میدانم چرا بابایم را شهید کردند
خانواده شهید رضا قشقایی، همراه و همکار شهید مصطفی احمدی روشن، ظهر امروز در فضایی عاطفی و معنوی با حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند که این دیدار با حواشی همراه بود.
مهر: خانواده شهید رضا قشقایی، همراه و همکار شهید مصطفی احمدی روشن، ظهر امروز (یکشنبه) در فضایی عاطفی و معنوی با حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند. این دیدار با حواشی همراه بود که می خوانید: باباجان، سلام! " سلام . بابا جان چند روزیست دلم برای دستهای پر مهر و آغوش گرمت تنگ شده و همه با من مهربان شده اند . انگار یکی می گوید فرزند شهید هستم . بابای خوبم، اربعین حسینی بود که شهید شدی، در آن روز وقتی که خبر شهادتت را شنیدم خاطره شهدای کربلا، حضرت علی اصغر و یتیم خرابه شام در دلم غوغایی به پا کرد و هم نوا با آنان بابا حسین می گفتم و می سوختم . می دانم که قیامت مرا شفاعت خواهی کرد. من، فرزند تو و همنام همان حسینی هستم که قلب کوچکم با شنیدن نامش به تپش در می آید." محمد حسین اینها را که میخواند، میداند که شهادت پدر وظیفهاش را به عنوان فرزند شهید سنگین کرده است. به خاطر همین امروز چفیه رشادت را به گردن آویخته و با قامتی در حد واندازه یک نو نهال کلاس چهارم دبستان از جنوب شهر، همان شهر ری خودمان و دور از قیل و قال خبرنگاران و عکاسان و رسانه ها به دیدار مولایمان امام خامنهای آمده تا رخسار آقا را تا میتواند ببوسد و شاید میخواهد از عمق جان فریاد بزند، بابا جان، وقتی در صفحات روزنامهها فرزند شهید احمدی روشن را می دیدم که بر زانوی رهبر عزیزتر از جانم نشسته و آقا او را نوازش میکنند، دلم هوایی میشد و میدانستم که یک روز هم آقا مرا در آغوش خواهند گرفت. در حالی که محمد حسین دل نوشته هایش را می خواند تقریبا به هرکس نگاه میکنم چشمانش اشک باراست، حالا دیگر گریه امان مرا هم بریده است. اطرافیان همه مجذوب دل نوشته او که از عمق جانش فوران کرده است شدهاند و محمد حسین در محضر آقا دکلمه اش را میخواند. همه اطرافیانش گریه میکنند. پدربزرگ و مادر بزرگ و مادر و همراهان او توفیق یافته اند که امروز به دیدار همان آقایی بیایند که شهید قشقایی همیشه از او در خانه یاد میکرده و محمد حسین، یادگار شهید ادامه می دهد.... "بابا جان. امروز آمدم تا به مولایم بگویم من میدانم چرا بابایم را شهید کردهاند، ولی به همه دشمنان میگویم من - محمد حسین قشقایی- در ادامه راه پدر شهیدم تا انقلاب حضرت مهدی (عج) از ولایت فقیه دفاع میکنم، از همین حالا در ادامه راهت سرباز ولایت هستم و فریاد میزنم: "ما نسل انقلابیم بگذار عدو بداند . ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند......" حال و هوای جلسه آکنده و سرشار از احساس محبتی است که آقا نسبت به محمد حسین ابراز میکنند . صورت کوچک او را در دستان پر مهرشان گرفته و میبوسند. آقا او را مورد تفقد قرار میدهند و میفرمایند، "همین جا بنشین بابا جان" محمد حسین که انگار همه دنیا را به او داده اند کنار ایشان می نشیند. آقا از خانواده شهید سوال می کنند: " شما پدر شهید هستید؟ پدر شهید قشقایی که پیرمردی عصا به دست روی صندلی نشسته است به محضر آقا می آید و با ایشان مصافحه میکند و تبرکا چفیهای هم از ایشان دریافت می کند. مادر شهید قشقایی هم حضور دارند، آقا با ایشان احوال پرسی می کنند و از همسر شهید قشقایی و دیگر مدعوین این دیدار نیز سوال و احوال پرسی می نمایند و خطاب به خانواده معظم شهید می فرمایند: "این جوانان عزیز و فداکار مانند ستارههایی هستند که هرکدامشان درآسمان پیروزی ملت بزرگ ایران می درخشند، شهید شما هم از همین هاست.........." آقا عزم رفتن که می کنند، جمعی ازخانواده شهید قشقایی گرداگرد ایشان حلقه زده و ابراز احساسات می کنند، آقا در پاسخ آنها موفقیتشان را از خدای بزرگ طلب می کنند و حالا نوبت مادر شهید است. آقا در پاسخ به اظهارات آمیخته با غم مادر شهید قشقایی، او را دلداری می دهند و از خدای متعال علو درجات فرزند شهیدش را خواستار می شوند. دیدار به پایان رسیده و آقا با خانواده شهید خداحافظی میکنند. فرصت خوبی است تا چند کلمهای با خانواده شهید قشقایی گفتگو کنم. محمد حسین که انگار منتظر است تا از او سوال کنم و می دانم که حرفهای گفتنی بسیار دارد، می گوید: "از اینکه آقا را ملاقات کردم خیلی خوشحال شدم به اندازه یک دنیا خیلی دلم می خواست آقا را ببینم و...." گفتگوی ما ادامه پیدا می کند و همراه پدر شهید در حالی که از اخلاص فرزندش برایم می گوید از محوطه خارج می شویم. حال مادر شهید هم گفتنی نیست. مدام میگوید که از زیارت آقا خیلی خوشحال شده است و اشک تمام صورتش را پوشانده است.
دیدگاه تان را بنویسید