه سیاستها و اولویتها در دولت آینده چه باشد. ما هم بهعنوان مطلع و پیشکسوت دعوت میشدیم که نظر بدهیم. منجر به این شد که آقای روحانی به من گفتند میخواهیم شما وزیر صنعت شوید. گفتم آقای دکتر من که قول همکاری داده بودم؛ اما من بازنشسته شدهام. ایشان اصرار کردند و من اسم دو، سه نفر را بردم. گفتم شما هرکدام از اینها را انتخاب کنید، قول میدهم کمکشان کنم. متوجه شدم خیلی راضی نیستند؛ اما من عذرخواهی کردم و اسامی و سوابق را گذاشتم.
دو روز بعد تماس گرفتند و در دیداری که داشتیم، گفتند من بررسی کردهام، در این شرایط این افراد نمیتوانند کار شما را انجام دهند و خودتان باید باشید. آنجا بود که من تسلیم شدم و قبول کردم در خدمتشان باشم. شرایط خیلی سختی بود. همانطور که گفتم، در انتخابات در فشار بودیم. زمانی که به وزارتخانه صنعت رفتم، هم چنین فضایی بود. بعضیها کارهایی را شروع کرده بودند، به خاطر رفاقت. جالب است هیچوقت یادم نمیرود یکی از کسانی که چند سال قبل، در خیابانها با موتور مردم را دنبال میکرد، دیدم پروژهای را اجرا میکند و صنعتگر شده است! یکی، دو بار او را خواستم، اول نمیآمد؛ اما در نهایت آمد.
دیدگاه تان را بنویسید