سرویس سیاسی فردا؛ سجاد صفارهرندی*: اعتماد به نفس یکی از مهمترین مؤلفههای یک شخصیت سالم و متعادل است. مسلماً فرد بدون وقوف و اطمینان به تواناییها و امکانات فردی و اجتماعی خود قادر به انجام هیچ کنش مؤثری نیست. البته کسی که اعتماد به نفس ندارد هم به هر حال زندگی میکند و طی آن تصمیماتی میگیرد و اقداماتی انجام میدهد.
ولی این اقدامات عموماً بیش از آنکه کنشی باشند، واکنشی هستند. او معمولاً تلاش میکند تا با همرنگ ساختن خود با جماعت و همراهی با مد از خطر رسوایی بگریزد. برای هر تصمیم خرد و کلان مربوط به زندگی فردی و اجتماعی خود سراغ از رأی و پسند جماعت میگیرد. چه بسا در مواردی این رأی و پسند با رأی و پسند شخصی او سازگار نباشد، ولی برای همرنگی با جماعت میباید بر آنچه خود دوست دارد و فکر میکند پا بگذارد و احتمالاً در مضیقه مادی و فشار روانی قرار گیرد؛ اما چنین دشواری و تنگنایی را بر خود هموار میکند چون نمیتواند بر خود و یافتهها و داشتههای خود اتکا و اعتماد کند.
او بهشدت از اینکه مورد طرد و تمسخر قرار گیرد هراسان است و این هراس در مواردی حالتی وسواسگونه مییابد. اما این بیماری یعنی ضعف در اعتماد به نفس روی دیگری هم دارد و آن اعتماد به نفسِ زیاد از حد است! اعتماد به نفس مانند سایر خصایل و منشهای اخلاقی پیوستاری است که قرار گرفتن در نقطه تعادل آن فضیلت و خروج از این تعادل به هر یک از دو جهت متخالف افراط و تفریط دانسته میشود. در مقابل تفریط فقدان اعتماد به نفس ما افراطِ اعتماد به نفس زیاده از حد را نیز داریم که از حیث مخرب بودن هیچ کم از قطب مقابل خود ندارد بلکه چند مرتبه زیانبارتر و خسارتآمیزتر است.
در این وضع بیمارگون فرد خود و تواناییها و امکانات خود را بسیار بیشتر از آنچه در واقع هست قلمداد میکند و بر اساس چنین تصوری با دیگران وارد تعامل میشود. او در جهان شخصی خود به سر میبرد و در چارچوب همان جهان شخصی اعمال و اقدامات خود را برنامهریزی و ارزیابی میکند. مشکل اما از جایی آغاز میشود که این جهان شخصی با دیوار سخت و سرد واقعیت تصادم یابد. این تصادم خسارتبار معمولاً به بهایی کمتر از نابودی منابع و امکانات و ریختن اعراض و آبروها ختم نمیشود؛ اما در عین حال نتیجه دیگری نیز دارد: معمولاً تصادم با واقعیت سخت و سرد، حباب جهان توهمی فرد را فرو میشکند. او در مییابد که واقعاً آن همه که خود میپندارد نیست و چیزهای دیگری بیرون از داشتهها و تواناییهای او نیز در این عالم ذینقش است. نتیجه ممکن است رسیدن به نوعی تعادل یا فرو افتادن به قطب مقابل (ضعف اعتماد به نفس) باشد.
اما موارد و گونههای خاصی از این بیماری است که هنگام برخورد با دیوار سخت و سرد واقعیت به عوض تعدیل شدن، تشدید میشود و حالت بدخیمتری مییابد. بیمار یا همان فرد دارای اعتماد به نفس افراطی با وجود آنکه به وضوح زیر سنگ سنگین واقعیت خرد و خمیر میشود، اما با کمی تأمل، کمکم از جای بر میخیزد، «پلنگ صورتی وار» خود را میتکاند و با لبخندی ملایم به مسیر قبلی ادامه میدهد! گویی اساساً اتفاقی نیفتاده و آب از آب تکان نخورده است. او حتی ریشخند و خداقوت گفتن طعنه آمیز دیگر ناظران را حمل بر ستایش اراده و توانایی خود میکند و بدین ترتیب در مسیر پایدارتر میشود. این حد از قطع ارتباط با واقعیت و معوج و کبود دیدن آن چنان مرض لاعلاج و بیماری سختجانی است که جز به نفس صاحبدلی یا نظر اهل کرامتی نمیتوان درمان آن را چشم داشت.
نکته اینجاست که بحران اعتماد به نفس در هر دو سویه افراطی و تفریطی آن انحصار به قلمروی زندگی فردی و یا اوضاع و احوال روحی و روانی اشخاص ندارند و در دیگر ساحات حیات انسانی از جمله در سیاست هم میتواند ردیابی شوند. به این معنا که میتوان اقدامات و مواضع اشخاص و جریانات سیاسی را از حیث اعتماد به نفس و خلل یا زیادت آن تحلیل کرد. بهعنوان مثال، در طول دهههای 70 و 80 شیوه تعامل طیف سنتی یا به قول خودشان «خط امامی» اصلاحطلبان با جریان رادیکال و ساختارشکن نمودار روشنی از ضعف و فقدان اعتماد به نفس بود و همین ضعف نهایتاً کار آنان را به رویارویی تمام عیار با نظام در فتنه 88 رساند. مشابه چنین نسبتی را میتوان بین جماعتی که روشنفکران دینی نامیده میشوند در تعامل با روشنفکران سکولار و غیرمذهبی ردیابی کرد.
اما بیماری شایعتر در قلمروی سیاست، سویه افراطی بحران اعتماد به نفس است. اگر بنا به فهرست کردن باشد میبایست بخش زیادی از جریانهای سیاسی تاریخ معاصر کشور را ردیف کرد؛ اما در مواردی با نمودهای حاد و بدخیم این بحران اعتماد به نفس مواجه میشویم که تداعی کننده همان داستان پلنگ صورتی است! بهعنوان مثال در خبرها آمده بود که یکی از مدیران سابق دولتی که پرونده قضایی مفتوحی پیرامون برخی اقدامات حوزه مدیریتی خود دارد و برای انتخابات ریاست جمهوری کاندیدا شده، در متنی خود را به فرمانده فاتح آندلس تشبیه کرده که با عبور از دریا دستور به آتش زدن کشتیها داد و سپاهیان خود را به نبردی بی امان و بی عقبنشینی تشجیع کرد! من از سر تفنن و رفع کسالت بیعلاقه نیستم که بدانم این دوست عزیز خود را مشخصاً در حال کدام فتوحات میبینند و فرماندهی کدامین قشون و سپاه را بر عهده دارند، از کدامین دریا عبور کردهاند و کدامین کشتیها را آتش زدهاند (!) ولی گذشته از این تفنن نشاط آور، برای کسانی که تا این پایه با واقعیات قطع ارتباط کردهاند، جز طلب مدد از نفس صاحبدلان و نظر اهل کرامت چه میتوان کرد؟
*صبح نو
دیدگاه تان را بنویسید