چند روایت از محله‌هایی دورتر از پاریس

کد خبر: 541241

دیروز اخبار تجمع منافقین در پاریس و فیلم ها و عکس های شان را می دیدم. از بزگترین فرماندهان تفنگداران دریایی امپریالیسم مهمان بودند تا کلان سرمایه داران یهودی و بورژواهای آمریکا. دست آخر پدر جد ارتجاع و مروج وهابیت، جناب ترکی الفیصل رئیس سابق استخبارات عربستان سعودی خبر مرگ رئیس شان مسعود رجوی را هم برای شان اعلام کرد

سرویس سیاسی فردا؛ وحید اشتری: روایت اول:

در محله مان یک زیر پله ای بود، مردی با صورت تکیده و ریش های تنک، روی یک 3 پایه می نشست کفش های مردم را واکس می زد. آنموقع ها این موسسات فرهنگی عریض و طویل با بودجه های میلیاردی هنوز شکل نگرفته بود. در همان زیر پله لای واکس ها و روغن کفش و سندان و سوزن جوالدوز و نخ و انبر و فرچه کفش، کلی هم نوار امام و جزوه شریعتی و سخنرانی شهید مطهری داشت که بین جوانهای محل توزیع می کرد. یک روز یک موتوری جلوی زیرپله اش ایستاد، پیاده شد ضامن راکشید، با حرص گفت برو به درک بورژوای مذهبی، نارنجک را انداخت داخل زیرپله، و خلاص.... روایت دوم: چند تا محله پایین تر یک سبزی فروش بود. سواد زیادی نداشت. هروقت رد می شدی دائم صدای آقا طالقانی و مطهری می آمد. همیشه صدای ضبطش زیاد بود. فن بیانش خیلی خوب بود. صبح تاشب سخنرانی گوش می کرد. باهاش حرف که می زدی انگار استاد دانشگاست. بچه های مسجد بعد از نماز، داخل پارک ساعتها گعده می گرفتند با خلقی ها داد و بیداد و جدل راه می انداختند. هروقت بحث خیلی بالا می گرفت، جوان زیاد جمع می شد، یکی از داخل جمعیت در می رفت نفس نفس زنان می آمد دنبال آقا سید. با همان دستهای گلی سبزی فروشی خنده خنده خودش را به وسط حلقه بحث می رساند. همه می فهمیدند مرد مناظره آمده و کل بحث چند دقیقه دیگر بیشتر طول نخواهد کشید. چندتا سوال می کرد چندتا تیکه می انداخت چند جمله می گفت ده دقیقه نشده جو عوض می شد. بچه مسجدی ها کلی صلوات و تکبیر می فرستادند. خلقی ها عصبانی می شدند. سوالاتش آچمزشان می کرد زود از کوره در می رفتند. گعده را ترک می کردند. یک روز در راه مسجد بستندش به رگبار. به نام خلق قهرمان و مبارزه با مروجان ارتجاع. روایت سوم: یک مغازه لباس فروشی در خیابان شاپور (وحدت اسلامی) بود. صاحبش خیلی قد بلند و چهارشانه بود. لباس فروشی شتر گاو پلنگی بود. در زمان جنگ بیشتر شکل تعاونی ارزاق و خواروبار و شیرخشک و مایحتاجی می شد که کم می آمد و بدست مردم نمی رسید. مشکل این بود همیشه باز نبود بعضا یک ماه تعطیل بود. می گفتند زمان شاه عضو کلاه سبزها بوده بعنوان عنصر انقلابی و ناراضی از ارتش جدا شده. با قد بلند و چهارشانه همیشه سرش پایین بود و خیلی افتاده حرف می زد. یک روز برگشت از روی دیوار لباس را بردارد نشان مشتری بدهد، از پشت سرچندتا تیر بهش زدند. بعدها بیانیه دادند نوکر امپریالیسم در دهلاویه و هویزه و شلمچه و آبادان را در خیابان شاپور از پادرآوردیم. بعدا فهمیدیم لباس فروش محل همان سیدمجتبی هاشمی فرمانده جنگ های نامنظم جبهه های جنوب بود. پی نوشت: دیروز اخبار تجمع منافقین در پاریس و فیلم ها و عکس های شان را می دیدم. از بزگترین فرماندهان تفنگداران دریایی امپریالیسم مهمان بودند تا کلان سرمایه داران یهودی و بورژواهای آمریکا. دست آخر پدر جد ارتجاع و مروج وهابیت، جناب ترکی الفیصل رئیس سابق استخبارات عربستان سعودی خبر مرگ رئیس شان مسعود رجوی را هم برای شان اعلام کرد کلی هم برایش سوت و کف زدند. یکبار خاطرات محل از دهه شصت را مرور کردم به ریش هفت جد آبا و اجدادی رئیس شان و مبارزه شان با ارتجاع و بورژوازی و امپریالیسم خندیدم.

منبع: کانال تلگرامی مکتوبات
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت