روزنامه ایران؛ علی شمخانی: پرواز گوارایت فرمانده / بالاخره نوبت تو هم رسید چریک پیر! / پریدنی شدی همسنگر!
عادت به استقبالت داشتیم نه بدرقه، چون همیشه بودی، آنجا که سربازهای بی ادعا در کوچه پس کوچههای جهاد، کلید طلایی باغ آسمان را جستوجو میکردند.
رفتنت هم چون بودنت شور و حماسه و استثنا بود و قاعده همدلی برای زنده نگهداشتن نهضت. روز وداع آخر با تو، چون همیشه، گوشهای در میان مردم به گفتوگو و درد دل بی تکلف با هممیهنان نجیبی گذشت که محبت و قدرشناسی و عشق به ملک و مملکت را سوگمندانه فریاد میکردند و چه زیبا ما را به خودمان فرا میخواندند. به خودمان...
میدانی که ما کهنه سربازها نسبتی با تملق و تکلف و چاپلوسی نداریم و این شرافت، گوهری است که در دکان سیاستبازان خریداری ندارد.
راستی چقدر خندهدار است عیار اندکت را عدهای به امید شفقتی یا طمع در عنایتی، بسیار بخوانند و خنده دارتر که باور کنی و با آن تملق دروغ، خودت را گم کنی و وامصیبت... پس نمیخواهم از امروز بگویم که مردانگی را با قیاس ادعا وزن میکنند. از خونروزهایی میگویم که مردانِ مرد از میان خیل مدعیان، به عیار خطرپذیری و جنگ محک میخوردند.
انگشتشمار بودند امثال شما که عافیت دنیا را گذاشتند و بی بهانه، همراه با خیل یاران خود، لباس رزم بر تن و اسلحه بر دوش، سنگر به سنگر جبههها را همنفس و همپای جوانانی تازه بالیده، مشق عشق کردند و نبرد را نه در خانههای امن که از میان خاک و آتش و باروت و خون راهبری کردند.
عکسهای پادگانی برخی مدعیان که کیلومترها دورتر از گلستان خون و خطر برای روزهای مبادا با فلاشهای بی صداقتی و تکلیفگریزی پرنور میشد، هنوز در لطیفههای فرهنگ جبهه پرخواننده است.
تو میدانی، برای آنان که شهادت را در لحظههای ناب شب عملیات درک کردهاند، رفتن و پر کشیدن عادتی قدیمی است اما نمیشود که دم پرواز را درک نکرده آرام بیابی!
وقتی یار و رفیق و همسنگر دیرینت در پیام وداع میگوید «هیچ کس برای ما هاشمی نمیشود»، چون منی چه میتوانم بگویم؟
برای نسل ما این رزم شبانه پایانی ندارد سردار. نوبتمان کی میرسد؟! ترسم که گاه پریدن، نفسها به شماره افتاده باشد... ...این آخرین پرواز گوارایت مرد! خدا نگهدار همسنگر، خداحافظ همرزم، بدرود فرمانده پیر
دیدگاه تان را بنویسید