چه کسانی عامل اعدام‌های اشتباه بودند؟/ توطئه شوم مجاهدین خلق و گروهک فرقان + تصاویر

کد خبر: 310355

احمد‌رضا دست كمی از وحيد افراخته (عضو دیگر مجاهدین که پیکاری شد) نداشت. حسابی خودش را آن موقع در اختيار ساواك قرار داده بود. بعد از انقلاب هم كه دستگير شد گويا بادامچيان و كچويی با او صحبت می‌كنند كه تو بنشين خاطراتت را بنويس يا بگو. او هم برای اينكه ايشان را راضی بكند، راجع به برخی افراد، بازجويان و مسئولان زندان و حتی عليه مجاهدين مطالبی نوشته بود.با توجه به شناختی كه از او داشتم می‌دانستم كه حرفهای او قابل اعتنا و اعتماد نيست.

چه کسانی عامل اعدام‌های اشتباه بودند؟/ توطئه شوم مجاهدین خلق و گروهک فرقان + تصاویر
سرویس سیاسی «فردا»: برخی حوادث انقلاب از آنجا که دارای وجوهی متعدد هستند بعضا در هاله ای از ابهام و یا به صورت تک بعدی مورد تحلیل قرار می گیرند. مسئله برخی از اعدام های اوایل انقلاب نیز اینچنین است. در تبلیغات برخی از گروههای ضد انقلاب اینگونه ذکر می شود که به صورت فله ای! مخالفان در ابتدای انقلاب اعدام می شده اند. گروهک تروریست و بدنام مجاهدین خلق اصلی ترین گروهی است که این تبلیغات ضد ایرانی را نشر می دهد. اما با رجوع به برخی خاطرات مکتوب از اوایل انقلاب وجوه پنهانی از این مقولات عیان می شود. در خاطرات عزت شاهی از مجاهدان به نام انقلاب اسلامی درباره توطئه های شوم ابتدای انقلاب برخی گروهک نکاتی به چشم می خود که به خوبی رافع برخی شبهات بالاخص درباره برخی اعدام های اشتباه در آغاز انقلاب است. او به خوبی نگاه عاطفی نیروهای انقلاب به جوانان فریب خورده توسط این گروهک ضد خلقی را شرح می دهد و به ذکر مستنداتی دقیق از نقش نفوذی های این فرقه در ابرخی از اعدام های اشتباه پرده بر می دارد.گزیده ای از این خاطرات مهم را با هم می خوانیم.
*********************
- «گاهی برخی از آنها (اعضای مجاهدین خلق) را كه در خيابانها و پارك ها شلوغ می‌‌كردند به كميته می‌آوردند، در حالی كه هيچ ‌كس و هيچ جا حتی دادستانی هم حاضر نبودند آنها را از ما تحويل بگيرند، لذا روی دستمان می‌ماندند. پس به بچه‌ها گفته بوديم كه آنها را در ميانه راه ولشان كنيد كه بروند؛ ما نمی‌توانيم با آنها برخورد كنيم. سعی كنيد آنها را به كميته نياوريد.نظرم اين بود كه نبايد به آنها آزادی عمل داده می‌شد، بايد سرانشان را دستگير و مدتی در زندان نگه داريم كه حقايق بر طرفدارانشان مشخص شود. » - «در 30 خرداد 1360 آنها راه‌پيمايی بزرگی در خيابان انقلاب صورت دادند. جمعيت نسبتاً زيادی هم به ميدان آوردند، شعارهای تند و احساسی می‌دادند و اعلان جنگ مسلحانه كردند. اعلاميه "اعلان جنگ مسلحانه" آنها دو روز جلوتر پخش شد. ما راه‌پيمايی و اجتماع آنها را غير قانونی اعلام كرديم. از اين زمان به بعد ديگر من به تنهايی نبودم، من به عنوان كميته و انتظامات شهر و لاجوردی و بهشتی و قدوسی به عنوان دادستان هم بودند. اول ها دادستانی می گفت: شما نسبت به اينها عقده داريد، چون اينها شما را در زندان اذيت كرده‌اند، شما نسبت به آنها عقده‌ای شده‌ايد، و الآن اين‌طور با آنها برخورد بدی می‌كنيد، ما بايد جاذبه داشته باشيم و اين افراد را جذب كنيم، حرفها و برخورد‌های امثال شما دافعه ايجاد می‌كند» - «گروه فرقان، (عامل اولين ترور بسيار مهم در جمهوری اسلامی. يعنی كشتن آيت الله مطهری) بچه‌های اين گروه بيشتر از شميران و غرب تهران بودند. بچه‌های سطوح پايين آن واقعاً بچه‌های متعصب و خوبی بودند، زياد هم مقاومت می‌كردند. بر عكس اعضای سطح بالای آن كه سريع به همه چيز اعتراف می‌كردند، چرا كه ارزش خود را بالاتر از تشكيلات ‌شان می‌دانستند.
رهبران اين گروه تحليل و كار خود را به نام دين صورت می‌دادند وبچه‌های مذهبی را كه جذب روحانيت نمی‌شدند به سوی خود می‌كشيدند. افراد سطوح پايين كارهايی را كه صورت می‌دادند از روی ايمان بود، حتی آن كسی كه آ‎مد و آقای مطهری را شهيد كرد معتقد بود در روز قيامت اجر و پاداش اين جهادش را خواهد گرفت! ايشان مصداق عينی خوارج بودند و مانند آنها فكر می‌كردند. افراد اين گروه به اكبر گودرزی می‌گفتند: "امام" من در بازجويی از اكبر حضور داشتم. يك بار متهمی از اين گروه را برای چند سؤال و جواب نزد گودرزی آوردند. به او گفتند: بنشين! گفت: نمی‌نشينم. پرسيدند: چرا ؟ گفت: رهبر و امام‌ مان گودرزی بنشيند تا من بنشينم (!) واقعاً بچه‌های رده پايين فرقان بچه‌های ساده، پاك اما خشكه مقدس بودند، و خبر نداشتند كه در سطوح بالای گروه چه می‌گذرد و به چه فكر می‌كنند. به ايشان اگر می‌گفتند برو سر پدرت را هم بياور، می‌آورد. چنين تبعيت محض و كوركورانه‌ای داشتند و از شور و هيجان و پاكی آنها سوء‌استفاده می‌شد.
لیدر گروهک فرقان؛اکبر گودرزی
براساس تحليل آنها، جمهوری اسلامی، حاكميت اسلام ناب محمدی نيست و از آنجا كه مطهری و مفتح را موجب تثبيت حكومت می‌دانستند آنها را ترور و شهيد كردند.از نظر من گودرزی شعور اين حرفها را نداشت كه طرح ترور بريزد و كارهايی از اين ‌دست بكند. او را جايی و جريانی راهنمايی و هدايت می‌كرد. از بيرون، مانند قضيه كلاهی در انفجار جريان حزب جمهوری هدايت می‌شد. - شبی كه حزب (جمهوری اسلامی) منفجر شد، اصلاً قرار نبود آن همه جمعيت آنجا باشد، به صورت معمول بايد ده ـ پانزده نفر آنجا می ‌بودند. بقيه را خود كلاهی دعوت كرده بود، هر كسی را كه می‌دانست وزنه‌ ای است حتی عضو حزب هم نبود (مثل شهيد منتظری) به بهانه ای كشيده بود آنجا. گفته بود امشب آقای بهشتی می‌خواهد سخنرانی مهمی راجع به مسائل اقتصادی ايراد كند؛ لذا در آن ‌شب خيلی ها به آنجا رفتند. حتی آقای بهشتی هم نمی ‌دانستند كه چرا اين همه جمعيت آنجا آمده ‌است. بعد از اقامه نماز وقتی برای سخنرانی می‌روند، ناگهان بمب منفجر می‌شود. بمب را زير ميز و ميكروفن كار گذاشته بودند.» - «سال 60 ـ 61 بود كه روزی يكی از دوستان زنگ زد و گفت: می‌دانی امروز چه ديدم؟ باورت نمی‌شود. تيمسار سجده‌ای را در خيابان دولت (يا نزديكی كاخ نياوران) ديدم كه يك نان سنگك به دست داشت. تعقيبش كردم تا اين كه رفت به خانه ‌ای و اين آدرس و شماره خانه‌اش است. من هم بلا درنگ اما خيلی عادی اكيپی را با بی سيم فرستادم به آن آدرس و گفتم چنين آدمی را با چنين مشخصاتی دستگير كرده يك راست بياوريدش اينجا. بچه‌ها هم به آن آدرس مراجعه می‌كنند. تيمسار ابتدا به پشت‌ بام فرار می‌كند و بعد به بالای "خرپشته" می‌رود، اما بالاخره بچه‌ها او را دستگير كرده آوردند. مختصری كه از او بازجويی كردم، فرستادمش اوين، كه او را محاكمه و بعد اعدامش كردند. در كميته دو نفر نفوذی شناسايی شدند. يكی از آنها پاسداری بود كه گاهی خانه‌های تيمی را كه قرار بود ضربه بخورد لو می‌داد. او پس از شناسايی، دستگير و محاكمه و بعد اعدام شد.ديگری هم از اعضای گارد شاهنشاهی بود كه اطلاعی از سوابقش نداشتيم. بچه‌ها را آموزش می‌داد و مسئول عمليات نظامی شده بود. بعد هم مسئول پادگان كميته شد، آخر هم دستش در كودتای نوژه رو و دستگير شد و به سزای كارش رسيد. - روزی متوجه شدم سرگرد افشار، معاون رئيس زندان اوين، دستگير شده است. او شمالی بود و آدم بدی نبود. در زندان او چند برخورد با من داشت؛ از جمله وقتی كه نگهبان گير داد كه تو با زدن تخم مرغ به سلول بغلی پيام می‌ دادی، او (سرگرد افشار) سرو ته قضيه را هم آورد.حال او دستگير شده بود. برای ديدنش به اوين رفتم. گفت: گزارشهای خيلی بدی برايم داده‌اند، اينكه سه روز آب را به زندانيان بسته‌ ام، پتو و غذا نداده‌ ام و چنين ‌و چنان كرده‌ام و… به او حبس ابد داده بودند. من رفتم سراغ آقای گيلانی و گفتم: اين سرگرد افشار آن طوری نيست كه گزارش كرده‌اند. آدم بدی نبوده است. گفت: سه روز آب را به روی زندانيان قطع كرده ‌است. گفتم: نه دروغ است. به نظرم آن موقع آب اوين آب چاه بود، شايد موتور آب خراب می‌شد و يكی ـ دو ساعتی آب قطع می‌شد و يا اگر لوله ‌كشی بود به دلايل ديگر چنين اتفاقی می‌افتاد در اين صورت آب با تانكر می‌آوردند. اين بابا آدمی نبود كه آب را قطع كند. مگر می‌شود در زندان با آن جمعيت، سه روز آب قطع شود، توالت، حمام، غذا، بهداشت و… می‌دانيد چه می‌شود؟ با توضيحاتی كه به آقای گيلانی دادم حكم حبس ابد او تبديل به پانزده سال زندان شد. يكی ـ دو ماه بعد در حال خوردن صبحانه بودم كه از خبر راديو شنيدم سرگرد افشار، معاون رئيس زندان به اتهام چه و چه، اعدام شد.خيلی ناراحت شدم. رفتم ته و توی قضيه را در آوردم، يافتم به خاطر مزخرفاتی كه احمد‌رضا كريمی (عضو مجاهدین خلق) نوشته و گفته، او را اعدام كرده‌اند.
وحید افراخته
احمد‌رضا دست كمی از وحيد افراخته (عضو دیگر مجاهدین که پیکاری شد) نداشت. حسابی خودش را آن موقع در اختيار ساواك قرار داده بود. بعد از انقلاب هم كه دستگير شد گويا بادامچيان و كچويی با او صحبت می‌كنند كه تو بنشين خاطراتت را بنويس يا بگو. او هم برای اينكه ايشان را راضی بكند، راجع به برخی افراد، بازجويان و مسئولان زندان و حتی عليه مجاهدين مطالبی نوشته بود.با توجه به شناختی كه از او داشتم می‌دانستم كه حرفهای او قابل اعتنا و اعتماد نيست و او برای زنده ماندنش حاضر بود دست به هر كاری بزند
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت