لحظه دستگیری رئیس ساواک توسط مردم را عکاسی کردم
دبیر سرویس عکس اطلاعات، این اقبال را داشته است که در برخی از عرصههای تاریخی انقلاب که دیگران حضور نداشتند و یا به دلایلی نتوانستند از تمام لحظات مهم عکس بگیرند.
خبرگزاری فارس: دبیر سرویس عکس اطلاعات، این اقبال را داشته است که در برخی از عرصههای تاریخی انقلاب که دیگران حضور نداشتند و یا به دلایلی نتوانستند از تمام لحظات مهم عکس بگیرند، از جمله روز سیزده آبان، راهپیمائی تاریخی تاسوعا ـ عاشورا ، ورود حضرت امام و نیز تسخیر کمیته مشترک ضد خرابکاری! توسط مردم، حضور چشمگیر داشته باشد.
امید آنکه خدمات بسیار ارزنده وی و یارانش در ثبت تاریخ معاصر ایران به درستی شناخته و ارج نهاده شود و آثار تکرار ناشدنی آنان به شکلی شایسته در اختیار پژوهندگان قرار گیرند.
*کمی از خودتان، شروع عکاسی به صورت حرفهای و نکاتی از این قبیل صحبت کنید.
متولد سال 1326 در شهرستان اراک هستم. عکاسی را از اوان کودکی به دلیل ارتباط پدرم با یک دوست عکاس شروع کردم و از طریق او با عکس و عکاسی آشنا شدم و ضمن تحصیل، کار عکاسی هم می کردم. در سیزده سالگی، اولین عکس خبری را از اتفاقی که در شهر اراک افتاده بود و پسری، دختری را با گلوله کشت، برای روزنامه گرفتم و این مشوق من شد.
*چه شد که به مطبوعات رفتید؟
بعد از اتمام دوره سربازی در سال پنجاه، توسط یکی از دوستانم، آقای مهدی اخوان که برای تهران ژورنال کار میکرد و خبرنگار آنجا بود، رفتم روزنامه اطلاعات و ایشان مرا به هیئت تحریریه آنجا که سردبیرش آقای حاج سید جوادی بود، معرفی کرد. آن زمان جوان و علاقمند به این کار بودم و با کارهایی که برای روزنامه انجام دادم ، علاقمند شدند که برایشان کار کنم و خوشبختانه از همان سال، کار در سرویس علمی روزنامه اطلاعات را شروع کردم.
*اولین عکسی را که از انقلاب گرفتید ، به یاد دارید ؟
من در اواخر سال پنجاه و شش و اوایل سال پنجاه و هفت، مخصوصا در شبها که در چهار مردان قم تظاهرات می شد، عکاسی میکردم، ولی عکسی که گرفتم و در روزنامه های خارجی هم چاپ شد، عکس راهپیمائی میدان آزادی بود.
*در روز تاسوعا؟
خیر، راهپیمایی خیلی عظیمی بود که نزدیک به وقایع انقلاب هم شد و من یک عکس پانوراما گرفتم که دقیقا یک جمعیت میلیونی را نشان می داد . این عکس از طریق روزنامه تهران جورنال و تهران دو ژورنال و روزنامه اطلاعات به جهان مخابره شد و اولین عکس رسمی راهپیمایی ایرانیها بود با تجمع زیاد.
*در کنار برج آزادی؟
عکسی بود که در آن، جمعیت، تمام میدان آزادی را پر کرده بود.
*همانی نیست که صفحه اول اطلاعات هم چاپ شد؟
همان است. هم صفحه اول اطلاعات چاپ شد و هم روزنامه های تهران جورنال و تهران دو ژورنال این را به جهان مخابره کردند. این اولین عکس مستند از راهپیماییهای اوایل انقلاب بود که چاپ شد .در ادامه هم از راهپیماییها و درگیریهایی که بودند ، عکاسی کردیم.از ماجرای درگیری سیزده آبان جلوی دانشگاه هم عکس گرفتم.
از خاطرات آن روز میگویید؟
من چون خانهام اول خیابان ابوریحان از طرف انقلاب بود ،شده بود پاتوق بچههائی که از دست مامورها فرار میکردند. هم از نظر کاری برایم خوب بود و هم از نظر عرق انقلابی که همه به هم کمک می کردند. در آن اعتصاب شصت و دو روزه مطبوعات، من دیدم که این روزنامه به هر حال باز خواهد شد و این اتفاقات هم برای ما عکاسها که تشنه عکاسی بودیم، بهترین موقعیت بود، برای همین همگی، پیگیر به کارمان ادامه دادیم. تظاهراتها و زد و خوردها را شرکت و عکاسی میکردیم. آن روز هم یکی از آن روزها بود و من چون همیشه حول و حوش آنجا بودم، یادم هست که آتش نشانی آمد و مامورین آمدند و بچهها از داخل دانشگاه داشتند در را میکندند و با تیر و کمان به طرف ما سنگ میانداختند ،چون من هم طرف مامورها بودم.
*دچار مشکلی هم شدید؟
بله در جریان انقلاب بارها پیش آمد که ما را به عنوان ساواکی گرفتند و زدند.
*بیشتر در قالب خاطرات بفرمائید.
این را دیگر شما با قلم شیوای خودتان درست کنید، چون ما با این فشارهایی که به ما آمده و با بالارفتن سن، حافظه مان دارد ضعیف میشود.
*شما دقیق و خوب تعریف میکنید.
شاید هم این آخرین مصاحبه من باشد. هیچ نمیشود حسابش را کرد شاید هم رفتیم ....
*انشاء الله که با همین نشاط و روحیه خوب، سالهای سال زنده میمانید.
ممنونم. روزی که نیروهای نظامی در کامیونهایشان نشسته بودند و عکس امام را زده بودند، با توجه به اینکه آنها به نیروهای انقلابی پیوسته بودند، من با خیال راحت مشغول عکاسی بودم. بعضیها شیطنت میکردند. یکمرتبه یکی گفت،«این ساواکی است.» وقتی این را گفت، دیگر کسی توجه نکرد که این راست میگوید یا دروغ می گوید. گفتم، « بیایید جلو کارت مرا ببینید.» ما کارت به سینه نمی زدیم، میگذاشتیم جیبمان. خلاصه یک کتک حسابی خوردم و داد زدم که ،« والله !بالله! عکاس روزنامه هستم. این کارتم.» و به زور کارتم را به آنها نشان دادم. با این همه ، فیلم مرا از دوربین بیرون آوردند و به من ندادند. این اتفاقات می افتاد و طبیعی هم بود ، چون خیلیها می خواستند چهره شان شناخته نشود ،حالا به هر دلیلی که بود و ما این اتفاقات را جزو حرفه خودمان حساب میکردیم.
*آیا از کسانی که شاه به شکل صوری به زندان می انداخت، عکس گرفتید؟
یادم هست که هویدا و نصیری و نیکپی بودند. من عکسشان را نینداختم. فکر میکنم مرحوم کاشیان عکسشان را انداخت. دقیق نمیدانم.
*آیا از راهپیمایی تاسوعا خاطره دارید؟
راهپیماییها را کلا به صورت مجموعه کار میکردیم. پنج تا عکاس بودیم با پنج تا ماشین میرفتیم داخل راهپیماییها. با توجه به اینکه راهپیماییها بسیار سنگین بودند، مردم، ما را همراه با ماشین خاموش هل میدادند. ما وقتی در خیابان انقلاب به طرف میدان آزادی می رفتیم، ماشین خاموش بود و جمعیت ماشین را حرکت میداد. این خیلی شکل قشنگی داشت. امکان نداشت ما بتوانیم با ماشین روشن حرکت کنیم به این دلیل از ماشینی استفاده می کردیم که بتوانیم بالای آن قرار بگیریم و برای عکاسی امکان مانور داشته باشیم و راهپیماها زحمت این کار را می کشیدند و خودشان ماشین را هل می دادند وما را تا جایی که باید می رفتیم ، می بردند. راهپیماییها را می شود گفت که صد درصدشان را عکاسی کردیم .
*از رویدادهای پس از رفتن شاه و شادیهای مردم، عکس انداختهاید ؟
بله، آن روزی که شاه رفت از خانه آمدم بیرون، در خیابان انقلاب، دقیقا سمت چپم بانک ملی بود که مردم ریختند آنجا و همه چیز را به هم ریختند. کافهای سر خیابان ابوریحان بود که مشروب فروشی بود، آنجا را به هم ریختند. عکس شاه را از اسکناسها درآورده و به جای آن، عبارت « شاه رفت » را زده بودند. واقعا «ابتکار به خرج داده بودند. به برف پاککنهای ماشینها گل زده و روبان بسته بودند. این کارها در همه جای شهر بود، ولی چون اغلب، تجمع راهپیمایان و تظاهرات حول و حوش دانشگاه بود ، من بیشتر در کوران کار قرار داشتم .
*از همه اینها عکاسی کردید؟
اینها را کلا عکاسی کردم و عکسهای خیلی قشنگی از رفتن شاه دارم.
*تا آمدن حضرت امام، آیا از چهرههای انقلابی و از آن سو از چهرههای رژیم عکس گرفتید؟
بله، تمام آنها را گرفتیم. آقای طالقانی که از زندان آمدند بیرون، در منزلشان عکاسی کردم.
*آنها را دارید؟
نه، چون برای روزنامه کار میکردم. من اگر یک میلیون عکس گرفته باشم، فقط دویست، سیصد تا پیش خودم هست.
*از مسئولین رژیم گذشته، در شلوغیهای قبل از انقلاب، از کدامشان عکس گرفتید؟
از شریف امامی زمانی که در مجلس شورا صحبت میکرد، عکاسی کردم. آن روزی که حرفش این بود که من شریف امامی سابق نیستم. از نصیری هم موقعی که او را از پادگان جمشیدیه آوردند، عکس گرفتم.
*بعد از دستگیری؟
بله. موقعی که ریختند پادگان جمشیدیه را گرفتند، من آنجا بودم.
*چه روزی؟
همان روزبیست و دو بهمن.
*خاطره آن روز را ذکر کنید.
اعتصاب بود و ما گاهی به دفتر روزنامه میرفتیم.
*در روز بیستودو بهمن که روزنامهها چاپ میشدند.
پس باید یکی دو روز قبلش باشد. روزی بود که به کمیته مشترک ساواک حمله شد. چند نفری در اداره بودیم که من از پنجره طبقه چهارم اطلاعات که هیئت تحریریه بود، دیدم یک نفربر زرهی از خیابان سپه، از جلوی پستخانه دارد جلو میآید. چند لحظه قبل شنیده بودم که از داخل اداره صدای تیراندازی میآید. از مسیر شهربانی و آگاهی تیراندازی می شد. دیدم چند نفر از ماموران از نردبامی میروند روی پشت بام بالایی. در طبقه چهارم به آنها اشراف نداشتم. رفتم طبقه پنجم یا ششم. آن موقع چون روزنامه تعطیل بود و کسی نبود، پردهها کشیده شده بودند. من تله گذاشتم لای پرده و از آن ماموران عکاسی کردم. دیدم دو سه نفرشان به طرف خیابان فردوسی نشسته بودند و تیراندازی میکردند، دو سه نفرشان هم به طرف خیابان سپه. چهار پنج نفر بودند که موضعگیری و از مقر خودشان دفاع می کردند.
*از کمیته مشترک دفاع می کردند؟
آن موقع ما می دانستیم کمیته مشترکی وجود دارد، ولی دقیقا نمی دانستیم که آنها روی پشت بام کمیته مشترک هستند. فکر می کردیم روی پشت بام آگاهی هستند. البته بعدا فهمیدیم که این دو تا ساختمان به هم ربط داشتند. تلهای که داشتم قوی و بزرگ بود و از بین دو تا پرده عکس میگرفتم که نوک تله به پرده گیر کرد و پرده تکان خورد. من چشمم به ویزور دوربین بود و دقیقا دیدم که یکی از سربازها اسلحهاش را گرفت به طرف پنجره و رگبار بست.
گلولهها دقیقا نشستند روی شیشه پنجره و شیشه هیئت تحریریه روزنامه را سوراخ کردند. یک نفر هم از خارج ساختمان قصد داشت داخل بیاید و چون در بسته بود، سعی کرد از دیوار بیاید که نیروها، او را زدند و همان جا افتاد و مرد. فکر میکنم عکس صحنه تیراندازی آنها به شیشههای ساختمان را داشته باشم، چون به محض اینکه دیدم نشانه رفت، عکس گرفتم . اینها تصور کرده بودند از طرف ساختمان اطلاعات به آنها تیراندازی می شود، به همین دلیل رگبار را بستند.من خودم را روی زمین پرت کردم و از آن دو سه نفری که آمدند و کسی را که کشته بودند،می خواستند با طناب بکشند و بیاورند، عکاسی کردم و دیدم دیگر در داخل ساختمان نمی شود کاری کرد.
آمدم بیرون و چشمم افتاد به آن چند نفری که روی نفربر زرهی بودند.تا به حال چنین چیزی را ندیده بودم. آمدم جلوی آن دری که سمت چپ آن، وزات امور خارجه وشهربانی و سمت راستش ، اداره آگاهی بود. آنجا ایستادم. از دو طرف به هم تیراندازی می کردند و من هم عکس می گرفتم. بالاخره مردم هجوم بردند به طرف کمیته مشترک.
*همانی که الان شده موزه عبرت؟
بله همان. آنجا در آهنی بزرگی بود.
*مردم زیادبودند ؟
بیست، سی نفری جوانها بودند که هفت، هشت، ده نفرشان مسلح بودند و بقیه دست خالی بودند. جلوی در با ماشین زدند به در. از داخل تیراندازی میشد. ظاهرا پشت در، یک ماشین ریو گذاشته بودند. من رفتم بالای تانک که عکس بگیرم و ببینم از داخل، چه کسانی تیراندازی میکنند، مردم با تانک، محکم زدند و در باز شد و رفتند جلو.
*آنجا محافظ چندانی نداشت؟
نه، رها کرده و رفته بودند. چون مردم، داخل که رفتند ، دو سه نفر را بیشتر نگرفتند.
*شما هم داخل رفتید؟
بله.
*بسیار خوب. پس از چیزهایی بگوئید که کسی ندیده بود.
وقتی با نفربر زدند به در، ماشین ریو کاملا رفت جلو و در باز شد و از روبرو رگبار بستند به طرف ما و کسی که جلوی من بود، به جفت پاهایش تیر خورد. بقیه پریدند پایین و کل وسایل من روی زمین ریخت. همه پراکنده شدیم که در تیررس آن شخص نباشیم. نهایتا چهارپنج نفر رفتند روی پشت بام آنجا و دستشان را به علامت پیروزی بالا بردند و من از پایین، از آنها عکاسی کردم که آرم شهربانی هم افتاده.
*شما نرفتید؟
آن روز نه متاسفانه، ولی قبلا که رژیم، مخالفان خود را میگرفت و به آنها می گفت تروریستهای اسلامی، اسلحهها و مهماتی را به شکل نمایشی میگذاشتند و از ما می خواستند عکس بگیریم. آن موقع داخل کمیته را دیده بودم. البته ما را در داخل یک اتاقی میبردند و بقیه جاها را تازه امسال که رفتم موزه عبرت دیدم. وقتی آن قفس را دیدم، حیرت کردم که چنین ساختمانی هر روز در معرض دید ما بود و ما تصورش را هم نمی کردیم که داخل آن ، چنین چیزهایی باشد. مستندی برای موزه عبرت می ساختیم و دیدن این چیزها برایم عجیب و جالب بود. به هر حال ،آن زمان ،اسلحه هایی را که گرفته بودند می گذاشتند روی میز و ما عکاسی می کردیم .یادم هست در میان مدارک و کتابهایی که از مبارزین می گرفتند ،حتی نهج البلاغه سند جرم محسوب می شد.
*گفتید که به طرف شهربانی رفتید؟
بله، مردم ریختند داخل شهربانی و دو سه نفری را گرفتند و دست بسته آوردند بیرون و بقیه هم تقریبا مسلح شدند. من آن موقع چون وسیله نداشتم، به اتفاق مردم ، قبل از پادگان جمشیدیه ، رفتیم مهندسی ارتش در امیر آباد، ضلع غربی خیابان فاطمی و مردم ،آنجا را به هم ریختند. از آنجا حرکت کردیم به طرف پادگان جمشیدیه و تقریبا هوا تاریک و کار عکاسی برایم مشکل شد . تنها عکسی که توانستم از نصیری بگیرم ،جلوی در پادگان جمشیدیه بود که یکی ازبچه ها با مشت یا اسلحه زد توی صورتش.
*که سرش شکست؟
بله، من از آن صحنه عکاسی کردم. بعد هم که به تدریج آمدیم خیابان نیرو هوایی.
*از ورود امام چه خاطراتی دارید؟
شب قبل ، غروب بود که در دفتر روزنامه، برنامه ریزی و مسیرها را برایمان مشخص کردند که مثلا من از فرودگاه عکس بگیرم و مسیرها را بگیرم و بروم خیابان ایران. یکی فرودگاه را بگیرد و برود بهشت زهرا. دو نفر پراکنده عمل کنند و مسیرها را بگیرند. یک نفر پای پله هواپیما باشد. جای من دقیقا بالای تراس فرودگاه و مشرف به باند بود و قرار شد از آن بالا عکاسی کنم. شب که رفتیم خانه، نمیدانستیم فردا چه اتفاقی برایمان پیش میآید.
راستش من با خانم و بچه ها خداحافظی کردم و گفتم ممکن است اتفاقی پیش بیاید. هیچ معلوم نبود. صبح که بلند شدیم، دیدیم مسیری که شب پیش همه جای آن آتش سوزی شده بود، پاک و پاکیزه و تمیز شده است.
خیابان قرق شده بود. صبح زود رفتیم فرودگاه. من رفتم روی تراس. آن موقع من فیلمبرداری هم می کردم. فیلم سوپر هشت می گرفتم. هواپیمای حضرت امام که آمد، لحظه به لحظه با سوپر هشت گرفته ام. یعنی روی پلهها و بعد که می آیند به سالن و سخنرانی میکنند. هم عکس گرفتم و هم فیلم.
*آن عکسی که صفحه اول روزنامه چاپ شد که حضرت امام دارند از پله پایین می آیند ،شما گرفتید؟
خیر.
*اولین عکسی که شما از آن روز گرفتید و چاپ شد کدام بود؟
آن عکس موقع سخنرانی که خدا بیامرز حاج احمد آقا هم کنار دستشان بود. در سالن فرودگاه عکس گرفتم که چاپ شد. من عکس گرفتم تا میدان آزادی که مسیر عوض شد و امام به بهشت زهرا رفتند و من در مسیر رفتم و از شور و شعف مردم ، عکاسی کردم.
*همراه بلیزر رفتید جلو؟
ما داخل جیپ بودیم و امام داخل بلیزر بودند.
*پشت سرشان بودید یا جلو؟
تا مسیری جلو بودیم بعد پشت سرشان بودیم. در فیلمها، ماشین روزنامه اطلاعات معلوم است .من رفتم دفتر روزنامه که فیلمها را تحویل بدهم و بروم خیابان ایران.
*بهشت زهرا هم رفتید ؟
خیر. آنجا را باید کس دیگری میرفت. اگر قرار بود هر جایی برویم، فیلمها به موقع نمی رسیدند و ممکن بود بسیاری از اتفاقات را هم نتوانیم بگیریم. کارها را تقسیم کرده بودیم که هم عکس داشته باشیم، هم برنامهها را از دست ندهیم. ما پنج نفر بودیم که این کارها را انجام دادیم. من فیلمها را تحویل دادم و رفتم خیابان ایران تا منتظر امام بمانم. در آنجا غوغایی بود. در عکس مشخص است، ولی من سوپر هشت هم گرفته ام. موج جمعیت به شکل دریا بود.
*لحظهای را که حضرت آمدند،دیدید؟
بله. آن لحظه من در همان اتاقی بودم که ایشان آمدند و عکس گرفتم. بعد بیرون آمدند که از ایشان و جمعیت عکس گرفتم.
*این عکسها را دارید؟
نه، همه را دادم روزنامه. هم ملاقاتها و مسئولین از کشورهای خارج و هم ملاقاتهای هر روزه امام را عکاسی می کردم.
*عکسهای شاخص شما کدامند؟
کمیته مشترک و مسلح شدن مردم، پادگان جمشیدیه، برپا کردن سنگرهای خیابانی. یکیشان همان سر خیابان ابوریحان بود که با میز و صندلی و کیسه شن راه را بسته بودند و با کوکتل مولوتف می جنگیدند. خیلی از شیشههای نوشابه شان را از خودمان گرفته و کوکتل مولوتف درست می کرده بودند.
*عکسهای شما تا به حال در کجا چاپ شدهاند؟ خودتان نمی خواهید مجموعه عکس درست کنید؟
والله من مجموعه عکسی را اگر بخواهم درست کنم ،یک مشکل دارم. نگاتیوهای من در روزنامه است. نمی دانم روزنامه به من می دهد یا نه، چون فقط خاطرات زندگی من نیست ، خاطرات تاریخ ایران است. این عکسها مربوط به قبل از انقلاب هم هستند، بعضی از عکسها چشمگیر بودند، مثلاعکس معاهده ایران و عراق در الجزایر یا اولین جلسه سران اوپک. من عکسی از هویدا گرفتم که دارد سیبی را به هوا پرتاب می کند و این سیب در حال چرخیدن است و دقیقا حالا وقت چاپ این عکس است. بسیار عکس زیبای و معنی داری است .خیلی دلم می خواست این عکس را داشته باشم. اوایل انقلاب تا جایی که در توان داشتم، عکاسی کردم. کردستان را از اول تا آخرین لحظه که به جنگهای کرکوک منتهی شد، با شهید چمران و فکوری و فلاحی بودم. جنگ را از ابتدایی که جنازه عراقیها درخرمشهر افتاده و روی صورتشان ماسک بود،عکاسی کردم . خدا رحمت کند سید جواد هاشمی رهبر جنگهای نامنظم را. ما با او زندگی می کردیم و تمام مدت در خرمشهر با او بودم .در تهران، خانه شان خیابان شاپور بود. گزارشی از او تهیه کردم. یک آدم استثنایی بود. خدا رحمتش کند. کل برنامه های عملیاتهای مهم جبهه ها را عکاسی کرده ام. با شهید شیرودی از کردستان آشنا بودم. یک روز برای رفتن به جبهه بازی دراز ،سرپل ذهاب ، پادگان ابوذر با هم قرار گذاشتیم. بعد از ظهرش با هم والیبال بازی کردیم و قرار بود فردا صبح برویم .منطقه، کوهستانی بود. من چون دیسک داشتم، توی ماشین دراز می کشیدم و عکاسی می کردم. عشق داشتم و هر جور بود می رفتم جبهه. با این که دبیر سرویس عکس بودم و نباید می رفتم، ولی عشق داشتم. بعد از ظهر با هم بازدید می کردیم و شب هم توی پادگان می خوابیدیم. سرهنگ عطاری یا عطاریان نامی هم فرمانده اش بود. صبح آمدم توی پادگان و منتظرش بودم که دیدم جنازه اش را آوردند.رفته بود عملیات و هلیکوپترش گلوله خورده بود که لحظه به لحظه اش را عکاسی کردم. کسی غیر از من این عکسها را ندارد . اینها را که گرفتم ، یک ربع بعد، دو تا هواپیما آمدند و پادگان را بمباران کردند. همان وسط مانده بودم و فرصت این که لنز دوربینم را عوض کنم، نداشتم . از جفت هواپیماها عکس گرفته ام که بمب انداخته اند روی مواضع ما وهواپیماها بالای سرمان هستند و نیروهای خودی ،آنها را می زدند. بمب افتاد چهار متری من و عمل نکرد.
دیدگاه تان را بنویسید