کلید بغداد در دستان شهید پیچک

کد خبر: 180306

زندیک های عملیات بازی دراز بود. صدام رجز می‌خواند و می‌گفت: هر کس بازی دراز را از چنگ من در آورد من کلید «بغداد» را به او خواهم داد.

فارس: آنچه پیش رو دارید زندگی‌نامه سردار دلاور اسلام، فاتح جنگ‌های کردستان و علمدار نبردهای حماسی جبهه غرب، از بازی‌دراز تا گیلان غرب؛ شهید غلام علی پیچک است. *سبز مثل زندگی در همان ایام، غلامعلی به فکر تشکیل زندگی مشترک افتاد و به قولی، هوای خارج شدن از عالم مجردی به سرش افتاد. خانواده‌اش دختری را برای همسری او پیشنهاد کردند. او پس از تحقیقاتی مختصر «بله» را به خانواده گفت. با این تصمیم دریچه‌ای به دنیای سبز زندگی بر روی غلامعلی گشوده شد. او از ابتدای نوجوانی مثل یک چریک مهاجر زندگی کرده بود و حالا اینگونه به نظر می‌رسید که پای بند زندگی و خوشی‌های آن بشود اما ... همسرش از نحوه آشنایی اولیه خود با غلامعلی می‌گوید: «تقریبا اواخر سال 59 بود که برنامه آشنایی ما برای ازدواج پیش آمد. در اولین جلسه‌ای که با هم صحبت کردیم به من گفت: تو باید خودت را برای یک زندگی پر درد سر آماده کنی که جای مشخصی ندارد. اگر در ایران جنگ تمام شد کشورهای دیگری هست. مطمئن باش تا زمانی که من زنده هستم و در روی زمین جنگ بین حق و باطل وجود دارد، من نمی‌توانم در یک جا زندگی کنم. تو باید خودت را برای این زندگی آماده کنی؛ ‌زندگی که خوشی به صورت متداول در آن نیست بلکه لذت‌های دیگری دارد. مدام در آن سختی است. گشت و گذار و مادیات در آن دخالت ندارد.» همسرش از تواضع و پرهیز غلامعلی از خودنمایی می‌گوید: او همه کار می‌کرد، ولی همیشه می‌گفت من هیچ کاری نمی‌کنم. هیچ کس نمی‌دانست او فرمانده سپاه است هر کس از او می‌پرسید کجا هستی؟ طوری جواب نمی‌داد که حتی بفهمد در غرب کشور می‌جنگد یا جنوب.» صیغه عقد پیچک توسط حضرت امام خمینی (ره) جاری شد، مادرش از این واقعه شیرین اینگونه یاد می‌کند: «واقعا عاشق امام بود و علاقه خاصی نسبت به ایشان داشت، وقتی قرار شد مراسم عقدش در محضر امام باشد در پوست خود نمی‌گنجید، از منزل راه افتادیم طرف جماران، به بیت امام رسیدیم، آنجا پاسدارها گفتند: شما برای سه نفر اجازه گرفتید ولی حال می‌بینی چهار نفر هستید، یک نفر از شماها نمی‌تواند در مراسم شرکت کند. خواستند من را نگه دارند که غلام علی ناراحت شد و به آن پاسدارها گفت: من بدون مادرم نمی‌روم. آن‌ها یک کمی بگو مگو کردند و بعد هم، همگی ما رفتیم داخل. آنجا امام صیغه عقد را جاری کردند و ماها همه محو جمال او بودیم. امام به همه شیرینی داد. از جذبه امام، به همسر غلام علی حالت شوک دست داد، به کمک غلامعلی هر طوری بود خانمش را از پیش امام بیرون آوردیم.» روح بلند و منش بزرگوارانه غلامعلی پیچک باعث جذب بسیاری از نیروهای لایق و کارآمد به سپاه غرب شد که با کمک آنان عملیات‌های بزرگ چون «کُلینه» و «سید صادق» و در دنباله آن عملیات «بازی دراز» را انجام داد که طراحی همه آنها را شخصا بر عهده داشت. در همان زمان برخلاف روش معمول، از طرف شورای عالی دفاع، فرماندهی عملیات مشترک و بزرگ «بازی دراز 2» را بر عهده سپاه گذاشتند. پیچک شخصا در تمامی جلساتی که با ارتش داشتند شرکت می‌کرد. اظهارنظرهای غلامعلی در جلسات مشترک، همواره از سوی فرماندهان ارتش مورد قبول و تحسین قرار می‌گرفت و همین امر باعث همکاری بسیار مؤثر ارتش و سپاه در منطقه تحت امر وی شده بود. * بازی دراز به زانو در می‌آید پیچک در اوایل سال 1360 به فکر انجام عملیاتی گسترده برای آزادسازی بخش وسیعی از ارتفاعات غرب میهن اسلامی از اشغال رژیم بعثی عراق افتاد. او به همراه «علی رضا موحد دانش» چندین ماه به شناسایی خطوط دشمن رفت تا این عملیات را طراحی کند. طرح کلی عملیات بزرگ بازی دراز را آماده کرد و برای انجام آن فرماندهی محورها را به محسن وزوایی، محسن حاجی بابا و علی رضا موحد دانش واگذار کرد. همه چیز برای شروع عملیات آماده شده بود، نیروها با اشتیاق فراوان منتظر بودند تا به دستور فرماندهان به سمت نیروهای دشمن هجوم خود را شروع کنند. در همین اثناء زمزمه‌هایی خائنانه گوش ها را آزار داد. یکی از همرزمان پیچک می‌گوید: « 24 ساعت قبل از عملیات دوم «بازی دراز» ستاد کرمانشاه با انجام عملیات مخالفت کرد. سرهنگ عطاریان و ابوشریف هر دو خودشان را کشیدند کنار و پیچک این وسط تنها ماند. اول کمی دو دل بود که آیا عملیات بکند یا نه. ولی وقتی اشتیاق بچه‌ها و زحماتی که کشیده بودند را دید، سریع به کرمانشاه زنگ زد و گفت: ماعملیات را انجام می‌دهیم. حال شما می‌خواهید ما را تدارک بکنید، می‌خواهید نکنید. هیچ تأثیری در تصمیم‌گیری ما ندارد. ما نه یک بار بلکه سه بار استخاره کردیم و به پیروزی در این عملیات اطمینان داریم. در هر شرایطی این عملیات را انجام می‌دهیم. از آن طرف هم صدام رجز می‌خواند و می‌گفت: هر کس بازی دراز را از چنگ من در آورد من کلید «بغداد» را به او خواهم داد.» عملیات دوم بازی دراز به قصد آزاد سازی ارتفاعات 1150 - 1100 گچی و 100 صخره‌ای روز چهارشنبه دوم اردیبهشت 1360 شروع شد. حوادث این حمله بزرگ، بیشتر به افسانه شبیه است تا یک واقعه تاریخی، در این عملیات نیروهای پیچک خیلی سریع توانستند به اهداف خود برسند؛ اما دشمن زخم خورده چون موجودیت خودش را در خطر می‌دید دست به پاتک‌هایی زد که هر کدام از آن پاتک‌ها برای نابودی یک نیروی بزرگ نظامی کافی بود، چه رسد به گروه اندکی که با ابتدایی‌ترین امکانات و تجهیزات، خود رابه بالاترین ارتفاع منطقه رسانده بودند. آنها در آنجا با جنگی نابرابر و عاشورایی، چنان عرصه را بر دشمن تنگ کردند که فرماندهان سپاه دوم ارتش بعث، مجبور شدند نیروهای تازه نفس سایر سپاه‌های ارتش عراق را به منطقه نبرد آورده و در آنجا آنان را وارد عمل نمایند. یکی از فرماندهان عملیات دوم بازی دراز می‌گوید: «در این عملیات، عراق سی و دو پاتک کرد که بزرگ‌ترین پاتک آن، حضور دو لشگر از سپاه سوم و یک تیپ کامل مکانیزه به فرماندهی مستقیم صدام صورت گرفت. در این عملیات حدود هزار و دویست تن از نیروهای عراقی به اسارت در آمدند و تعداد زیادی از آنها نیز کشته شدند، در «چم امام حسن (ع) و در میان کوه و صخره‌ها، پر از اجساد بو گرفته نیروهای متجاوز بعثی بود. به هر گوشه و کنار که می‌رفتیم، دست و پاهای قطع شده نیروهای دشمن را می‌دیدیم که در اطراف پراکنده بودند. در پایان درگیری‌ها، دشمن سعی کرد از مناطق دیگری وارد عمل شود. یک بار از سمت «چم اما حسن (ع)» وارد عمل شد، ولی با هوشیاری بچه‌ها، این تهاجم نیز در هم شکسته شد. حدود دو ماه، دشمن مواضع مقدم ما را با توپ و خمپاره و عقبه ما را هم با بمب‌ها و راکت‌های شلیک شده از جت‌ها و هلی کوپترهایش زیر آتش گرفت. تصور فرماندهان ارتش بعث این بود که می‌توانند ما را مجبور به عقب‌نشینی کنند، ولی این تصور غلط، هرگز رنگ واقعیت به خودش نگرفت و ما با اقتدار بر آن جا حاکم شدیم.» در این عملیات که عمده نیروهای عمل کننده آن جمعی گردان‌های 9، 4 و 7 سپاه منطقه 10 تهران بودند، جلوه‌های زیادی از امدادهای غیبی خداوند متجلی شد که هر یک در حکم نشانه‌ای عینی، حاکی از حضور آقا امام زمان (عج) در پیشاپیش نیروهای رزمنده بود. پس از خاتمه نبرد، آیت‌الله دکتر بهشتی و آقای محمد علی رجایی - نخست وزیر وقت - به همراه تعدادی از افراد بیت مکرم حضرت امام (ره)، برای دیدار با رزمندگان و مشاهده پیروزی مدافعان سلحشور میهن اسلامی، وارد منطقه شدند که ورودشان با استقبال کم نظیر رزمندگان همراه بود. در پایان بازدید میهمانان، آیت‌الله بهشتی ضمن شرکت در یک مصاحبه رادیو - تلویزیونی، فاتحان مظلوم نبرد بازی دراز را، مصادیق عینی عارفان واصل معرفی کرد و گفت: «... از قول من به عرفا بگویید، عرفان، خانقاهش بازی دراز است.» از دیگر سو، «بنی صدر» در جایگاه فرمانده کل قوایی که کوچکترین قدمی برای تأمین و تجهیز نیروهای جبهه غرب بر نداشته بود، در صدد ورود به منطقه عملیاتی بازی دراز برآمد و به همین خاطر، وارد کرمانشاه شد، لیکن با دریافت پیام نیروهای مستقر در خط که گفته بودند: به آقای بنی‌صدر بگویید ما نمی‌توانیم برای تأمین امنیت ایشان هیچ تضمینی بدهیم، ناچار شد از عزیمت به منطقه صرفنظر کند. نمایندگان خبری رسانه‌های گروهی از داخل و خارج به منطقه نبرد آمدند تا از فتوحات حیرت‌انگیز پیچک و همرزمان داور او، عکس و فیلم و گزارش تهیه کنند. پیچک در این پیکار خوش درخشید، لیکن داغ فراقی عظیم را هم متحمل شد. شهادت مظلومانه «علی اکبر قربان شیرودی» در همین عملیات، بیش از هر کس بر پیچک گران آمد. به محض دریافت خبر شهادت شیرودی، پیچک کاری کرد که تا به آن روز بی‌سابقه بود. به دستور او بچه‌های سپاه جسد خونین شیرودی را به پادگان ابوذر در آوردند و تابوت حامل پیکر مطهر این شهید والا مقام بر روی شانه‌های غلامعلی و دیگر همرزمانش در محوطه پادگان میان فریادهای حسین، حسین حضار، تشییع شد. به گواهی یاران پیچک، در تمام آن روز، آسمان چشمان آبی غلامعلی، سراسر ابری بود. او با چهره‌ای غرق در اشک، چنان ضجه می‌زد و می گریست که تا به آن لحظه، احدی مشابه آن حالات را در او مشاهده نکرده بود. *بوسه امام برای فاتحان نبرد بازی دراز، چه هدیه‌ای از ملاقات و دست بوسی امام عزیز می‌توانست لذت بخش‌تر باشد؟ آنان با اشتیاق برای گرفتن هدیه خود، رهسپار تهران شدند. جماران در آن آخرین روزهای اردیبهشت 1360، رنگ و بویی عاشورایی گرفته بود و پرچمداران بازی دراز، آمده بودند تا از انفاس قدسی امام جوانمردان جانی تازه بگیرند. آنان هنگامی که با امام رخ در رخ شدند. سر از پا نشناخته، فقط دست‌های عقیق آلای امام را غرق در بوسه کردند. و آنها را چون دری گرانبها بر چشمان خود کشیدند و اشک ریختند. محمد ابراهیم شفیعی از فرماندهان عملیات بازی دراز در خصوص حال و هوای آن ملاقات می‌گوید: «.... بعد از عملیات دوم بازی دراز توفیقی پیدا کردیم و اواخر اردیبهشت 1360 با جمعی از رزمندگان خدمت حضرت امام رسیدیم. در آن جا برادرمان محسن وزوایی راجع به حضور معنوی آقا امام زمان (عج) در جبهه صحت کرد. حضرت امام (ره) با شنیدن این صحبت‌ها تبسم خاصی کردند. در آن ملاقات خصوصی، صحبت‌های زیادی راجع به مسایل گوناگون جنگ و فرماندهی بنی‌صدر مطرح شد. بچه‌ها از بنی‌صدر و موضع‌گیری‌های او گلایه کردند. حضرت امام بچه‌ها را مورد دلجویی قرار داد و آنان را بوسید....» بعد از عملیات افتخار آفرین «بازی دراز» تعداد زیادی از نیروهای قدیمی گردان نه، جبهه غرب را ترک کردند و دور و بر پیچک تقریبا خلوت شد ولی او مصمم و استوار به کار خود ادامه داد. تا اینکه بچه‌های گردان هفت وارد منطقه شدند و پدافند آنجا را بر عهده گرفتند. نیروهای گردان نه سپاه تهران پس از مدتی مجددا به منطقه اعزام شدند و پیچک در تاریخ یازدهم شهریور سال 1360 مقدمات انجام عملیات دیگری را فراهم نمود که بعدها به «عملیات سوم بازی دراز» معروف شد. در این عملیات نیروهای اسلام توانستند ضربات مهلکی به دشمن وارد آوردند.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت