داستان جالب ازدواج شهید چمران
یک شب امام گفتند: در جوانی سیگار میکشیدم. تا این که یک شب سرد زمستان که پشت کرسی مشغول مطالعه بودم، به مطلب مهمی رسیدم و فکرم بشدت در گیر فهم آن شد. در همین حال برای آوردن سیگار از اتاق بیرون رفتم. پس از بازگشت همین که نگاهم به کتاب افتاد که آن را بر زمین گذاشته و به دنبال سیگار رفته بودم، احساس شرمندگی کردم و باخود عهد کردم که دیگر سیگار نکشم. آن را خاموش کردم و دیگر سیگار نکشیدم.
خبرآنلاین: «کم و بیش در محاطره اسرائیل درآمدیم، تا لحظه ای که آذوقه و مهمات داشتیم به جنگ ادامه دادیم اما فشار اسرائیل لحظه به لحظه بیشتر می شد؛ نه راهی برای فرار داشتیم و نه امکانی برای قرار... ناگهان دیدیم از پایین تپه چند نفر به بالا و سوی ما میآیند...» «» کتاب خاطرات فاطمه طباطبایی، عروس امامخمینی (ره) و همسر زندهیاد سید احمد خمینی از سالهای 1347 تا 1357 با عنوان «اقلیم خاطرات» به چاپ سوم رسید. «اقلیم خاطرات» که با تصاویری تازه و گاه منتشرنشده از امام(ره) و خانواده مکرم ایشان در میان خاطرات همراه است در 8 فصل با عناوین «یک اتفاق ساده»، «خانواده من»، «روزهایی زیبا»، «خانه دوست»، «نامآوران»، «شب آخر»، «فریاد خشم» و «نوفللوشاتو» تدوین شده است. فاطمه طباطبایی در پیشگفتار کتاب «اقلیم خاطرات» این اثر را تاریخ شفاهی دانسته و نوشته است: «نقلهایم را در بسیاری از موارد با سندها و گفتههای دیگران مطابقت دادهام تا از خطا مصون باشد. کوشش کردهام از تحلیل خودداری کنم و به نقل حدسی نپردازم و اگر ناگزیر بودهام، به گونهای بیان کردهام که خواننده بتواند میان آنچه دیده و شنیدهام تفاوت بگذارد...» عروس امامخمینی (ره) خاطرات خود را از سن 14 سالگی، ازدواج با زندهیاد سید احمد خمینی تا زمان بازگشت امامخمینی(ره) به ایران در تاریخ دوازدهم بهمن ماه 1357 در این کتاب بازگو کرده و توسط گروه تاریخ پژوهشکده امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی به چاپ رسانده است. نویسنده در پیشگفتار کتاب خاطراتش با عنوان «اقلیم خاطرات» به ضعف ادبیات خاطرهنویسی و تاریخ شفاهی در بحث تداخل «خاطره و تحلیل» اشاره میکند و با ذکر مثالی، آفت اینگونه تداخل در ثبت خاطرات را بیان میکند. او مینویسد: ناقلی در خاطرات خود از حضرت امام(ره) میگوید: «امام به شنیدن اخبار از طرق گوناگون اهتمام داشتند؛ از این رو برنامههای خبری رادیوهای بیگانه را گوش میکردند و اهتمام ایشان به اندازهای بود که اگر زمان پخش خبر با زمان نماز مغرب و عشاء همزمان میشد، نماز مغرب را پیش از اذان میخواندند، تا بتوانند اخبار رادیو «بیبیسی» را گوش کنند.» عروس امام(ره) در ادامه مینویسد: در درستی این خاطره تردیدی نیست، روایتگر این خاطره نیز فرد راستگویی است و در بیانش شک و شبههای وجود ندارد. حال آنکه اقامه نماز پیش از وقت شرعی از سوی امام نیز محال است. پس اشکال این خبر در کجاست؟ وی توضیح میدهد: «اشتباه زمانی رخ میدهد که ناقل در ربط بین دو گزاره یا دو رخداد، به تحلیل دست زده است. او وقت شرعی را آن زمان میدانسته که رسانهها اعلام میکردند؛ از این رو گمان کرده نماز خواندن امام ـ پیش از اذان ـ به دلیل اهمیت شنیدن خبر بوده است... حال اگر روایتگران دیگری به نقل از این خاطره نپرداخته بودند، هیچگاه این حقیقت که امام مجتهدی بودند که وقت شرعی را تشخیص میدادند، برای تاریخپژوه آشکار نمیگردید.» عروس حضرت امام(ره) و همسر مرحوم حاج سید احمد خمینی(ره) در شرح خاطرات خود در کتاب «اقلیم خاطرات» از برخی خاطرات شخص امام(ره) هم گفته است. در بخشی از این کتاب در فصل چهارم و عنوان «خانه دوست» در زیرمجموعه «خاطرات پراکنده از زبان امام(ره)» میخوانیم: تیزهوشی در برقراری نظم امام(ره) نقل کردند: روزی در خانه برای جمعی مشغول سخنرانی بودم. در بین جمع شخصی با صدای بلند از دیگران خواست که صلوات بفرستند و این کار را چند بار تکرار کرد. یکی از دوستان نزد من آمد و گفت: شماری قصد برهم زدن مجلس شما را دارند. اجازه میدهید آنها را بیرون کنیم؟ گفتم: نه، شما دخالت نکنید! این امر را به من واگذار کنید. سپس جمع را مخاطب قرار دادم و گفتم: اگر نگذارید در این جا سخن بگویم، به صحن حضرت معصومه(س) خواهم رفت و در آنجا سخنرانی خواهم کرد... با این حرف من، آنها مجلس را ترک کردند ومن به سخنان خود ادامه دادم. امام افزودند: من فهمیدم که آنها مامور به ایجاد اختلال در مجلس هستند و هنگامی که بفهمند من جلسه را از خانه به صحن میکشانم، ناگزیرند به روسای خود خبر دهند و کسب تکلیف کنند؛ بنابراین در این مدت کوتاه فرصت پیدا خواهم کرد تامطالبم را بازگو کنم و همین گونه هم شد. وفای به عهد یک شب امام گفتند: در جوانی سیگار میکشیدم. تا این که یک شب سرد زمستان که پشت کرسی مشغول مطالعه بودم، به مطلب مهمی رسیدم و فکرم بشدت در گیر فهم آن شد. در همین حال برای آوردن سیگار از اتاق بیرون رفتم. پس از بازگشت همین که نگاهم به کتاب افتاد که آن را بر زمین گذاشته و به دنبال سیگار رفته بودم، احساس شرمندگی کردم و باخود عهد کردم که دیگر سیگار نکشم. آن را خاموش کردم و دیگر سیگار نکشیدم. *** همچنین در فصل ششم کتاب در شرح ازدواج شهید چمران می خوانیم: «یک روز در حالی که برای بازگشت به نجف آماده می شدیم، دکتر چمران به دیدار پدرم آمد و خاطره ای از روزهای جنگ با اسرائیل برایمان تعریف کرد. او گفت: من و چند نفر از دوستان در تپه ای گرفتار شدیم و کم و بیش در محاطره اسرائیل درآمدیم. تا لحظه ای که آذوقه و مهمات داشتیم به جنگ ادامه دادیم اما فشار اسرائیل لحظه به لحظه بیشتر می شد. نه راهی برای فرار داشتیم و نه امکانی برای قرار. لحظات سختی را می گذارندیم. ناگهان دیدیم از پایین تپه چند نفر به بالا و سوی ما می آیند. دوربین را برداشم تا ببینم به دست چه کسانی اسیر خواهیم شد. با کمال شگفتی دیدم آنها دو زن هستند. در حالی که تلاش می کردند خود را از آتش دشمن حفظ کنند نزدیک ما رسیدند و از خستگی بر زمین افتادند. من سوی آنها رفتم، دیدم اندکی مهمات و آذوقه برای ما آورده اند. به آنها اعتراض کردم چرا چنین کاری کردید؟ مگر نمی دانید این مسیر در تیررس اسرائیل است؟ چرا چنین خطری را متحمل شدید؟ پس از آنکه یارای سخن گفتن یافتند، گفتند: ما فهمیدیم شما در محاصره هستید و مطئمن بودیم آذوقه تان تمام شده است. برای همین اقدام به چنین کاری کردیم. یکی از آن دو نفر، دختری به نام «غاده» بود. سرانجام آنها ما را نجات دادند و توانستیم خود را به پایین تپه برسانیم...چند خاطره دیگر از کارهای غاده نقل کرد و در پایان گفت: دوستان و آقای صدر پیشنهاد کرده اند من با غاده ازدواج کنم. من نیز گفته ام زندگی من با جنگ گره خورده است. حاضر نیستم کسی را در این زندگی شریک کنم اما آنها گفتند با او صحبت کرده ایم. او بر خلاف میل خانواده اش، علاقه و آمادگی به این ازدواج دارد و به راه و هدف شما اعتقاد دارد. به هر حال هفته آینده مراسم عقدکنان ماست. دوست دارم خطبه عقد ما را شما و آقای صدر بخوانید...» شایان ذکر است «اقلیم خاطرات» در 611 صفحه تنظیم شده و دارای مطالب و عکسهای منتشر نشده ای است که برخی از آنها تاکنون جایی نقل و منتشر نشده است.
دیدگاه تان را بنویسید