رویکرد جنبش مصلحانه، به مثابه تایید اصالت قدرت و عبرت از فتنه ۸۸، نه یک انتخاب آزادانه

کد خبر: 428712

نهایت سعی نگارنده بر این بود تا یادداشت سعید حجاریان با عنوان «ضرورت مبارزه مصلحانه و رد تئوری فنا»‌ را بدون هیچ پیش زمینه ی منفی مطالعه و تحلیل کند.

سایت الف: نهایت سعی نگارنده بر این بود تا یادداشت سعید حجاریان با عنوان «ضرورت مبارزه مصلحانه و رد تئوری فنا»‌ را بدون هیچ پیش زمینه ی منفی مطالعه و تحلیل کند،‌ ولی علی رغم بررسی چند باره ی این مطلب، به دو مساله برخورد؛ اولا این که بخشی از استدلال ها عجیب و غیر منطقی به نظر می رسیدند و برخی از نکات که از حیث منظر استدلالی معقول بودند، از نظر نتیجه گیری و محتوا واقع بینانه نبودند. از این رو، ذکر نکات متعدد و متنوعی درباره ی این یادداشت لازم به نظر می رسد که در ذیل می آیند:
۱- قراردادهای من درآوردی و پیش فرض های بدیهی در نظر گرفته شده ی سست حجاریان که جهت تبیین «مبارزه ی مصلحانه» و «جنیش مصلحانه» و تفاوت آن با «مبارزه ی مسلحانه» بیان کرده است،‌ هم با مثال نقض و نیز با استدلال قابل رد و نقدند. وی جهت تبیین و بیان وجوه افتراق «جنبش مصلحانه»‌ با «مسلحانه»، رهبر جنبش مصلحانه را غیر آوانگارد، روز از ماجراجویی، اراده گرایی و دل بخواهی بودن، در پی پوپولیزم نبودن و عدم برانگیختن احساسات توده ی مردم معرفی می کند که در همان ابتدای یادداشت، ذهن مخاطب با این سوالات رو به رو می شود: اولا در پی پوپولیزم بودن یا نبودن رهبر جنبش، چه ارتباطی دارد با آوانگارد بودن یا نبودن او؟ آیا ممکن نیست که یک رهبر، آوانگارد (به معنای کلیشه ای و عام انقلابی) باشد و پوپولیست هم نباشد؟‌ این صفات پوپولیست، ماجراجو، اراده گرا، آوانگارد و برانگیختن احساسات توده ی مردم، بیش از آن که بر اساس یک الگو و اسلوب تحلیل شخصیت رهبران و فرماندهان جنبش ها طراحی شده باشند، به نظر می رسد که توصیفات رئیس جمهور سابق، محمود احمدی نژاد هستند؛ یعنی گویی حجاریان احمدی نژاد را یک الگو برای جنبش های غیرمصلحانه قرار داده و صفات مشهور او را پشت سر هم ردیف کرده و سپس با اضافه کردن یک علامت متضاد است در ابتدای هر کدام از آن صفات ها و بر اساس مدل «ادب از که آموختی، از بی ادبان»، اعلام کرده که رهبر جنبش مصلحانه، این صفات را ندارد. ثانیا آیا انقلاب اسلامی ایران، مسلحانه بوده؟ قطعا این طور نیست و همه به مسالمت آمیز و تدریجی بودن انقلاب اسلامی ما اذعان دارند؛ پس این انقلاب هم در قالب فکری و برساخته از تعاریف حجاریان،‌ یک جنبش مصلحانه محسوب می شود، اما ویژگی های رهبر آن،‌ امام خمینی (ره)، با نگاه حجاریان،‌ جمع اضداد محسوب می شود. مثلا در کاریزماتیک بودن امام،‌ چه دوست و چه دشمن و همه ی طیف ها و جریان های سیاسی مختلف، صحه می گذارند؛ در این حد که در بعضی از رسانه ها منتشر شده بود که برخی از شخصیت های دخیل در فتنه ی ۸۸، در همان ایام فتنه، در جلسات خصوصی می گفتند که ما همان زمان هم امام را کامل و خیلی قبول نداشتیم، اما جرات نمی کردیم اعتراض کنیم، چون هم امام خیلی کاریزماتیک بود و نیز به شدت در اقشار مختلف مردم و خواص محبوب بود و ما از عکس العمل ها می ترسیدیم. در آوانگارد بودن به معنای انقلابی بودن و شکننده ی کلیشه های غلط و مرسوم توسط امام هم شواهدی از جمله نحوه ی تعامل مستقیم با اقشار مختلف مردم، استقرار به عنوان یک حاکم در خانه ای کوچک و بسیار ساده، استکبارستیزی و بر هم زدن تمام روابط دوستی ای که قبل از انقلاب برقرار بوده ولی با ارزش های انقلاب و اسلام مانند استقلال و عزت ملی مغایرت داشته است. ایضا امام اصلا پوپولیست نبوده بلکه بسیار محبوب بوده و از این نظر، بسیاری از تحلیل گران غربی را نیز تحت تاثیر قرار می داد و بسیاری شان نمی توانستند همه جانبه این واقعیات را تحلیل و هضم کنند. فلسفه ی ولایت مطلقه ی فقیه تا حدی به ولی فقیه این اجازه را می دهد که مبتنی بر اسلام و مقتضیات زمان،‌ دیده بانی کند و با اعلام و اعمال نظر خود، در تصمیم گیری ها و تصمیم سازی های کلان و خرد، اثرگزار باشد و تنها عامل محدودیت ساز در این مورد، قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است. با این تفاسیر، از نگاه حجاریان، امام می تواند «اراده گرا» نیز محسوب شود. بخشی از توصیفات وی به شرح زیر است: «در این جنبش، ممکن است پیشتاز الیت قهرمان هم باشد، اما پیشتاز لزوما آوارنگارد نیست. نمونه اش ماندلا و ماهاتما گاندی.» و «جنبش مصلحانه اعتقاد دارد که به شرط حفظ اصول، سازش کار بدی نیست.» با ذکر این مثال، معلوم نمی شود دقیقا چرا حجاریان برای ماندلا، تفسیری غیرآوانگارد ارائه می دهد. یعنی ماندلایی که برای مقابله با نظام نژادپرست آپارتاید، بخشی از مبارزه اش را با قیام مسلحانه پیش می برد آوانگارد نیست و آن وقت امام خمینی که انقلاب اسلامی را بدون قیام مسلحانه به ثمر رساند،‌ آوانگارد محسوب می شود؟ اصلا چه مثالی بهتر از خود انقلاب اسلامی ایران؟ از این حیث به نظر موضع نویسنده نسبت به انقلاب اسلامی ایران و امام خمینی، خیلی روشن نیست و مبهم است که تا چه حد انقلاب اسلامی را مصلحانه می داند. اگرچه وی در توصیفاتش گفته در مواردی نادر که نظام مستقر تمامیت خواه است، می توان اقدام به سرنگونی هم کرد و مثالی مانند نلسون ماندلا هم قیام مسلحانه کرده و هم براندازی را پیگیری کرده و هم آوانگارد محسوب می شود و ایضا رهبر قیام مصلحانه هم به شمار می رود؟ این تناقضات به درستی در متن حل و فصل نشده است. ٢- آیا رای به روحانی تا این حد برای حجاریان و هم فکرانش گران تمام شده که وی از این انتخاب تنها به عنوان یک کنش برای بقا یاد می کند؟ یعنی روحانی در این حد گزینه ای حد اقلی برای اصلاح طلبان است؟ اگر چنین در نظر بگیریم،‌ قاعدتا باید منتظر قدم بعدی اصلاح طلبان در راستای نیل به هدف و نزدیک تر شدن به قله ی آرمان هایشان بود و شاید این جنس تحلیل های امثال سعید حجاریان،‌ بناست زمینه ساز پذیرش عقلایی و دریافت منظر استدلالی اصلاح طلبان برای رسیدن به گزینه ای مثل روحانی در سال ۹۲ باشد. حال این که این آرمان حداقلی در سال ۹۶ با چه کم و کیفی، ممکن ترین حد مطلوب محسوب می شود، نه تنها بر ما، بلکه قطعا هنوز حتی بر خود اصلاح طلبان و سعید حجاریان نیز روشن نشده است. ۳- کلید واژه ی اصلی یادداشت سعید حجاریان،‌ واژه های «دموکراسی» است و «مصلحانه»؛ هدف مبارزه ی مصلحانه