سرویس سیاسی فردا: سردار باقرزاده فرماندهکمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح چندی پیش در یادواره سروقامتان خدمت به ایراد سخنرانی پرداخت. در بخشی از این سخنرانی که سایت رجانیوز منتشر کرده است خاطره ای درباره نبش قبر شهید رجایی آمده است:
اینجا بخوانید: خاطره خواندنی رهبری از مراسم تنفیذ شهید رجایی +عکس
سال ۶۰ را بزرگترها یادشان است. جریان نفاق و انفجارها را یادتان است. صبح روز هشتم شهریور در آن موقع مسئول ستاد ایثارگران سپاه بودم. از شش ماه اول جنگ جانشین بودم. از اول فروردین ۶۰ مسئول ایثارگران بودم تا آتشبس. بعد هم خداوند توفیق داد که خادم شهدا باشم. در صبح روز شهید کلاهدوز که آن موقع جانشین سپاه بود به من گفت: «امروز جلسه شورای تأمین کشور در نخستوزیری داریم و یک آماری از ترورها به من بده.» آن روز این امکانات کامپیوتری در اختیار ما نبود. کارها را دستی انجام میدادیم. آمار جامعی در کل کشور که توسط منافقین و گروهکهای چپ و ... تهیه کردم و خیلی قشنگ و به صورت رنگی به ایشان ارائه دادم. آن جلسه همان جلسهای بود که در ساعت سه بعدازظهر به انفجار کشیده شد.
خدا کشمیری را لعنت کند که در سیستم امنیتی کشور یعنی حساسترین جا نفوذ کرده بود. میگفتند کشمیری صورت خود را هر روز با صابون میشست که برق بیفتد و چهره خود را نورانی میکرد که رجایی و باهنر را گول بزند. میگفتند رجایی و باهنر هیچجا با هم اختلاف نظر نداشتند فقط سر یک قضیه. رجایی میگفت کشمیری باید با من کار کند، باهنر میگفت باید با من کار کند. هر دوی این عزیزان نسبت به این آدم خوشبین بودند. این ملعون نفوذ کرده بود. بمب را در قالب کیف سامسونت در جلسه برده بود. شهید کلاهدوز بعد از عملیات ثامنالائمه در حادثه هواپیمای c-۱۳۰ به اتفاق شهید نامجو، فکوری و جهانآرا شهید شد. آنجا شهید نشد.
سردار وحیدی وزیر دفاع سابق آن روز در آن جلسه بود. من ایشان را با آن روز با صورت سیاه و به هم ریخته دیدم. ایشان در آن جلسه به عنوان مسئول اطلاعات سپاه شرکت کرده بود. منتهی اینها در جلوی در نشسته بودند. یعنی انتهای سالنی که بود شهید رجایی و باهنر بودند. کشمیری دقیقاً بمب را زیر پای اینها گذاشته بود. کلاهدوز و بقیه بیرون بودند که موج انفجار با صندلی اینها را به بیرون پرت میکند. این در باز میشود و اینها به بیرون پرت میشوند.
خداوند شهید دستجردی را رحمت کند که یک هفته ۱۰ روز پس از این حادثه در ماجرای شهادت شهید قدوسی بر اثر جراحات شدید به شهادت رسید. آنجا بود. آقای کلاهدوز و وحیدی به بیرون پرت میشوند اما شهید رجایی و باهنر هر دو جزغاله شده بودند. وقتی پیکر اینها را میخواستیم تشییع کنیم یک آدم آرسن لوپن و قالتاقی آنجا بود که آمده بود در معراجالشهداء و گفته بود یک تابوت برای شهید کشمیری بدهید. گفته بودند کشمیری که آنجا نبود. گفت نه جنازه او در بیمارستانی است. بچهها تابوت ندادند. گفتند نه! جنازه را باید اینجا بیاورید. بعد این فرد که از همدستان منافقین بود رفته بود تابوتی را از بهشت زهرا گرفته بود. چون شهدای جنگ تشییع میشدند، بعضاً تابوتها همانطور روی زمین میماند. رفته بود آنجا و تابوتی آورد و درون آن سنگ و چوب گذاشته بود که سنگینش کند و پرچمی هم به آن زده بود در تشییع جنازه آورده بود. خدا رحمت کند مرحوم وزیر شعار را که در وصف کشمیری هم شعار میداد. در آن مقطع دشمن با نفوذی که کرد آن ضربه را زد.
نبش قبر شهید رجایی و شناسایی وی با نورانیت چهره
حالا شناسایی پیکر شهید. هر دو جزغاله شده بودند. هر دو ذغال. آقای هادی غفاری که آن موقع تحرکاتی هم داشت آمد. بچهها به او گفتند حاجآقا ما چکار کنیم. نمیدانیم رجایی کدام است، باهنر کدام است. ایشان به خانم شهید رجایی زنگ زد گفته بود آیا مشخصهای دارد. گفت: بله دندان پلاتینی در دهانش است. نگاه کردند دیدند بله یکی از این شهدا دندان پلاتینی دارد. مشخص شد کدام رجایی است. بعد شهید رجایی و باهنر را باشکوه تشییع کردند. ما این مشکل را در جریان هفتم تیر هم داشتیم.
چون شخصاً سر پیکر شهید قندی وزیر پست و تلگراف بودم. ولی کل شهدا را تشییع کردیم. شهید بهشتی را روز تشییع نتوانستیم دفن کنیم تا غروب که پیکر را به پاسگاه کهریزک بردیم و زمانی نگه داشتیم تا خلوتتر شود. خلوتتر نشد. بردیم در سردخانه. در همین کامیونهای ۹۱۱ گذاشتیم و به سپاه تهران بردیم. فردای آن روز ساعت ۸ صبح دفن کردیم. یعنی بهشتی به علت فشار جمعیت آن روز دفن نشد. رجایی و باهنر هم همین داستان پیش آمد. بچهها شهدا را به کهریزک بردند. تا غروب کشید. دم مغرب آمدند که دفن کنند، این جمعیت که معلوم نبود کجا بودند مثل مور و ملخ ریختند. بهشت زهرا مثل آن موقع نبود. ولی به هرحال درخت بود و یکسری ابنیه هم بود. جمعیت دو باره آمدند و کار را دو باره از مسئولین تدفین خارج کردند. یعنی این دو پیکر افتاد دست مردم و مردم خودشان کار را در دست گرفتند.
یکی از مشکلات همین است. بعضی اوقات عشقاللهی هم بر حزباللهی هم غلبه میکنند. بعضی که شور زیادی دارند به آنها عشقاللهی میگوییم. بردند و خودشان دفن کردند. برادر عزیزی به نام آقای تاجیک که الان هم در قید حیات هستند مسئول تدفین عزیزان بود. جزو گروه دستمال قرمزی بود که رفته بودند پاوه و از صد و چند نفر سه نفر برگشتند. یکی از آنها ایشان بوده است. جوان تنومند و قویهیکلی بود. ایشان میگوید از دستم خارج شد و من نتوانستم این شهدا تدفین کنم. مردم این شهدا را بردند تدفین کردند و معلوم نشد که کدام رجایی است و کدام باهنر. این خاطره اولین بار است که میگویم و جایی گفته نشده است. لذا نویسنده و خبرنگار دقیق اینها را منتقل کنند و تحریف نشود. میگفت من از مردم سئوال کردم کدام رجایی بوده است؟ گفتند ما نمیدانیم. ما دفن کردیم. میگفت نگاه نکردم به اینکه نبش قبر شهید حرام است و ما مجاز نیستیم قبر را باز کنیم. یک اجتهاد کرد. برادر پاسداری بود که حق اجتهاد داشت.
خدا رحمت کند شهید محلاتی را به بچههای سپاه میگفت شما مجتهد هستید. میگفت خدمت امام که میروم به امام میگویم من که نماینده شما در سپاه هستم به خاطر این است که این مجتهدها را مقلد کنم. تعبیر مرحوم شهید محلاتی بود. میگفت من اجتهاد کردم و قبر را باز میکنیم. هوا هم تاریک شده بود. گفت بروید چراغ قوه بیاورید تا من چک کنم که کدام یک دندان پلاتینی دارند. میگفت در این فاصلهای که طرف رفت پای ماشین که چراغ قوه را بیاورد من قبر را باز کردم دیدم که چهره شهید رجایی مثل مهتابی تلألؤ دارد و تمام قبر روشن است. اولین قبری که باز کردم دیدم خود رجایی است. دندان او مشخص است. صدا زدم و گفتم نمیخواهد. شناسایی شد. این رجایی است و آن هم حتماً باهنر است. این جایگاه را دارند. این سوختن بود تا ما را روشن کنند و به ما بصیرت دهند و این درسهای عبور از بحران امروز هم کارساز است.
دیدگاه تان را بنویسید