وقتی عبدالکریم سروش از مرده دوستانش هم نمي‌گذرد؟!

کد خبر: 620706

نديده‌ام که عبدالکريم سروش از زنده و مرده کسي بگذرد. آنهايي که با نام انديشمند و فيلسوف و عالم ديني و القاب شبيه به اين خوانده مي‌شوند و از همکاران و همفکران و همراهان قديمي سروش بوده‌اند، اگر در حيات گرفتار طعن و زخم زبان او نشوند – و شايد هم تهمت و تخريب - پس از مرگ به او فرصت مي‌دهند که چنين کند، مگر اينکه در رويکرد سياسي با او همراه باشند.

روزنامه جوان: نديده‌ام که عبدالکريم سروش از زنده و مرده کسي بگذرد. آنهايي که با نام انديشمند و فيلسوف و عالم ديني و القاب شبيه به اين خوانده مي‌شوند و از همکاران و همفکران و همراهان قديمي سروش بوده‌اند، اگر در حيات گرفتار طعن و زخم زبان او نشوند - و شايد هم تهمت و تخريب - پس از مرگ به او فرصت مي‌دهند که چنين کند، مگر اينکه در رويکرد سياسي با او همراه باشند.

از آنجايي که برخي هستند که سروش معلم اخلاق آنان است و از او درس مولانا مي‌گيرند و فلسفه اخلاق مي‌آموزند، بايد ابراز تأسف کرد، زيرا او معمولاً آدم‌ها را به دو دسته همراه با خود و غيرهمراه با خود تقسيم مي‌کند و سپس غيرخودي‌ها را عموماً به بي‌سوادي و محافظه‌کاري و عيوب ديگر متهم مي‌کند، آن هم نه به عنوان يک آدم سياسي - که اين چيزها در ميان سياسي‌ها بعيد نيست - بلکه به عنوان يک فيلسوف و دانشمند! به تازگي که دکتر علي شريعتمداري از دنيا رفت، سروش در يادداشتي او را در کنار برخي سلام و صلوات‌ها و خدابيامرزي‌ها اين‌گونه معرفي مي‌کند: - تا در آمدن انقلاب سال 1357، تنها نامي که از علي‌شريعتمداري شنيده بودم، اين بود که گاه در حسينيه ارشاد سخنراني مي‌کند، همين و بس! - تا همين امسال (١٣٩٥) عضو شوراي انقلاب فرهنگي بود. علاوه بر آن کرسي فرهنگستان علوم را نيز به مدت هشت سال در زير پا داشت و سپس آن را به رضا داوري سپرد که اکنون دوازدهمين سال رياست اوست، علاوه بر مشاغل و مناصب و مکاسب متعدد ديگر. - وقتي هم در مهرماه ١٣٧٤ در دانشکده‌ فني به دست حزب‌الله مضروب و مصدوم شدم، استادان فرهنگستان از شريعتمداري خواستند که انگشتي به اعتراض بلند کند يا دست کم رضايت دهد که استادان نامه‌اي به اعتراض بنويسند، هيچ‌يک را نپذيرفت. سخت محافظه‌کار و سرسپرده شده بود. عَلَم‌شکني‌ها را مي‌ديد و دم برنمي آورد. - کارنامه‌ علمي دکتر شريعتمداري همان‌قدر درخشان بود که کارنامه‌ سياسي‌اش. کتاب منطق تئوري تحقيق را که اهم کتاب‌هاي جان ديويي است، به پارسي درآورد که ‌اي کاش درنياورده بود. - کتابي هم به نام فلسفه نوشت که خبر چنداني از فلسفه‌داني او نمي‌داد!

- از وايتهد هم چيزهايي ترجمه کرده بود که خود به نامفهوم بودنشان اذعان داشت.

- روزي شمس در گوش من گفت: باهنر و املشي و فارسي عضو حزب جمهوري‌اند. حبيبي و شريعتمداري، قبلاً وزير بوده‌اند، من و تو ايم که بي‌کلاه و بي‌پناهيم! و راست مي‌گفت(!) - از شوروي به سوريه رفتيم و جلال فارسي و علي‌شريعتمداري به ديدار حافظ اسد شتافتند ولي من نرفتم. - شريعتمداري در دانشگاه امريکايي بيروت به سخنراني دعوت شد. از فضايل آيت‌الله خميني سخن گفت و آورد که از فرط هيبت در چشمان او نمي‌توان نظر کرد. ـ نوبت ديگر به دانشگاه بهشتي رفتيم. اين‌جا بازيگر تقدير نمايشي عظيم‌تر آراسته بود. خشم شريعتمداري را ديدم که بر استادان مي‌تاخت که انقلابي نيستيد.

سروش اگر هم تصميم گرفت براي دوست و همکار قديمي‌اش يک خدا بيامرزي بفرستد او را اينگونه با اتهام خودخواهي و بي‌سوادي بدرقه مي‌کند:

ـ خدايش رحمت کند. مردي شريف و پاکدست و امين و بي‌آزار و خدمتگزار و وطن‌دوست بود. همه چيز را تحمل مي‌کرد جز اهانت به خودش را و در آن صورت غضبناک مي‌شد. مي‌گفت من حرف کسي را به خانه نمي‌برم. فرزندي نداشت و اوقات فراغتش بسيار بود و لذا در عموم مجامعي که بدان دعوت مي‌شد، شرکت مي‌کرد. انگليسي‌داني‌اش خوب بود، اما عربيتش نه. اطلاعات اسلامي محدودي داشت و گاه داوري‌هاي نااستوار مي‌کرد. علماً و عملاً سبک‌بار بود.

ظاهراً سروش خاطرات مشخصي در ذهن دارد، اينکه چرا شريعتمداري وقتي بايد در دفاع از او چيزي مي‌گفته، نگفته و کاري نکرده است، يا اينکه سر او در ميان پست‌هاي دولتي بي‌کلاه مانده است. يا اينکه همه به ديدار اسد رفته‌اند و او نرفته است!

چرا سروش از ميان خاطرات فراوان به اينها اشاره مي‌کند؟! او حتي با آنکه شريعتمداري را محافظه کار مي‌داند، اعتراف مي‌کند که در حضور امام خودش ساکت بوده و شريعتمداري درباره ديدگاه امام نسبت به مصدق، مسئله‌اي را مطرح کرده است! اين يک پرسش است که چرا سروش با هر وسيله‌اي مي‌خواهد دوراني را که دانشگاه‌ها بسته شده بود و او و عده‌اي ديگر در ستاد انقلاب فرهنگي وقت، اسلامي شدن دانشگاه‌ها را دنبال مي‌کردند، به اين شکل تعريف کند که عده‌اي دانشگاه‌ها را بستند و من مأمور بازکردن آن بودم: «ديگران دانشگاه‌ها را بستند، و قرعه ميمون فال به نام ما افتاد که آنها را دوباره بگشاييم و گشوديم.» چرا سروش جلساتي را که براي ارائه گزارش به حضور امام مي‌رسيده معمولاً با حرف‌هاي ديگران - در اينجا شريعتمداري- توصيف مي‌کند و نمي‌گويد خودش به «محضر شريف مستطاب حضرت» چه گفته و چه کرده است: «براي گزارش امور دانشگاهي پيش آيت‌الله خميني رفتيم، خاطره‌اي که صورتاً و مادتاً در صفحه ضمير من حک شده است. دادن گزارش و گرفتن «رهنمود» که تمام شد، تماماً برنخاسته بوديم که شريعتمداري اجازه گرفت که سؤالي را با آيت‌‌الله در ميان بگذارد. آن‌گاه با احترام و اختصار تمام گفت: شما که مصدّق را نامسلمان خوانده‌ايد، آيا اطلاعاتي به محضر شريف مستطاب حضرت عالي رسيده». به هر حال اين نوشته در پي آن نيست که نسبت به قضاوت سروش درباره علم سبک مرحوم شريعتمداري يا محافظه‌کاري او و سرسپردگي‌اش و نيز ترجمه‌هاي نامفهومش قضاوت کند و اين را به جامعه علمي مي‌سپارد اما مي‌توان درباره اخلاق سروش قضاوتي صادق کرد و اين نوشته را گواه آن گرفت.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت