مهر: از ابتدای انقلاب، نشست مجمع عمومی سازمان ملل متحد محفل و فرصت مناسب و مهمی برای مخاطب قرار دادن نمایندگان کشورهای دنیا و ارتباط گیری بیشتر با سایر ملل بوده است و سخنرانیهای روسای جمهور ایران در این مجمع و نشستهای جانبی سازمان ملل با حساسیت زیادی دنبال میشدهاند. اما حضور مقامات ایرانی در این نشستها طی چند سال اخیر و به ویژه دو سال اخیر، با حاشیههایی همراه بوده است که گاهی متن اتفاقات و برنامهها را تحت الشعاع خود قرار دادهاند.
هفته گذشته، دست دادن وزیر امور خارجه ایران با رییس جمهور آمریکا از حواشی مهم حضور ایران در سازمان ملل بود که خود تبدیل به متن شده است. از زمانی که بلومبرگ خبر این اتفاق را رسانهای کرد، قابل پیشبینی بود که سیلی از موضعگیریها به راه خواهد افتاد و مخالفان و موافقان این اقدام به طرح موضوع و دفاع از موضع خود میپردازند. موافقان دست دادن ظریف به وجوه اخلاقی و آموزههای دینی در خصوص مصافحه بها میدهند و بر «اتفاقی» بودن این اقدام اصرار دارند و مخالفان به انگیزههای سیاسی و رویکرد دولت کنونی در تعامل با غرب توجه بیشتری دارند. فارغ از اینکه انگیزه و دلایل این اتفاق چه چیزی بوده است، به نظر میرسد تبعات و نتایج این اقدام نیز باید مورد توجه کافی قرار گیرد.
بدون تردید نفس دست دادن تغییری در سیاستهای دو کشور - آن هم دو کشور مثل ایران و آمریکا - ایجاد نخواهد کرد؛ اما سالهاست که روابط بینالملل از روابط دوجانبه فراتر رفته و بازیگران این عرصه دیگر محدود به دولتها نمیشود. به همین دلیل است که دیپلماسی جندجانبه از اهمیت بالایی برخوردار شده و تیم مذاکره کننده ایران با هدایت محمدجواد ظریف عملا از همین رویکرد برای پیشبرد مذاکرات هستهای استفاده کردند؛ و نیز به همین دلیل است که اندیشمندان روابط بینالملل و علوم سیاسی در قرن بیست و یکم موضوع «قدرت نرم» و «دیپلماسی عمومی» را مطرح نمودند.
جوزف نای که مبدع ایده قدرت نرم بود، این نوع قدرت را متفاوت از قدرت نظامی یا اقتصادی تعریف میکند و آن را قدرتی میداند که میتواند بر افکار عمومی مردم تاثیر بگذارد و قلب آنها را تسخیر کند. بر اساس تعاریف نای، یکی از عناصر قدرت نرم جهوری اسلامی ایران که باعث شد ایران بتواند در قلب بسیاری از مردم و افکار عمومی نفوذ کند و طرفداران زیادی در میان جوامع مردمی حتی در کشورهای غربی داشته باشد، «استکبارستیزی» انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران بوده است.
چندین دهه است که نظام سلطه و استکبار با تحمیل خواستههای خود به جهانیان، سیاست خود را پیش برده است و بسیاری از دولتها و کشورها را وادار به پیروی یا همراهی با خود کرده است. اگر چه برخی از این تعاملات از سوی دولتها و مقامات این کشورها قابل توجیه و توضیح است، اما به هر حال برای مردم یک جامعه که از عرق ملی و تعصب میهنپرستی برخوردارند، تبعیت محض از یک کشور دیگر چندان مطلوب نیست و غرور و عزت ملی را خدشهدار میکند. از همین رو است که مقابله انقلاب اسلامی ایران با نظام استکبار و در راس آن «شیطان بزرگ» با استقبال بسیاری از مردم جهان روبرو شد؛ ولو اینکه بسیاری از آنها، توجهی به مبانی «اسلامی» این استکبارستیزی آن ندارند، اما با وجه «انقلابی» آن که به زبان بغضهای فروخفته تبدیل شده است ارتباط برقرار میکنند و از آن حمایت میکنند.
بدون تردید دست دادن دکتر ظریف و آقای اوباما تغییری در سیاست و رویکرد این دو کشور ایجاد نکرده و نخواهد کرد؛ اما انعکاس رسانهای و اطلاعرسانی هدفمند آن از طریق رسانههای غربی میتواند تاثیر نامطلوبی بر قدرت نرم ایران بگذارد. دو سال پیش از این نیز وقتی روسای دو کشور در نیویورک به صورت تلفنی با یکدیگر گفتگوی تلفنی انجام دادند، حساب کاربری رسمی رییس جمهور آمریکا بود که بلافاصله این خبر را منتشر کرد و رسانههای غربی نیز به پوشش و تحلیل آن پرداختند و حتی آن را نزدیکتر شدن دو کشور تلقی کردند. پیش از اتفاق امسال نیز، سخنرانی اوباما در مجمع عمومی سازمان ملل متحد با اشاره به همین رویکرد آمریکاستیزی ایران همراه بود که تاکید داشت «با مرگ بر آمریکا اشتغال ایجاد نمیشود.» اکنون نیز رسانههای غربی پیشگام رسانهای کردن این مصافحه شدند و با پررنگ کردن آن (و استفاده از فضای داخل ایران که به این پررنگسازی کمک میکند) در راستای تضعیف وجهه آمریکاستیزی ایران استفاده کردند.
مشابه این ماجرا در رابطه با کوبا نیز قابل مشاهده است؛ اگر چه نگارنده با تطبیق شرایط کنونی روابط ایران و آمریکا با روابط کوبا و آمریکا مخالف است، اما اتفاقات رسانهای مشابه در دست دادن رائول کاسترو و باراک اوباما در سال 2013 از این لحاظ قابل توجه است.
فارغ از اینکه انگیزه، دلیل یا فرایند دست دادن ظریف با اوباما چه چیزی بوده است، تصویری که از این اتفاق مخابره شد و غربیها تلاش کردند به افکار عمومی جهانیان تزریق کنند این است که ویژگی استکبارستیزی و آمریکاستیزی ایران که مولفه قدرت نرم این کشور بوده،کاهش یافته است. بنابراین، بدون اینکه به تاثیر این مصافحه در دیپلماسی رسمی دو کشور بپردازیم یا این اقدام را از منظر اخلاق و سفارشات دینی تایید یا بر اساس مبانی ایدئولوژیک و انقلابی نقد کنیم، باید توجه داشت عواقب این ماجرای به ظاهر ساده و «اتفاقی» میتواند تاثیر منفی بر دیپلماسی عمومی و قدرت نرم انقلاب اسلامی داشته باشد. البته برخی موافقان این اقدام بر این باورند که رفتار مودبانه و دوستانه از سمت نماینده ایران این پیام را به جهانیان خواهد داد که ایران حتی با دشمنان خود نیز با منطق و ادب رفتار میکند و با هیچکس دشمنی بدون دلیل ندارد و قس علی هذا. اما باید توجه داشت با توجه به جریان اسلام هراسی و ایران هراسی در غرب که حتی ایرانیان مخالف نظام در خارج از کشور نیز به آن دامن میزنند، فرصت چنین تعابیر و تفاسیری را در فضای رسانهای غالب در جهان از ما گرفته شده و در
ارزیابی هزینه-فرصتی که صورت میپذیرد، دستاوردی متناسب با هزینهای که میشود نخواهد داشت.
محمد جواد ظریف در طول دو سال وزارت خود در منصب ریاست دستگاه دیپلماسی و نیز در دوران خدمت در نمایندگی ایران در سازمان ملل متحد، نشان داده است که به خوبی با دیپلماسی عمومی و اهمیت آن آشناست و در برهههایی با استفاده از این حوزه، بهره کافی را برای دیپلماسی رسمی برده است. از این رو، بیتوجهی دیپلمات باسابقه ای همچون وی به تاثیر منفی دست دادن با باراک اوباما بر قدرت نرم ایران و تضعیف دیپلماسی عمومی کشور جای نقد جدی دارد.
دیدگاه تان را بنویسید