کریستف کلمب هنوز زنده است
کریستف کلمب شخص اهریمن صفت خاصی نبود. او قاتل، سارق، برده دار و شکنجه گری بود که جنایاتش احتمالا به گسترده ترین آمیزه موجود از جنایات و حوادث مخوف ثبت شده تا این زمان انجامیده است. اما کلمب محصول دوران خودش بود، دورانی که نمی توان گفت به کلی به پایان رسیده است.
کریستف کلمب شخص اهریمن صفت خاصی نبود. او قاتل، سارق، برده دار و شکنجه گری بود که جنایاتش احتمالا به گسترده ترین آمیزه موجود از جنایات و حوادث مخوف ثبت شده تا این زمان انجامیده است. اما کلمب محصول دوران خودش بود، دورانی که نمی توان گفت به کلی به پایان رسیده است. اگر امروز کلمب زنده بود و به زبان انگلیسی سخن می گفت، حتما می گفت که «او فقط تابع دستورها بوده است.» دستورهایی که سرچشمه آن را باید «دکترین اکتشاف» کاتولیک دانست که تا «مسئولیت حفاظت کردن» امروزی که از سوی کشیش های عالی سازمان ملل صادر شده، می توان در سراسر تاریخ غرب همتاهایی برای آن یافت. در فرامین پاپ تصریح می شود که کلیسا مالک کره زمین است، امتیازهایی را ارزانی مسیحیان می کند، به تاراج ثروت ها امید دارد، به تبدیل کردن غیر مسیحیان به مسیحیانی مومن امید بسته و غیرمسیحیان را عاری از هر گونه حق و شایستگی برای احترام قلمداد می کند، از جمله کلیه غیر مسیحیانی که در سرزمین هایی زندگی می کردند که تا آن زمان به کلی برای کلیسا ناشناخته بودند. آمریکاییان بومی قبل از آنکه کلیسا (و پادشاهان و ناخداهای آن) از وجودشان اطلاعی داشته باشند، به معنای واقعی کلمه پیشاپیش مورد داوری قرار گرفته بودند. فرمان سال 1452 به پادشاه پرتغال این اجازه را می دهد تا به مسلمانان در شمال آفریقا حمله کند و از او می خواهد که این کار را با «خشمی مالامال نسبت به دشمنان مسیح» که همواره به چشم ایمان ارتودکس، متجاسر و حقیر تلقی می شوند انجام دهد، به این امید که بتوان آنها را «با وفاداری به مسیح تحت انقیاد در آورد و در برابر مذهب مسیحیت منقاد ساخت.» پاپ سایر انسان های بی نام و نشانی را که می توان آنها را مورد حمله قرار داد نیز به این عده اضافه می کند: «ما به موجب این حکم، قدرت کامل و آزادانه را برای حمله، مقهور ساختن، جنگیدن و منقاد ساختن ساراسن ها و پاگان ها و دیگر بی دینان و دشمنان مسیح را به شما تفویض می کنیم.» در سال 2011 وزارت دادگستری آمریکا یک اعلام جنگ مکتوب دفاعی را برای حمله به شمال آفریقا و لیبی به کنگره تقدیم کرد که با ایجاد ثبات منطقه ای و حفظ اعتبار سازمان ملل، در خدمت منافع ملی آمریکا بود. اما آیا لیبی و آمریکا در یک منطقه قرار داشتند؟ نام این منطقه چیست؛ زمین؟ آیا تغییری در معنای واژه ثبات صورت گرفته است؟ و آیا سازمان ملل از جنگ هایی که به نام آن به راه می افتد، اعتبار کسب می کند؟ فرمان پاپی سال 1455 حتی فرمانی پر و پیمان تر از قبل بود، چرا که این فرمان به مکان هایی اشاره داشت که هنوز ناشناخته بودند، اما کاملا ارزش قضاوت و محکوم کردن شدن را داشتند. هدف کلیسا انتشار، تقدیس و ستایش نام مسیح در سراسر جهان، حتی در دورافتاده ترین جاها و مکان های کشف نشده، همچنین مومن کردن دشمنان کافر او و صلیب حیات بخش بود. چگونه یک انسان ناشناس می توانست یک دشمن باشد؟ راحت است! مردمان ناشناخته از نظر کلیسا کسانی بودند که کلیسا را نمی شناختند. از این رو آنها دشمنان کافر صلیب حیات بخش قلمداد می شدند. وقتی کلمب سوار بر کشتی خود بادبان کشید، پیشاپیش می دانست که محال است او با مردمانی مواجه شود که سزاوار هیچ گونه تکریم و احترامی باشند. فرمان سال 1493 به ما می گوید که کلمب جزایر و حتی سرزمین های اصلی مشخص بسیار دور افتاده ای را کشف کرده است که تا پیش از آن از سوی هیچ کس دیگری کشف نشده بودند؛ در این جزایر انسان های زیادی در صلح و آرامش اقامت داشتند. پاپ نوشت:«هدف شما که همان وظیفه شماست، این است که مردمان ساکن در این جزایر و کشورها را به سمت در آغوش کشیدن مذهب مسیحیت سوق دهید. وگرنه...» وگرنه چه؟ در یکی از فرمان های سال 1514 چنین می خوانیم که به مردمی که «کشف می شوند» گفته شود: «کلیسا و سازمان اعظمی را که بر کل جهان حاکمیت دارد بپذیرند و کشیش اعظم را که پاپ خوانده می شود به رسمیت بشناسند و به اسم وی پادشاه و ملکه را به عنوان مالکان و مقامات ارشد این جزایر و سرزمین های اصلی که به آنها اعطا شده، به رسمیت بشناسند. بگویید که اگر از این کار سرباز بزنید یا به شکلی شریرانه در پذیرش آن تاخیر کنید، به شما هشدار می دهیم که به یاری خدا با تمام توان وارد سرزمین شما می شویم و در هر مکان و به هر شیوه ای بتوانیم و قادر باشیم با شما به جدال می پردازیم و طوق تبعیت از اقتدار کلیسا و مقامات مقدس آنها را به گردنتان می آویزیم. ما شما و همسران و کودکانتان را با خود می بریم و برده خود می کنیم و به عنوان برده به فروش خواهیم رساند و شر شما و آنها را به حکم آن عالی مقامان از پیش پای خود برخواهیم داشت. ما اموال شما را تصاحب خواهیم کرد و از وارد کردن هر گونه آسیب و شری که از دستمان برمی آید در حقتان کوتاهی نخواهیم کرد، همانگونه که این کار را با خراجگزارانی کرده ایم که از اربابانشان فرمانبرداری نکرده اند یا از پذیرش آنها امتناع کرده اند یا در مقابل آنها مقاومت کرده و با آنها به نزاع برخاسته اند. ما سوگند می خوریم که باید در مرگ و آزار و ایذایی که به شما در این صورت وارد خواهد شد، خودتان را مقصر بدانید و نه آن عالی مقامان یا ما یا هر بزرگزاده دیگری که همراه ما به آنجا می آید.» تمام انسان ها باید با تعظیم و اطاعت کردن جان خودشان را نجات دهند و اجازه نابودی منابع طبیعی اطرافشان را به ما بدهند. اگر آنها این کار را انجام ندهند، در این صورت به جنگ آنها خواهیم رفت و تقصیر این جنگ بر عهده خودشان است، نه ما. ما از پیش بی گناه و تبرئه هستیم، ما دارای یک مجوز استفاده از «نیروی نظامی» هستیم، ما قطعنامه های سازمان ملل را با خود داریم. در سال 1823 جان مارشال کفیل دیوان عالی، «دکترین کشف» را برای توجیه سرقت اراضی آمریکاییان بومی در پرونده جانسون علیه مکینتاش اعلام کرد که از آن زمان به بعد به عنوان شالوده قانون مالیکت زمین و اموال در ایالات متحده مورد استفاده قرار گرفته است. مارشال در دادگاهی که متفقا یک قول بودند، بدون هیچ مجادله ای حکم کرد که آمریکاییان بومی نمی توانند مالک زمین باشند یا آن را به فروش برسانند، جز در مواقعی که آن را به دولت فدرال بفروشند که نقش فاتح را از انگلیسی ها گرفته بود. بومیان نمی توانستند دارای استقلال و حق حاکمیت باشند. اگر ما معنای «حق حاکمیت» را حقی استنباط کنیم که نباید از سوی بیگانگان مورد حمله واقع شود، کلیسای عالی در ایست ریور برخورداری از چنین حقی را در میان وحشی ها و کفار به رسمیت نمی شناسد. عربستان سعودی شاید خیلی از افراد بی گناه را به قتل برساند، اما کلیسا روش ارزانی کردن مراحم و حمل محموله های تسلیحاتی را انتخاب می کند. در مورد بحرین، مصر ، اسرائیل، اردن و غیره نیز همین است. کلیسا تحت نفوذ کاردینال اوباما حق حاکمیتی جز ارزانی داشتن ترحم را به رسمیت نمی شناسد. در عراق، لیبی، ایران، سوریه، فلسطین، افغانستان، پاکستان، یمن، اوکراین، هندوراس و دیگر سرزمین های دردسر آفرین فرامرزی، آنها تجاوز حق به جانب را برای آنها و چپاول را برای خودشان به ارمغان می برند. در این میان ارتش هایی که وظیفه خود را برای حمله و روشنگری انجام می دهند هیچ تقصیری از این بابت ندارند. در دهه 1980 که در ترکیه زندگی می کردم، فیلم خنده داری دیده بودم به اسم «هیچ کار دیگری جز گریستن باقی نمانده» که درباره دو آدم لوده بود که به شکلی معجزه وار به سال 1492 بازگشته بودند. آنها بلافاصله تصمیم گرفتند با هدف نجات آمریکاییان بومی (و جلوگیری از ظهور فرهنگ آمریکایی) مانع از سفر کریستف کلمب شوند. تا جایی که به یاد دارم آنها آنقدر دست دست کردند که نتوانستند جلوی حرکت کشتی کلمب را بگیرند. بنابراین هیچ کار دیگری جز گریستن باقی نمانده بود. اما آنها می توانستند روی تغییر دادن کسانی کار کنند که قرار بود از کلمب استقبال کنند و افکار جامعه ستیزانه را از ذهن آنها بزدایند. به این ترتیب آنها توانستند به دهه 1980 بازگردند و روی همین ماموریت آموزشی کار کنند. هنوز دیر نشده و ما می توانیم جلوی گرامیداشت روز کلمب و هر گونه تعطیلات دیگری را که مناسبت آن جنگ است بگیریم و به جای آن، در راستای جا انداختن قباحت و زشتی بمباران کردن و تجاوز به هر سرزمین دیگری تلاش کنیم. منبع: http://www.informationclearinghouse.info/article43098.htm ________________________________________ [1].David Swanson نویسنده، فعال سیاسی، روزنامه نگار و میزبان یک برنامه رادیویی است. «جنگ دروغی بیش نیست» از جمله کتاب های وی است. منبع: هفته نامه چشمه استان مازندران نوشته: دیوید سوانسون[1] ترجمه: محمود سبزواری
دیدگاه تان را بنویسید