رسالت: تحليل هتاکي
چنين مناقشات آتشيني، نشانه چيست و اين تغيير جهت به سمت مواضع راديکال، که گاه گاه، رنگ و بوي هتاکي و ناسزاگويي نيز به خود ميگيرد، چگونه و به چه دليل رخ داده است؟
تحليل هتاکي هتاکي... آتشين... گفتگوهاي سياسي در ايران، بيش از هر زمان ديگر، با سخناني تند و آتشين همراه شده است. چنين مناقشات آتشيني، نشانه چيست و اين تغيير جهت به سمت مواضع راديکال، که گاه گاه، رنگ و بوي هتاکي و ناسزاگويي نيز به خود ميگيرد، چگونه و به چه دليل رخ داده است؟ ما آلوده به «احساسگرايي» هستيم، که در اجماليترين معنا، عمل کردن، صرفا بر اساس عواطف و سلايق شخصي است. اين بيماري، اپيدمي و منبع عدم تعادل رواني نزد اغلب افرادي استکه روزمره ميبينيد. هر کسي مصروف مديريت و بهينهسازي «احساس» خويش است. و اشکال کار در اينجاست که در اين وانفسا، از «احساس» ديگري خبر ندارد. کم کم افراد نميتوانند ارتباطات منظم و مثمر ثمري با يکديگر برقرار کنند. خب؛ اين، چيزي است که ما ميتوانيم از مفهوم «احساسگرايي» السدر مکاينتاير بياموزيم. جنبههايي که مکاينتاير براي اين «احساسگرايي» ميشمرد خطوط راهنماي خوبي براي درک عميق و حکيمانه جزئيات شرايط حال حاضر ماست؛ اول در اخلاق و سياست «احساسگرا»، طرفهاي ارتباط، به گونهاي استدلال ميکنند که درک آن براي طرف مقابل، ممکن نيست. اين، يعني «قياسناپذيري»؛ عدم درک متقابل و امکان مقايسه خود با ديگري، به خاطر فرو رفتن مفرط در خود. اگر در فضاي سياسي ايران بنگريم، شايد يکي از مصاديق آن، تلاش سياسيون معترض براي دريافت مجوز راهپيمايي شهري باشد. آنها معتقد بودند که اين راهپيماييها، طبق قانون اساسي، حق آنهاست، اما از سوي ديگر، وزارت کشور معتقد بود، امنيت و شرايط لازم براي انجام راهپيمايي، فراهم نيست؛ و بنابراين، نبايد چنين مجوزي صادر شود. هر دو گروه در ارائه استدلالات خود، پيروي يک منطق بودند، اما اين دو منطق، با يکديگر قياسناپذيرند. بدين معني که اين مناقشه، به سختي ميتوانست راه به جايي ببرد. دوم در اخلاقِ «احساسگرا»، هر گروه، بر خلاف آنچه در واقع امر روي ميدهد، تلاش ميکند تا نشان دهد که استدلالاتش، نه خواستههاي شخصي خود او، بلکه با تکيه بر رويهها و اصول غير شخصي انجام ميگيرد. اما، بهترين نشانه براي رد اين ادعا، پايانناپذيري مناقشات سياسي در جوامع امروزي است. اصول غيرشخصي، تنها نقابي براي رسيدن به تمايلات گروهي و شخصي محسوب ميشوند، و پايبندي به آنها نه به خاطر خود آن اصول، بلکه به خاطر منافعي است که آن اصول ميتوانند ياريگر ما در رسيدن به آنها باشند. اين، هميشه از انتقادات جدي وارد بر نيروهاي سياسي «اصلاحات» بوده است که تحت لواي اصلاح رويههاي نادرست و غيرقانوني، و با هدف اجراي صد در صدي قانون اساسي، راههايي را برگزيدهاند که آشکارا همان قانون اساسي را زير پا گذاشته است. آنها هيچگاه به صراحت نميگويند که اين قانون را نميپذيرند يا خواستار اصلاحاتي اساسي در قانون هستند، چرا که اگر به زبان مکاينتاير بگوييم، اساسا قانون براي آنها ارزشي فينفسه ندارد، بلکه اين اهداف سياسيِ خود آنهاست که ارزش سياسي اصلي آنها را ميسازد. بنابراين، تا آنجا که به نفع آنهاست از قانون پيروي ميکنند و از آنجا که ديگر منفعتي وجود نداشت، آن را ناديده ميگيرند. چنين وضعي، پيش از هر چيز، راه را براي «مذاکره» بين طرفين ميبندد. چرا که ديگر، اندک اندک، «قانون» مشترکي که بتوان با مبنا قرار دادن آن گفتگو کرد، بلاموضوع ميشود و تنها منطقي که باقي ميماند، يارکشيهاي خياباني براي به رخ کشيدن ميزان «طرفداران» است. سوم سومين مؤلفه «احساسگرايي» نزد مکاينتاير، تنوع خاستگاههاي نظري استدلالات در بين گروههاي مختلف است. اين مؤلفه سوم، حائز اهميت بسياري است. چرا که براي نقد ديدگاههاي هر گروه سياسي، بايد به خاستگاههاي نظري مواضع آنها توجه نمود. در واقع، بايد «دال مرکزي» هر گفتمان سياسي را براي شناخت عميقتر آن جست. در صحنه سياسي ايران، ميتوان از دو دال مرکزي سخن گفت. گفتماني که دال مرکزي خود را «اسلام» قرار ميدهد، و گفتماني که دال مرکزي خود را «مدرنيت» ميداند. البته در مباحثات سياسي، به روشني اين دو حيطه قابل تمايز نيست، اما با نگاهي عميقتر، ميتوان اين دو نگاه را دريافت. گفتماني که مدرنيت را دال مرکزي خود قرار ميدهد، حال در واژههاي گوناگوني همچون توسعه اقتصادي، توسعه سياسي يا حتي مفاهيم عامي مانند عدالت و آزادي، شبکه استدلالات خود را به نحوي اقامه ميکند که با استدلالات اسلامگرايان، قياسناپذير ميشود. و همان طور که قبلا اشاره نموديم، اين قياسناپذيري، منجر به پايانناپذير بودن مناقشات سياسي، و در مراحل بعدي، حرکتهاي راديکال، هتاکي و... ميگردد. در آخر... در آخر، ميخواهيم باب اين سئوال را بگشايم که امروز، در آستانه آخرين دهه قرن چهاردهم هجري شمسي، کدام منطق و گفتمان است که ميتوان با تمسک به آن و تقويت و برنامهريزي براي بسط آن، وحدت را دوباره به جامعه ايراني بازگرداند؟
دیدگاه تان را بنویسید