ماجرای خوابی که حسین شریعتمداری در حرم امام رضا (ع) دید

کد خبر: 848602

خجالت می‌کشیدم از حضرت امام رضا (ع) بلیت بازگشت بخواهم! به محل اقامتم برگشتم. آن‌شب خواب دیدم که در صحن مطهر حضرت ایستاده‌ام. شخصی از حرم خارج شده و به سویم آمد. یک بلیط اتوبوس به دستم داد. تاریخ حرکت روز یکشنبه ساعت ۵ بعدازظهر بود...

ماجرای خوابی که حسین شریعتمداری در حرم امام رضا (ع) دید

خبرگزاری فارس: خجالت می‌کشیدم از حضرت امام رضا (ع) بلیت بازگشت بخواهم! به محل اقامتم برگشتم. آن‌شب خواب دیدم که در صحن مطهر حضرت ایستاده‌ام. شخصی از حرم خارج شده و به سویم آمد. یک بلیط اتوبوس به دستم داد. تاریخ حرکت روز یکشنبه ساعت ۵ بعدازظهر بود...

بعدازظهر یکی از روز‌های تابستان ۵۳ بود، به دماوند رفته بودم. مرحوم حاج حسن آقای میرزایی از برادران متدین و انقلابی باعجله به دیدنم آمد و پرسید: با مینی‌بوس آمدی؟ و یک کیف مشکی دستت بود؟ با تعجب گفتم آره، چطور مگه؟ گفت: بچه‌ها بی‌سیم ساواک را شنود کرده‌اند. ساواک تهران خبر آمدنت را به ساواک دماوند اطلاع داده و تأکید کرده که مراقب تو باشند و چنانچه حرکت مشکوکی دیدند، بازداشتت کنند و به تهران بفرستند.

قرار شد مدتی آفتابی نشوم به‌طوری که رنگ و بوی پنهان‌شدن هم نداشته باشد تا باعث حساسیت بیشتر ساواک نشود. به تهران برگشتم و خانه را از جزوه‌ها و کتاب‌هایی که از نظر رژیم ممنوعه بود، تخلیه کردم و به پدر و مادرم که هردو به رحمت خدای مهربان پیوسته‌اند گفتم برای زیارت امام رضا «علیه‌السلام» به مشهد می‌روم.

آقای اصغر نوروزی، پسر عمه‌ام که فرهنگی بود ـ. ایشان از جوانان انقلابی و زندانِ سیاسی‌کشیده بود که بعد‌ها معاون شهید رجایی در وزارت آموزش و پروش شد ـ. با خانواده برای زیارت به مشهد رفته و خانه‌ای اجاره کرده بودند. نزد آن‌ها رفتم. چندروزی را در مشهد به پابوسی امام‌الرئوف «علیه‌السلام» گذراندم که در آن‌موقعیت، حال‌وهوای ویژه‌ای داشت. روز دوشنبه همان هفته باید حتماً به تهران بازمی‌گشتم؛ قرار ملاقات داشتم. ماجرا به پیام‌های حضرت امام «ره» مربوط بود که حجت‌الاسلام والمسلمین جناب آقای شاکری ـ. استاد کنونی حوزه علمیه مرحوم آیت‌الله مجتهدی ـ. از رابط نجف اشرف دریافت کرده و قرار بود به اطلاع دوستان برسد.

روز شنبه به منطقه‌ای که دفتر و گاراژ اتوبوس‌های مسافربری بود رفتم و به همه آن‌ها سر زدم. هیچ‌کدام جای خالی نداشتند. حتی صندلی بغل دست و روی بوفه هم که آن‌روز‌ها مرسوم بود، جا نبود. برای یک‌هفته بعد هم بلیت فروخته بودند. با نا امیدی به حرم مطهر رفتم. این حدیث شریف را به خاطر داشتم که خدای مهربان به حضرت موسی «ع» فرموده بود: نمک آشت را هم از من بخواه. اما خجالت می‌کشیدم از حضرت امام رضا «علیه‌السلام» بلیت بازگشت بخواهم! به محل اقامتم برگشتم. آن‌شب خواب دیدم که در صحن مطهر حضرت ایستاده‌ام. شخصی از حرم خارج شده و به سویم آمد. یک بلیط اتوبوس لِوان‌تور ـ. از شرکت‌های مسافربری معروف آن‌زمان ـ. به دستم داد. تاریخ حرکت روز یکشنبه ساعت ۵ بعدازظهر بود. صبح فردا باعجله به محل استقرار گاراژ‌های مسافربری رفتم. همه‌جا شلوغ و پر ازدحام بود. یک‌راست وارد دفتر اتوبوسرانی لوان‌تور شدم. متصدی فروش بلیت به نفر جلویی من که او هم برای یک نفر بلیت می‌خواست، پاسخ منفی داد. تردید کردم که تقاضایم را مطرح کنم، ولی به یاد خواب دیشب افتادم و گفتم: آقا! یک نفر برای تهران. انگار نه انگار که در اندرون من چه می‌گذرد! خیلی عادی گفت: ساعت ۵ و نیم بعدازظهر امروز؛ و بلیط را صادر کرد و به دستم داد. ساعت حرکت بلیتی که دیشب در خواب دیده بودم ۵ بعدازظهر بود و این یکی ۵ و نیم بعدازظهر! با خود گفتم حتماً در خواب ساعت حرکت را اشتباه دیده‌ام!

بعد از ظهر به گاراژ لوان‌تور رفتم. چنددقیقه‌ای از رسیدنم نگذشته بود که دیدم آقای مرتضی الویری وارد شد. آقامرتضی چندماه قبل در رشته مهندسی برق از دانشگاه صنعتی شریف فارغ‌التحصیل شده بود، ولی چون سابقه زندان سیاسی داشت، سرباز صفر شده و به بیرجند فرستاده بودندش. حالا به مرخصی آمده بود. مانده بودیم که با یک بلیت چه کنیم؟ من بروم یا او؟! چنددقیقه بعد یکی از دوستان مشترکمان که راننده اتوبوس بود با اتوبوسش وارد گاراژ شد. آقارضا شش‌هفت سالی از ما بزرگتر بود و در همان شرکت لوان‌تور کار می‌کرد. با دیدن من و مرتضی مشتاقانه به طرفمان آمد و بعد از حال و احوال وقتی از ماجرا باخبر شد گفت: الان قضیه را حل می‌کنم. به درون دفتر گاراژ رفت و متوجه شد که همه صندلی‌های اتوبوسش فروخته شده است. گفت:، ولی صندلی بغل دست مال خودم است؛ مرتضی با من بیاید و حسین هم که بلیط دارد. ساعت حرکت آقارضا ۵ بعدازظهر بود. آقای الویری به من گفت: من به زیارت نرفته‌ام؛ تو با سرویس ساعت ۵ برو و من با ۵ ونیم که در این فاصله به زیارت بروم... و این‌گونه من در همان ساعت پنجی که در خواب دیده بودم عازم تهران شدم.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت