سرویس سیاسی «فردا»: تبیینهای سادهانگارانه از پایگاه طبقاتی اصلاحطلبان، یکراست آنها را به طبقه متوسط مرتبط میکنند.
هنوز هم، چنین تبیینهایی چه در میان مخالفان و چه در میان موافقانِ آنها روایی دارد. البته بیش از همه خود اصلاحطلبان میکوشند خود را بهشکلی بازتابدهندهی عمیقترین خواستها و نیازهای این طبقه جا بزنند. حتا ژستِ جدید آنها که گویا به اهمیت حاشیهنشینها و مردمِ فرودست پی برده اند، به شکلی ضمنی تأیید میگذارد بر اینکه آنها از موضع بهاصطلاح طبقه متوسط سخن میگویند. برای فهم بهتر این موضعگیری، باید به ریشههای تاریخی و سیاسی اصلاحطلبان برویم. آنها قائل به تقسیمبندیای طبقاتی میشوند که در آن، طبقه متوسط مِلکِ طلق آنها میشود. جالب اینکه آنها برای بازشناسیِ جایگاه طبقاتیِ خود، به ابزار نظریِ رویکردی چنگ میزنند که از بیخوبن با آنها در ستیز و بنیادهای آنها را به چالش گرفته است. آنها خود را در آیینه دیگریِ خود مییابند. البته این را هم باید بیفزایم که نه تنها این تقسیمبندی
طبقاتی ـ به آن شکلی که اصلاحطلبان از آن برداشت کرده اند ـ دیگر محلی از اعراب ندارد بلکه اجزای آن نیز یعنی خودِ طبقه متوسط چنان دگرگون شده است که پافشاری اصلاحطلبان بر آن، بیش از آنکه نشان از پشتگرمی آنها به این طبقه داشته باشد، از حسرت ازدستدادنِ آن حکایت میکند. اصلاحطلبان هنوز هم دلخوش به آن لایههای اجتماعی هستند که در واکنش به فشارهای اقتصادی و بعضاً سیاسیِ دولت سازندگی و کمتوانی نیروهای بدیل، به آنان رأی دادند تا پاستور را برای 8 سال پیاپی از آن خود کنند. و البته نمیدانند که آن لایههای اجتماعی نه تنها دیگر سر جای خود نیستند و در دیگر لایهها ادغام شده یا گسترش یافته اند بلکه گرایش سیاسی کلیِ خود را نیز از اصلاحطلبیِ نوع اصلاحطلبانِ وطنی برگردانده اند. آگاهی معذبِ اصلاحطلبان به اینکه گویا دیگر نمیتوان روی آن لایههای اجتماعی پشتیبان پیشین حساب کرد، باعث می شود که آنها را اجبارا به یاد فرودستان و تهیدستان بیفتند و بکوشند در معادلات خود جایی برای آنها باز کنند؛ کاری که آنها صرفاً از سر ناچاری به آن دست یازیده اند. آگاهی معذب اصلاحطلبان نتیجه مستقیمِ ازکفدادنِ هژمونیشان و واپسنشستن
به محفلهایشان است. البته مسئله برای اصلاحطلبان صرفاً به ازدستدادن هژمونی سیاسی و اقتصادی بر نمیگردد بلکه هژمونی فرهنگی را نیز در بر میگیرد. شکستِ یکهتازی اصلاحطلبان و ازدسترفتن هژمونی آنها از سال 1384 (آغاز ریاست جمهوری نهم) به بعد (که میتوان آن را به قبل از آن یعنی آغاز دولت دوم خاتمی نیز بسط داد)، هم در عرصههای سیاسی و اقتصادی بود و هم در عرصه فرهنگی. عاملان سیاسی جدیدی که در چند سال آخر مانده به پایان دولت خاتمی شکل گرفتند و بعد ارادهشان را در انتخابات 1384 نشان دادند، اول از نظر اقتصادی، بعد سیاسی و در آخر از نظر فرهنگی در جایگاهی مخالف با اصلاحطلبان قرار داشتند. تغییرات اقتصادی و سیاسی از سال 1381 به بعد (دورهی دوم ریاستجمهوری خاتمی) که نتیجه گرایش اصلاحطلبان حاکم به سیاستهای اقتصادی و سیاسی نولیبرالی بود، آرامآرام و دور از چشمهای غرق در قدرت آنها، تغییراتی بنیادی را در لایههای اجتماعیای ایجاد کرد که روزی سبب شدند اصلاحطلبان سر کار بیایند. آن لایههای اجتماعی از بیخ وبن دگرگون شدند و عملاً بهآرامی از سیاستهای اصلاحطلبان روی برگرداندند. از همان آغاز هم نمیشد به آن لایههای
اجتماعی نامِ «طبقهی متوسط» داد، اما برخی نظریهپردازانِ وابسته به اصلاحطلبان مرتکب این اشتباه بزرگ شدند و با نامیدن آن لایههای اجتماعی گوناگون با نام «طبقه متوسط»، اصلاحطلبان را دچار این توهم خوشخیالانه کردند که آنها نمایندگان طبقه متوسط کنونی ایران هستند. این اشتباه نظری، در سال 1384 گریبانشان را گرفت و برای آنها گران تمام شد. آنها هنوز فکر میکردند آش همان آش است و کاسه همان کاسه است اما چنین نبود.
در برابر چشمان بهتزده اصلاحطلبان و کارگزارانیها، اکثریت (و از جمله همان لایههای پشتیبان اولیه) به سمت شعارهایی جذب شدند که مشخصاً و صریحاً بر دو خواست بنیادی تأکید میکردند: جلوگیری از فساد و عدالت اقتصادی؛ همان دو چیزی که اصلاحطلبان آنها را به اسم توسعه سیاسی و آزادیهای موعودِ لیبرالی در دوره حاکمیتشان زیر پای خود له کرده بودند. پایگاهی که از دست رفت... در پی چنین رویدادی بود که آنها غرق در بهتِ ازدستدادن لایههای اجتماعی پشتیبان خود در طبقه متوسط و طبقه فرودست، کوشیدند به شکلی ذهنی و انتزاعی، عناصر پراکنده دوروبر خود را «طبقهای اجتماعی» فرض کنند و خود را به روشنفکران انداموار آنها تبدیل کنند. آنها صریحاً خود را جریانی دانستند برخاسته از طبقه متوسط؛ طبقه متوسطی که دیگر وجود نداشت. نگاهی کوتاه به این عناصر پراکنده نشان میدهد، بیش از آنکه آنها را عُلقههای طبقاتی به هم پیوند دهد، گرایش سیاسی خاص آنها، گردشان میآورد. شورش های کور سال 88، فروپاشی همان عناصر پراکنده را رقم زد و اصلاحطلبان را با هسته واقعی و هراسناکِ فانتزیشان رودررو کرد. همهی خیالهای خوشِ آنها دود شده بود و
به هوا رفته بود. تمام آن تحلیلهایی که کوشیدند بهشکلی شورشیان 88 را ذیل طبقه متوسط گرد بیاورند عملاً آب در هاون میکوبیدند چرا که این جریان، متفرقتر از آن بود که بشود آنها را ذیل یک نام گرد آورد. توهمات شبه اصلاح طلبانه هر چند کردوکار دولت نهم و دهم و بیبرنامگیهای اقتصادی و سیاسیِ آن، باعث شده است که گرایشی به سمت ایدهها و برنامههای نولیبرالی اصلاحطلبان شکل بگیرد، اما هنوز هم ـ برخلاف آنچه مجلهها و روزنامههای اصلاحطلب در بوق و کرنا کرده اند ـ نه اصلاحطلبان نماینده خواستها و نیازهای طبقهی متوسط اند و نه طبقه متوسط امروز چنان همگن است که گروهی بخواهد نمایندگی آن را بهتمامی برعهده گیرد. اصلاحطلبان درواقع با نامیدنِ خود به عنوان نیروهای فکری طبقه متوسط، دارند تلاش میکنند «طبقه متوسط خود» را بسازند و آن را به جای واقعیت بیرونی جا بزنند و از این جایگاه است که به فکر افتاده اند طبقهی فرودست را به سمت شعارهای خود جذب کنند. نکتهای مهم آنها در این میان به واکنش عمومی مردم به دو پدیدهی موجود دل بسته اند: اول عملکرد دولت احمدینژاد و دوم شبکههای ماهوارهای. یعنی آنها به این دلخوشی گرایش
دارند که واکنش عمومی مردم (دلسردی از اولی و دلبستگی به دومی) سبب میشود، آنها به عنوان تنها بدیل ممکن مطرح شوند!! به همین دلیل است که بهآرامی و با احتیاط بسیار، موضعگیریها، واکاویها و رویکردهای خود را به سمتی برده اند که با گرایشِ کلی حاکم بر شبکههای ماهوارهای مانند بیبیسی و VOA (نولیبرالیسم اقتصادی و سیاسی و پسامدرنیسم فرهنگی نسبیگرا) هماهنگ باشد. این نکتهای مهم است. هر چند جریان شبکههای ماهوارهای و جریان اصلاحطلب بهشکلی طبیعی تفاوتهای کوچکی با هم دارند اما در گرایشهای کلی اقتصادی، سیاسی و فرهنگیِ خود با یکدیگر همکاسه اند و سر در یک آخور دارند. آنها به تمامی در تلاش اند که از درگیریهای درونی دیگر نیروهای فعال در فضای سیاسی کنونی با بهرهبرداری از «واکنشِ عمومی» ذکرشده در بالا، به نفع احیای دوبارهی لایههای اجتماعی پشتیبانِ خود سود جویند. یعنی عامل سیاسی مؤثر خود را بسازند. کاری که بهسرانجامرسیدن آن نیاز به زمان، درنظرگرفتن اثرگذاری نیروهای فعال اصولگرا و عوامل مختلف دیگر دارد.
دیدگاه تان را بنویسید