اصحاب فتوا در زندان اوین چه کسی بودند؟/ اشتباه استراتژیکی که بهزاد نبوی انجام داد/ نظر منافقین درباره روحانیون در بند طاغوت+تصاویر
عزت الله شاهی یا عزت الله مطهری و یا عزت شاهی (متولد ۱۳۲۵) از مخالفین حکومت پهلوی که به ۱۵ سال حبس محکوم میشود و بعد از سالها شکنجه و اسارت، در سال ۱۳۵۷ آزاد میشود. وی دربطن مبارزات سیاسی دوران انقلاب بود و با گروههای مختلف سیاسی در زندان اوین آشنایی کامل داشت.
عزت الله شاهی یا عزت الله مطهری و یا عزت شاهی (متولد ۱۳۲۵) از مخالفین حکومت پهلوی که به ۱۵ سال حبس محکوم میشود و بعد از سالها شکنجه و اسارت، در سال ۱۳۵۷ آزاد میشود. وی دربطن مبارزات سیاسی دوران انقلاب بود و با گروههای مختلف سیاسی در زندان اوین آشنایی کامل داشت. از این رو برای جریان شناسی سیاسی بخشی از خاطرات وی را نقل می کنیم. از سران گروه های چپ (فداییان خلق ) با اصغر ایزدی، فریبرز سنجری، علی مهدی زاده، شلتوکی، عبدالله اندوری، بیژن فرهنگ آزاد و دکتر غلام ابراهیم زاده (از گروه ستاره سرخ ) صحبت می کردم. بیشتر اوقات هم آنها خواستار صحبت و هم کلامی با من بودند . گاهی اوقات که بین چپیها اختلافی رخ می داد، من به عنوان بی طرف مورد قبول آنها، واسطه می شدم تا حل اختلاف کنم، حتی نصیحت شان می کردم: این کار را نکنید، زندان جای این کارها نیست، دشمن مترصد استفاده از این اختلافهاست، سعی کنید مسائل را بین خودتان حل کنید و نگذارید که به بیرون درز کند و دشمن را شاد کنید و ...
از سران چپیهای مرتد (مجاهدین مارکسیست شده ) بهمن بازرگانی، کاظم شفیعیها و ناصر جوهری با من صحبت می کردند. خدا می داند که من از چه موضع قدرتی با اینها برخورد می کردم. می گفتم من مخالف مارکسیست شدن شما نیستم و اگرشما واقعاً صداقت داشته باشید با انتقاداتم منصفانه برخورد خواهید کرد، و از آنجا که شما بعد از سالها مبارزه در مرحله ای به این نتیجه رسیده اید که مذهب نمی تواند شما را اقناع کند و مبارزه را پیش ببرد و به خاطر همین مارکسیست شده اید، پس نشان از صداقت شماست (!) اما حرف من این است که شما برای رسیدن به هدف و نظر خود نباید دست به هر کار و جنایتی بزنید. چرا مجید شریف واقفی را به آن صورت کشتید، این راه برخورد با مخالفین نیست. اعتراض من به این است که وقتی به این نتیجه رسیدید که فقط مارکسیسم علم مبارزه است و مذهب ارتجاعی است، چرا با دیگر گروه های چریکی مبارز مثل فداییان خلق ائتلاف نکردید و یا حداقل گروهی با نامی غیر از نام مجاهدین تشکیل ندادید .
در این صورت من همان برخوردی را که با بقیه گروه های چپ داشتم، با شما نیز ادامه می دادم. ولی شما آمدید یک سازمان به ظاهر مذهبی راه انداختید و جامعه هم به آن اقبال نشان داد و از کمکهای مردم، بازار و روحانیون نیز بهره مند شدید. در این برهه حداقل مذهبیها نسبت به مارکسیستها بی تفاوت بودند و یا حتی از آنان در مبارزه با رژیم جانبداری می کردند، اما شما از این فضا، امکانات و فرصت سوء استفاده کردید و سر بزنگاه سازمان را به سوی مارکسیسم سوق دادید . این کار شما هم به مبارزات مذهبی ضربه زد و هم جو ضد مارکسیستی پدید آورد و آثار سوء آن دامن شما را هم گرفت.
من به سردمداران این جریان انحرافی اعلام کردم؛ حال با تمام این اوصاف و احوال، اگر شما این حرکت خودتان را محکوم کنید و نام مجاهد را از روی خود بردارید و تحت لوای سازمان فعالیت نکنید، و تحت هر اسمی دیگر باشید، دست از ضدیتم با شما بر می دارم و همان برخوردی را خواهم داشت که با سایر گروه ها دارم. پس از علنی شدن جریان تغییر ایدئولوژی و ارتداد بخشی از اعضای سازمان مجاهدین، در زندان برای مجاهدین (طرفدار توجیه و تطهیر ) مشکلات زیادی پیش آمد. روحانیون و علمایی که در این زمان از زندانهای مختلف به بند یک اوین آورده شده بودند، در ارزیابی خود از وضعیت سازمان مجاهدین و تغییرات پیش آمده به این نتیجه رسیدند که در حمایت مادی و معنوی برخی از ایشان از سازمان مغبون شده اند . به اصطلاح برخی احساس شرمندگی می کردند که چرا پولهای امام زمان (عج) و سهم خمس و … را در اختیار این گروه قرار داده اند، گروهی که بخش اعظمی از آن نهایتاً به مارکسیسم گرویدند.
لذا ایشان در اوایل سال 1355 از جمله منتظری، ربانی شیرازی، طالقانی، هاشمی رفسنجانی، انواری، مهدو ی کنی، لاهوتی و … در اواخر 1354 به فکر چاره جویی افتادند و پس از بحث و تبادل نظر، در نهایت به فتوایی رسیدند، که این فتوا بعدها محل حرف و حدیث و جریانات بسیاری شد. این فتوا که در خرداد 1355 صادر شد حاوی دو نک ته محوری بود؛ یکی تکفیر کمونیستها و نجس دانستن آنها، که بر اساس آن نشست و برخاست، هم سفرگی و هم غذا شدن با مارکسیستها حرام می شد. در محور دوم راجع به مجاهدین به این نتیجه رسیده بودند، آنهایی که از این سازمان تا حالا در راه مبارزه کشته و اعدام شده اند اگر آگاهانه به طرف مارکسیسم رفته اند، شهید نیستند و نباید اسم شان به عنوان شهید برده شود و اگر ناآگاهانه به سوی کمونیسم رفته اند و کشته شده اند ما اکنون دربارۀ آنها نظری نمی توانیم بدهیم ولی کسانی که الآن ادامه دهنده مسیر گذشته هستند، جزء مسلمانها نیستند و اگر کشته هم شوند شهید نیستند، مگر اینکه ایدئولوژی خودشان را تغییر بدهند و باید تکلیف خودشان را معلوم کنند و از کمونیستها جدا بشوند . قرار شد این نظر و فتوا از بندی به بند دیگر و از زندانی به زندان دیگر به طور شفاهی نقل شود.
مجاهدین، روحانیون را به عنوان قشر دو می شناختند و معتقد بودند که بالاخره روزی با این قشر تضاد پیدا می کنند و در صدد بودند تا تضادهای موجود را هم رو نکنند. اما پس از صدور فتوا گفتند که این آقایان با اصول ما برخورد کرده اند، گذشتگان و رهبران ما را شهید نمی دانند. از این پس مجبوریم که تضاد خود ر ا با اینها علنی کنیم هستند « ستون سیا » و « ارتجاع راست » ،« خرده بورژوا » و موضع بگیریم . پس گفتند : اینها و اصلاً اینها مبارز نیستند. در زندان عده ای طرفدار علما و به اصطلاح مجاهدین وابسته به قشر دو بودند، تعدادی بازاری و تعدادی هم کارگر و … بودند که عرق مذهبی د اشتند و معتقد بودند که باید حرف آقایان را گوش کنیم و از کمونیستها جدا شویم . مجاهدین هم به رهبری رجوی این کارها را ارتجاعی و در خدمت سرمایه داری می دانستند و با آن به مخالفت برخاستند. گفتند: این فتوا خواسته رسولی بازجو است و اینها دارند حرف ساواک را می زنند و سازش کرده اند. بدین ترتیب در آن هنگام که زندان ملتهب، به هم ریخته و جو سیاسی خرابی پیش آمده شکاف عمیق شده بود، موجبات بریده شدن و افتادن عده ای از زندانیان ناتوان که تحمل این اختلافات را نداشتند، فراهم آمد. این فتوا آثار و تبعات مختلف و متفاوتی در برداشت . من آن زمان در کمیته مشترکبه سرم یبردم و از جزییات و نحوه شکل گیری فتوا بی خبر بودم. در اواسط 1355 ، تعدادی از جمله کچویی، عسگراولادی ، عراقی، لاجوردی، حیدری، بادامچی (بادامچیان)، قریشی، محمد محمدی گرگانی، عباس مدرسی فر ، جلیل رفیعی و … را از بند یک به بند دو آوردند . (البته برخی از ایشان از قبل در بند 2 بودند ) این افراد با ورودشان جریان فتوا و اجرای آن را مطرح کردند، از این رو ایشان به اصحاب فتوا معروف شدند . به این گروه باید تعدادی از اعضای گروه دکتر اعظمی را افزود که لر بودند . ایشان طرفدار جدایی مطلق از کمونیستها بودند و می گفتند همه چیز اعم از ظروف غذا تا برنامه ملاقات و دستشویی و حمام باید از چپیها جدا باشد. مجاهدین در برابر موضع اصحاب فتوا جبهه گرفتند . رجوی و دیگر سران سازمان ما چون این فتوا را « : مخالفت شدیدی در برابر این فتوا و نظر ابراز کردند . رجوی گفت ضد انسانی، ضد خلقی و ضد جنبش می دانیم با آن مخالفیم و مبارزه می کنیم همان طورکه با رژیم مبارزه می کنیم و در این راه خون می دهیم، با این اقدام ضد انقلابی هم مبارزه می کنیم و لو اینکه کشته شویم. بهزاد نبوی، مهدی خمسی، صادق نو روزی، حسین منتظرحقیقی و دو سه نفر دیگر از دوستان، طرفدار مسالمت، دوستی و وحدت بودند، می خواستند به نحوی با گذشت طرفین، جمع را حفظ کنند . اما بهزاد در این میان اشتباه استراتژیک کرد که خیلی برایش گران تمام شد . او در این اوضاع و احوال برای شکستن انحصارطلبی سران مجاهدین دست به کاری زد . وقتی با احمد حنیف نژاد (برادر کوچکتر محمد( هم اتاق بود . با اطمینان و اعتمادی که به احمد داشت شروع کرد به تحریک کردن که الآن مجاهد واقعی من هستم، من میراث دار محمد حنیف نژاد و بنیانگذار هستم و فرصت مغتنم و شرایط خوب و فضای مناسبی است تو اعلام انشعاب کن ما هم پشت سرت هستیم، و به این ترتیب مسعود رجوی و دیگر سران ایزوله می شوند. این زرنگی بهزاد کار دستش داد زیرا بی مورد به احمد اعتماد کرده بود . احمد بعد از این گفتگو، تمام حرفهای بهزاد را به موسی خیابانی و مسعود رجوی منتقل کرده بود و آنها از این عمل خیلی ناراحت شدند . لذا بهزاد را بایکوت و شروع به تخریبش کردند. و تهمتهایی به او می زنند و می گفتند فلان فلان شده تو خودت به دست ما مسلمان شدی، حالا به ایدئولوژی ما انتقاد می کنی و … خلاصه اختلاف و ضدیت عجیبی بین سران با بهزاد و هوادارانش افتاد و عمق گرفت. من از کارهایی که دافعه وانزجار ایجاد می کرد پرهیز د اشتم . اگر هم اعتقادی به نجاست مارکسیستها داشتم دستم را پیش آنها آب نمی کشیدم، صبر می کردم و در سر فرصت دور از چشم آنها این کار را می کردم. من در این مسائل با جمع فتوا اختلاف داشتم. مجاهدین هم کارها و برخوردهای فتواییها را با کمونیستها، ضدانقلابی و غیر انسانی میدانستند. کسانی هم مثل بهزاد نبوی که درصدد وحدت بودند و می خواستند معروف « گروه جوشکار » مسالمت ایجاد کنند نتوانستند کاری از پیش ببرند، فقط به شدند. می گفتند اینها می خواهند بین انقلاب و ارتجاع جوشکاری کنند. وضع به همین منوال بود تا گروه کچویی نقشه ای کشیدند که مجاهدین را در یک اتاق جمع کنند و در را به روی آنها ببندند و بایکوت کنند . مجاهدین هم متوجه این نقشه شدند و پیش گیری کردند . آنها در اتاقها متفرق بودند و از مسائل با خبر می شدند و برای خود سمپات می جستند و می خواستند روی افرادی که هنوز صد در صد در اختیار آن گروه نبودند کار کنند . این حرفها و برخوردها روی افراد دو طرف اثر کرد و موجب دستپاچگی شد. مجاهدین هم مرتکب اشتباهی شدند . فردی به نام حسین دُرگوشی را به زیر هشت فرستادند تا با سرگرد افشار صحبت کند. او گفته بود عده ای دائم از این اتاق به آن اتاق می روند و اعصاب ما را خراب کرده اند. سفره جداگانه می اندازند و مرتب مزاحم بچه ها می شوند، آنها را در یک اتاق جمع کنید که هم خودشان و هم ما راحت شویم . افشار بعد از دو سه روز، عسگراولادی را خواست و از او پرسید . ناراحتی شما چیست؟ چرا این همه تردد می کنید؟ چرا مز احم بچه ها می شوید؟ عسگراولادی گفته بود : ما با هم اختلافی نداریم، ما تعدادی هم پرونده هستیم، در زندان مشهد و قصر از مجاهدین و مارکسیستها جدا بودیم، اینجا هم می خواهیم جدا باشیم، نمی خواهیم با آنها بر سریک سفره بنشینیم . افشار گفته بود : باشد، شما را در یک اتاق جمع می کنیم . عسگراولادی گفته بود: ما این طور راحت تر هستیم. اشتباه مجاهدین به میان کشیدن پای پلیس بود، چرا که پلیس بیشترین سود را از اختلاف می برد و سعی داشت که درگیریها و تضادها را تشدید کند . چند روز بعد پلیس آمد و از آنجا که در ماه رمضان بودیم گفت کس انی که نماز می خوانند و روزه می گیرند، یا به پایین بروند و یا در یک اتاق جمع شوند، تا برای کسانی که نماز نمی خوانند و روزه نمی گیرند و برای سحر بیدار نمی شوند مزاحمت ایجاد نکنند . آن موقع منظور پلیس این بود که رجوی و هم فکرانش نماز نمی خوانند و با این تفکیک می خواست تضاد و اختلاف موجود را تشدید کند.
دیدگاه تان را بنویسید