آیا جک استراو پدیده‌ای متفاوت است؟

کد خبر: 315365

هنوز فراموش نکرده‌ایم سخنان 54 دقیقه‌ای 2 اکتبر 2001 بلر را، در کنگره حزب کارگر، که، هم صدا با جرج بوش، «جنگ علیه تروریسم» را بخشی از جنگی بزرگ‌تر برای «استقرار نظم نوین جهانی» توصیف کرد «که در آن شأن انسانی و عدالت اجتماعی تأمین می‌شود.» بلر گفت: «شیوه زندگی ما بسیار نیرومندتر و پایدارتر از عملکرد فناتیک‌هایی است که هم از نظر تعداد اندک‌اند و هم امروزه خود را با جهانی متحد مواجه می‌بینند.» آن زمان، این سخنان پژواک گسترده داشت و بعنوان "مانیفست لیبرال امپریالیسم بریتانیایی" تلقی شد.

آیا جک استراو پدیده‌ای متفاوت است؟
سرویس سیاسی«فردا»: عبدالله شهبازی پژوهشگر تاریخی سرشناس در صفحه شخصی خود در فیس بوک درباره جک استراو یادداشتی را منتشر کرده است. وی در این یادداشت با شرحی از پیشینه جک استراو بر تفاوت منش وی با سایر سیاسیون انگلیسی تاکید می کند. شهبازی می نویسد: جک استراو وزیر دولت تونی بلر بود؛ دولتمردی که عمیقاً از او متنفرم. پیوندهای بلر با کانون‌های معین پوشیده نیست و این امر بویژه در موضع او در دفاع از کودتای نظامیان در مصر آشکارتر از گذشته رخ نمود؛ در مقاله جنجالی بلر با عنوان "دمکراسی فی‌نفسه حکومت کارآمد نیست." (ابزرور، شنبه، 6 ژوئیه 2013) معهذا، مواضعی از استراو دیده می‌شود که سبب شده او را جدّی بگیرم و میان او و بلر تفاوت بگذارم: در سال‌های 1997-2001 استراو رهبری جریانی را به دست گرفت که، با توجه به تجربه ایتالیا، از احتمال سوءاستفاده ماسون‌ها از دستگاه قضایی و پلیس بریتانیا سخن می‌گفت و خواستار آن بود که قضات و اعضای پلیس بریتانیا عضویت خود را در «انجمن‌های مخفی مانند فراماسونری» آشکار کنند. این امر حملات سنگینی را از سوی ماسون‌ها علیه استراو برانگیخت و در نهایت در نوامبر 2009 استراو عقب‌نشینی کرد و گفت هیچ مدرکی دال بر سوءاستفاده ماسون‌ها از دستگاه قضایی و پلیس دیده نشده. این ماجرا، هر چند پایان خوبی نداشت، ولی در میان دولتمردان بریتانیا بی‌سابقه بود و نام استراو را در فهرست «دولتمردان ضد ماسون غرب» ثبت کرد. جک استراو تنها مقام نیمه رسمی بریتانیا است که از نقش این دولت در کودتای 28 مرداد 1332 در ایران سخن گفته است. این موضع‌گیری در میان دولتمردان آمریکایی سابقه دارد: ابتدا خانم آلبرایت و سپس اوباما و وزیر خارجه او، خانم کلینتون، از نقش آمریکا در کودتای 28 مرداد سخن گفتند و اخیراً نیز اسنادی رسمی از سیا، برای نخستین بار، منتشر شده که نقش دولت ایالات متحده در کودتا را از نظر حقوقی اثبات می‌کند. ولی از سوی بریتانیا هیچ سند یا موضع قابل استناد و "محکمه پسند" دال بر نقش این دولت در کودتای 28 مرداد وجود ندارد. به این دلیل، سخنان جک استراو درباره نقش بریتانیا در کودتا واجد اهمیت است هر چند او این سخنان را از موضع وزیر خارجه بیان نکرده و تنها نظر شخصی یک دولتمرد سابق تلقی می‌شود. جک استراو در خاطراتش (اوت 2013) مطالبی درباره نقش استعماری بریتانیا در تاریخ معاصر ایران و نقش مخرب نئوکان‌های آمریکایی در تحولات سیاسی سال‌های اخیر، در رابطه با ایران، بیان می‌کند و از خود چهره‌ای معتدل و معقول ارائه می‌دهد: استراو «به نقش بریتانیا در کودتای سوّم اسفند و برآمدن رضاخان و برافتادن قاجار، تبعید رضا شاه در شهریور ۱۳۲۰، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت محمد مصدق و حمایت از صدام حسین در جنگ با ایران یاد کرده و می نویسد: درحالی که در بریتانیا بطور قابل ملاحظه‌ای نقش ما در ایران کمتر شناخته شده، این موضوع در ذهن ایرانی‌ها شعله‌ور است... این کنایه در میان دیپلمات‌های بریتانیایی رواج دارد که ایران تنها کشوری است که بریتانیا را ابرقدرت می‌داند. اما این گفته کمتر در میان ایرانی‌ها یک شوخی به حساب می‌آید.» (محمد قوام، بی. بی. سی. فارسی، 7 اسفند 1391) «جان بولتون، معاون وزارت امور خارجه آمریکا آن زمان در لندن بود. بولتن یکی از معدود آدم‌هایی است که در زندگی خود ملاقات کردم و خوشحال می‌شوم که دیگر او را نبینم. او متعصب و مهوع بود.» (همان) «مهم‌ترین دلیل پرخاش‌گری بولتون، و بسیاری در اسرائیل، به من، به دلیل گرایش آن‌ها به عملیات نظامی ضد ایران بود.» (همان) دولتمردی در بریتانیا یکدست نیست و همه را نمی‌توان پالمرستون یا دیزرائیلی و چرچیل دانست. کلمنت اتلی یا هارولد ویلسون و کالاهان، و در سال‌های اخیر جان اسمیت و رابین کوک، در حزب کارگر، چهره‌ای بسیار متفاوت با چرچیل یا ادوارد هیث و مارگارت تاچر عرضه کردند و این را خوب می‌دانیم. از سوی دیگر، جک استراو وزیر کشور (1997-2001) و وزیر خارجه (2001-2006) دولت تونی بلر است؛ دولتمردی که او را ادامه‌دهنده راهی می‌شناسیم که لرد روزبری و دیوید لوید جرج پیشگامان آن بودند؛ دو دولتمردی که با داعیه‌های لیبرالی به قدرت رسیدند و پرچمدار لیبرال- امپریالیسم شدند. بویژه باید به شباهت‌های بلر با لوید جرج اشاره کرد که او را بعنوان نماد عوام‌فریبی و پوپولیسم می‌شناسیم و دولتش را اوج فساد و حقارت و رسوایی دولتمردی در تاریخ بریتانیا تا آن زمان؛ دولتی که نه تنها القاب اشرافی را در ازای شندرقاز به هر کس و ناکس می‌فروخت بلکه وزرایش رشوه‌خوارانی رسوا بودند؛ تا بدان‌جا که بلونت آن را همچون «راهزنی حرفه‌ای» توصیف کرد که «خود را به بالاترین پیشنهاددهنده می‌فروشد.» هنوز فراموش نکرده‌ایم سخنان 54 دقیقه‌ای 2 اکتبر 2001 بلر را، در کنگره حزب کارگر، که، هم صدا با جرج بوش، «جنگ علیه تروریسم» را بخشی از جنگی بزرگ‌تر برای «استقرار نظم نوین جهانی» توصیف کرد «که در آن شأن انسانی و عدالت اجتماعی تأمین می‌شود.» بلر گفت: «شیوه زندگی ما بسیار نیرومندتر و پایدارتر از عملکرد فناتیک‌هایی است که هم از نظر تعداد اندک‌اند و هم امروزه خود را با جهانی متحد مواجه می‌بینند.» آن زمان، این سخنان پژواک گسترده داشت و بعنوان "مانیفست لیبرال امپریالیسم بریتانیایی" تلقی شد. هیول ویلیامز در گاردین 4 اکتبر نوشت: تجربه نشان داده که «لیبرال‌ها غالباً پرشورترین امپریالیست‌ها هستند.» آیا باید جک استراو را تداوم سنن دولتمردی کلمنت اتلی و هارولد ویلسون و جان اسمیت در حزب کارگر بریتانیا دانست یا کارگزاری زیرک و دارای آینده «درخشان» سیاسی برای «دوستان تونی بلر»- حلقه‌ کسانی همچون لرد [مایکل] لوی و لرد [دیوید] سیمون و روپرت مردوخ و لرد [یاکوب] روچیلد و سِر اولین روچیلد؛ که با پول و نفوذ خود تونی بلر را به قدرت رسانیدند؟ این پرسشی است که هنوز پاسخی برای آن ندارم.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت