ماجرای داماد سر‌خانگی آیت‌الله ری‌شهری

کد خبر: 714006

عقد ازدواج ما در حرم حضرت ثامن الحجج(ع) توسط آقاي مشکيني و يکي از رفقاي فاضل ايشان، مرحوم آقاي علمي، بدون هيچ گونه تشريفات اجرا شد. از آن پس من مانند يکي از اعضاي خانواده آقاي مشکيني در منزل ايشان و به قول معروف« داماد سر خانه» بودم.

ماجرای داماد سر‌خانگی آیت‌الله ری‌شهری
ماجرای داماد سر‌خانگی آیت‌الله ری‌شهری
سرویس سیاسی فردا: آیت الله ری شهری در بخشی از کتاب خاطرات خود درباره ازدواجش می نویسد: مدت اقامتم در نجف معمولا مانند بسياري از طلاب، شبهاي جمعه به کربلا مي رفتم، يکبار که تشرف پيدا کردم، خيلي ساده خدمت حضرت ابا عبدالله الحسين(عليه السلام) عرض کردم:« آقا من مايلم ازدواج کنم». پس از بازگشت به نجف در مدرسه ي آخوند، در حجره آقاي متقي با حاج اصغر آقا(رحمـة الله عليه) مشغول خوردن صبحانه بوديم که سخن از ازدواج به ميان آمد. اصغرآقا گفت: « آقاي مشکيني دختري دارد، ولي کوچک است مي خواهي برايت درست کنم؟» گفتم :« نه» گفت: « چرا؟» گفتم:« چون ما با هم سر يک سفره مي نشينيم، ممکن است شما پيشنهاد کنيد و ايشان موافق نباشد و رفاقتمان هم از بين برود.» ايشان گفت:« نه، من موضوع را با ايشان در ميان خواهم گذاشت.» هرچه اصرار کردم که اين اقدام به مصلحت نيست، ايشان نپذيرفت.
خاطرات آیت‌‍ الله ری‌شهري از نحوه برخورد با باند مهدي هاشمي اینجا بخوانید
در آن هنگام، جناب حاج آقا مرتضي تهراني از علماي مهذب و بزرگوار تهران براي زيارت به نجف آمده بود. حاج اصغر آقا ايشان را واسطه کرد تا موضوع را با آقاي مشکيني در ميان بگذارد. آقاي مشکيني پاسخ ايشان را موکول به استخاره کرد و پس از چند روز پاسخ داد که استخاره کردم خوب آمد.
پس از موافقت ايشان، جريان را به خانواده ام در تهران نوشتم و از مادرم و عمه ام - عذرا خانم - که خدا هر دو را مشمول رحمت واسعه ي خود نمايد- خواستم که به قم بروند و صبيـه ي ايشان را ببينند.
آن ها رفتند و ديدند و پسنديدند و در پاسخ نامه من نوشتند:« خوب است، ولي خيلي کوچک است.» او در آن هنگام تقريبا نه ساله بود، قرار شد به طور خصوصي صيغه عقد اجرا شود، اما جشن ازدواج تا آمادگي يافتن وي به تاخير افتد و بدين ترتيب مقدمات ازدواجم سامان يافت.
چند ماهي پس از اين ماجرا آقاي مشکيني تصميم گرفت که به ايران بازگردد. من هم به فاصله ي کوتاهي پس از ايشان بازگشتم و بدين ترتيب مدت اقامتم در نجف حدود سيزده ماه شد. آيت الله مشکيني پس از بازگشت به ايران به مشهد تبعيد شد، من هم همراه ايشان به مشهد رفتم.
پس از گذشت مدت کوتاهي در مشهد موضوع اجراي صيغه عقد مطرح شد. نکته جالب و آموزنده اين که آقاي مشکيني تعيين مقدار مهريه را به عهده من گذاشت. من فکر کردم مبلغي بنويسم که قدرت پرداخت آن را داشته باشم. از اين رو مهريه را مبلغ پنج هزار تومان نوشتم. ايشان که در اثر خطاي ديد، پنج هزار تومان را پانصد تومان خوانده بود، به ما پيغام داد:« من حرفي ندارم که مهريه او پانصد تومان باشد، ولي چون مهريه خواهر بزرگ او هزار تومان است همين مبلغ را براي مهريه او بپذير. من تعهد مي کنم که کاري کنم که بيش از پانصد تومان شما بدهکار نشويد!»
اينگونه برخورد آن هم از شخصيتي مانند آيت الله مشکيني، حقيقتا ارزنده و آموزنده بود. باري عقد ازدواج ما در حرم حضرت ثامن الحجج(ع) توسط آقاي مشکيني و يکي از رفقاي فاضل ايشان، مرحوم آقاي علمي، بدون هيچ گونه تشريفات اجرا شد. از آن پس من مانند يکي از اعضاي خانواده آقاي مشکيني در منزل ايشان و به قول معروف« داماد سر خانه» بودم.
قريب يکسال و نيم بدين منوال گذشت. سال 1347 ساواک با بازگشت ايشان به قم موافقت کرد. من هم همراه ايشان به قم آمدم. به تدريج شرايطي پيش آمد که احساس کردم ادامه اين وضع به مصلحت نيست. با اينکه قرار بود جشن ازدواج ما چند سال بعد باشد، پيشنهاد کردم که هر چه زودتر انجام شود تا بتوانيم زندگي مستقل تشکيل دهيم. آقاي مشکيني ابتدا با اين پيشنهاد موافق نبود. دليل مخالفتش هم کوچک بودن همسرم از نظر سني بود، چون در آن هنگام يازده سال بيشتر نداشت، اما من موضوع را با جديت پيگيري مي کردم که همسر من است و شرعا حق دارم او را به خانه خود ببرم. آقاي مشکيني با نهايت بزرگواري و فروتني فرمود:« آن چه من مي گويم بر اساس مصلحت شماست وگرنه من حاضرم هرچه دارم را با يک ريال شما مصالحه کنم»! سرانجام با اصرار من ايشان راضي شد و جشن ازدواج ما در سال 1347 برگزار شد.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت