سرویس سیاسی فردا؛ رضا حیدری: اصولگرایی همانند اصلاح طلبی واژه جدیدی در ادبیات سیاسی ایران است و تاریخ طولانی ندارد. برخلاف واژه اصلاح طلبی که همیشه نوعی انتقاد به شرایط را در دل خود دارد، اصولگرایی همیشه یک واژه محافظه کار بوده و هر طور که بخواهیم آن را تعریف کنیم نهایتاً به چهارچوبی مشخص خواهیم رسید که امکان تحول در آن را اگر نگوییم غیر ممکن، اما سخت و زمان بر میکند.
هر چند واژه اصولگرایی جدید است، اما میتوان آن را نمایی تازهتر و جدیدتر برای جریان مذهبی ایران دانست که سابقه بسیار طولانی در سیاست ورزی، اصلاح طلبی و انقلابی گری دارد. این واژه را میبرگفته از دعوای «اصولیون و اخباریون» در فقه شیعه دانست. از این منظر، فقه اصولی به دنبال پویایی در مقابل اخباریگری است و زندهتر محسوب میشود، اما وقتی این واژه به عالم سیاست میآید محافظه کار و غیر قابل انعطاف نشان میدهد.
شاید یکی از دلایل آن هم این باشد که توانست چتری فراگیر برای گروههای متعددی باشد که به نوعی در پیروزی انقلاب اسلامی نقش داشته اند. از حوزوی ها-با تعدد نگاهها و گرایشهای خاص به خودشان- تا نیروهای اجراییِ انقلابی. تعدد دیدگاه موجب احتیاط در بیان آن هم میشود.
وجه اشتراک همه این گروهها هم علاقه به اصول اساسی انقلاب اسلامی است که بیشتر آن از سوی امام راحل (ره) تبیین شده است، اما در پارهای از مسائل جدید که حدوث آن به بعد از رحلت امام (ره) بازمیگشت، چون قالبِ از پیش تعیین شدهای برای تحلیل آن رویدادها و مسائل وجود نداشت، نوعی واهمه شکل گرفت، واهمهای که با تعلل همراه شد و در نهایت محافظه کاری از دل آن بیرون آمد.
پس از انقلاب و با طرح شدن مسائل همچون رابطه بین عدالت و آزادی، سانسور و ارتباطات فرهنگی، اجبار و یا اکراه در مسائل اجتماعی و... که همگی اقتضائات جامعه پسا انقلابی محسوب میشود این جریان نتوانست مختصات جدیدی و یا موضع گیری شفافی ارائه دهد و تکنیک «سکوت کن و رهایش کن» بهترین رفتاری بود که از سوی این جریان اتخاذ شد.
این عدم مواجه با مسائل جدید و ارائه پاسخ به آن شاید برای این جریان هم طبیعی بود چرا که از یک سو خلاء نبود امام (ره) که همیشه راه حل نهایی از ایشان صادر میشد حس میشد و هم از سوی دیگر نیروهای درجه یک فکری آنها همانند شهید بهشتی و شهید مطهری توسط ضد انقلاب به شهادت رسیده بودند. همین امر تا مدتها این جریان را با خلاء «کاتالیزور» مواجه کرد. خلائی که میتوان گفت: در میانههای دهه ۷۰ توسط رهبر معظم انقلاب پر شد و راهبری این جریان به نوعی از سوی ایشان صورت گرفت و در نهایت هم خود ایشان هستند که مختصات اصولگرایی را توضیح و ارائه دادند و این جریان را با یک تعریف معین و مشخص نشان میدهند.
کاری که در آن زمان توسط ایشان صورت گرفت و انتظار میرفت که بعدها توسط این جریان ادامه، اصلاح و تکمیل شود و متاسفانه این گونه نشد. هرچند هنوز اصلاح طلبی از آن بی بهره است و هیچ گاه از آن تعریف مشخصی ارائه نشد. از طرف دیگر بافت این جریان نیز وابستگی شدیدی به روحانیت وحوزه دارد و از این رو هم گفتمان برخواسته از آن همیشه مفسری از سوی این نهاد داشته است. در واقع سنت، فقه و تاریخ مذهبی اصول اساسی این جریان هستند که به نوعی راه را برای تحول از سوی نیروهای آکادمیک و دانشگاهی میبندد و همین امر بر غیر منعطف بودن آن میافزاید و موجب گردد که تحول در آن کُند باشد.
از سوی دیگر این جریان به شدت متاثر از مسئله مصلحت است-البته این اصلاً بد نیست-، اما چالش آنجایی شکل میگیرد که این نیرو باید فهم درست و دقیق از مصلحت را به جامعه ارائه دهد. برای مثال در تقابل مسئله عدالت و یا آزادی کدام یک مهم است؟ سانسور تا چه حد و تا کجا قابل پذیریش است؟ در مقابل ارتباطات جدید فرهنگی باید چه واکنشی داشت؟ تا چه اندازه باید در این دست مسائل اجبار کرد؟ در مسائل بین الملل تعامل و تقابل به شکلی باشد؟ جایگاه موسیقی کجاست؟ و...
لذا باید گفت: اصوگرایی در بسیاری از مسائل مختصات درستی از خود ارائه نداده است و به نوعی «تکلیفش با خودش معلوم نیست». بر این اساس بازتعریف آن امری ضروری مینماید.
جدی و رسمیترین تلاش برای این کار را در حال حاضر گویی «محمد باقر قالیباف» انجام داده است و در نامهای که پس از انتخابات ریاست جمهوری خطاب به عموم اصولگرایان منتشر کرد لازمه این بازتعریف را گوشزد نمود.
سوال مهمی که قالیباف طرح کرد این بود «از منظر آسیبشناسانه، اصولگرایی چه ضعفهای ساختاری، عملکردی و رویکردی دارد که باید آنها را اصلاح کرد؟ «نواصولگرایی» در این سه مورد کدام دغدغهها را باید مورد توجه قرار دهد؟ چتر نواصولگرایی باید شامل کدام گروههای جامعه باشد؟»
در واقع او که احساس میکند که این جریان در رویکرد، ساختار و عملکرد دچار ضعفهایی است و معتقد است که باید به بازتعریف آن دست زد و ایده وی یک واژه بسیار ساده است، «نو اصولگرایی». در واقع نقدهای نخبگان ابزاری مهمتر از نخبگان فکری است، چرا که آنها در عرصه عمل و اقدام هستند و باید گفتمان نزدیک به خود را اجرا نمایند. گویا این گفتمان نتوانسته در عرصه فرهنگی و اجتماعی -جایی که قالیباف در این چند ساله کار کرده است- پاسخ گوی نیازها باشد و از این رو وی را بر آن داشته که در قامت یک نیروی فعال سیاسی اصولگرا که ردای ریاست جمهوری هم به اندازه اوست نامه را خطاب به همه اصولگرایان بنویسد.
هرچند این رفتار او به مذاق سیاسیون اصولگرا اصلاً خوش نیامد و فعالین این جریان سیاسی-از حزب موتلفه گرفته تا جبهه پایداری- به نوعی علیه وی موضع گرفتند، اما اقدام وی را باید به فال نیک گرفت، چرا که بر خلاف جبهه پایداری، به دنبال انشقاق از درون و ایجاد شکاف نرفت و درصدد بود که اصلاح ساختاری از درون شکل بگیرد. در واقع باید او را یک «رفورمیست مُصلح» خطاب کرد!
برخلاف آن چیزی که گفته میشود، قالیباف به دنبال لیدری جریان اصولگرایی نیست و نامه او لااقل این مضمون را نمیرساند. وی در نامه خود پنج سوال را مطرح کرده است که عمده تمرکز آن نیز اجتماعی است. در واقع او ضعفهایی را دیده و با این نامه به دنبال ارائه پاسخ از سوی مراجع فکری متعدد اصولگراست.
در خطوط بالا اشاره شد که گفتمان اصولگرایی پا در دامان فقه و سنت دارد و هرگز مفسری آکادمیک و دانشگاهی را نپذیرفته است و از این روست که عمده جناحهای داخل این جریان هر یک در گرد عالمی (آیت الله مصباح یزدی و مرحوم آیت الله مهدوی کنی) جمع شده اند و هرگز هم روی خوش به امثال قالیباف نشان نداده و نمیدهند. البته اگر قالیباف رئیس جمهور میشد، در رفتار سیاسی خود مختصات جدیدی از اصولگرایی ارائه میداد. همان کاری که پیش از وی محمود احمدی نژاد انجام داد.
احمدی نژاد در سیاست خارجی، فرهنگ، ملی گرایی و در نهایت عدالت اقدامات متعددی انجام داد که موجب شد آن کارها مختصات جدید اصولگرایان قلمداد شوند و، چون نمود عینی داشت زمینه نقد جدی این جریان را فراهم نماید و پس از ۵ سال از پایان دولت وی، جریان رقیب، اصولگرایان را رها نکرده و تمامی کارهای وی را به پای آنها نوشته است.
از این رو شاید همین امر هم بر دل مشغولی اصولگرایان برای محور بودن فردی، چون قالیباف افزوده باشد. از سوی دیگر طبیعی هم هست که قالیباف نباید لیدر باشد، چرا که درکی از فقه و سنت ندارد و این جریان به هر حال میراث دار بخش زیادی از تاریخ سنگین تشیع محسوب میشود.
قالیباف اگر چه حمایت ساختارهای رسمی جریان اصولگرایی را ندارد توانسته جوانان و نیروهای اهل فن را دور خود جمع نماید، کاری که سایرین نتوانسته اند انجام دهند، لذا او لازم میداند که ساختارهای قبلی بازتعریف شوند تا چتر اصولگرایی-که خود را مساوی با انقلابی گری میداند-گستردهتر شود و نیروهای اجتماعی بیشتری را با خود همراه سازد.
اگر این بازتعریف صورت بگیرد، که به نظر میرسد با خارج شدن نیروهای نسل اول انقلاب از عرصه سیاسی صورت خواهد گرفت، قالیباف یکی از ایده آلترین نیروهای سیاسی است که میتواند این تعریف جدید را به جامعه ارائه دهد. اینکه فردی در قامت قالیباف این چنین نقدی را روانه اصولگرایی میکند، یعنی مسئله جدی شده است.
در واقع قالیباف نگران از دست رفتن سرمایه اجتماعی است که پیرامون اصولگرایان وجود دارد و بر این باور است که آنها در حوزههای اجتماعی در حال واگذاری تمام موضوعات به رقیب خودشان هستند؛ لذا باید رفتارهای سیاسی او را بیش از آنکه تمایلات شخصی برای رهبری جریان اصولگرایی دانست، ندایی تلقی کرد که اگر به آن گوش سپرده نشود میتواند طبعات ناخوشایندی برای آنها داشته باشد. تلاشهایی از این دست گویا به دنبال این هستند که به اصولگرایان بگویند در فضای سیاسی-اجتماعی ایران دقیقاً کجا ایستاده اند و یا میخواهند که کجا بایستند!
دیدگاه تان را بنویسید