را رسیدن به دموکراسی معرفی می کند. این اصلا الزاما به معنای اعتقاد و التزام عملی همیشگی حجاریان و هم فکرانش به دموکراسی نیست. به هر حال دو برداشت از بحث دموکراسی وی در این تحلیل،‌ مترتب است: حالت اول؛ همان دموکراسی حجاریان و اصلاح طلبان در اواخر دهه ی هفتاد است که طیف مورد حمایت دولت وقت (اصلاحات)‌ با شعار «شورا؛ بنیان دموکراسی» توانست اکثریت شورای شهر تهران را از آن خود کند. خروجی این دموکراسی، کارشکنی های متعدد و گره کور زدن مدیریت شهر تهران در دوران اولین شورای شهر تهران بود که نهایتا منجر به برکناری شهردار وقت، مرتضی الویری در سال ۸۰ شد و نهایتا هم شورای شهر اول به دلیل نزاع های پی در پی اعضا، قهر، درگیری و مصاحبه های پی در پی اعضایش، توسط هیات حل اختلافی که توسط وزیر کشور وقت،‌ آقای موسوی لاری تعیین شده بود، منحل شد. این که بخشی از این کارشکنی های به دلیل خشم اصلاح طلبان از برکناری غلامحسین کرباسچی،‌ شهردار ۹ ساله ی تهران (از ۶۸ تا ۷۷) و برگزاری آن دادگاه معروف بوده، شکی در آن نیست،‌ اما اگر دموکراسی از منظر حجاریان،‌ همان رویکردی است که به همراه اصلاح طلبان دیگر در شورای اول شهر تهران پیاده کردند و منجر به انحلال نهادی شد که خود حجاریان آن را بنیان دموکراسی در همان زمان نامیده بود (شعار ائتلاف اصلاح طلبان با سر لیستی عبدالله نوری، حجاریان و عطریانفر) پس فاتحه ی این دموکراسی را باید پیشاپیش خواند چون نتیجه اش،‌ سوء استفاده ی از دموکراسی در جهت از کار انداختن نهادهای دموکراسی است، یعنی دموکراسی علیه دموکراسی. حالت دوم؛ حجاریان دچار استحاله ی فکری شده و پی به اشتباهات خود و دوستانش در شورای شهر اول شده اند و مرادشان از تحقق دموکراسی، نزدیک شدن به وضعیتی است که در آن دموکراسی وسیله ای برای رسیدن به اهداف حزبی نباشد بلکه دموکراسی یک هدف محوری قرار گیرد و مابقی رفتارها و کنش های حزبی و غیرحزبی،‌ بر اساس آن و در جهت حفظ حرمت و شانیت آن تنظیم شوند. اما با توجه به نگاهی قدرت محوری که در قسمت های مختلف یادداشت وی به چشم می خورد، به نظر نمی رسد که حتی امروز هم حجاریان دموکراسی را مقدس بداند، بلکه شاید امروز بهتر آموخته که چطور می توان از دموکراسی به نحوی آبرومندانه تر و بدون انحلال و تعطیل کردن امور کشور برای رسیدن به هدف حزبی خود، نهایت بهره برداری را کرد. حجاریانی که در سال ۹۳ صریحا گفته بود که مجلس شورای اسلامی نهم را باید به توپ بست،‌ بعید است که نگاه ابزار گرایانه اش به دموکراسی، تغییری ماهوی کرده باشد، بلکه احتمالا در مواضعش تجدیدنظرهایی کرده جهت چگونگی استفاده از دموکراسی جهت مختل کردن نهادهای دموکراسی ای که مخل نیل وی و هم حزبی هایش به اهدافشان هستند. ۳- جنبش مصلحانه ای که حجاریان می گوید، ملغمه ای است از پراگماتیزم، فانکشنالیزم با ادویه ای از ایدئولوژی یا آرمان که صرفا در حد شعار است و تنها خاصیتش این است که این گفتمان (به معنای دیسکورس) در جمهوری اسلامی ایران قابل ارائه، قابل دفاع و قابل تبیین باشد و طوری ارائه نشود که مسئولین امنیتی و اطلاعاتی یا دستگاه های نظارتی مانند شورای نگهبان، متعلقین و منتسبین به این نگاه را از حاکمیت حذف کنند. به نوعی استحمار حاکمیت است و از دیگر سو حقنه گردن این جریان از سوی هم فکران سعید حجاریان به نظام است به نحوی که نتواند بگوید این نگاه، ضد انقلاب محسوب شده و در نتیجه اجازه ی مشارکت اثرگزار در نظام را ندارد. ۴- جذب حداکثری به معنای یارگیری از مخالفین، تفسیر بومی شده ی پراگماتیزم + ماکیاولیزم + فانکشنالیزم است که ملغمه ی حاصله، در اسلام «نفاق» نامیده می شود که البته سکه ی رایج این روزها در جریان های سیاسی مختلف است. بی راه نیست که استاد شهید آیت الله مطهری می فرمایند که «عصر ما، عصر نفاق است». بی تاثیر یا خنثی کردن مخالفین در این منظر به نظر معنای تطمیع کردن است! ۵- اهل شعار نبودن جنبش مصلحانه آیا به معنای غیر ایدئولوژیک بودن یا ضد ایدئولوژیک بودن جنبش است؟ ایدئولوژی در این جا به معنای پیکره ای واحد کامل است که سر دارد، دست دارد،‌ پا دارد، شکم دارد، پیشانی دارد و هم افکار عقیدتی و مذهبی اش، هم فرهنگی اش، هم سیاسی اش و هم اقتصادی اش مشخص است. گفمان داشتن یا ایدئولوژیک بودن در منظر نگارنده، قطعا هیچ دخلی به دگماتیزم (انجماد فکری و تحجر) ندارد، بلکه در این نگاه، بی شک ایالات متحده ی آمریکا اگرچه شیطان بزرگ است، ولی یک کشور شدیدا و عمیقا ایدئولوژیک است. حال چون این ایدئولوژی را ما از بن و ریشه و از اساس و ذات قبول نداریم، دلیل کتمان و نفی واقعیت نمی شود. آمریکا ایدئولوژیک است، اما منظر ایدئولوژی اش تناقضات ماهوی با ایدئولوژی جمهوری اسلامی ایران دارد. شعار بد یا یا عیب یا قبح یا رذیله نیست. همه ی جنبش ها شعار دارند؛ شعار به معنای عصاره ی اهداف و نقشه ی راه یک جریان، جنبش، حزب، نظام سیاسی یا مکتب است است که در راستای شفاف سازی است و حتی اگر سوء استفاده گرانی ولو به دفعات و توسط افراد مختلف و کثیر، از شعار جهت فریب کاری مردم سوء استفاده کنند، این نافی خواص شعار نیست، بلکه نشان دهنده ی این است که هر میوه ای، آفاتی هم دارد و از همین روست که باید از آن مراقبت کرد. به تعبیر دیگر‌ «اسلام به ذات خود ندارد عیبی، هر عیب که هست،‌ از مسلمانی ماست»؛ به همین ترتیب «شعار به ذات خود ندارد عیبی، هر عیب که هست، از هفت خطی ماست»! اسلام هم شعارهایی در زمان ظهور داشته، کما این که هر مکتب و دین و مذهبی، شعار داشته و دارد و اگر جز این باشد،‌ باید به اساس حقانیت آن مکتب، مذهب یا دین شک کرد. شاید منظور حجاریان، برداشت پوپولیستی از شعار بوده که اگر هم چنین بوده باشد، بسیار ثقیل مطرح شده است. ۶- پارادایم فکری و منظر تحلیلی و ظرف و مظروف حجاریان، هنوز با تعابیر چپ و راست شکل گرفته که مدت هاست در جمهوری اسلامی ایران، تغییر یافته و حتی می توان گفت دچار استحاله شده. نشان به آن نشان که چپ های دیروز، همه اصلاح طلب نشده اند و راست های دیروز، امروز همه اصول گرا نیستند. چپ و راست از لغت نامه ی روز سیاسی ما خارج و اصول گرا و اصلاح طلب به آن اضافه شد؛ تاکید می شود که این خروج و ورود به معنای تبدیل شدن آن به این نیست، بلکه آن چپ و آن راست از بین رفت و این اصول گرایی و اصلاح طلبی، دو جریان متفاوتند، ولو اگر دقیقا همان اعضای چپ و راست بین این اصول گرایان و اصلاح طلبان تقسیم شده باشند. می توان چپ سابق را به اصلاح طلبان امروز نزدیک تر دانست و می توان راست سابق را به اصول گرایان امروز نزدیک تر دانست، ولی مثال های نقض این نزدیکی ها، آن قدر برجسته،‌ اثرگزار و تعیین کننده اند که ما را به این سمت سوق می دهد که از طراحی فرمول و قاعده و روش جهت تبدیل آن چارچوب به این چارچوب، بالکل منصرف شویم! یک ساختار از هم پاشیده و ساختاری جدید پدید آمده؛ این واقعیتی ملموس و واضح است. پس چون این جا خیلی مشخص نمی شود که راست ها دقیقا چه کسانی هستند و چپ ها چه کسانی، خیلی تحلیل حاصل، روش مند و گره گشا نخواهد بود. الان حجت الاسلام حسن روحانی و آیت الله هاشمی رفسنجانی و حجت الاسلام ناطق نوری و محمود احمدی نژاد که در انتخابات یک فهرست برای انتخابات مجلس حضور داشتند، پس چون این جا خیلی مشخص نمی شود که راست ها دقیقا چه کسانی هستند و چپ ها چه کسانی، خیلی تحلیل حاصل، روش مند و گره گشا نخواهد بود. صرفا جهت یادآوری، با یک مثال سوال واضح تر بیان می شود؛ حجت الاسلام حسن روحانی و آیت الله هاشمی رفسنجانی و حجت الاسلام ناطق نوری و محمود احمدی نژاد که در انتخابات مجلس ششم در سال ۱۳۷۸ در یک فهرست قرار داشتند، الان دقیقا هر کدام متعلق به چه جریانی هستند؟ آن موقع متعلق به چه جریانی بودند؟ کدام یک قبلا چپ بوده اند و امروز راستند و کدام یک بالعکس؟ پاسخ به این سوال این است که قبلا در چارچوب چپ و راست تقسیم بندی هایی وجود داشته که امروز آن تقسیم بندی ها کاملا دگرگون و منهدم شده و امروز تقسیم بندی هایی جدید شکل گرفته اند و می طلبد که آقای حجاریان در ظرف امروز تحلیل کنند و نه در ظرف دو الی سه دهه ی پیش. در بندهای بعد، ایشان از عبارت اصلاح طلبان استفاده کرده و این نشان می دهد که در ذهن ایشان، تنها واژه ها عوض شده اند و مفاهیم ثابت مانده اند؛ بدین ترتیب که صفات چپ به اصلاح طلبی و راست به اصول گرایی تبدیل شده اند! به همین راحتی! بدین ترتیب یعنی بسیاری از رجال کشور ما دچار استحاله ی شخصیتی شده اند و کسانی که در دو سه دهه ی پیش راست بوده اند، امروز شده اند اعتدال گرا، اصلاح طلب و حتی متمایل به جنبش سبز!!! حال این که در این استحاله های شخصیتی، لا اقل دو نفر از روسای جمهور هم وجود دارند، در نگاه آقای حجاریان خیلی موضوع قابل اعتنایی نیست و حتما آن ها سلایقشان تغییر کرده! به تعبیری ما باید این فرضیه ی شاذ و محیرالعقول را بپذیریم که اکثر سیاست مداران ما سلایقشان از دو سه دهه ی پیش در حال تغییر و تحول بنیادین بوده ولی چارچوب چپ و راست با اصلاح طلبی و اصول گرایی هیچ فرقی نمی کنند. طبیعتا معقول تر این است که بپذیریم که چپ و راست مرد و اصلاح طلبی و اصول گرایی و برخی عناوین و جریان های دیگر متولد شدند،‌ اما این ها به هم تبدیل نشدند! زمان خاکسپاری یک جریان، وقتی است که شاه مهره ها و افراد شاخص که تابلوی آن جریان هستند، آن جریان را ترک کنند و رفته رفته، آن جریان هویتش را از دست می دهد و دیگر اسمش عوض نمی شود، بلکه جریان قبلی به خاک سپرده شده و جریان جدید تاسیس می شود؛ با اعضایی جدید، افکاری جدید، مرام نامه ای جدید و هویتی جدید! توضیح ورزشی اش می شود این که امتیاز باشگاه جریان چپ به باشگاه اصلاح طلبی و باشگاه جریان راست به باشگاه اصول گرایی فروخته نشده اند و مانند باشگاه تاج نبوده که فقط اسمش عوض بشود و استقلال نام گیرد و مانند پرسپولیس نبوده که فقط اسمش عوض شود و اول بشود پیروزی و بعد برگردد به همان اسم اولیه اش، پرسپولیس (این اطناب بسیار ضروری به نظر می رسید)! حجاریان باید بین این عبارات به طور مشخص و دقیق تمیز قایل می شده که نشده است. ۷- جنبش يا مبارزه ي مصلحانه، آن طور كه در يادداشت حجاريان تبيين مي شود، به عنوان رهيافتي براي پرهيز از تكرار ٨٨ طراحي شده است و نه به عنوان يك رفتار حق و همواره درست. گويي تندروي هاي بخشي از اصلاح طلبان در فتنه ي ٨٨ كه موجب حذف بخشي از اصلاح طلبان از خاكميت شد، به مثابه به سنگ خوردن كله شق بازي و شيطنت هاي آن بخش از جريان اصلاحات اثر گذاشته است. پس شايد بتوان اين رويكرد جنبش مصلحانه را يك اجبار و يك مسير گريز ناپذير در نظر گرفت و نه يك انتخاب آزادانه و مختارانه. تمایل به ساختار شکنی دیگر وجود ندارد و همه چیز حول این محور شکل می گیرد و تعریف و تبیین می شود که به هر قیمت ممکن ما باید باقی بمانیم و نباید از بین برویم، نباید به سرنوشت ۸۸ دچار شویم و در این حد حاضر به هزینه دادن نیستیم ولو اگر در راستای ایدئولوژی مان باشد. در انتها حجاریان این طور نتیجه گیری می کند که اصلاح طلب اصراری ندارد که همواره شعاری را که به آن معتقد است به زبان آورد. مفهوم «جز راست نباید گفت،‌ هر راست نشاید گفت»‌ در توضیحات حجاریان قابل دریافت است. ذکر مثال دو سال قبل، در پایان یادداشت، بیانگر این است که اولا این دولت یک مطالبه ی حد اقلی و کف شعارهای اصلاح طلبان بوده است. ثانیا دلیلی ندارد چون دو سال پیش آن شعارها را نداده اند، در آینده ای نزدیک به سمت آن شعارها حرکت نکنند. ثالثا هر چه دولت اصلاح طلب تر باشد، دموکراتیک تر است و از این منظر، اصلاح طلب ایرانی در مسیری شبیه حزب دموکرات آمریکا حرکت می کند، شاید بشود گفت در مواضع تبیین شده ی حجاریان در این یادداشت، این نگاه تبلیغ می شود که اصلاح طلبی یک نمونه ی بومی شده ی همان دموکراتیک های آمریکا هستد و تا آن جا که بشود، با هدف تحقق دموکراسی، باید پیش رفت، حال آن که جمهوری اسلامی ایران اساسا دموکراسی از منظر غربی اش را قبول ندارد، بلکه دموکراسی را ذیل اسلام تعریف می کند و هر جا که تعارضی وجود داشته باشد، تعارض بر اساس قاعده ی «بقای اصل اسلامی و حذف اصل دموکراتیک»‌ حل و فصل می شود و نه بالعکس، اما در نگاه حجاریان، شاید همان جمله ی رئیس جمهور اسبق وجود داشته باشد که هر حتی اگر اسلام مقابل آزادی بایستد، این اسلام است که آسیب می بیند. به نظر می رسد برای سعید حجاریان و برخی از هم طیف هایش، تفاوت پارادایم ها و جهان بینی غربی و اسلامی و عبارت جمهوری در جمهوری اسلامی ایران باید تبیین شود و تفاوت هایش با دموکراسی دقیقا مشخص شوند تا مفهوم مصلح و اصلاح و رویکرد مصلحانه در حاکمیت اسلامی را با کنش گری منفعت طلبانه که دست به سلاح نمی برد (پس مصلحانه است) در حکومت های سکیولاریست و لیبرال اشتباه نگیرند.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت