ماجرای تیغ و گلوی 25 میلیون دلاری!

کد خبر: 188701

طی سال هایی که صهیونیست ها و غربی ها شبانه روز و در به در دنبال حاج عماد بودند، تنها یک نفر بود که هر ماه، یکی دو بار، تیغ بر گلوی 25 میلیون دلاری او می گذاشت.

ماجرای تیغ و گلوی 25 میلیون دلاری!
سایت مشرق نوشت: طی سال هایی که صهیونیست ها و غربی ها شبانه روز و در به در دنبال حاج عماد بودند، تنها یک نفر بود که هر ماه، یکی دو بار، تیغ بر گلوی 25 میلیون دلاری او می گذاشت.

شبکه تلویزیونی العالم به مناسبت سالروز شهادت حاج عماد مغنیه از فرماندهان نظامی حزب الله لبنان، در مستندی به کارگردانی "خضر عوارکه" گفت وگوهایی با تعدادی از آشنایان و کسانی که آن شهید را می شناخته اند، انجام داده که بخش هایی از ابعاد گوناگون زندگی مبارزاتی و شخصی او را نشان می دهد.
یکی از افرادی که در این زمینه مورد پرسش قرار گرفته است، فردی با نام مستعار "حَسّان" است که در اواسط هشتادمین دهه زندگی خود قرار دارد. او آرایشگر شخصی شهید حاج "عماد مغنیه" بوده و البته آن شهید را با نام "حاج ربیع" می شناخته است.
پدر حسان هم که در منطقه "المزه" در پایتخت سوریه آرایشگاه داشته، آرایشگر شخصیت های بزرگ سوری بوده و خود حسان نیز مدتی را به عنوان آرایشگر شخصیت های مطرح سوری مشغول به کار بوده است.
حسان که همچنان عادت دارد گاهی برای کار، به منزل مشتری های درجه یک خود برود، یک بار به منزل یک شخصیت برجسته سوری رفت و در آنجا با فردی به نام "حاج ربیع" آشنا شد. حاج ربیع هم در این دیدار، موهای خود را به تیغ و قیچی حسان سپرد. حسان به یاد می آورد که شخصیت سوری، آن روز، هنگامی که حاج ربیع پای تیغ سلمانی او نشسته بود، گفت: اگر حسان می دانست که سر تو 25 میلیون دلار می ارزد، با همان تیغ سلمانی اش، گردنت را می زد!
مسؤول سوری خندید و حاج ربیع نیز لبخند زد، اما آرایشگر چیزی از این جمله نفهمید. حاج ربیع از محل آرایشگاه پیرمرد پرسید و گفت که هر موقع در سوریه باشد برای سلمانی، نزد او برود.

حسان می افزاید: این اتفاق در اواسط سال 2003 میلادی روی داد. پس از این اتفاق حاج ربیع، گاهی به محل آرایشگاه می رفت. وی همیشه بدون وقت قبلی و دقایقی قبل از بسته شدن آرایشگاه به پیش او می رفت تا کسی غیر از من در مغازه نباشد. او البته بار نخست، از من درباره زمان بستن آرایشگاه و وقتی که برادرانم از مغازه می روند و من تنها می مانم تا مغازه را نظافت کنم، پرسید.

وی افزود: او گاه چند ماه مخفی می شد و گاه هر دو هفته یک بار می آمد؛ البته من هر بار می دیدم که روش و نحوه تردد وی، متفاوت با دفعه پیش است. گاهی در هیبت یک تاجر می آمد؛ گاهی در قیافه یک جوان و گاهی نیز مانند یک خانواده عیالوار و خجالتی؛ اما با این حال، هر بار که وارد می شد با لبخند و ادب فراوان می آمد و سلام می کرد. او طوری با انسانیت و تواضع شدید با من رفتار می کرد که فکر می کردم سال هاست دوست و برادر من است طوری که ارتباطش با من به گونه ای شد که اسامی تمام فرزندان من را بلد بود و مشکلات درسی هر کدام از آنها را می دانست. من مانند دیگر آرایشگرها پرحرف بودم و او هم همیشه به حرف هایم گوش می کرد.

حسان می گوید: یک بار وقتی حاج ربیع از اختلافی که میان من و یکی از آشناهایم روی داده بود مطلع شد، به من توصیه کرد که صله رحم را قطع نکنم تا خسارت مالی را که ممکن است در این میان دچار آن شوم خداوند جبران کند. ایمان او، همواره از رفتارهایش مشخص بود. سخنان او از تقوای شدیدش برگرفته بود اما ظاهر چهره او هرگز نشان نمی داد که این شخصیت متواضع، همان عماد مغنیه اسطوره است.

او همواره وقتی که به سلمانی می آمد، از من می خواست تا صندلی را به سوی تلویزیونی برگردانم که بر دیوار آویزان بود. او بدین ترتیب، می خواست تا پشتش به سمت خیابان باشد و افرادی که از خیابان عبور می کنند، او را نبینند. یک بار وقتی که شبکه المنار، فیلم تشییع شهدای مقاومت و جنازه های آنها را نشان می داد، دیدم که اشک از چشمان حاج ربیع سرازیر شد. من متوجه شدم که وی از این صحنه منقلب شده اما او به بهانه صحبت کردن با تلفن همراهش، از مغازه خارج شد تا من حالت او را نبینم.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت