مردم همیشه در صحنه بوده‌اند

کد خبر: 372979

سرویس سیاسی « فردا »: سیدمرتضی نبوی در آستانه گردهمایی غدیر اصول‌گرایان، به فوریت «اجماع نخبگان» تأکید کرد. مدیر مؤسسه مطالعات راهبردی توسعه، «اجماع نخبگان» را یکی از مهم‌ترین عوامل پیشبرد توسعه و تضمین کارآمدی و ثبات کشور دانست که متأسفانه به آرزوی بعیدی در نگاه مردم تبدیل شده است.

سیدمرتضی نبوی هم‌اکنون عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و از چهره‌های بانفوذ اصول‌گراست. وی علاوه بر تصدی وزارت پست و تلگراف و تلفن در سه کابینه در دو دوره نیز نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی را در کارنامه خود دارد. وی، در حال حاضر در هیئت عالی حل اختلاف و تنظیم روابط قوای سه‌گانه عضویت دارد و همچنین مدیر مسؤول روزنامه رسالت است.

حدود یک سال پیش، در همین روزها خدمت شما رسیدیم تا جمع‌بندی جنابعالی را از اوضاع کشور و اصول‌گرایان، بعد از انتخابات نود و دو جویا شویم. امروز، بعد از یک سال و اندی و در آستانه گرد هم آیی غدیر اصول‌گرایان خدمت رسیدیم تا جمع‌بندی فعلی شما از اوضاع کشور و خصوصاً برداشت شما از خواست و مطالبه مردم را جویا شویم.

وقتی امروز، به پرسش و مطالبه مردم از سیاست نظر می‌کنیم، یک زخم کهنه می‌بینیم، که التیام آن طی دولت‌های متوالی اخیر، به یک آرزو تبدیل شده است، و متأسفانه در دولت تازه نفس هم با یک دست نبودن دولت بویژه در تیم اقتصادی، این وضع استمرار یافته است؛ این زخم کهنه، این آرزوست که توسعه و پیشرفت بر مبنای ارزش‌های مورد قبول و اعتقاد مردم، در یک محیط آرام سیاسی، کشور را به یک آستانه پایدار و تثبیت شده از «کارآمدی» برساند. ارمغان رسیدن یک جامعه به این وضع، حالتی است که می‌توانیم آن را «رفاه» بنامیم. و حالت «رفاه» یا «حس بهزیستن» در میان مردم، که ناشی از «کارآمدی» حکومت است، موجب تقویت «مشروعیت» یا Legitimacy در تعبیر متعارف علم سیاست می‌شود که این نیز به نوبه خود، «کارآمدی» حکومت را بیش از پیش می‌سازد و خود آن «رفاه» را تقویت می‌کند و این چرخه نافع استمرار و ارتقاء می‌یابد.

پس، اینجا چند کلید واژه وجود دارد که می‌تواند به عنوان مدل و الگویی برای ارزیابی ما از شرایط سیاسی موجود به کار بیاید؛ «کارآمدی»، «توسعه»، «رفاه»، «ثبات و آرامش» و همه این‌ها در سایه معیار «ارزش‌ها و اعتقادات» مردم. اگر این کلیدواژه‌ها تحقق عینی بیابد، می‌توان تصور کرد که سیاست کار خود را درست انجام داده است، اما معتقدم که سیاست و جریان‌های سیاسی ما کار خود را طی این سال‌ها به درستی انجام نداده‌اند.

دقیقاً چرا جریان‌های سیاسی ما نتوانستند اجماع برای توسعه را رقم بزنند؟

در مورد این که چرا ما به این سطح پایدار از توسعه نرسیده‌ایم، دیدگاه‌ها متفاوت است. من می‌خواهم دیدگاه خود را در یک نقل دوگانه مکان‌یابی کنم.

برخی از نظریه‌پردازان توسعه به خود اجازه داده‌اند که مردم ایران و فرهنگ مردم ایران را مقصر این بی‌ثباتی تاریخی که مسبب عدم توسعه بوده است، بشمارند. آن‌ها با ارائه شواهدی مانند امیر کبیر و نهضت ملی شدن صنعت نفت، این اعتقاد را مطرح کرده‌اند که مردم ایران بی‌انصاف، قدرناشناس هستند. آن‌ها تصور می‌کنند که طراحان توسعه کوشیده‌اند که ایران را وارد مرحله خیز و ثبات توسعه کنند، ولی مردم از آن‌ها حمایت نکرده‌اند و نهایتاً تلاش‌های آن‌ها برای توسعه ناکام ماند.

در مقابل این دیدگاه، معتقدم که مواردی مانند انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (رحمت ا... علیه) و حتی همان جنبش ملی شدن صنعت نفت نشان می‌دهد که مردم به میدان می‌آیند، هزینه‌های زیادی می‌پردازند، و پای کار می‌مانند. اما در مواردی که نخبگان ائتلاف خود را از دست می‌دهند و منازعات بین خود را به درستی مدیریت نمی‌کنند، فرصت توسعه از دست می‌رود. وقتی بین نخبگان اختلاف به وجود می‌آید و نخبگان نمی‌توانند نزاع بین خود را با روش‌های معقول اصلاح کنند، خب نباید مردم را نکوهش کرد که چرا در این اختلاف نخبگان به تشخیص خود طرف یکی را می‌گیرند و از دیگری روی برمی‌گردانند یا این که کلاً منزوی و ناامید می‌شوند. این نخبگان سیاسی هستند که کار خود را درست انجام نمی‌دهند، و حتی خود آن‌ها هستند که با عملکرد نامناسب خود، نخبه کشی را تحریک می‌کنند یا حتی صورت تحقق می‌بخشند.

در واقع، من می‌خواهم این موضوع را مطرح کنم که عدم اجماع نخبگان و ساختار نخبگانی ما، زخم و آرزوی نافرجام توسعه باثبات در ایران را موجب شده است، و تا ما نتوانیم به این مشکل فایق بیاییم، نخواهیم توانست، به نحو با ثباتی بر بحران‌های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی خود فایق بیاییم.

یک خانم محقق توسعه که مدتی در ایران زندگی کرده بود، زمانی گفته بود که در ایران اگر سه گروه از نخبگان، یعنی روحانیت، نخبگان سیاسی و نخبگان اقتصادی با هم متحد شوند، توسعه میسر می‌گردد. منتها باور من این است که در این رده‌بندی سه گانه، سهم‌ها یکسان نیست. دین در ایران ریشه عمیق دارد و مذهب تشیع زمینه‌های ریشه‌دار مشترکی در عمق فرهنگ مردم دارد.

نقش روحانیت به دلیل آن که فقه و فکر و فلسفه و کلام شیعی در ایران، ریشه‌های عمیق و تاریخی دارد، و حتی مضامین آنان قرابت خاصی هم با فرهنگ ایرانی حتی پیش از تشیع و اسلام دارد، سهم اساسی در انسجام اجتماعی داشته است. از این رو، روحانیت سهم مهمی در پیروزی جنبش‌های موفق، از جمله مشروطه و جنبش ملی شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی داشته است، و فی‌الجمله هر حرکت سیاسی با همراهی روحانیت انجام شده، از حمایت مردم هم برخوردار گردیده است.

البته در همه این جریان‌ها و جنبش‌ها، نیروهای غیرروحانی هم بوده‌اند، گاه نقش مثبت مهمی هم بازی کرده‌اند، ولی خصوصاً از مشروطه به بعد، این نخبگان مدرن و غیردینی بوده‌اند که منازعات هولناک و شدیدی را در سطح نخبگان رقم زده‌اند و بین آن‌ها گاه تسویه حساب‌های خونین رقم خورده است. پس، در مقام ریشه‌یابی عدم اجماع نخبگان، به نظر من، یکی از عوامل، نحوی مدرنیته کژ و مژ بود که حتی نسبت متناسبی با مدرنیته غربی نداشت. خب؛ مدرن‌های غربی هم ابتدا با هم بر سر مسائل عقیدتی جنگ‌های شدید و طولانی انجام دادند، اما از آن جا که تهدید بیرونی هم نداشتند، رفته رفته و کند و بدون مصلحت‌اندیشی‌های موقتی، ساختارها و قواعد حساب شده و پایداری درست کردند که بتوانند در آن چهارچوب منازعات سیاسی خود را حل و فصل کنند. مثلاً تامس هابز در لویاتان وجهه همت خود را بر مسأله نظم و ثبات بین گرگ‌ها نهاد. خب او سعی کرد دقیقاً همه مسائل را برآورد کند و واقع‌بینانه و با حوصله راه حل پایداری برای سیاست غربی درست کند که امروز هم تا اندازه زیادی برای آن‌ها جواب می‌دهد.

اما، مدرن‌های ایرانی، که خصوصاً از شهریور بیست تا حالا، رنگ و لعاب چپ هم به خود گرفته‌اند، اساساً هستی خود را به نفی و تضاد و طرد نتیجه می‌گرفتند، و این خلق و خو تا حالا استمرار یافته و به یک ته نشست پایدار در طرز فکر روشنفکر ایرانی تبدیل شده است. آن‌ها مدام وجود و هویت خود را از نفی و نقد و رد و تضاد نتیجه می‌گیرند، و این، ثبات و آرامش را از گفتگوهای فکری و سیاسی جامعه می‌گیرد.از این قرار، هم نفوذ مدرنیته و بویژه نفوذ چپ در ایران، به بروز برخوردها و منازعه‌های میان نخبگان دامن زده است.

پس از انقلاب، هم به دلیل تأثیر مدرنیته و روشنفکران، و هم به علت حضور در قدرت، شکاف‌هایی در درون روحانیت نیز پدید آمد. اولین اختلافات بر سر تفسیر مفهوم عدالت پیش آمد که بویژه معطوف به میزان تصدی دولت بود. در واقع، نفوذ تأثیرات روشنفکری چپ به مجمع روحانیون مبارز و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و اقمار آن‌ها محرز بود، و حتی پنهان هم نمی‌شد. مثلاً پس از شکست جناح چپ در انتخابات مجلس که مصادف با فروپاشی اتحاد شوروی بود، در هفته نامه «عصر ما» که ارگان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود، به صراحت شکست چپ ایران با شکست جهانی چپ مرتبط دانسته شد. این مناقشه، مجمع روحانیون مبارز و اقمارش را در مقابل جریان اصلی روحانیت مستقر در جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و جامعه روحانیت مبارز تهران قرار داد.

البته بعدها، مجمع روحانیون مبارز و سازمان مجاهدین انقلاب به گروه‌های منافع تبدیل شدند و پس از سال شصت و هفت، با چرخش صد و هشتاد درجه‌ای از چپ چپ به راست راست افراطی گرایش پیدا کردند و این بار از آن سوی بام افتادند. آن‌ها از آن به بعد، زیادی لیبرال شدند، و «چپ جدید» را به وجود آوردند که به لحاظ ایدئولوژیک شدیداً استحاله یافته بود، و حالا نه چپ که در واقع راست افراطی بود. آن چه از چپ برای چپ جدید مانده بود، همان خلق و خوی چپ بود که مدام دنبال تضاد می‌گشت و نمی‌توانست بدون تضاد و مناقشه و دعوا برای خود هویتی دست و پا کند. اوج این خلق و خو را می‌شد در جریان مجلس ششم ملاحظه کرد که در حالی که آن‌ها هم دولت و هم مجلس را در اختیار داشتند، نقش اپوزیسیون را بازی می‌کردند. از یک سو، به هنگام انتخابات التزام عملی خود را به قانون اساسی و ارکان آن اعلام می‌کردند و در سوی دیگر، طوری رفتار می‌کردند که هیچ اپوزیسیونی هم آن طور افراطی رفتار نمی‌کند.

حالا شکاف‌های تاریخی میان نخبگان ایران تنوع بیشتر و بیشتری یافته است. از آستانه انقلاب مشروطه بین روحانیت از یک سوی و روشنفکران و سیاسیون وقت در سوی دیگر، بعدها و در ادامه، روشنفکران و مدرنیست، در درون خود تسویه‌های خونین راه انداختند و وقتی کار به حزب توده رسید، تضاد و نفی، شد ایدئولوژی و منش غالب روشنفکران. در ادامه و پس از انقلاب، اختلاف در تفسیر عدالت و حیطه اختیارات و تصدی دولت، تقابل‌های روشنفکران چپ را وارد روحانیت کرد، و پس از شصت و هفت تا هفتاد و شش چپ را هم به دو شق چپ جدید و چپ قدیم شقه کرد، که یکی از دیگری افراطی‌تر بود.این شکاف‌ها که عمدتاً ناشی از نفوذ افکار مدرنیستی و روشنفکری بود، در میان اصول‌گرایان هم تقابل‌هایی ایجاد کرده است، و ما همان طور که در جناح چپ، یک چپ سنتی داریم و تنوعی از چپ‌های مدرن، امروز در میان اصول‌گرایان هم راست سنتی و شماری راست مدرن درست شده است، و مجموع این همه انشقاق، مسأله نبود اجماع میان نخبگان را به عنوان یک مانع جدی برای توسعه پدید آورده است.

حالا چه باید کرد؟

این همه انشقاق مخالف آموزه‌های اسلامی است. ائمه ما مدارا را خود عمل می‌کردند، بر کارگزاران خود لازم می‌شمردند، و بر ما هم تکلیف کرده‌اند. ما را هم تکلیف کرده‌اند تا با برادران دینی، با اهل سنت، با اهل کتاب، و حتی با غیر دین‌داران، در چهارچوب‌ها و معیارهای معینی مدارا داشته باشیم.منش و روش امام خمینی رحمت ا... علیه و مقام معظم رهبری حفظه ا... هم نشان می‌دهد که میزان مدارا و تحمل یکدیگر با معیارهای دینی همچون مدارا و تقیه و قاعده اهم و مهم و نفی سبیل و ... باید بسیار بیش از این باشد که الآن بین نخبگان ما هست. به هر حال، الآن معیارهای روشنی وجود دارد که باید بر مبنای آن نخبگان ما با هم به توافق برسند، و در این میان از اصول‌گرایان توقع بیشتری هست. خط و مشیی که ولایت تعیین می‌فرمایند، فصل الخطاب است و باید بر مبنای این منش و خط، کارها را پیش برد.

البته ما احتیاج به نوعی فراست و حکمت عملی یا تربیت سیاسی هم داریم که باید در چهارچوب احزاب و مطبوعات و حتی دانشکده‌ها و دانشسراهای مخصوص سیاست‌گذاری و تصمیم‌سازی ترویج شود؛ و به باور من، مهم‌ترین نکته در تربیت سیاسی این است که اختلاف نظر خوب و امتیاز است، مشروط بر آن که مقدمه‌ای برای رسیدن برای تصمیم‌گیری جامع باشد، نه این که در بی تصمیمی بمانیم و حتی پس از تصمیم سازی کارشکنی کنیم. نباید کارها در جامعه اسلامی روی زمین بماند. باید از اختلاف نظرها استقبال شود تا جایی که کمک کند تا راه حل‌های بهتر و جامع‌تری تولید شود، و وقتی همه اختلاف نظرها روشن شد، باید قواعد و رویه‌های مشخصی برای جمع‌بندی و رسیدن به تصمیم وجود داشته باشد و همه به آن مقید باشند، و از آن بیشتر، اگر تصمیمی ساخته شد، همه باید برای آن که مصلحت بالاتر مندرج در به زمین نماندن کار جامعه اسلامی حفظ شود، به اجرای آن تصمیم کمک کنند، ولو آن که خود مخالف آن تصمیم بوده باشند.

اصل دانستن این نکته که باید از اختلاف نظر استقبال کرد و از آن‌ها برای تصمیم‌سازی بهتر استفاده برد و در بی تصمیمی نماند، بدیهی و روشن است، ولی آن چه در بین نخبگان جامعه ما کم است، نحوی فراست عملی و بصیرت است که باید ملکه اذهان شود، که در عمل و در برخورد با تعارض‌ها و تزاحم‌ها، این قاعده ظاهراً بدیهی بتواند تحقق پیدا کند. خب در این بصیرت دشمن شناسی خیلی مهم است. دانستن این که قاعده «تفرقه بینداز و حکومت کن» بارها در جامعه ما توسط خارجی‌ها عملی شده و جواب داده است، پس، ما الآن باید حواس خود را جمع کنیم تا دوباره از این محل گزیده نشویم.

این اخلاقی هم که بسیاری از نخبگان ما دارند که انگار تا به عنوان نخبه شناخته می‌شوند، دیگر خود را کامل می‌انگارند و لازم نمی‌دانند با دیگران هماهنگ شوند هم باید کنار گذاشته شود. این خلق و خوی مدرنیستی و شیوه خشن چپ‌ها را باید کنار بگذاریم و به منابع تربیتی و الگوهای خودمان متکی باشیم، و حتی از رویه‌های حل اختلاف همان مدرنیست‌ها چیزهای خوبی که مطابق با آموزهای دینی خودمان است را یاد بگیریم. به هر حال، روش ائمه معصومین علیهم السلام، این جدال‌های خشن نبوده است که الآن بین نخبگان ما هست. روش امام خمینی (ره) این نبوده. روش مقام معظم رهبری این نیست. روش فقها و مراجع عظام این نیست. نخبگان ما باید برای مصالح توسعه کشور باید این روش‌ها و تربیت‌ها را بیاموزند و تمرین کنند و به کار بگیرند تا کار کشور اسلامی که امروز با این همه تهدید مواجه است روی زمین نماند، مبادا مردم از ما ناامید شوند.

از این که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید ممنونم.

منبع: تسنیم

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت